قوم يهود، قومي است كه پيامبران زيادي در ميان آنها مبعوث گرديده اند. اين قوم بعد از به قدرت رسيدن حضرت يوسف داراي نام و نشان گرديده و پا به عرصه دين و سياست گذاشتند. در وجه تسميه اين قوم به «يهود» دو قول وجود دارد:
يك قول اينست كه، «يهود» از ماده «هود يا هيادت» كه ماضي آن «هاد» و مضارع آن «يهود» مي باشد گرفته شده است كه به معناي توبه مي باشد. و قوم يهود به خاطر اينكه، گفتند: «انا هدنا اليك»[1] (ما به سوي تو بازگشته ايم) يهود ناميده شدند. زيرا آنان بعد از اينكه گوساله پرست شدند، از گوساله پرستي توبه نمودند.
قول دوم اينست كه، يهود به علت نسبت آنها به بزرگترين فرزند حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ كه «يهوذا» نام داشت، يهود ناميده شدند، و در تعريب، «ذال» به «دال» تبديل گشته است.[2]به اين قوم بني اسرائيل نيز گفته مي شود، به خاطر اينكه آنان از اولاد حضرت يعقوب كه ملقب به اسرائيل بود، مي باشند. و امروزه بر يهودياني كه فلسطين را اشغال كرده اند صهيونيست اطلاق شده به علت اينكه آنان كنار كوهي بنام صيهون در اورشليم سكونت دارند و هيكل سليمان و مسجدالاقصي و مسجد صخره بر آن بنا شده است.[3]اما اينكه اين قوم يكي از قوم هاي خداوند است يا خير، جواب آن از بيان مطالب زير روشن مي گردد.
خداوند متعال موجود بي مثالي است كه وجود همه ممكنات از او ناشي مي شود. بنابراين بشر و جامعه انساني كه پديده قوم و قوميت در ميان آنان وجود دارد نيز از مخلوقات خدا بوده و وجودشان به وجود خداوند بستگي دارد. از طرفي قوم به گروه و طائفه اي از مردم اطلاق مي شود كه داراي يك نژاد و فرهنگ بوده و يا اينكه در تحت يك مجموعه واحد ديني يا سياسي قرار داشته باشند.[4]خداوند بر اين اعتبار، هيچ كسي را قوم خودش ندانسته و نمي داند چه اينكه در رابطه با خداوند اطلاق قوميت به هر معنايي كه باشد محال است، چون خداوند هيچ نوع سنخيت قومي و غيرقومي با هيچ كسي ندارد.
امّا اينكه خداوند متعال بعضي از اقوام يا مجموعه اي از انسان ها را برگزيده باشد و يا بعضي از افراد را بر بعضي ديگر برتري داده باشد اين مسئله اي است كه قابل بحث و توجه مي باشد.
در قرآن آياتي وجود دارد كه خداوند قوم بني اسرائيل را بر جهانيان برتري داده است. از آن جمله اين آيه شريفه است كه مي فرمايد: «همانا بني اسرائيل را كتاب، حكم و پيامبري داديم و از چيزهاي پاكيزه به آنها روزي داديم و آنان را بر جهانيان برتري داديم.»[5]اين آيه شريفه و آيات ديگري كه به همين مضمون مي باشند دلالت دارند بر اينكه در يك برهه از زمان، بني اسرائيل قوم برگزيده و برتر بر ساير مردمان هم عصر خودشان بوده اند. زيرا در هر زماني كه پيامبر الهي در ميان هر قومي مبعوث مي گرديد، آن قوم به خاطر برخورداري از نعمت بزرگ الهي، خود بخود برتر مي گرديدند. لكن اين برتري در يك زمان موقت و محدود دليل بر اين نمي شود كه اين قوم ذاتاً و بصورت مطلق در هر زمان و عصري برتر و برگزيده خدا باشد.
علامه طباطبائي(ره) در اين رابطه سخنان قاطعي دارد و مي فرمايد: همه افراد بني اسرائيل در همان زمان محدود برگزيده و برتر نبوده اند، بلكه اين فضيلت اختصاص به بعضي داشته و وصف بعض به كل نسبت داده شده است.[6] چنانچه «كنتم خير امّة» نيز شامل همه افراد امت اسلامي نمي شود، بلكه اين وصف بالابردن شأن و تعظيم مقام، اختصاص به بعضي از امت اسلامي دارد؛[7] منتهي از باب اينكه يك جامعه داراي افرادي با اين وصف مي باشد، اين وصف بر همة جامعه اطلاق شده است مثل خاكي كه داراي گوهر باشد و به خاطر گوهرش همة خاك قبضه مي شود.[8]علامه(ره) در جاي ديگر مي فرمايد: تفضيل و برتر داشتن بني اسرائيل بر جهانيان منافات با تفضيل غير آنان بر جهانيان ندارد بلكه حتي منافات با تفضيل غير آنان بر خود آنها هم ندارد. زيرا تفضيل و برتري يك قوم يا اقوام بر غير آنها مستلزم تقدم آنها در فضيلت دنيوي و اخروي بر كسي است كه پائين تر از آنان باشد.[9] پس بني اسرائيل در زمان تفضيل و برتري شان بر كسي برتر بوده اند كه در مرتبه پائين تر از آنان قرار داشته اند و هيچ نوع دلالتي بر اين ندارد كه قوم برتر ديگر نه تنها در زمان بعد يا قبل بلكه در همان عصر خود بني اسرائيل وجود ندارد.
افزون بر اين مطالب خداوند متعال در مورد فضيلت و برتري انسان ها معيار ثابت و محكمي براي همه اعصار در اختيار بشر گذاشته است و راه بدست آوردن اين معيار و ملاك براي همگان باز است. آنجا كه مي فرمايد: «اي مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را ملّت، ملّت و قبيله، قبيله گردانيديم تا همديگر را بشناسيد (لكن) ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است و همانا خداوند داناي آگاه مي باشد.»[10]و با وجود اين معيار الهي، هيچ كس و هيچ قومي نمي تواند خود را برتر از ديگران بداند چون ادعاي برتري بر ديگران خودش منافات با تقوي دارد. مگر اينكه اهداف عالي تر و مهم تري مثل هدايت مردم بر اظهار برتري و فضيلت و علميت شخص متوقف باشد، كه در اين صورت نه تنها اين اظهار منافات با پرهيزگاري ندارد، بلكه اين منافات در عدم اظهار تحقق پيدا مي كند.
سخن آخر اينكه در قرآن كريم آيات بي شماري در رابطه با مذمّت، نكوهش و لعن قوم يهود به خاطر عصيان و ارتكاب گناهان زيادشان وجود دارد.
علامه(ره) مي فرمايد: تاريخ يهود از زمان بعثت حضرت موسي ـ عليه السلام ـ تا زماني كه خداوند پيامبر اسلام را مبعوث گردانيد كه بيشتر از دو هزار سال مي شود، مملو از انواع گناهاني بوده است كه آنان مرتكب مي شدند و بر اين گناهان شان اصرار كرده و استكبار مي ورزيدند.[11]و به خاطر سربرتافتن از خضوع در برابر حق و متابعت از آن و ايمان به خداي متعال، لعن الهي بر آنها استقرار يافته است.[12] و اينك به برخي از گناهان آنان كه در قرآن آمده اشاره مي شود:
1. كشتن انبياء و صالحين از ملت خودشان.[13] 2. تحريف كلم از مواضع آنها.[14] 3. طغيان و ظلم. [15] 4. كتمان آيات خداوند و كفر به آنها.[16] 5. دروغگويي و گوش دادن به دروغ.[17] 6. فساد در زمين و بلندپروازي.[18] 7. متهم نمودن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ را به سحر و جادوگري.[19] 8. گفتن اينكه دست خدا بسته است[20] و…
و خداوند هم آنان را در برابر اين گناهان شان به عذاب هاي مختلف و مسخ و امثال آنها مبتلا نموده و مورد لعن خود قرار داده است[21] و آنان را بدترين دشمن براي مؤمنين معرفي نموده است.[22]پس با اين وصف قوم يهود نه تنها قوم خدا نيست، بلكه حتي آن لياقت و شايستگي اجمالي از براي برگزيدگي و تفضيل الهي را نيز از دست داده اند. و امروز در قالب رژيم صهيونيستي با جنايات و فتنه هاي بي نظير خودشان در سراسر جهان نفرت و انزجار جامعه بشري را براي خودشان خريده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. دنيا بازيچه يهود، تأليف سيدمحمد شيرازي.
2. يهوديت، تأليف عبدالرحيم سليماني اردستاني.
3. فضائح اليهود متلبسون بالاسلام، تأليف نجاح عطا الطائي.
پي نوشت ها:
[1] . اعراف/ 156.
[2] . طوسي، ابن جعفر محمد بن الحسن، التبيان، مكتب الاعلام الاسلامي، اول 1409 ق، ج 1، ص 281.
[3] . شيرازي، سيدمحمد، دنيا بازيچه يهود، ترجمه سيدهادي مدرسي، بينش آزادگان، قم،1381 ش، ص 105.
[4] . دهخدا، لغت نامه، ماده قوم.
[5] . جاثيه/ 16.
[6] . طباطبائي، محمدحسين، تفسير الميزان، ج 1، ص 321.
[7] . همان، ج 1، ص 297.
[8] . همان، ج 5، ص 382.
[9] . همان، ج 3، ص 167.
[10] . حجرات، 13.
[11] . الميزان، ج 5، ص 251.
[12] . همان، ج 4، ص 372.
[13] . مائده 70 و بقره 61.
[14] . نساء/46.
[15] . نحل/118.
[16] . بقره/159.
[17] . مائده/41.
[18] . اسراء/4.
[19] . صف/6.
[20] . مائده/64.
[21] . مائده/60، 64.
[22] . مائده/82