عصراسلام: حال اگر یک عالِمِ دینی – فرقی نمیکند فیلسوف باشد یا صوفی یا از اهل عرفان – عقیدهی خود را در توحید بر مبنایی همچون وحدت وجود و یا حلول و اتحاد و یا وحدت در عین کثرت، شکل دهد آیا همهی علومِ او همچون مسائل فقهیاش از این اختلال در توحید تاثیر میپذیرند؟ به عبارت دیگر از یک عالِم بزرگ در قم که فلسفه و … تدریس میکرد شنیدم که میگفت:«اگر توحیدِ یک عالِم، مختل شود حتی فقه او نیز مختل خواهد شد». قبل از این هم گفته بود:«ما نیز فصوصالحکم را تدریس میکنیم و البته تعامل ما با آن همچون فیزیک و شیمی است». منظور وی این بود که فیزیک و شیمی و فصوص الحکم ربطی به دین ما ندارند ولی در عین حال، نظریات آنها را تدریس میکنیم به این صورت که آن قسمت از فصوص الحکم که موافق قرآن است را قبول کرده و آن قسمت که در تعارض با قرآن است را رها میکنیم.
سوال من این است که اگر ابن عربی در نگاه برخی، از نظر اعتقادی منحرف بود آیا صحیح است که یک عالِم دینی از علم او چیزی بگیرد؟ مخصوصا در معارف توحیدی آنهم با این پیشفرض که اگر توحید یک عالِم دینی مختل شود، حتی فقاهت وی نیز مختل میشود.
جواب: در اینجا چند نکته وجود دارد که باید بین آنها تفکیک کرد تا امور برای ما مشتبه نشده و با یکدیگر خَلط نگردند:
اولا: هیچ شکی در تاثیر گذاری علوم مختلف بر یکدیگر نیست. ریاضیات بر فیزیک تاثیر میگذارد و فلسفه هم بر علم دینی تاثیرگذار است. علم کلام هم بر فقه تاثیر میگذارد و علم اصول فقه نیز بر فقه اثرگذار است. همچنین علم تاریخ بر علم حدیث و برعکس، تاثیرگذار است. تاثیر برخی از علوم بر برخی دیگر، مسالهای است که از اساس، مورد اتفاق میباشد. حتی علومی وجود دارند که اساس و ریشهی علوم دیگر محسوب میشوند و به همین دلیل به عنوان اصلِ موضوعِ آن علوم – بنا بر تعبیر علم منطق – معرفی میشوند.
در اینجا تقسیم دیگری نیز وجود دارد که دکتر عبدالکریم سروش از آن بسیار استفاده میکند. این تقسیم عبارت است از تقسیم علوم به علوم منتِج و زاینده و علوم مصرف کننده. خروجی برخی از علوم، افکار و نظریات است در حالی که علوم دیگری نیز وجود دارند که کار آنها به کارگیری این نظریات در مسائلِ خودشان است. اساساً تمام اینها صحیح است و گمان نمیکنم کسی در آنها مناقشه کند.
ثانیا: همان علاقه و ارتباطی که بین علوم وجود دارد بین مسائلِ درون یک علم و یا بین مسائل دو علم نیز وجود دارد. گاهی یک مسالهی فلسفی در مسالهی فلسفی دیگری تاثیر میگذارد مانند نظریهی اصالت وجود که در فهمِ نظریه حرکت به شکل قویای تاثیر گذاشته است و همچنین در مباحث علت و معلول و تعیینِ ملاک احتیاج به علت، اثر گذار بوده است. در علم اصول فقه نیز نظریهی جعل طریقیت که میرزای نایینی آن را مطرح کرد در مباحث تعارض بین اخبار تاثیر گذاشته است؛ همانطور که در نسبت بین امارات و استصحاب و سائر اصول محض، موثر است. به نظر من این مساله نیز، مورد اتفاق است و هر کسی که به عرصههای علمی و فکری مشغول میباشد این را احساس میکند.
ثالثا: دو سوال اساسی مطرح است که معرکهی آراء و نظرها واقع شده است:
سوال اول: آیا تاثیرات برخی علوم بر یکدیگر، شمولیت دارد و فراگیر است و یا اینکه تاثیرات علوم در یکدیگر، موضعی است؟ آیا علم ریاضیات، در فیزیک به صورت فراگیر تاثیرگذار است به گونهای که هر مسالهای از علم فیزیک نیازمند قواعد ریاضیات میباشد؟ آیا علم حدیث در تک تک مسائل اجتهاد فقهی اثر میگذارد و یا اینکه بر برخی از مسائل فقه تاثیرگذار است؟
سوال دوم: آیا تاثیر علوم بر یکدیگر، یک طرفه است و یا این تاثیرات، دوطرفه است؟ آیا فقط علم ریاضی در فیزیک تاثیر میگذارد و یا اینکه علم فیزیک نیز بر علم ریاضی اثرگذار است؟ آیا اینگونه است که برخی علوم همیشه اثرگذار و برخی دیگر همیشه اثر پذیر هستند؟ اگر چنین است کدام یک از علوم اثر گذار هستند و چرا؟ و کدام علوم، اثر پذیر هستند و چرا؟ معیارهای تشخیص این علوم چه چیزهایی است؟
به نظر من معرکهی آراء و انظار در نظریهی قبض و بسط تئوریک شریعت – مثلا – در درجهی اول، در این دو سوال، نهفته است. اگر تاثیر برخی علوم بر یکدیگر، شمولیت دارد و فراگیر است و اگر در جواب سوال دوم گفتیم برخی علوم فقط تاثیر گذار و برخی دیگر، فقط تاثیر پذیر هستند و اگر چنین فرض کردیم که همهی علوم دینی، علوم مصرف کننده هستند – کما اینکه دکتر سروش این نظر را دارد – در این صورت، نتیجه این خواهد شد که علوم دینی از علوم بشری و غیر دینی اثر میپذیرند ولی هیچ اثری در علوم بشری غیر دینی نمیگذارند؛ و این یعنی هر تغییری که در علوم بشری به وجود آید باعث میشود تحولی در فهم دین و علوم دینی ایجاد شود. البته من اثبات فراگیر بودن تاثیر علوم بر یکدیگر را بسیار سخت میدانم و در نظر من، فقط یک ادعا است.
رابعا: تاثیری که یک علم در علم دیگر میتواند داشته باشد ممکن است به یکی از دو شکل زیر باشد:
علم اول، فضا و جوّی فکری را ایجاد کند دانشمند و متخصصِ علمِ دوم، در داخلِ آن جو و فضا، تفکر میکند و میاندیشد. مثلا کسی که فلسفه میخواند عقل و ذهنیتی متاثر از تفکر فلسفی خواهد داشت و با همین ذهنیت به سراغ علم اصول فقه میآید و این ذهنیت، اثرات خود را بر اجتهاد شرعی خواهد گذاشت؛ درست بر خلاف کسی که کاملا دور از فضای فلسفی و راهها و چارچوبهای تفکر عقلی است؛ چنین شخصی، با ذهنیتی متفاوت، وارد تحلیل نصوص دینی خواهد شد.
این نوع از تاثیر – که من آن را تاثیر جَوّی مینامم – به طور قطع در علوم دینی وجود دارد. هر مقدار ارتباط یک علم به علم دیگر نزدیکتر باشد این تاثیرِ جَوّی قویتر خواهد بود؛ مانند فلسفه وکلام، تاریخ و اصول فقه، فلسفه و اجتهاد شرعی، لغت و فقه، تاریخ و حدیث، کلام و علم ملل و نحل و … . اگر شخصی را در نظر بگیریم که با ذهنیتِ فلسفهی صدرایی یا مشایی یا عرفانی و یا تصوف زندگی میکند طبیعی است که وقتی وارد چارچوب تعامل با نصوص دینی میشود این ذهنیت، تاثیرات خود را بر مجموع استظهارات وی از نصوص دینی خواهد گذاشت.
البته منظور من، تاثیر فراگیر و شامل نیست؛ یعنی اینگونه نیست که در هر مسالهای که این شخص برای حل آن به سراغ نصوص دینی میرود آن ذهنیت و فضایِ فلسفی، تاثیر گذار باشد؛ بلکه هر مساله به اقتضای دوری یا نزدیکی موضوعش به آن فضای ذهنی، از آن ذهنیت اثر میپذیرد. مثلا بین فیلسوفی که میخواهد حدیث «صلّ الظهر عند الزوال»[۱] را تفسیر کند و بین فیلسوفی که میخواهد حدیثی را تفسیر کند که میگوید: «به اطفال در روز قیامت تکلیف میشود که خود را در آتش بیاندازند. اگر این کار را کردند داخل بهشت میشوند و اگر سر باز زدند عاصی هستند و عقاب میشوند» تفاوت است؛ زیرا موضوع و محتوای حدیث دوم به عرصههای فلسفی، نزدیکتر از حدیث اول است.
به همین دلیل انتظار میرود نگاه فلسفی و فضای عقلانی فیلسوف، تاثیر بیشتری بر فهم وی از این حدیث بگذارد در حالی که نسبت به حدیث اول، چنین انتظاری نیست. عکس این قضیه نیز صحیح است. اگر فقیهی با ذهنیت فقهی وقانونی وارد مباحث فلسفی شود طبیعی است که آن ذهنیت فقهی که بر اساس لغت و تاریخ و فهم نص و طبیعت قانون و اجتماع و … شکل گرفته در کیفیت دریافت مسائل فلسفی تاثیر بگذارد؛ لذا مشاهده میکنید که با یک موضوع دقیق و عقلی، به صورت عرفی تعامل میکند. این مطلب را در موارد بسیاری دیده و لمس کردهایم.
طبیعتا ممکن است برخی از محققین و علماء بتوانند تا حد زیادی از تاثیرات فضای فکری خود بکاهند؛ آنهم به این صورت که خود را تا اندازهی زیادی از آن فضا دور کنند. این یک مساله نسبی است که بین مردم و سطح و میزانِ کنارهگیری از شخصیت علمیشان درمیان علوم مختلف، متفاوت است.
شکل دوم از تاثیرات یک علم در علم دیگر، تاثیر به صورت مستقیم است نه فقط از طریق خَلقِ چارچوب و فضای عام. این گونه از تاثیرات نیز بین علوم قطعا اتفاق افتاده است. مثلا نظریهی اعتبار در فلسفه، تاثیر مستقیم و بزرگی را برمباحث مهم علم اصول فقه گذاشته است؛ مانند برخی از مباحث مقدمهی واجب (همچون شرط متاخر، مقدمات مفوته، واجب معلق و … ) ونیز مباحث دیگر. محققانِ فلسفه علم و علم معرفت شناسیِ درجه دو، [۲] این عرصه را – یعنی عرصهی کشف تاثیراتِ دو طرفه میان علوم و تعیین موقعیت و مرکز و دامنهی این تاثیرات – از مهمترین فعالیتهای معرفتی خود میدانند.
خامسا: با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت چنین تاثیراتی میان علوم، واقع شده و وجود دارد ولی فراگیر و شامل نیستند؛ به عبارت دیگر این تاثیرات به گونهای نیست که هر مساله از یک علم، تاثیر بر هر مساله از علم دیگر داشته باشد. اثبات این چنین تاثیر فراگیری، از نظر عملی، محال است. لذا اثبات تاثیر، نیاز به بررسی طبیعت و نوع ارتباط بین موضوعات دو مساله و نیز ابعاد پیرامونی آن دارد. مسالهای همچون توحید – که در سوال به آن اشاره شد – به نظر من تاثیرِ مستقیمی در برخی از قضایای فقهی – همچون نجاست خون و … – ندارد تا بتوان ادعا کرد «هر بحث فقهیای که این عالِم یا این عارف آورده، باطل است چون بر مبنایی باطل استوار میباشد». ما به اثبات نوعِ ارتباط بین دو مساله نیاز داریم تا ببینیم آیا مسالهی دوم، واقعا مبتنی بر مسالهی اول است تا گفته شود آنچه بر باطل بنا نهاده شود باطل است و یا اینکه اصلا مسالهی دوم مبتنی بر مسالهی اول نیست؟
میدانیم که بسیاری از فقها هستند که در موضوعات غیر فقهی، آراء و نظرات متناقضی با یکدیگر دارند ولی وقتی به علم فقه وارد میشوند در بسیاری از مسائل علم فقه، به نتایج یکسانی میرسند. این مساله را باید مد نظر قرار داد.
سادسا: اگر آنچه در سوال ذکر شد درست باشد لازم است تا تمام علوم طبیعی مانند فیزیک و شیمی و نیز علوم انسانی که بشر به آنها دست یافته است را رها کنیم؛ زیرا بیشتر کسانی که این علوم را آوردهاند مسلمان نبوده و از نظر ما، توحید را به خوبی درک نکردهاند. لذا واجب است که خود ما نیز به چنین نتیجهای، وفادار باشیم. آیا میتوان به این نتیجه، وفادار بود؟ آیا منطقی است؟ همین نکته، برای ما کشف میکند توصیف و حکم به صورت مطلق و به روش عام درست نیست. بلکه باید امور را به صورت موضعی و مستقل مورد بررسی قرار داد تا در آن امور، فحص و جستجو شود و روابط تاثیرگذار یک مساله بر مسالهی دیگر مشخص و معین گردد و بتوان به مرکزِ خطا در مسالهی دوم که مبتنی بر مسالهی اول است – و طبقِ فرض، از نگاه ما باطل میباشد – پی برد.
حيدر حبّ الله
ترجمه: محمّد رضا ملايی
[۱] . نماز را هنگام زوال خورشید بجا بیاور.
[۲] . علم معرفت شناسیِ درجه اول، عبارت است از بررسی معرفت با توجه به منابع و مصادرِ ان و ازرش گذاریِ این منابع و مصادر. اما علم معرفت شناسیِ درجه دو، عبارت است از بررسیِ معرفت – بعد از تحققِ آن – از طریقِ رصدِ شبکهی ارتباطاتِ آن با علوم دیگر و …