خانه » همه » مذهبی » آیا امکان دارد در مورد زندگی و سرگذشت حضرت قیدار(ع) توضیح دهید؟

آیا امکان دارد در مورد زندگی و سرگذشت حضرت قیدار(ع) توضیح دهید؟

با جست‌وجویی که در منابع روایی انجام گرفت؛ مطلبی که دلالت کند قیدار پیامبر بوده، یافت نشد، بلکه در روایتی آمده است او وصی حضرت اسماعیل(ع) بود، نه نبی و پیامبر.[1] درباره شخصیت حضرت قیدار به نکاتی اشاره می‌شود.
1. در سلسله پدران و اجداد رسول خدا(ص) از شخصیتی به نام «قَیدَارِ بْنِ‏ إِسْمَاعِیلَ» یا «قَیذَارِ بْنِ إِسْمَاعِیل» نام برده شده است.[2]
2. حضرت ابراهیم(ع) وقتی نور نبوّت را در صورت اسماعیل نظاره کرد، به او فرمود: «به به، گوارا باد بر تو ای اسماعیل! خداوند تو را به نور پیامبرش محمد مخصوص گردانیده است و من از تو در این‌باره عهد و پیمان می‌گیرم». پس اسماعیل این عهد را گرفت و به آن پایبند بود تا با هاله دختر حارث ازدواج نمود و قیدار از او متولد شد و نور رسول خدا در چهره او نمایان شد. اسماعیل آن نور را در چهره او دید و تابوت (امانات)  را به وی داد و او را به دین و سنت خداوند توصیه نمود. به او فرمان داد که این نور را جز در پاک‌ترین زنان به ودیعت نسپارد.[3]
3. قیدار(ع) بزرگ قوم و گروه خود بود. قیدار ویژگی­های منحصر به فردی در مورد شکار کردن، تیراندازى، صلابت، قوّت و شجاعت، دلیری در جنگ و فروتن بودن داشت.[4]
4. وقتی قیدار یک روز به شکار رفت، وحوش و درندگان و پرندگان صحرا از هر مکانى با او ملاقات کردند و به زبان آدمی به او گفتند: اى قیدار! عمر تو گذشت، آیا نزدیک نشده که راجع به نور محمّد فکرى کنى که آن‌را به نسل بعد تحویل دهى؛ آن نور براى چه به تو به امانت سپرده شده؟!
قیدار(ع) با غم و اندوه به منزل خود برگشت و به خداى ابراهیم قسم خورد که هیچ‌گاه غذایی نخورد، با زنى همبستر نشود تا (از طرف خدا) راجع به آنچه که از زبان وحوش و طیور شنیده بود دستورى براى او صادر گردد، دائماً در بیابانى مى‌‏نشست، تا این‌که ناگاه خدا ملکى از ملائکه هوا را به شکل مردى از اهل زمین نزد او فرستاد، قیدار فردی را به خوش‌‏ صورتى و خوش هیکلى و خوش اخلاقى او ندیده بود، آن ملک پایین آمد و بر قیدار سلام کرده نزد او نشست و گفت: اى قیدار تو به قوت و شجاعت آراسته شدى و شهرها را در سیطره خویش درآوردی و نور محمّد(ص) به تو منتقل گردید و پسرى از غیر نسل اسحاق(ع) نصیب تو خواهد شد، اگر براى خداى ابراهیم(ع) نذر و قربانى نمایى و از خدا درخواست کنى تا شخصی که شایسته همسری با تو است معلوم شود، از این‌که نسبت به حاجت خود سستی نمایی بهتر است. آن فرشته این دستور را داد و به طرف مقام خود بالا رفت. پس قیدار، در همان ساعت از جاى خود برخاست. قیدار موهای بلند و  صورتی زیبا و با جمال و کمال و نورانى داشت. در آن روز تعداد هفتصد قوچ از قوچ‌هایى که از حضرت ابراهیم(ع) به ارث برده بود را براى قربانى حاضر و آماده کرد. هر قوچى را که قربانى می‌کرد آتش قرمز و بدون دودى با زنجیرهاى سفیدى از آسمان می‌آمد و آن قوچ قربانى شده را می‌گرفت و به سوى آسمان بالا می‌برد، قیدار همچنان به قربانى کردن ادامه می‌داد تا این‌که ندا کننده‌ای از آسمان ندا داد: اى قیدار! همین مقدار قربانى کردن تو را کفایت کرد؛ زیرا که خدا دعاى تو را مستجاب و قربانى تو را قبول کرد. همین حالا با شتاب نزد درختى که وعده‌گاه است برو و نزد آن بخواب و آنچه که در خواب دیدى به آن عمل کن. قیدار آمد تا نزد آن درخت رسید و پاى آن درخت به خواب رفت، شخصى به خواب او آمد و گفت: اى قیدار! این نورى که در پشت تو می‌باشد همان نورى است که خدا به وسیله آن، همه درها را باز کرد و همه دنیا را فقط به خاطر وجود آن آفرید.
بدان که؛ خدا یکی از دختران جوان عرب را حامل آن نور خواهد کرد، پس تو زن پاک و پاکیزه‌اى را از عرب براى خویشتن برگزین که نام او «غاضره» باشد. پس قیدار از خواب با خوشحالى بیدار شد و به سوى منزل خود رهسپار گردید، پیک‌هایی را روانه کرد تا زنى را از عرب براى او خواستگارى نمایند که نامش غاضره باشد. قیدار تنها به آنها که فرستاده بود اکتفا نکرد، بلکه خود  بر اسبى سوار شد در حالى که شمشیر را از غلاف کشیده بود و مشغول جستجوى قبیله‌هاى عرب بود، بر قومى وارد می‌شد و (از نزد آنان) به سوى قوم دیگر حرکت می‌کرد تا این‌که بر پادشاه حرمین که از فرزندان ذهل بن عامر بن یعرب بن قحطان بود وارد شد، ذهل را دخترى بود که او را غاضره می‌گفتند و از زیباترین زنان بود، قیدار با آن زن ازدواج کرده او را به محل زندگی خود آورد و با او هم‌بستر شد و آن زن به  حمل (پسر قیدار) حامله گردید، آن‌گاه نور محمّدى(ص) از صورت قیدار ناپدید شد همین‏که قیدار نگاه کرد دید آن نور در صورت غاضره جایگزین شده پس آن‌حضرت را از مشاهده این موضوع بسیار خوشحال شد.[5]
5. قیدار پس از این‌که از دنیا رفت؛ او را غسل و کفن و حنوط کردند و در کوه ثَبیر دفن گردید.[6]
 

[1]. «… انّک وصیّ نبیّ و لا یفتح هذا التابوت إلّا نبی فادفعه الى ابن عمّک یعقوب إسرائیل اللّه»؛ مسعودى، على بن حسین، اثبات الوصیة، ص 98، انصاریان، قم، 1426ق.
[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 107، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[3]. مسعودى، على بن حسین، اثبات الوصیة، ص 97، انصاریان، قم، 1426ق.
[4]. همان.
[5]. همان، ص 97 – 98.
[6]. همان، ص 100.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد