سؤال كننده : با حق
حنفيه انجام دهنده اين كار را حد نمي زنند بلكه تعزير مي كنند
عده اي از علماي شافعي نيز در بعضي موارد در اين كار تعزير مي كنند و نه حد :
عده اي از علماي حنبلي نيز در بعضي موارد تعزير جاري مي كنند و نه حد
علماي اهل سنت متهم به اين عمل شنيع :
ثعالبي : يحيي بن اكثم و بني العباس لواط كارترين افراد عرب!!!
اگر جوان خوش سيمايي را مي ديد آب دهانش به راه مي افتاد !!!
وي مامون را به اين كار ترغيب كرد !!!
بني العباس به خاطر وي با غلامان در ارتباط بودند !!!
مامون نيز از يحيي ترس داشت !!!
توصيف كارهاي يحيي از زبان خودش
كنايه نوه ابو حنيفه به يحيي!!!
كنايه هاي شعرا و تصريحات ايشان در مورد يحيي بن اكثم
به او كنايه مي زدند كه بيماري ابنه دارد
زبان يحيي با ديدن جوانان خوش سيما بند مي آمد
يكي از امامان جماعت معاصر اهل سنت
حاكمان اهل سنت متهم به اين كار :
هيچ يك از بزرگان مذاهب اربعه اهل سنت اين كار را جايز نمي داند ؛ زيرا جايز دانستن اين عمل مخالفت صريح با نص آيات قرآن است .
اما در بين ايشان علماي مذهب حنفيه به تبعيت از ابو حنيفه براي انجام اين كار ، شخص را حدّ نمي زنند ؛ بلكه او را طبق نظر حاكم تعزير مي نمايند :
مطلب في حكم اللواطة … فعند أبي حنيفة يعزر بأمثال هذه الأمور .
حاشية رد المختار ابن عابدين حنفي ج ۴ ص ۱۹۱
در مورد حكم لواط كردن ، در نزد ابو حنيفه براي مثل اين كار شخص تعزير مي شود .
سغدي نيز از علماي حنفيه مي گويد :
حكم اللواطة بالرجال : واما اللواط بالرجال فانه ليس في التحريم كالجماع ولا يحرم شيئا
وحده كحد الزنا في قول النخعي وابي يوسف ومحمد وابي عبد الله وفي قول ابي حنيفة ليس فيه حد وفيه التعزير
فتاوي السغدي ج۱/ص۲۶۹
حكم لواط با مردان ؛ اما لواط با مردان در حرمت مانند حرمت جماع (زنا) نيست ؛ و سبب حرام شدن كسي بر كسي نمي شود ؛ و حد آن در نظر نخعي و ابو يوسف و محمد و ابو عبد الله مانند حد زنا است ؛ اما به نظر ابو حنيفه در اين كار حد جاري نمي شود ولي تعزير مي شود .
در اين زمينه از ابن سهل ابي وردي كه از مشهور ترين علماي شافعي است چنين نقل شده است كه :
التلوط بالغلام المملوك : ذكر القاضي الحسين في التعليقة أنه حكي عن الشيخ ابن سهل وهو الأبيوردي كما هو مصرح به في بعض نسخ التعليقة وصرح به ابن الرفعة في الكفاية أن الحد لا يلزم من يلوط بغلام مملوك له بخلاف مملوك الغير ؛ قال القاضي وربما قاسه علي وطء أمته المجوسية أوأخته من الرضاع وفيه قولان انتهي .
وهذا الوجه محكي في البحر والذخائر وغيرهما من كتب الأصحاب لكن غير مضاف إلي قائل معين وعلله صاحب البحر بأن ملكه فيه يصير شبهة في سقوط الحد ؛ والذي جزم به الرافعي تبعا لأكثر الأصحاب أنه لا فرق بين مملوكه وغيره ، نعم في اللواط من أصله قول أن موجبه التعزيز . قال الرافعي : إنه مخرج من القول بنظيره في إتيان البهيمة ، قال : ومنهم من لم يثبته
طبقات الشافعية الكبري ج۴ ص۴۵
قاضي حسين در تعليقه خويش آورده است كه از شيخ ابن سهل ابي وردي نقل شده است كه اگر كسي با غلام زرخريد خويش لواط كند حد نمي خورد ؛ اما اگر اين غلام براي ديگري باشد ، حد خواهد خورد .
قاضي گفته است كه شايد اين مطلب را به خاطر قياس با نزديكي با كنيز مجوسي يا خواهر رضاعي گفته باشد ، زيرا در اين موارد دو قول موجود است (يك قول حد و قول ديگر تعزير) .
و اين احتمال در بحر و ذخائر و غير آن نيز از كتب شافعيان نقل شده است اما گوينده معيني براي آن مشخص نشده است ؛ صاحب بحر علت اين فتوا را آن مي داند كه ملكيت در اين موارد سبب وجود شبهه شده و حد را ساقط مي كند !!!
اما آنچه كه رافعي و غير او مانند بيشتر شافعيان بدان يقين پيدا كرده اند آن است كه فرقي بين بنده زرخريد و غير او وجود ندارد .
بله در اصل لواط عده اي نظر دارند كه موجب تعزير است و نه حد .
رافعي گفته است كه اين كار مانند نزديكي با حيوانات است و عده اي در آن حد جاري نمي كنند !!!
ابن قيم جوزيه ، معروفترين شاگرد ابن تيميه و يكي از رهبران فكري عقيده سلفيه و از بزرگان حنابله مي گويد :
وقال ابن عقيل في فصوله فإن كان الوطء في الدبر في حق اجنبية وجب الحد الذي أوجبناه في اللوط وعلي هذا فحده القتل بكل حال وإن كان في مملوكه فذهب بعض اصحابنا أنه يعتق عليه وأجراه مجري المثلة الظاهرة وهو قول بعض السلف
بدائع الفوائد ج۴ ص۹۰۸
ابن عقيل در كتاب فصول خويش مي گويد : اگر در پشت زن اجنبيه نزديكي نمايد ، حد لواط را خواهد خورد و كشته خواهد شد ؛ اما اگر در پشت بنده خويش چنين نمايد ، عده اي از حنابله فتوا داده اند كه بنده خود به خود آزاد خواهد شد (و حد نمي خورد) ؛ و اين كار را در حكم قطع كردن عضو بنده به حساب آورده اند و اين نظر عده اي از علماي سلف است .
اما اينكه تعزير در نظر علماي اهل سنت چيست : تعزير آن است كه حاكم اگر بخواهد تنها بر او خشم بگيرد و سپس او را ببخشد و اگر بخواهد او را از يك تا هفتاد ونه ضربه شلاق مي زند ؛ زيلعي حنفي در اين باب مي گويد :
فصل في التعزير … واجتمعت الأمة علي وجوبه في كبيرة لا توجب الحد أو جناية لا توجب الحد ثمّ هو قد يكون بالحبس وقديكون بالصفع وبتعريك الآذان وقد يكون بالكلام العنيف أو بالضرب وقد يكون بنظر القاضي إليه بوجه عبوس وليس فيه شيء مقدر وإنما هو مفوض إلي رأي الإمام علي ما تقتضي جنايتهم … وكذا ينظر في أحوالهم فإن من الناس من ينزجر باليسير ومنهم من لا ينزجر إلا بالكثير وذكر في النهاية التعزير علي مراتب تعزير أشراف الأشراف وهم العلماء والعلوية بالإعلام وهو أن يقول له القاضي بلغني أنك تفعل كذا وتعزير الأشراف وهم الأمراء والدهاقين بالإعلام والجر إلي باب القاضي والخصومة في ذلك وتعزير الأوساط وهم السوقية بالإعلام والجر والحبس وتعزير الأخسة بهذا كله والضرب
تبيين الحقائق ج۳ ص۲۰۷
فصلي در باب تعزير : … و امت اجماع دارند كه تعزير در گناهان كبيره اي است كه موجب حد نمي گردد ؛ تعزير مي تواند با حبس باشد و يا اينكه به آرامي با كف دست بر پشت او بزند و يا اينكه گوش او را به درد آورد و گاهي نيز با كلام تند است يا با زدن و گاهي نيز با تندي نگاه كردن قاضي به شخص است ؛ و مقدار معيني ندارد ؛ و به نظر امام (حاكم شرع) محول مي گردد كه به حسب كاري كه انجام داده اند ايشان را تنبيه كند … و همچنين حاكم وضعيت مجرم نگاه مي كند ، زيرا بعضي از مردم با تنبيهي كوچك ، ادب شده و بعضي به جز با تنبيه سخت ادب نمي گردند ؛ و در نهايه گفته است كه تعزير به حسب مراتب حالات مردم است ؛ تعزير بزرگترين بزرگان كه علما و سادات هستند و تعزير ايشان به خبر دادن است !!! به اين صورت كه قاضي به او بگويد به من خبر رسيده است كه تو چنين كرده اي !!! و تعزير بزرگان كه امرا و دهداران هستند به خبر دادن و كشاندن وي به سبب اين جرم به در خانه قاضي و دادگاه است ؛ و تعزير مردمان حد وسط كه بازاريان هستند با اعلام و كشاندن به دادگاه و حبس است و تعزير مردمان پايين دست با همه اينها و زدن .
همچنين ايشان در صحاح خويش روايت دارند كه حد اكثر تعزير ده شلاق است :
بخاري در صحيح خويش در كتاب المحاربين مي گويد :
حدثنا عبد الله بن يوسف حدثنا الليث حدثني يزيد بن أبي حبيب عن بكير بن عبد الله عن سليمان بن يسار عن عبد الرحمن بن جابر بن عبد الله عن أبي بردة رضي الله عنه قال كان النبي صلي الله عليه وسلم يقول لا يجلد فوق عشر جلدات إلا في حد من حدود الله
حدثنا عمرو بن علي حدثنا فضيل بن سليمان حدثنا مسلم بن أبي مريم حدثني عبد الرحمن بن جابر عمن سمع النبي صلي الله عليه وسلم قال لا عقوبة فوق عشر ضربات إلا في حد من حدود الله
حدثنا يحيي بن سليمان حدثني بن وهب أخبرني عمرو أن بكيرا حدثه قال بينما أنا جالس عند سليمان بن يسار إذ جاء عبد الرحمن بن جابر فحدث سليمان بن يسار ثم أقبل علينا سليمان بن يسار فقال حدثني عبد الرحمن بن جابر ان أباه حدثه أنه سمع أبا بردة الأنصاري قال سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يقول لا تجلدوا فوق عشرة أسواط إلا في حد من حدود الله
صحيح البخاري ج۶ ص۲۵۱۲ ش ۶۴۵۶ تا ۶۴۵۸ باب كم التعزيز والأدب
رسول خدا مي فرمودند : كسي نبايد در غير از حدي از حدود الهي بيش از ده ضربه شلاق بزند .
مسلم نيز در صحيح خويش در كتاب الحدود شبيه همين روايت را مي آورد :
صحيح مسلم ج۳ ص۱۳۳۲ ش ۱۷۰۸ باب قدر أسواط التعزير
متاسفانه همين ساده انگاري در مورد حكم لواط سبب شده است كه عده اي از عالم نمايان ايشان (كه متاسفانه بعد از گذشتن چند سال از زندگيشان به عنوان علماي معروفي مطرح شدند) و نيز خلفايشان اين كار را انجام داده و يا آن را جايز بدانند !!!
وي كه از دشمنان ائمه بوده و مناظره او با امام جواد عليه السلام مشهور است ، در نظر بزرگان اهل سنت از امامان و علماء بلند رتبه به شمار مي رود ؛ ابن كثير در مورد او مي گويد :
كان يحيي بن أكثم من أئمّة السنّة ، وعلماء الناس و من المعظمين للفقه.
البداية والنهاية ج ۱۰ ص ۳۱۶
يحيي بن اكثم از امامان اهل سنت و از علماي مردم و از بزرگان فقه بود .
او از معروفترين قاضيان اهل سنت و از علماي بنام ايشان بود ؛ در مورد وي شيعه و سني مطالب بسيار نقل كرده اند كه تنها در اين زمينه به كلمات علماي اهل سنت در مورد وي مي پردازيم :
ثعالبي از علماي به نام اهل سنت و متوفاي ۴۲۰ كتابي در باره القاب مشهور دارد ؛ وي در اين كتاب مشهورترين شخص در لواط را يحيي بن اكثم معرفي مي كند و مي گويد:
لواط يحيي بن أكثم !!! أصله من مرو فاتصل بالمأمون ايام مقامه بها فاختص به واستولي علي قلبه وصحبه إلي بغداد ومحله منه محل الأقارب أو أقرب .وكان متقدما في الفقه وآداب القضاة حسن العشرة عذب اللسان وافر الحظ من الجد والهزل ولاه المأمون قاضي القضاة وأمر بألا يحجب عنه ليلا ولا نهارا وأفضي إليه بأسراره وشاوره في مهماته وكان يحيي ألوط من ثفر ومن قوم لوط وكان إذا رأي غلاما يفسده وقعت عليه الرعدة وسال لعابه وبرق بصره
وكان لا يستخدم في داره إلا المرد الملاح ويقول قد اكرم الله تعالي أهل جنته بأن أطاف عليهم الغلمان في حال رضاه عنهم لفضلهم علي الجواري فما بالي لا أطلب هذه الزلفي والكرامة في دار الدنيا معهم
ويقال إنه هو الذي زين للمأمون اللواط وحبب إليه الولدان وغرس في قلبه محاسنهم وفضائلهم وخصائصهم وقال إنهم بالليل عرائس وبالنهار فوارس وهم للفراش والهراش وللسفر والحضر فصدر المأمون عن رأيه وجري في طريقه واقتدي به المعتصم حتي اشتهر بهم وملك ثمانية آلاف منهم وما كان بنو العباس يحومون حولهم اللهم إلا ما كان يؤثر عن محمد الأمين من استخدام الخصيان والعبث بهم دون فحول الولدان
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
(يكي از صفات مشهور) لواط يحيي بن اكثم است ؛ وي از مرو بود و با مامون ارتباط برقرار كرد و توانست كه بر قلب او چيره شود ؛ سپس به همراه او به بغداد آمد و جزو نزديكترين افراد به مامون بود ؛ وي در باب فقه و آداب قضاوت شهره بوده و خوش برخورد و خوش بيان بود و هم در شوخي و هم در جدي بودن تخصص داشت ؛ مامون او را به مقام قاضي القضاة منصوب كرده و دستور داد كه هر زمان در شبانه روز كه يحيي خواست بتواند به نزد مامون برود ؛ و با او راز گفته و در كارهاي مهم با وي مشورت مي نمود .
يحيي از ثفر(يكي از بدنام ترين مردان قوم مشهور به اين كار) و از قوم لوط نيز بيشتر اين كار را انجام مي داد ؛
و اگر جواني را مي ديد كه با دل او بازي مي كند ، بر بدنش رعشه افتاده و آب دهانش به راه افتاده و چشمانش برق مي زد !!!
وي در خانه خويش به جز نوجوانان (ريش در نياورده) خوش سيما به كار نمي گرفت و مي گفت : خداوند اهل بهشت را كه از ايشان راضي است چنين نعمت داده است كه جوانان خوش سيما بر ايشان خدمت مي كنند ؛ زيرا ايشان بهتر از كنيزكان هستند ؛ چرا من اين نعمت و كرامت را در اين دنيا نطلبم !!!
و نيز گفته شده است كه او بود كه مامون را ، به اين كار پليد ترغيب كرده و نوجوانان را در نظر او زينت داد و در دل وي نيكي هاي ايشان و فضيلت هاي ايشان و خصوصيات ايشان را مي گفت ؛ و نيز مي گفت كه ايشان شبها كار عروس را مي كنند و روز كار سواركاران دلاور را ، و هم در خانه و هم در شكار و هم در سفر و هم در شهر به كار مي آيند ؛ به همين جهت مامون نيز نظر وي را پذيرفته و راه وي را در پيش گرفت ؛ معتصم نيز بدو اقتدا كرده تا آن جا كه وي به جمع كردن غلامان مشهور شد و هشت هزار نفر از اين غلامان در گرد خويش داشت !!!
و به همين جهت بني عباس مراقب حال خويش نيز نبودند !!!
مگر آنكه كه در مورد محمد الامين روايت شده است كه وي خواجگان را به عنوان غلام گرفته و با آنها ارتباط داشت ؛ نه با جوانان نيرومند !!!
ويحكي أن المأمون نظر يوما إلي يحيي في مجلسه وهو يحد النظر إلي ابن أخيه الواثق وهو إذ ذاك أمرد تأكله العين فتبسم إليه وقال يا أبا محمد حوالينا ولا علينا فقال يا أمير المؤمنين إن الكلب لا يأكل النار
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
حكايت شده است كه روزي مامون نگاهش به يحيي افتاد در حاليكه يحيي به فرزند برادر مامون «واثق» نگاه مي كرد در حاليكه وي جواني بود كه ريش در نياورده بود و چشم نواز بود !!! پس خنده اي به او كرده و گفت : اي ابو محمد با ما كاري نداشته باش و به سراغ ديگران برو .
پس پاسخ داد : اي امير مومنان ؛ سگ نمي تواند با آتش طرف شود !!!(يعني من نمي توانم با شما كاري داشته باشم!!!)
وي در خلوت خويش با مامون كارهاي ناشايست خويش را براي مامون مي ستود و ماجراي كارهاي ناپسند خويش را براي مامون نقل مي كرد ؛ و حتي گاهي با اين كار مامون را تحريك نموده و براي وي دلالي نيز مي كرد ؛ يكي از اين ماجرا ها در كتاب ثمار القلوب آمده است كه به علت ركاكت بيش از حد متن از نقل آن معذوريم :
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
وسمعه إسماعيل بن حماد بن أبي حنيفة يوما يغض من جده فقال له ما هذا جزاءه منك قال حين فعل ماذا حين أباح المسكر ودرأ الحد عن اللوطي
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
روزي اسماعيل ، نوه ابو حنيفه شنيد كه يحيي از پدر بزرگ او بد گويي مي كند ؛ پس به او گفت :
آيا اين پاداش پدر بزرگ من است كه مسكرات را حلال دانست و حد را از لواط كار برداشت ؟!!!
وي آن قدر در اين كار شهره شده بود كه شعرا وي را علنا متهم به اين كار كرده و در مورد او شعرها سرودند :
اين شعر را ابو صخره رياشي در مورد يحيي بن اكثم سروده و احمد بن ابي نعيم آن را در حضور مامون خواند :
حاكمنا يرتشي وقاضينا يلوط والرأس شرّ ما رأس
تاريخ بغداد ج۱۴/ص۱۹۶
حاكم بر ما رشوه مي گيرد و قاضي ما لواط مي كند ؛ و بدترين بدي ها آن است كه از رؤسا باشد .
و نيز در مورد او گفته شده است كه :
قاض يري الحد في الزنا ولا يري علي من يلوط بأس
تاريخ بغداد ج۱۴ ص۱۹۶ – تاريخ مدينة دمشق ج۶۴ ص۸۱ و ۸۲- المنتظم ج۱۱ ص۳۱۹ – شذرات الذهب ج۲ ص۴۱ – محاضرات الأدباء ج۱ ص۲۴۹
قاضي كه در زنا حد جاري مي كند اما در مورد لواط كردن اشكالي نمي بيند!!!
اشعار ديگري نيز در مورد او سروده شده است كه در آدرس هاي ذيل موجود است:
محاضرات الأدباء ج۱ ص۲۴۹ ؛ ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
در اين زمينه در مورد او سروده اند كه :
يحشو بها الممرد إذا ما خلا وهو كما يحشوهم يحتشي
ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ج۱ ۱۵۶ ش ۲۲۱
همانكاري كه وي وقتي با نوجوانان همراه مي شود ، انجام مي دهد ، ديگران نيز با او همين كار را مي كنند!!!
در كتب ذيل نيز در اين زمينه ماجراهايي نقل شده است :
وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ج۶ ص۱۵۴ ؛ محاضرات الأدباء ج۲ ص۲۷۳
ذهبي و غير او از فضلك رازي در مورد يحيي بن اكثم نقل مي كند كه :
مضيت أنا وداود الاصبهاني إلي يحيي بن أكثم ، ومعنا عشرة مسائل ، فأجاب في خمسة منها أحسن جواب . ودخل غلام مليح ، فلما رآه اضطرب ، فلم يقدر يجئ ولا يذهب في مسألة . فقال داود : قم ، اختلط الرجل.
سير أعلام النبلاء ج۱۲ ص۱۰- تهذيب التهذيب ج۱۱ ص۱۶۰ – تهذيب الكمال ج۳۱ ص۲۱۱ – تاريخ مدينة دمشق ج۶۴ ص۸۳
من و داود اصفهاني به نزد يحيي بن اكثم رفتيم و ده سوال با خود برده بوديم ؛ پنج سوال از وي پرسيديم و به خوبي پاسخ داد ؛ در اين هنگام جوان خوش سيمايي وارد شد ؛ وقتي كه نگاه يحيي به او افتاد از حالت عادي خارج شده و نتوانست كه به حتي يك سوال ديگر پاسخ دهد ؛ پس داود گفت : برخيز كه اين شخص ديوانه شد!!!
وي در اين زمينه متخصص فن بوده و موارد بسياري از وي نقل شده است كه ما به خاطر حفظ عفت كلام از نقل آنها معذوريم :
تاريخ بغداد ج۱۴ ص۱۹۵؛ وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ج۶ ص۱۵۲
لما استولي الناصر علي طبرستان فوض إلي عبد الله بن المبارك القضاء وكان يرمي بالابنة فقال يا أمير المؤمنين أنا أحتاج إلي رجال أجلاد يعينونني فقال قد بلغني ذلك
محاضرات الأدباء ج۱ص۲۴۹
وقتي كه ناصر بر طبرستان چيره شد قضاوت را به عبد الله بن مبارك واگذار كرد – عبد الله متهم به بيماري ابنه بود – ؛ پس عبد الله گفت : اي امير مومنان ؛ من مرداني جَلُد (نيرومند) مي خواهم كه من را در اين كار ياري كنند .
ناصر پاسخ داد : به ما خبر رسيده بود كه تو مرداني جَلٍد(خوش پوست و عياش) مي خواهي!!! (جلد در زبان عربي به دو معناست)
روي الذهبي عن مكي بن عبد السلام الرميلي قال : كان سبب خروج الخطيب من دمشق إلي صور ، أنّه كان يختلف إليه صبيّ مليح ، فتكلّم الناس في ذلك.
سير أعلام النبلاء: ۲۸۱/۱۸.
ذهبي از مكي بن عبد السلام روايت كرده است كه علت كوچ كردن خطيب بغدادي از دمشق آن بود كه جواني خوش سيما در خانه او رفت و آمد مي كرد ؛ به همين جهت مردم در مورد او شروع به صحبت كردند !!!
ذهبي در مورد او مي گويد :
الحافظ البارع مفيد الشام … وقال عمر بن الحاجب: كان إماماً ثقة حافظاً مبرزاً فصيحاً سألت عنه الحافظ الضياء فقال : حافظ ثقة مفيد إلا أنه
كثير الدعابة مع المُرد.
تذكرة الحفاظ: ج ۴ ص ۱۴۰۴ ، سير أعلام النبلاء: ج ۲۲ ص ۱۷۴
حافظ متخصص ، آگاهي دهنده مردم شام …
عمر بن حاجب در مورد او مي گويد : او امام و مورد اطمينان و حافظ و مشهور و خوش بيان بود ؛ از حافظ ضياء در مورد او پرسيدم پس گفت : حافظ است و پر فايده ؛ اما زياد با نوجوانان (ريش در نياورده) شوخي مي كند!!!
به اين مطلب كه در كتاب فتاواي معاصره دكتر وهبة الزحيلي آمده است توجه نماييد :
در اين كتاب به سوال يكي از مدرسين فقه شافعي و امام جماعت و خطيب نماز جمعه و استاد تجويد و سيره پاسخ گفته شده است ؛ وي مي گويد :
بسياري از علوم ديني را در كشور هاي عربي به مدت ۵ سال فراگرفتم ؛ و وقتي كه به كانادا رسيدم ، از طرف تعدادي مراكز اسلامي و بسياري مساجد از من خواسته شد كه جداي از فعاليت هاي تبليغي و امامت جماعت ، نماز جمعه را بر پا دارم . همچنين فقه شافعي و تجويد و سيره را نيز تدريس مي نمايم .
مشكلي كه من از آن رنج مي برم و از خدا مي خواهم كه من را از آن رها سازد و گناهاني را كه من به سبب آن انجام داده ام را ببخشايد ، و تلاش بسياري كرده ام كه از آن رهايي يابم ، همان كار قوم لوط است !!!
سوال من آن است كه آيا به نظر شما من از تمامي فعاليت هاي اسلامي خويش بدين سبب دست بردارم يا خير ؟ …
اين مطلب نيز از روزنامه الراي العام كويت نقل شده است :
تحقيق از علماي ديني در پاكستان كه در تجاوز جنسي به بيش از ۵۰۰ كودك دست داشته اند !!!…
در اين زمينه سابقا در سايت مقاله اي نگاشته شده بود ؛ مي توانيد به آدرس ذيل مراجعه نماييد :