الفاظ «موجود» و «وجود» هر دو از ریشه «و ج د» هستند، امّا «وجود» مصدر و به معنای هستی در مقابل عدم است، ولی «موجود» به معنای هست شده از نیستی است. چیزی که نبوده و به وجود آمده! و مقابل آن معدوم است؛[1] لذا خداوند «وجود» مطلق است و وجود دارد و به معنای لغوی «موجود» نیست؛ چون خداوند سرمدی و ازلی است و همیشه بوده است، امّا غیر از خداوند همه، «موجود» هستند.
اما اینکه خدا «وجود» است و نه «موجود» به معنای لغوی آن، ارتباطی با موضوع «جود» ندارد، زیرا «موجود» و «وجود» از ریشه «و ج د» هستند، امّا «جود» از ریشه «ج و د» بوده و با هم ارتباطی ندارند مگر از باب اشتقاق کبیر[2] و در منابع قرآنی و روایی نیز چنین برداشتی اعلام نشده است. با این وجود، ترادف کلمات مشابه میتواند نگرش ذوقی زیبایی از آفرینش باشد. و در ادعیه نیز مشابه آن وجود دارد: «وَ مُوجِدَ کُلِّ مَوْجُودٍ وَ مُحْصِیَ کُلِّ مَعْدُودٍ وَ فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ لَیْسَ دُونَکَ مِنْ مَعْبُودٍ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْجُود»؛[3] یعنی؛ و به وجود آورنده هر موجود …. ای اهل کبریا و جود!
اما اینکه خدا «وجود» است و نه «موجود» به معنای لغوی آن، ارتباطی با موضوع «جود» ندارد، زیرا «موجود» و «وجود» از ریشه «و ج د» هستند، امّا «جود» از ریشه «ج و د» بوده و با هم ارتباطی ندارند مگر از باب اشتقاق کبیر[2] و در منابع قرآنی و روایی نیز چنین برداشتی اعلام نشده است. با این وجود، ترادف کلمات مشابه میتواند نگرش ذوقی زیبایی از آفرینش باشد. و در ادعیه نیز مشابه آن وجود دارد: «وَ مُوجِدَ کُلِّ مَوْجُودٍ وَ مُحْصِیَ کُلِّ مَعْدُودٍ وَ فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُودٍ لَیْسَ دُونَکَ مِنْ مَعْبُودٍ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْجُود»؛[3] یعنی؛ و به وجود آورنده هر موجود …. ای اهل کبریا و جود!
[1]. ر.ک: جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح(تاج اللغة و صحاح العربیة)، ج 2، ص 547، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ اول، 1410ق؛ حمیری، نشوان بن سعید، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ج 7، ص 4421، بیروت، دار الفکر المعاصر، چاپ اول، 1420ق.
[2]. اشتقاق اجمالاً بر سه قسم است: اشتقاق صغیر، کبیر و أکبر. اشتقاق صغیر؛ یعنی تناسب فرع با أصل در حروف و ترتیب و معنا مانند «ضَرَبَ» (با سه فتحه) و «ضَرب» بر وزن وَقت. اشتقاق کبیر؛ تناسب در حروف و معنا است نه در ترتیب؛ مانند «جبذ» و «جذب». اشتقاق أکبر؛ تناسب در معنا است فقط مانند «نعق» «نهق»؛ بلاغى، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، تعلیقه 2، ج 7، ص 344، قم، انتشارات حکمت، 1386ق.
[3]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 804، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، چاپ اول، 1411ق.