آیات موهم صدور گناه از حضرت موسی (علیه السلام) و پاسخ آنها
در قرآن آیاتی وجود دارد که موجب توهّم صدور گناه از حضرت موسی شده است:
آیه اوّل: قتل قبطی و دفع شبهه از آن
«وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (1).
«موسی (روزی) بی خبر از اهل مصر، وارد شهر شد و در آن جا دید که دو نفر با هم مقاتله می کنند، که یکی از شیعیان حضرت موسی (علیه السلام) بود (از بنی اسرائیل) و دیگری از دشمنان او (از فرعونیان)؛ و شیعه موسی از موسی دادخواهی و یاری بر علیه دشمنش خواست. موسی مُشتی سخت و محکم بر آن دشمن زد و او بر اثر آن مُشت از دنیا رفت (مُرد). موسی گفت: این کار از وسوسه شیطان بود. بدرستی که شیطان دشمن گمراه کننده ای است که دشمنی او آشکار است. موسی گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم؛ و مرا بیامرز! پس خداوند او را آمرزید، به درستی که خداوند آمرزنده و مهربان است».
بحث گذشته (2) راجع به «هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» بود که عرض شد، آن اشاره است به این که، ماجرای مذکور حاکی از توطئه ای بود به دست شیطان، برای این که حضرت موسی را به مشقت و ناملایمات بیندازد. شیطان، تنها مقدّماتی را فراهم کرد که این قتل صورت گرفت، نه این که کشتن این قبطی از عمل شیطان باشد.
بحث در این است که:
1- چرا حضرت موسی به شهر آمد؟
2- چرا چنان ضربتی به قبطی زد که فوت کند؟
3- چرا برخود ستم روا داشت و از خداوند طلب آمرزش نمود؟
جواب
1-موسی به شهر آمد تا تفتیش کند، اوضاع سیاسی شهر را از نزدیک مشاهده کند و خود را برای برخورد با حوادث آینده آن آماده کند. از این رو «عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا» آمد یعنی به گونه ای وارد شهر شد که کسی او را نبیند و به فرعون اطّلاع ندهند. و بر حسب اتّفاق برخورد کرد با آن دوست و دشمن.
2- چون دشمن از فرعونیان بود و می خواست چیزی را بناحق به دوست موسی تحمیل کند، او نیز با دیدن موسی استمداد طلبید. و چون با روحیّه ی ستمگری بر دوست موسی تفوّق داشت، مستحقّ عقوبت بود. موسی هم به منظور دفع ظلم دست به کار شد، گرچه او نمی خواست کشته شود، ولی با ضربه موسی کشته شد، و کشته شدنش بجا بود. چون آن قبطی کافر و مشرک بود و کشتن کافر آنهم در وقت مقاتله با مؤمن جایز است.
3-حضرت موسی چون برای ادای رسالت به شهر آمده بود و اهدافی را دنبال می کرد، فکر کرد که با این حادثه ممکن است از اصل هدف خود بازماند، و یا دیرتر از برنامه خود به آن نیل پیدا کند، و یا اساساً برخورد و قتل موجب ناخرسندی حضرت حق تعالی گردد. پس این دلمشغولی او وادارش ساخت که استغاثه به درگاه ایزدی برد و طلب مغفرت نمود. خداوند نیز استغاثه او را پذیرفت و او را بخشید.
یا این که بگوییم گرچه قتل قبطی جایز بوده ولی چون تأخیرش اولی بود، حضرت برای ترک اولی استغفار نمود.
آیه دوّم: مراد از «أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ»
«قَالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ * وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ» (3).
«فرعون به موسی گفت: «تو آن کودکی نیستی که ما پروریدیم و سالها عمرت در نزد ما گذشت؟ و آن فعل زشت و قتل نفس از تو سرزد و به خدایی ما کافر بودی؟» موسی در پاسخ فرعون گفت: «آری من چنین فعلی را مرتکب شدم (ولی نه به عمد بلکه)، در آن هنگام من برای نجات «سبطیان» از ظلم «قبطیان» بوادی حیرت سرگردان، و از گمشدگان دیار شما بودم! و کاری به قصد نجات مظلومی کردم که به قتل و خطایی منتهی شد، و از آن پس از ترس شما گریختم؛ تا آن که خدای من مرا علم و حکمت عطا فرمود، و از پیغمبران خود قرار داد. و امّا تو یک ملّت (بنی اسرائیل) را به یوغ ذلّت درآورده ای و از آنان به هر شکلی به بندگی کشیده ای و آن را نعمتی می دانی که منّتش را بر من می نهی؟».
شبهه در این آیه این است که: حضرت موسی گفت: من از گمراهان بودم که مراد از ضلالت و گمراهی در آیه چیست؟
جواب:
ضلالت به معنی جهالت و گمراهی در دین نیست؛ بلکه مراد این است که هنوز به مقام رسالت نرسیده و مورد وحی واقع نشده بودم. و خلاصه این که ضلالت، آن عدم حصول به نور کلّی است که نور رسالت باشد.
آیه سوّم: استعفای موسی از رسالت
«وَ إِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لاَ یَتَّقُونَ قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاَ یَنْطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ قَالَ کَلاَّ فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (4).
«یادآر هنگامی که خدا به موسی ندا کرد که: اینک به رسالت ما به سوی قوم ستمکار برو، و قوم ستمکار فرعون را بگو: آیا خداترس، و پرهیزکار نمی شوید؟ موسی گفت: «پروردگارا! از آن می ترسم که فرعونیان سخت مرا تکذیب کنند، و از کفر آنها سینه ام تنگ شود، و عقده زبانم به هدایت آنان بازنگردد، پس هارون برادرم را نیز با من به رسالت بفرست، و بر من از این قوم قبطی گناهی است که می ترسم بدان گناهم قبطیان مرا به قتل رسانند» خدا به موسی فرمود: هرگز نترس و با برادرت هارون با معجزات و آیات من به سوی آنان بروید که من همه جا با شما هستم، و گفتار شما را می شنوم. هر دو به اتّفاق به جانب فرعون بروید و بگویید که ما فرستاده رسول پروردگار جهانیانیم».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: حضرت موسی با گفتن «فَأَرْسِلْ اِلَی هارونَ» از زیر بار رسالت شانه خالی کرد. و تقاضای استعفا نموده است؟ آیا کسی که خداوند او را واجد تمام شرایط نبوّت دانسته، و برای پیامبری برگزیده است؛ در مقابل خدایی که حکیم و عالِم به همه ی امور است، تقاضای استعفا کند و هارون را به جای خود پیشنهاد نماید؟
قبل از این که به جواب شبهه فوق بپردازیم دو نکته قابل ذکر است:
1-حضرت موسی در برابر شنیدن ادّعاهای باطل فرعونیان، از سعه ی صدر لازم برخوردار نبود و بلافاصله به خروش می آمد، اما ظرفیت هارون در مقابل تکذیب فرعونیان متین تر و سنجیده تر بود. لذا در سوره طه حضرت موسی در مقام دعا همین مطلب را از خداوند درخواست می نماید و می گوید:
«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی» (5).
«خدایا! سعه ی صدر کافی را به من عطا کن و کار را بر من آسان ساز (که در مأموریتم سربلند درآیم)».
این تقاضا در مقابل «یضییق صدری» در آیه مورد بحث است.
2-حضرت موسی (علیه السلام) هنگام مواجه شدن با دشمنان دچار لُکنت می گردید، ولی هارون فصیح تر و حاضر جوابی او بیشتر و بهتر بود. این ویژگی را حضرت خودش اعتراف کرد، و از خداوند خواسته که آن را برطرف کند.
«وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی» (6).
«خدایا! عقده را از زبانم بگشای و کلامم را شیوا و رسا گردان، تا کلامم به فهم آنان افتد».
این جمله در مقابل «لَا یَنطَلِقُ لِسَانِی» در آیه مورد بحث است.
بعد از ذکر دو مقدّمه می گوییم که: حضرت موسی، هارون را در منصب وزیر پیشنهاد کرد، نه به عنوان این که به جای او رسالت را به عهده بگیرد. و «کلّا» هم به این مسأله مربوط نیست.
چنانچه در سوره ی طه، در مقام دعا همین مطلب را از خداوند درخواست می نماید و عرض می کند:
«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هَارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (7).
«خدایا! وزیری از خاندانم برای من قرار ده که او هارون برادرم می باشد، و مرا به پشتگرمی او دل قوی دار و یاورم ساز، و در امر رسالت او را شریکم گردان تا این که ترا زیاد تسبیح کنیم و یاد تو را همیشه زنده داریم».
آیه قبل که مبهم بود، این آیه، آن ابهام را رفع می کند.
مثلاً «فَأرْسِلْ اِلیَ هارُونَ» مبهم است. این هم می سازد با این که: رسالت را به او واگذار کن، و هم این که، او را امر کن که یاور من باشد. ولی این آیه می گوید: «وَأجْعَلْ لِی وَزیراً مِنْ أَهْلِی هَارُونَ أَخَی» او را به کمک من بفرست.
در صوره ی قصص هم همین بیان را دارد:
«قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنْتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ» (8).
«موسی گفت: ای خدا! من از فرعونیان یک نفر را کشته ام و می ترسم که به خونخواهی و کینه دیرینه مرا به قتل رسانند، و با این حال اگر از رسالت ناگزیرم، برادرم هارون را نیز که ناطقه اش فصیح تر از من است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند که می ترسم این فرعونیان سخت تکذیب رسالتم کنند. خدا به او فرمود: ما تقاضای ترا پذیرفته و به همدستی برادرت هارون بازویت را قوی می گردانیم و به شما در عالم، قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند؟ اینک با این آیات و معجزاتی که شما را عطا کردم به رسالت بروید که شما و پیروانتان غالب خواهید بود».
این آیه نیز ابهام آیه اوّل را از بین می برد.
نتیجه می گیریم، حضرت موسی از زیر بار نبوّت شانه خالی نکرده است، بلکه از برادرش هارون انتظار دارد در مواجهه با فرعونیان در کنار او به حمایت بپردازد.
آیه چهارم: خوف موسی و دفع شبهه از آن
«وَ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ» (9).
«ای موسی! عصای خود را بیفکن (وقتی که عصا را انداخت) ناگاه موسی بر آن نگاه کرد، دید به جنبش و هیجان درآمد و تبدیل به اژدهایی (مهیب) گردید. موسی از آن چنان ترسید که دست به فرار زد؛ و دیگر بازنگشت؛ در آن حال به او خطاب شد: ای موسی! مترس که پیغمبران در حضور من هرگز نمی ترسند!»
موسی طی رسالت خویش دو جا ترسید! آیا این ترس شایسته او بود؟
مورد اوّل: آن است که در ابتدای بعثت رخ داد، بعد از آن که حضرت موسی شعله فروزان آتش را در کوه «طور» مشاهده کرد، به آن جا رفت تا هم از آن آتش به منظور گرم کردن خانواده اش برای اهل و عیالش بیاورد، و هم برای آن که خبر بگیرد و به بستگانش چگونگی آن را تعریف کند و تا آن هنگام هم موسی (علیه السلام) به آن جا نرفته بود، پس از ورود به آن جا ندا آمد که ای موسی! تو به پیغمبری برگزیده شدی.
از این پس تو محرم اسرار ما و وامدار دین الهی هستی.
یکی از دستوراتی که در کوه «طور» صادر گشت، تا خدا قدرت خود را به حضرت بنمایاند، و علم شهود او هم کامل گردد، این بود که: ندا آمد عصایت را بینداز.
«أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآهاَ تَهْتَزُّ کَأَنَّها جانٌّ» (10) وقتی عصا را انداخت به ماری تبدیل شد که تا آن روز شبیه آن را ندیده بود.
«وَلَّی مُدْبِراً» حضرت به آن پشت کرد در حالی که فرار می کرد «وَ لَمْ یُعَقِّبُ» و از شدّت ترس پشت سرش را هم نگاه نکرد. خطاب آمد «یَا موُسَی لا تَخَفْ» چرا ترسیدی تو می دانی کجا هستی؟ تو در پیشگاه خدا هستی و ما داریم با تو صحبت می کنیم و تو فرار کردی و از چه ترسیدی؟ «إِنِّی لا یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرسَلُونَ». این یک قانون است و عمومی، که پیامبران وقتی در محضر حق (عزّ شأنه) حضور پیدا می کنند و آن قرب وصال حاصل می شود، از همه مطامع دنیایی دست شسته، تنها به امید وصال حضرت چشم می دوزند، یعنی به جایی می رسند که بارزترین مصداق تکامل خواهند بود، پس در قاموس رسولان حق تعالی، مقوله بیم و هراس راه ندارد، چون در عالم امن ترین مأمن و ملجأ آرزوها، خداوند تبارک و تعالی است این گونه تصوّرها بی معناست.
پس با این گفتار، موسی به لیاقت و شهامت تکاملی دست یافت، چرا که نه تنها پیامبران عظیم الشأن؛ بلکه آحاد ملّت ها مدام در گذر به عالی ترین درجات تکامل هستند، و هیچگاه حالت وقفه در طریق کمال ایجاد نمی گردد. یعنی ما حدّی نداریم که اگر یک انسانی به آن برسد، بگوید من به رشد نهایی رسیده ام. از این بالاتر، خداوند برای تکامل، مفهوم بسته ای را قائل نشده، بلکه چنین چیزی محال است، چون کمال مطلق تنها صفت خداوند است.
کسی از من پرسید و گفت: به پیغمبر که صلوات می فرستیم و می گوییم: «وَارْفَعْ درَجَتَهُ» مگر پیغمبر به عالی ترین مقامات نایل نشد؟ پاسخ دادم: چرا، ولی من یک سؤال می کنم، و آن این که آیا رحمت الهی پایانی دارد؟ گفت: خیر. گفتم: پس هر قدر شأن پیامبر (صلی الله علیه و آله) عالی تر گردد، و در درگاه الهی راه یابد و عزیز شود، هنوز از رحمت الهی کاسته نخواهد شد، پس دمادم مقام و منزلتشان رفعت می یابد. بنابراین آنان همواره در حال ترقّی بودند و هر صلواتی که می فرستند مقامی بر مقامهای حضرتش افزوده می گردد.
با این حال، این واقعه را می توان این گونه توصیف کرد که حضرت موسی با شنیدن «یَا مُوسَی لا تَخَفْ» شعاع نور خداباوری و اطمینان و سلامت قلبی دراو ایجاد شد که تا آن وقت چنان نبود.
خلاصه، حضرت موسی با رفتن به آن جایگاه، حالت خداشناسی او به حدّ اعلی رسید، نه این که بیم برداشت. چون هنگامی که برای پیغمبری برگزیده شد، همان زمان این ندا آمد، و این خوف جا نداشت.
مورد دوّم: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى» (11).
«موسی ترسی خفیف در دل احساس کرد، گفتیم، نترس! تو مسلّماً پیروز و برتری!»
هنگامی که حضرت به رسالت انتخاب شد، دچار بغض فرعونیان و ساحران گردید و مورد بی مهری آنان قرار گرفت. لذا به حضرت گفتند: آیا آمده ای که با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون کنی؟! قطعاً ما سحری همانند آن برای تو خواهیم آورد! هم اکنون تاریخش را تعیین کن، و موعدی میان ما و خودت قرار ده. حضرت موسی (علیه السلام) روز«عید» را تعیین نمود. در آن روز فرعونیان و ساحران جمع شدند تا با نقشه های از پیش طرح شده خود حضرت را مغلوب خود کنند، لذا گفتند: ای موسی! آیا تو اوّل عصای خود را می افکنی یا این که ما شروع کنیم؟ حضرت برای این که ثابت کند چیزی ندارند گفت: شما پیش قدم شوید. ساحران جهت فریب مردم مقداری جیوه و روده و طناب همراه خود آورده بودند؛ آنها را در گودالی که پر از آتش بود و از قبل حفر کرده بودند قرار دادند. از طرفی مردم را مقداری از صحنه نمایش دور نگه داشتند تا متوجّه قضایا نشوند. ساحران چوبها را به صورت مار روی طنابها و روده های پر از جیوه گذاشتند. این چوبها و روده ها و طنابها بخاطر وجود جیوه به حرکت درآمدند، که به نظر مردم می رسید که اینها مار هستند.
در این جا حضرت موسی (علیه السلام) با دیدن این صحنه که با حقّه بازی خود توجّه مردم را به کار خویش جلب کرده بودند، سخت ترسید که مبادا امر بر مردم مشتبه شود و میان سحر ساحران، با معجزه موسی فرق نگذارند! و حجّت او بر خلق آشکار نگردد.
«اَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خیفَةً». یعنی احساس تشویش خاطر کرد که نکند کار من کمتر از کار ساحران در نظر مردم جا بیفتد. لذا خداوند به موسی وحی کرد که: ای موسی! آنچه در دست داری بیفکن و از حیله ها و دسیسه های این ساحران نترس، چون ما پشتیبان تو هستیم و تو مسلّماً پیروزی و آنچه اینها ساخته اند تنها مکر ساحر است، و ساحر هر جا رود رستگار نخواهد شد. موسی سرانجام عصای خود را بر زمین انداخت و آنچه را که آنها ساخته بودند بلعید. ساحران با دیدن این صحنه و با مشاهده قدرت حضرت موسی (علیه السلام) به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسی ایمان آوردیم.
شبهه این است که حضرت موسی از صحنه سازی که ساحران کرده بودند احساس ترس کرد، و ترس برای مقام نبوّت شایسته نیست؟
جواب: خوف موسی برای این بود که مبادا مردم نفهمند که سحر ساحران هیچ سنخیتی با ساحری ندارد، و فرقی میان سحر ساحران و معجزه موسی نگذارند! و این مقدار خوف را خدا با وعده ای که به حضرت موسی (علیه السلام) داد برطرف شد.
آیه پنجم: طلب رؤیت خدا و رفع شبهه از آن
«وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» (12).
«هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «خدایا! خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم!» خدا در پاسخ او فرمود که «مرا تا ابد نخواهی دید ولیکن به کوه بنگر اگر کوه در جای خود ثابت ماند تو نیز مرا خواهی دید!» پس آن هنگام که نور تجلّی خدا بر کوه تابیدن گرفت، کوه را متلاشی ساخت و موسی بی هوش افتاد، سپس که به هوش آمد عرض کرد: «خدایا! تو منزّه و برتری (از رؤیت و حسّ جسمانی) به درگاه تو توبه کردم و من (از قوم خود) اوّل کسی هستم که ایمان دارم».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: موسی درخواست رؤیت خدا را می کند و این با مقام نبوّت سازگاری ندارد؟
جواب:
این از باب تجاهل عارف است یعنی موسی خود را بر اثر فشار زیادی که قومش بر او وارد کرده بودند نادان وانمود می کند، چون پیامبر می داند که خدا قابل رؤیت نیست و شخص پیامبر، هرگز چنین امر محالی را از خدا درخواست نمی کند.
ثانیاً: اغلب مفسّرین بر این عقیده هستند که حضرت موسی با کسب اجازه از محضر پروردگار عالم، از جانب قومش، درخواست رؤیت کرد و در حقیقت (یای) متکلّم در جمله «أَرِنِی» از جانب قومش بود، که در واقع «أَرِنا» می باشد و مراد از درخواست رؤیت، رؤیت بشری است که خداوند با جمله «لن ترانی» این رؤیت بشری را نفی می کند.
عقیده «اَبوالهُذیل علّاف» در مورد درخواست رؤیت خدا از جانب موسی
«ابُوالهُذَیْل عَلّاف» که یکی از سران بزرگ معتزله است می گوید:
«مقصود از رؤیتی که موسی درخواست کرد علم ضروری است، به این معنی که موسی می خواست علم برهانی او که خداوند را با دلیل و برهان اثبات کرده است و به مقام الوهیّت علم پیدا کرده است، به یک درجه بالاتر، به علم شهود تبدیل شود که همان «عین الیقین» می باشد. آن، علمی است که انسان از راه مشاهده به آن دست پیدا می کند، و از پشتوانه صد در صد قطعی و یقینی برخوردار است، و در آن هیچ گونه شبهه و تردید نیست. به خلاف دلیل و برهان، که به مرحله شهود نرسیده است، هرچند قاطعانه باشد. پس رؤیت در این جا را می توان علم ضروری خواند که موسی درخواست کرده است».
عقیده «علّامه طباطبایی رحمه الله» در مورد درخواست رؤیت خدا از جانب موسی
علّامه طباطبایی، نظر ابوالهذیل علاف را پرورانده و بازتر کرده و فرموده:
«ما سه نوع علم داریم: علم نظری و بصری، علم برهانی، و علم ضروری.
آن علمی که در عرصه گیتی نسبت به ارتباط عناصر و کنشها و واکنشهای جوّی و سطحی بجز علم الهی گفتگو می کند، علم نظری و بصری نامند. همان علمی که انسان هر چیزی را ببیند و لمس کند.
علم برهانی چنان که از اسمش پیداست، دانشی است که از حوّاس پنجگانه مخفی است و به وسیله آنها به دست نمی آید، بلکه تنها از راه پیدا کردن برهان دست می دهد.
امّا علم ضروری که یک نوع وجدان علمی است، صرف نظر از دلایل و برهان، انسان در درون و ذات خودش یافت می کند، و کسانی هم که بر اثر ریاضت، عبادت و پایمردی در بندگی به مقامهایی از علم شهود نایل می گردند، در عین حال با علم ضروری که آخرین پلّه از یقین و قطع است، فرسنگها فاصله خواهند داشت.
همه علم ها نردبانی برای چیره گی و به تسخیر درآوردن جهان است. لیکن دانش با همه چهره های گوناگون خویش، در اختیار بشر است، مگر شناخت ذات اقدس پروردگار که در این جهان برای همه انسانها امکان ندارد، و موسی این دانش نایافتنی بشر را از خدایش خواسته. موسی از خدا طلبید که به کمک دلیل عقل و فطرت که به سایر علم ها دست یافته، به یک نوع علم شهودی تبدیل شود که همان علم وجدانی باطنی است و ما به آن ضروری اطلاق می کنیم. خداوند به او فرمودند: این علم به شناخت ساحت مقدّس حق تعالی منجر می گردد که فقط در آخرت امکان دارد و در پهنه این دنیا امکان پذیر نیست. حضرت موسی (علیه السلام) که به کمال علم نظری آراسته بود، امید آن را داشت که به کمال علم ضروری نیز برسد که همان رؤیت درونی است. از این رو آن را درخواست نمود، و گفت: «رَبّنا أَرِنِی أَنْظُرْ اِلَیْکَ»، ولی از آن جا که این گونه علم مخصوص عالم آخرت است با نفی قطعی «لَنْ تَرانی» روبرو گشت، یعنی مادام که وابسته به این جهان و به سرگرمیهای آن درگیر هستی چنین درخواستی امکان اجابت ندارد، ولی اگر از تمام وابستگیها، خود را رهانیدی و به جهان آخرت و لقای خدا پیوستی، امکان پذیر خواهد بود». (13)
عقیده «قاضی عبدالجبّار» در مورد «درخواست رؤیت خدا از جانب موسی»
قاضی عبدالجبّار یکی از قلم به دستان و نویسندگان چیره دست و اندیشوران بزرگ گذشته و از عالمان اهل سنّت است. او در اصول عقاید «معتزلی» مذهب است، که پایه های عقل و عدل الهی او همسان شیعه می باشد. او تفسیر «رؤیت» در این آیه را به علم ضروری- که رؤیت درونی باشد- نپسندیده و گفته است:
«دلیل بر این مطلب این است که در «رَبِّ اَرِنی اَنْظُر» اگر «اَرِنِی» از موضع تمنّا بود این تأویل امکان داشت؛ ولی چون «اَرِنِی» همطراز «نظر» قرار گرفته، پس مقصود از «اَرنی» همان رؤیت دیدگان است که از جانب قومش می باشد». (14).
عقیده «سیّد مرتضی رحمه الله» درباره «درخواست رؤیت خدا از طرف موسی»
سیّد مرتضی می فرماید: کلمه «جَهْرَةً» در آیه «قالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» (15) به معنای آشکار و آشکارا، آن هم با این چشم مادّی است و از دیدگاه دستور زبان و واژگانی عرب، اگر کلمه «جَهْرَةً» و کلمه «نظر» مقرون با «اَرنی» یا «اَرِنا» شده باشد، منظور باید رؤیت بصری باشد، و رؤیت درونی نیست» (16).
ولی از ناحیه معنوی، چه مانعی دارد در این جهان علم شهود همان وجدان درونی باشد، که علم ضروری است و برای انسانهای فوق العادّه حاصل بشود. مگر نه این است که ما اساساً عصمت را به همین معنی گرفتیم؟ مگر نگفتیم که معصومین و کسانی که دارای مقام عصمت هستند، به مقامی رسیده اند که درون رخدادها و رویدادها را بی پرده می بینند! داشتن این علم از سوی گروهی خاص، بیانگر این حقیقت است که در خلق مفاسدی هست. اگر خلق رنگ ارغوانی آن را می بینند، آلودگی که در نهاد آن پنهان است را نمی بینند، ولی معصوم آن را می بیند. پلیدی و خباثت و آلودگی باطنی و معنوی را می بیند. آیا این کشف خود را با برهان ثابت کرده اند، آیا با چشم مادّی می بینند؟ نه. بلکه فقط از چارچوب اصول همان علم ضروری است که توان چنین بینشی را کسب می کنند، مگر نه این است که حضرت علی (علیه السلام) فرمود:
«لَو کُشِفَ الغِطاء ما اَزْدَدْتُ یَقیناً» (17).
«من به مرتبه ای از علم و معرفت رسیده ام که اگر از ابهام چیزی پرده برداشته شود، بر علم من اضافه نمی گردد».
امّا، ما تا چیزی را ندیده ایم و یا با دلیل برای ما ثابت نکرده اند هنوز آن علم برای ما صد در صد نیست، شاید اسم علم هم نتوان بر آن گذاشت، ولی وقتی آن را لمس کردیم آرام خواهیم گرفت.
رسولان حق، بویژه انبیاء اولوالعزم، چنان که گفتیم نمی توانیم بگوییم علمشان که از حق تعالی کسب می کنند مثل علم یک فیلسوف است، زیرا علم فیلسوف برخاسته از برهان است و قابل تشکیک است. ولی علم انبیاء و پاکباختگان علم ایزدی، از این دست نیستند.
فلسفه، توبه حضرت موسی از درخواست رؤیت خدا
شبهه دوّم در این آیه این است که: چرا حضرت موسی توبه کرد و گفت: «سُبحانَکَ تُبْتُ اِلَیْکَ»؟
جواب:
با این نحو با خدا درد دل کردن راه توبه را به قومش می آموزد، که نمایش این صحنه ها در آنها اثر کند و به امید این که به آنها تعلیم دهد. و این کار را هم کرد، و این از قبیل آیه «وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (18) است.
«چرا باید من خدای آفریننده خود را نپرستم، در صورتی که بازگشت شما و همه خلایق به سوی اوست».
پس در حقیقت حضرت موسی (علیه السلام) می خواست روش توبه را به قومش تعلیم دهد.
آیه ششم: قصّه خشم موسی بر قومش و دفع شبهه از آن
«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (19).
«هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بدجانشینانی برای من بودید (و آیین مرا ضایع کردید)! آیا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمدید مدّت میعاد او)، عجله نمودید (و زود قضاوت کردید؟!) سپس موسی الواح را به زمین انداخت و از (خشم و غضب) سر برادرش (هارون) را گرفته و به سوی خود کشید. هارون گفت: «فرزند مادرم! این گروه مرا درفشار گذاردند و ناتوان کردند، و نزدیک بود مرا بکشند، پس کاری نکن دشمنان مرا رسوا کنند و مرا با گروه ستمکار قرار نده». موسی گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربان ترین مهربانانی».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: اگر هارون تقصیری نداشت و به وظیفه خود عمل نموده بود، پس چرا موسی به او اهانت کرد و الواح را به زمین انداخت و سراو را به سوی خود کشید؟
آیا واقعاً چنین بود؟ آیا موسی گریبان هارون را به دست گرفت و بر او ضربتی وارد کرد و یا کتکش زد؟ آیا تندی و عتاب دلیل بر زود رنج بودن یا عصبانی بودن موسی می باشد؟ (20)
جواب:
حضرت موسی می خواست مطالب را آهسته در گوش هارون بگوید به طوری که قومش نفهمند، و غرض حضرت موسی این نبود که ضربه ای به او وارد سازد و یا فشار جسمانی بر او وارد کند. غضب او از این جهت بود که، بعد از آن همه زحمات که کشیده شده تا بنی اسرائیل را از چنگال فرعونیان نجات داده و از آب هم عبورشان داد، و با وجود این همه دلایل و معجزه که در این فاصله زمانی دیده اند؛ چطور ممکن است به دین گذشته خود برگردند؟! از سوی دیگر، احتمال می رفت هارون کوتاهی کرده باشد، یعنی می توانسته تا حدودی مانع آنان شود، ولی تلاشی از خود نشان نداد. از این رو، اگر به هارون عتابی هم شد جا داشت.
خلاصه این که اعمالی که از موسی صادر شد برای اصلاح امّت و تأدیب ایشان بود، زیرا بنی اسرائیل مرتکب عمل شنیعی شده بودند و موسی باید به شدیدترین وجهی اظهار انزجار و نفرت نسبت به عمل ایشان بنماید، و کاری بهتر از این نبود که این زجر را در حقّ برادر بزرگوار خود روا دارد؛ و الواح را به زمین بیندازد تا این که برایشان ثابت شود گناه بزرگی مرتکب شده اند.
در نتیجه، نگرانی و خشم پیامبر خدا در یک کلمه خلاصه شده بود و آن «فی الله و لله و فی سبیل الله» یعنی تنها برای خدا بود. حضرت موسی به نام پیامبر و سول خدا ممکن نبود به سبب خشم ناشی از رفتار قوم بنی اسرائیل، دست به کاری زند که برخلاف مروّت و عصمت و شأن والایی مثل او باشد.
آیه هفتم: برائت از عیب
«ویَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً» (21).
«ای کسانی که به خدا ایمان آورده اید! شما مانند آن مردمی نباشید که پیغمبرشان موسی را (به تهمت زنا و قتل هارون و دیگر عیب جوییها) آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حقّ او می گفتند منزّه ساخت (و پاک دامنیش بر همه روشن گردانید) و او نزد خدا پیغمبری مقرّب و محترم بود».
عدّه ای آمدند جدّاً پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را آزار می دادند و به هر شکل ممکن پیامبر خدا را شکنجه می کردند، از این رو خداوند به مردم قوم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) توصیه می کند که مثل قوم موسی، پیامبر خود را آزار نرسانید.
این کلام الهی از آن جا نشأت می گیرد که به حضرت موسی تهمتهای ناروا می زدند و برای خدشه دار کردن شخصیّت حضرتش به هر افتراء و دروغی متوسل می شدند، تا او را شکنجه نمایند و به تعبیر خود، موسی را بین قوم بنی اسرائیل رسوا سازند و حیثیت اجتماعی او را از بین ببرند. این بود که پروردگار، موسی را از همه موهومات و تهمتهای ناشایست مبرّا کرد.
«وَ کانَ عِنْدَاللهِ وَجِیهاً» در حالی که موسی نزد ایزد متعال ارج و قرب و منزلتی درخور داشت.
سرّ این که خداوند به موسی فرمود: «فَبَرَّأَهُ اللهُ» خدا او (موسی) را از تهمتش منزه ساخت و پاک دامنیش را برای همه روشن گردانید چیست؟ در کتابهای تفسیری اهل سنّت بعضی مطالب آورده شده که جدّاً شرم آور است. ابوجعفر طبری و جلال الدّین سیوطی همصدا با هم داستانی را آورده اند که:
«حضرت موسی متّهم بود که فتق دارد، و یا متهم بود که بدنش پیسی دارد. خدا می خواست از طریقی حضرت موسی را تبرئه کند. بنابراین، خداوند نیز راهی را پیش پای موسی نهاد که مردم بفهمند که حضرت از این دو نوع مرض مبرّا است و آن این است که: حضرت موسی روزی رفت کنار آب تا آن جا خود را بشوید، چون کسی در آن جا نبود لباسهای خود را کاملاً بیرون آورد و روی سنگ گذاشت و لُخت و عریان داخل آب شد. همین که از آب بیرون آمد و رفت که لباسش را بردارد، سنگ از جای خود حرکت کرد، موسی پیوسته می گفت: «ثَوْبی حجر ثَوْبی حجر» ای سنگ لباسم را بده. تا این که سنگ لباس بر دوش داخل قبیله موسی شد و موسی (علیه السلام) نیز در پی لباس ناچار به شهر آمد. زن، بچه، کوچک، بزرگ و همه مردم دیدند عجب بدن پاک و منزهی، در نتیجه شایعه مزبور خنثی شد و خداوند موسی را بری کرد» (22)
یعنی نعوذ بالله برای این که خدا تبعات این داستان ساختگی و مُضحک را از دامان پاک موسی بزداید، موسی را لُخت و برهنه وارد قبیله کرد. با این کار، عوض رفع شایعه، او را از پیش رسواتر ساخت. الحق و الانصاف، ذکر این گونه مطالب، آن هم از زبان کسانی که خود را دانای به علم قرآن و تاریخ و … قلمداد می کنند، چقدر شرم آور است و در حقیقت این داستان دروغ محض است.
آنچه از طریق اهل بیت (علیه السلام) در این زمینه وارد گردیده، این است که:
«موسی از قارون مالیات طلب کرد. قارون گفت: «انّما اوُتیتُم علی عِلْم» من اینها را با کمک علم و زکاوت خود به دست آورده ام. به چه مناسبت به شما پول بدهم؟ (درست عین استدلال و منطق بعضی از طاغوتیهای این زمان!) بعد موسی (علیه السلام) گفت: مالیات را از تو خواهیم گرفت.
از این جا این شخص درصدد برآمد که موسی را اذیّت کند، و وجهه موسی را در میان قومش خراب کند، و اگر وجهه او خراب شود صلاحیّت رهبری او زیر سؤال می رود.
به این جهت روزی زن منحرفی را دید، پول زیادی به او داد، در برابر آن مبلغ از او خواست که هنگام نماز جمعه، به محلّ نماز برود و در بین خطبه های نماز از جا برخیزد و بگوید: ای جماعت! موسی (علیه السلام) با من زنا کرده و حقّ و حساب مرا نداده و در همان جا حقّ و حساب خودت را طلب کن و به این صورت آبروی موسی را بریز. زن قبول کرد. شب که به خانه رفت اندیشید و به خود گفت: ای زن تو بدکاره ای و منفور درگاه احدیّت هستی، و گناه تو گناهی است خصوصی بین خود و خدا. شاید روزی خدایت تو را ببخشد، و این امید هنوز وجود دارد، ولی اگر فردا بخواهی چنین تهمتی را به موسی وارد کنی، این گناه دیگر بخشودنی نیست. احتمال بخشش در زناکاری است، امّا اگر فردا آبروی موسی را خدشه دار کنی همه روزنه های امید بر روی تو بسته خواهد شد. دیگر نمی توانی انتظار رحمت حق تعالی را در دل بپرورانی. تو که آبرویت ریخته شده چطور به خود اجازه می دهی حرمت یک بنده خالص خدا را زیر پا بگذاری؟
سپس غیرت این زن به جوش آمد و با خود گفت: ای زن این کار را نکن و شایسته تو نیست.
وی تصمیم گرفت فردا همزمان با خطبه ی حضرت موسی، بلند شده و بگوید: «ای مردم، قارون این مبلغ پول را به من داده که در این کیسه هست. آنگاه کیسه را بلند کند و به مردم نشان بدهد و بگوید که قارون به من گفت که در نماز جمعه حاضر شده و بین خطبه ها آبروی موسی را ببرم». (23)
این اصل ماجراست که قارون علیه موسی تدارک دیده بود. بر این اساس به جای این که موسی رسوا شود، قارون رسوا شد. در پی همین واقعه، موسی به خدا عرضه کرد: خدایا! انتقام مرا از وی بگیر. خدا نیز گفت: ما او را به تو سپردیم. سپس به زمین دستور داد؛ که او را بلعید.
آیه هشتم: قصه اعتراض موسی به خدا و رفع شبهه از آن
«وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیَّایَ أَ تُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ» (24).
«موسی هفتاد مرد از قوم خود را برای وعده گاه خدا انتخاب کرد. (به جرم تقاضای دیدن خدا به چشم) آنها را صاعقه قهر در گرفت، موسی (در آن حال) گفت: «پروردگارا! اگر مشیّت نافذت تعلّق گرفته بود که همه آنها و مرا نیز هلاک کنی کاش پیشتر (از وعده) می کردی (که قوم نپندارند من بر هلاکت آنهایی که انتخاب کردم دسیسه و مکری اندیشیده ام) آیا ما را به فعل سفیهان ما (که درخواست جاهلانه احضار خدا کردند) هلاک خواهی کرد؟ این کار جز امتحان تو نیست که در این امتحان هر که را خواهی گمراه و هر که را خواهی هدایت می کنی، تویی مولای ما، پس (به حکم ربوبیت) بر ما ببخش و ترحم کن که تویی بهترین آمرزندگان».
حضرت موسی بر ارتفاعات کوه طور نوری را مشاهده کرد که بسیار قوی و شدید بود. حضرت برای این که مردم نیز آن را مشاهده کنند، هفتاد نفر از آنان را با خود همراه کرد و به بالای کوه رفتند. آنگاه که صاعقه ای وحشتناک، متصاعد گردید، همراهان حضرت از بیم آنچه دیده بودند توان استقامت نیافتند، و قالب تهی کردند. حضرت موسی خداوند را خطاب کرد: پروردگارا! بعد از آن که اینان به اینجا آمدند اینان را کُشتی؟! اگر اینها مستحقّ هلاکت بودند زودتر از این انجام می دادی! و مرا هم با اینها می کُشتی و راحت می کردی. در عوض این همه مرارت برای من ایجاد نمی شد. آیا تو این جمعیّت را فقط به این جهت که بعضی از سفیهان در بینشان بودند و برخی حرفها زدند و درخواستها کردند به عذاب خود مبتلا ساختی؟
شبهه ای که در این آیه شده این است که: می گویند موسی (علیه السلام) لب به اعتراض گشوده و همه تصیرها را می خواهد (نعوذ بالله) به گردن خدا بیندازد.
جواب:
زبان حضرت موسی (علیه السلام) زبان اعتراض نیست، بلکه زبان خواهش و استرحام است. یعنی موسی (علیه السلام) خواسته که از راه شفقت و مهربانی تقاضایی را درباره قومش از خدا کرده باشد، تا علّت آن هم برای موسی کشف شود. نه این که اعتراض کرده و بخواهد بگوید خداوندا اینها اگر مستوجب عذاب بودند، زودتر از این هم امکان داشت که آنان را دچار خشم خود کنی. ولی حضرت موسی می گوید چرا اینها را هلاک نکردی، که سؤال از علت است. یعنی حضرت موسی در پی آن است که بفهمد اینها چرا هلاک شدند. لذا می گوید: ای پروردگار عالم، تو که قادر به هلاکت همه هستی! آیا امکان دارد سبب را بیان کنی؟ آیا ممکن بود که اینها را ببخشی؟ این سؤال است نه اعتراض. همچنین می افزاید: اگر این امکان هست، پس از تو طلب بخشش می کنم.
در همین اثنا حضرت خود متوجّه می شود که کارهای خدا بی حکمت نیست، و از این که دستور داد با رسولش همراه گردند و به کوه طور بیایند، و در مقابل چشم بنی اسرائیل یکی پس از دیگری پرپر شده و به زمین افتند؛ دارای حکمت است. «إنْ هِیَ اِلَّا فِتْنَتُکَ» یعنی تمام کارهای تو، به مثابه آزمایش است. این همه، وسیله ای است برای این که انسانها را بیازمایی و به سر منزل کمال رهنمونشان سازی. بلاهایت چون حرارتی است در کوره (طلا را در معرض حرارت زیاد قرار می دهند تا خالص شود). امّا تو علاوه بر این که بخواهی از راه حکمت و عدالت کاری انجام دهی راه دیگری هم وجود دارد که انعطاف پذیر است و آن راه «حکمت» و «رحمت» توست. «رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» (25)، پس بارالها «لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَ لاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً» (26).
«مرا بخاطر این فراموشکاریم مؤاخذه مکن و از این کارم بر من سخت مگیر!» یعنی از راه فضیلت با ما عمل کن. چون ما طاقت عدل و حکمت تو را نداریم، و در رحمت بگشای. اگر عدل تو جهان گستر است، فضل و بخششت نیز به پهنای عالم است. پس از دیدگاهی با ما سخن بگو که شایستگی آن داریم. من از تو به عنوان یک پیامبر و بنده ای صالح طلب آمرزش برای خود و همراهانم، می کنم.
این آیه نظیر سوره یونس می باشد، که راجع به قوم فرعون می فرماید:
«وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوَالاً فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ» (27).
«و موسی به پروردگار خود عرض کرد: بارالها! تو به فرعون و فرعونیان در دنیا ملک و اموال و زیورهای بسیار بخشیدی، که بدین وسیله بندگان را از راه تو گمراه می سازند. بارخدایا! اموال آنها را نابود گردان و دلهاشان را سخت و سنگین ساز به گونه ای که اینان ایمان نیاورند تا هنگامی که عذاب دردناک را مشاهده کنند».
شبهه در این آیه این است گفته اند: این کلام حضرت موسی (علیه السلام) نیز دلالت بر اعتراض دارد.
جواب:
حضرت موسی (علیه السلام) درصدد نیست که اعتراض کند، بلکه او می خواهد از حکمت خدا سردرآورد. کلام او دلیل بر کنجکاوی اوست، و می خواهد بفهمد که خدا که به مستکبران مهلت می دهد و تمام اسباب زندگی در حدّ و فراخورشان در اختیار آنها قرار می دهد برای چیست؟
خداوند مکرّر در قرآن و غیر قرآن شبیه این گونه مسائل را بیان کرده و فرموده: این مهلت دادن، فراوانی نعمت، قدرت یافتن، در واقع لطف و رحمت نیست، بلکه نقمت است و به راه سراشیبی انداختن، چون خداوند وقتی ببیند بنده ای از بندگانش که مورد عنایت اوست مقداری نافرمان و خودبین است فشارش بر او را اضافه می کند. این از دیدگاه خدا، فشار رحمت می باشد. ولی اگر او را رها کند او هرچه بیشتر در گمراهی پیش می رود، مخصوصاً بر بندگان صالح، مصیبتها و ناکامیها وارد می سازد، تا متوجّه گردند. از این جهت که بنده صالح هرگاه با نامرادیها روبرو گردد متوجّه خدا می شود و حالت خودشکنی، تضرّع، زاری، و انعطاف در او پیدا می شود و از فراز خودستایی فرود می آید.
امّا بندگانی که انعطاف پذیر نیستند و در ضلالت خود پای می فشارند و حاضر به بازگشت نیستند؛ در هاله ای از خودبینی جای می دهد، که آن سرآغازی برای بزرگترین عقوبت بر ایشان است. به این شکل، در دو راهی که پیش چشمشان می گشاید، یا غرق در خوشیهای دنیایی ساخته، و یا در منجلاب گمراهی محض فرو می برد.
پس این نعمت نبود که بر قوم فرعون نازل کرد، بلکه سایه شوم خشم خدا در لباس لذّتهای خوشی دنیا بود.
در مسیر همین بحث خداوند می فرماید:
«وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ» (28).
«آنان که آیات ما را تکذیب کردند بزودی آنها را به عذاب و هلاکت می افکنیم از راهی که خود به آن پی نمی برند. چند روزی به آنها مهلت می دهیم (تا در این مهلت، حقیقت درونی خود، پلیدی خویش را آشکار کنند) که همانا مکر و عقاب بس شدید ما به آنها فرا می رسد».
پس این سؤال موسی از خدا، برای فهمیدن حکمت بود و حکمت همین استدراج و املاء است که نوعی عقوبت محسوب می شود.
عصمت انبیا از عقائد زیربنایی ماست؛ و آیاتی که با این اصل منافات دارد باید تأویل برده شود. و مبانی قابل تأویل نیست. از این رو اگر در قرآن برای خدا دست و پایی تصویر شده و یا … لازم است این وجه را به تأویل ببریم، گرچه تأویل خلاف ظاهر است، ناچار باید آن کنیم تا اصول اسلام دست نخورده حفظ شوند.
پی نوشت ها :
1. قصص (38)، آیه 16-15.
2. سهو النبی از نگاه آیات، روایات و اندیشمندان
3. شعراء (26)، آیه 22-18.
4. شعرا (26)، آیه 16-10.
5. طه (20)، آیه 26-25.
6. طه (20)، آیه 28-27.
7. طه (20)، آیه 34-29.
8. قصص (28)، آیه 35-33.
9. نمل (27)، آیه 10.
10. جانّ: مار بزرگ و مخوف را گویند.
11. طه (20)، آیه 68-67.
12. اعراف (7)، آیه 143.
13. المیزان، ج8، ص 254-248.
14. متشابهات قرآن (قاضی عبدالجبّار)، ج1، ص 291، شرح اصول خمسه (قاضی عبدالجبّار)، ص 262.
15. نساء (4)، آیه 153.
16. امالی (سیّد مرتضی رحمه الله، ج2، مجلس هفتادم، ص 215، تنزیه انبیا (سیّد مرتضی)، ص 76.
17. غررالحکم، ج2، ص 603، میزان الحکمه، ج10، ص 790.
18. یس (36)، آیه 22.
19. اعراف (7)، آیه 151-150.
20. علّامه طبرسی در این زمینه شرح مبسوط ایراد فرموده اند: مجمع البیان، ج4 ص 482.
21. احزاب (33)، آیه 69.
22. تفسیر طبری، ج22، ص 37، الدرالمنثور، (جلال الدین سیوطی)، ج5، ص 223.
23. مجمع البیان، ج8، ص 372 و ج8، ص 267. بحارالانوار، ج13، ص 257-256. تنزیه انبیا (سیّد مرتضی)، ص 87.
24. اعراف (7)، آیه 155.
25. اعراف (7)، آیه 156.
26. کهف (18)، آیه 73.
27. یونس (10)، آیه 88.
28. اعراف (7)، آیه 183-182.
منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم