آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی(رحمت الله علیه)(2)
در همان ایامی که در سامرا به سر می بردند، در یک شب جمعه برای تضرع و توسل به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام و بهره گیری از معنویت سرداب مقدس
آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی(رحمت الله علیه)(2)
شهود ملکوتی و بازگشت به وطن
در ایامی که آقانجفی، همراه برادر بزرگوارش، مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمدحسین نجفی مشغول سیر و سلوک و انجام بعضی ریاضتهای شرعی بود، برای زیارت عسکریین علیها السلام همراه عده ای از علمای اهل معنا به سامرا مشرف می شوند.
در همان ایامی که در سامرا به سر می بردند، در یک شب جمعه برای تضرع و توسل به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام و بهره گیری از معنویت سرداب مقدس به آن جا مشرف می شوند.
هنگامی که مشغول دعا و تضرع و استغاثه به محضر مقدس صاحب الزمان بوده اند، ناگهان پرده های عالم مادی به کنار می رود و می بینند که تمام جمادات مشغول ذکر و تسبیح و تقدیس الهی اند.
آقانجفی می نویسد:
حتی چراغ در سرداب هم به ذکر «لا اله الا الله» مشغول بود. در این هنگام صدایی از عالم غیب به گوششان می رسد که می گوید: خداوند تبارک و تعالی روزی شما را عرفان و معرفت قرار داده است. پس خبر داده می شوند به بعضی از امور غیبی و پاره ای از علوم منایا و بلایا و این که آقانجفی از ناحیه الهی مأمور است تا برای انجام برخی از خدمات شرعی و بیان احکام نبوی به ایران باز گردد و برادرشان شیخ محمدحسین نجفی برای کامل کردن مقامات معنوی مأمور به ماندن هستند.
این گونه بوده است که این بزرگوار پس از سالها تزکیه و تهذیب و کسب کمالات ظاهری و باطنی، با کوله باری از علم و معرفت برای ادای تکلیف و انجام وظیفه، روی به وطن نهاده و به ایران باز می گردد و زندگی ای پر از حوادث و فراز و نشیب و مبارزه را آغاز می کند که تا واپسین روزهای زندگی ایشان ادامه داشته است.
فعالیتهای فرهنگی – سیاسی
شیخ محمدتقی، پس از آنکه در حد توان، از خرمن علم و معرفت این بزرگان توشعه اندوخت، در پی یک حادثه معنوی – که به تفضیل ذکر خواهد شد – دریافت که از ناحیه الهی مأمور است تا برای انجام بعضی امور شرعی و تبلیغ احکام الهی به ایران باز گردد و این گونه بود که او برای انجام تکلیف و وظیفه شرعی، روی به اصفهان نهاد و تا پایان عمر در مقاطع مختلف و شرایط گوناگون در انجام وظیفه و تکلیف خود لحظه ای کوتاهی نورزید.
جنبش تاریخی تحریم تنباکو
بی شک و طبق گزارش های تاریخی، آقانجفی در رأس جنبش تنباکوی اصفهان بوده است، که این خود دلیلی است بر موقعیت ممتاز و درخشان اشان در بین علما؛ چرا که در آن وضعیت فقط 46 سال از عمر وی سپری شده بود و در حوزه معتبر، سنتی و درجه اولی مانند اصفهان، مجتهدان و فقهای بنام و حتی شیوخ طراز اول علمی و فلسفی حضور داشتند و این نشان از نفوذ و مقام آقانجفی دارد که تمام آن معمرین و عامه مردم، پیرو و گوش به فرمان او بودند.
مبارزه علیه استبداد وستم
اگر کسی کارنامه سی ساله مبارزات آقانجفی را بررسی و کاوش کند می یابد که او در برخورد با حوادث و اشخاص مختلف، از شیوه و روش مشخصی پیروی می کرده است.
برای او فرق نمی کرد که طرف او، وابسته به کجا و به چه جریان است؛ گاهی با حاکم مستبدی چون ظل السلطان، که حتی ناصرالدین شاه نیز از قدرت روز افزون او بیمناک بود، در می افتد و گاه در زمان قدرت مشروطه، با حاکم بختیاری مشروطه خواه.
هدف او، فقط ادای تکلیف و مبارزه با جور و ستم بود.
مبارزه با اقبال الدوله کاشی حاکم محمدعلی شاه که منجر به جنگ مسلحانه شهری و شکست حاکم شد؛ مبارزه با برخی حکام مستبد پس از مشروطه دوم ( 1327 تا 1332قمری) که عمدتا از سران بختیاری بودند، از دیگر مبارزات وی با مظاهر فساد و ستم است.
مبارزه با بدعتها
وی همانند پدر ، به شدت با بدعت و انحرافات سیاسی فرهنگی بابیت و بهائیت برخورد میکرد و در همین دوران بهائیت به شدت سرکوب شد.
البته ناگفته نماند که این سرکوب عواقب سختی را برای آقانجفی دربرداشت؛ زیرا افزون بر حمله به شخصیت و افکار ایشان در قالب کتاب و نوشته، دیپلمات های انگلیس و روس نیز به نوبت در سالهای 1307 و 1320 به وقایع بابی کشی اصفهان و اطراف، اعتراض نمودند و سرانجام دو سلطان قاجار – ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه – او را محکوم به تبعید از اصفهان نمودند.
بصيرت و تدبِير در امور سياسی
استقلال کشور و ممانعت از نفوذ بیگانه، از جمله مواردی است که آقا نجفی حساسیت ویژهای به آن داشت و در هر گونه شرایط و وضعیتی که احساس میکرد استقلال کشور در معرض خطر قرار گرفته، به هر وسیله ممکن با آن مقابله میکرد.
به استناد مدارک موجود، حتی در روزهای پایان حیات خود، با آن که در بستر بیماری افتاده بود، دست از تلاش و مبارزه بر نداشت.
مستر گراهام، کنسول انگلیس در اصفهان درباره آقانجفی میگوید:
همانا اگر این مرد در انگلیس بود ما او را وزیر خارجه می ساختیم.
میرزا حسن خان انصاری در جلد سوم تاریخ اصفهان و ری می نویسید:
یاد دارم یکی از سیاسیون درجه اول اروپا به اصفهان آمده بود خدمت آقانجفی میگفت: این آقا که خود را به صداقت مینمایاند، اگر اول نمره سیاسی لندن و پاریس بیاید، آقا او را مانند دستمال پیچیده و در جیب خود میگذارد.
سید جمال الدین اسد آبادی پس از ملاقاتی که با آقانجفی داشته است می گوید:
حرارتی به کله اش دیدم که در بیسمارک نبود و راستی اگر وزارت اعظم ایران را داشت، مانند امیرکبیر حفظ حدود مملکت را مینمود که بیگانه از آن یک وجب نبرد.
سیری در حالات استاد العرفا سید علی آقا شوشتری – ره
عوامل گوناگونی در ترقی عرفانی آقانجفی دخیل بوده است؛ مانند تولد و پرورش ایشان در خانواده و محیطی بسیار مساعد و معنوی ، داشتن عزم و همتی بلند و پشتکار زیاد، درک محضر استادان بزرگی که هر یک در علم و عمل اسوه زمان خود بودند.
اما به نظر می رسد در کنار همه اینها، برخورد آقانجفی به شخصیتی عرفانی چون آقا سید علی شوشتری رحمة الله و استفاده از محضر او، نقش بیشتری در این تحول معنوی و ترقی ایشان داشته است.
مؤلف لؤلؤ الصدف گوید:
… سید جلیل القدر، صاحب کرامات متواتره، حاج سید علی شوشتری رحمه الله ، ایشان از زهاد علما محسوب میشدند.
شیخ انصاری مرحوم، با آن نهایت زهد و ورع و کرامات، مع ذالک نهایت ارادت را نسبت به این سید جلیل داشته است و نهایت احترام از ایشان می نمود، … و چنین می دانسته اند که آن جناب خدمت امام زمان علیه السلام میرسیده اند.
مرحوم شوشتری پس از تحصیل مراتب علم و تکمیل اجتهاد، از علمای نجف اشرف اجازه ای گرفته، به وطن باز می گردد و مشغول به تدریس و امر قضا میشود تا آن که در پی واقعه ای معنوی با یکی از اولیای الهی آشنا می شود و مسیر زندگی ایشان به طور کلی تغییر میکند.
علامه طباطبائی ماجرا را چنین شرح داده است:
در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر، عالمی جلیل القدر مصدر قضا و مراجعات عامه بوده است به نام آقا سید علی شوشتری رحمه الله.
ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدی امور عامه از تدریس و قضا و مرجعیت اشتغال داشته اند. یک روز ناگهان کسی در منزل را میزند.
وقتی که از او سؤال می شود میگوید: در را باز کن، کسی با شما کار دارد.
مرحوم آقا سید علی وقتی در را باز میکند می بیند شخص جولایی (بافنده) است.
می گوید چه کار دارید؟
مرد جولا در پاسخ می گوید: فلان حکمی را که نموده اید طبق دعوی شهود به ملکیت فلان ملک برای فلان کس صحیح نیست؛ آن ملک متعلق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محل دفن است. ا
ین راهی را که شما در پیش گرفته اید ناصحیح است و راه شما نیست.
آیت الله شوشتری می گوید:
مگر من خطا رفته ام ؟
جولا می گوید: سخن همان است که گفتیم. این را می گوید و می رود.
آیت الله در فکر فرو می رود که این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ و در صدد تحقیق بر میآید، معلوم می شود که در همان محل، قباله ملک یتیم مدفون است و شهود بر ملکیت فلان ، شاهد زور بوده اند.
بسیار بر خود می ترسد و با خود می گوید: مبادا بسیاری از حکم هایی که داده ایم، از این قبیل باشد و وحشت و هراس او را می گیرد.
در شب بعد همان موقع جولا در می زند و می گوید: آقا سید علی شوشتری راه این نیست که شما می روید و در شب سوم نیز عین واقعه به همین کیفیت تکرار می شود و جولا می گوید: معطل نشوید فوراً تمام اثاث البیت را جمع کرده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفی را که به شما گفته ام انجام دهید و پس از شش ماه در وادی السلام نجف به انتظار من باشید.
مرحوم شوشتری بی درنگ مشغول انجام دستورات می شود. خانه را می فروشد و اثاث را جمع آوری کرده و آماده حرکت به سوی نجف اشرف می شود در اولین وهله ای که وارد نجف می شود، در وادی السلام هنگام طلوع آفتاب مرد جولا را می بیند که گویی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید، در آن هنگام دستوراتی می دهد و پنهان می شود.
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می شوند و طبق دستورات جولا عمل می کنند تا می رسند به درجه و مقامی که قابل ذکر نیست.
مرحوم شیخ انصاری در هفته یک بار به درس اخلاق مرحوم آقا سید علی حاضر می شدند. این بزرگوار در سال 1238 هجری دار فانی را وداع نمودند.
آقانجفی اصفهانی درباره فوت مرحوم شوشتری می نویسد: من و برادرم، شیخ محمدحسین در مسجد سهله، مستغیث به مولای، صاحب الزمان – روحی له الفداء- بودیم.
من در زاویه و ایشان در وسط مسجد.
ناگهان مرا با عجله صدا کرد. وقتی به نزدیک او رسیدم .
گفت: این مرد را ندیدی؟ گفتم: نه به خدا. گفت: (این مرد که از نظر پنهان شد) مرا خبر داد که آقای جلیل القدر و دانشمندم حاج سیدعلی شوشتری ، همین الآن در نجف رحلت نمود.
آقانجفی در ادامه می نویسد: وقتی فردای آن شب به نجف بازگشتم، دیدم آنچه آن مرد الهی فرموده بود واقعیت دارد.
منبع: در حريم وصال
/خ