ابعاد اعجازقرآن
ابعاد اعجازقرآن
با اين مقدمه به بررسي ابعاد قرآن مي پردازيم:
1. شخصيت آورنده آن
يکي از نکات مهمي که قرآن براي اعجازش به آن اشاره نمود است. پيامبر (ص) و آورنده قرآن است. پيامبر در درمکتب هيچ دانشمند و معلمي حاضر نگشته بود و همگان مي دانستند که او امي و درس نا خوانده است. در دوره چهل ساله زندگي قبل از بعثت که ثلث عمر آن حضرت را تشکيل مي دهد, از ايشان هيچ شعري و نثري ديده نشده است. (الميزان, ج 1, ص 63) ناگهان چنين پيامبري, کتابي را عرضه مي دارد که بزرگان روزگار در مقابلش در مي مانند.
قرآن همين نکته را بخشي از اعجاز خويش دانسته, به آن تحدي مي کند:
(قل لو شاء الله ما تلوته عليکم و لا ادراکم به فقد لبثت فيکم عمراً من قبله افلاتعقلون) (سوره يونس, آيه 16)؛ بگو: اگر خدا مي خواست آن را بر شما نمي خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمي گردانيد. قطعاً پيش از آن, روزگاري در ميان شما به سر برده ام . آيا فکر نمي کنيد؟
قرآن در رد سخنان کساني که مي گفتند فردي از روميان معلم پيامبر بوده است, مي فرمايد:
(و لقد نعلم انهم يقلولون انما يعلمه بشر لسان الذي يلحدون اليه اعجمي و هذا لسان عربي مبين) (سوره نحل, آيه 103)
و نيک مي دانيم که آنان مي گويند: جز اين نيست که بشري به او مي آموزد [نه چنين نيست] زبان کسي که اين نسبت را به او مي دهند, غير عربي است و اين قرآن به زبان عربي روشن است, حال پيامبري که در جايي درس نخوانده است, کتابي بر بشر و درس آموختگان عرضه مي کند که سر شار از معارف و حکمت ها و هدايت هاست و خود معلم کتاب و حکمت مي گردد:
نگار من که به مکتب نرفت و خط نوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بياني)
در اين مورد نيز مورد نيز تحدي صورت گرفته است. آيات پنج گانه تحدي, حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بوده اند؛ زيرا ويژگي مهم مخاطبان پيامبر که به مقابله فرا خوانده شدند, فصاحت و بلاغت آنان بود.
بر هيچ کس پوشيده نيست که عرب در زمان ظهور اسلام به مرحله اي از کمال بلاغت در کلام رسيده بود که تاريخ براي هيچ ملتي نه بيش و نه پس از آن, هماوردي سراغ ندارد.
در چنين فضايي, آيات نوراني الهي بر پيامبر (ص) نازل گرديد. زيبايي و رسايي اين آيات تا اندازه اي اعجاب آور است که عرصه را بر شاعران و اديبان و صاحبان ذوق و قريحه اي سر شار تنگ کرده آنان را به اعتراف عجز وادار مي نمايد. معاني بلند قرآن با شيوه بديع و منحصر به فردش که نه نثر است و نه نظم, چنان جلوه گري مي کند که همه سخنان و آثار ادبي را تحت الشعاع خويش قرار مي دهد. در تاريخ, حکاياتي متعدد و مختلف در اين زمينه به چشم مي خورد.
آيات قرآن هنگام تلاوت, به گونه اي در جان و دل افراد مي نشست که آنان را از خود بي خود مي کرد.
وليد بن مغيره شخصي است که در عرب به حس تدبير, مشهور است و او را گل سر سبد قريش مي ناميدند. پس از نزول آيات اوليه سوره غافر, پيامبر (ص) در مسجد حضور يافت و اين آيات را در حالي که وليد در نزديکي آن حضرت بود, قرائت فرمود. پيامبر (ص) چون توجه وليد به آيات را مشاهده نمود, بار ديگر نيز آيات را قرائت نمود. وليد بن مغيره از مسجد خارج و در محلي از طايفه « بني مخزوم » حاضر شد و اين گونه شروع به سخن نمود: «به خدا سوگند از محمد سخني شنيدم که نه به گفتار انسان ها شباهت دارد و نه به سخن جنيان, گفتار او حلاوت خاصي دارد و بس زيباست. بالاي آن نظير درختان پر ثمر و پايين آن همانند ريشه هاي درختان کهن پر مايه است. گفتاري است که بر همه چيز مي شود و چيزي بر آن پيروز نخواهد شد. (مجمع البيان ، ج 10, ص 584)
مناسب است براي آنکه تحدي قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بيشتر ملموس گردد, نمونه از آيات قرآني با موجزترين عبارت, در همان معنا مقايسه گردد. قرآن مجيد در مورد قصاص و فلسفه آن تعبير بسيار زيبا و دلنشين (و لکم في القصاص حيوه) (سوره بقره, آيه 149) را به کار برده است. مثل مشهوري که عرب در اين مضمون به کار مي برده عبارت است از: «القتل انفي للقتل» بوده است.
جمال الدين سيوطي در مقام مقايسه ميان اين دو جمله, بيست امتياز براي آيه قرآن بر مي شمارد؛ از جمله:
1. حروف آيه (في القصاص حيوه) از جمله « القتل انفي للقتل» کمتر است.
2. تعبير قصاص درآيه, بسيار حساب شده و متناسب به کار رفته است؛ زيرا هر گونه قتلي نافي قتل ديگر نيست و چه بسا قتلي که خود موجب قتل ديگر شود, مثل کشتاري که از روي ظلم صورت گرفته باشد. بنابراين قتلي که موجب حيات است, يک قتل خاص است که از آن تعبير به «قصاص» مي گردد.
3. آيه مراد خويش را به صورت جامع و کامل بيان نموده است؛ زيرا قصاص هم قتل را شامل مي شود و هم مجروح ساختن و قطع عضو را, در حالي که در مثل تنها مساله قتل عنوان گرديده است.
4. در مثل, کلمه «القتل» تکرار شده و عدم تکرار – حتي اگر وجود آن فصاحت را به هم نزند – از تکرار بهتر است.
5. آيه در بر گيرنده صنعت بديعي است؛ زيرا يکي از دو چيز متضاد, يعني فنا و مرگ را ،طرف ضد ديگر قرار داده و با آوردن کلمه «في» بر سر «قصاص» آن منبع و سرچشمه حيات دانسته است.
6. فصاحت کلمات آنگاه آشکار مي شود که در کلمه, توالي حرکات وجود داشته باشد. در اين صورت زبان در حال نطق به خوبي به حرکت در ميايد؛ بر خلاف جايي که در بعد از هر کلمه حرکت, سکوني وجود داشته باشد و اين اختلاف در مقايسه آيه با مثل به خوبي پيداست.
7. جمله «القتل انفي للقتل» در ظاهر کلامي متناقص است؛ زيرا هيچ چيز نمي تواند, نافي نفس خويش باشد.
8. آيه از تعبير «قتل» که لفظي خشن است و بوي مرگ مي دهد, خالي و در عوض همان معنا را با جاذبه اي که در لفظ «حيوه» نهفته است, بيان مي کند.
9. فقط قصاص به امور ديگري نيز که «مساوات» باشد؛ اشاره دارد و در واقع قصاص خبر از عدالت مي دهد؛ در حالي که اين معنا از مطلق قتل, فهميده نمي شود.
منبع: نشريه بشارت شماره 72