نقد افكار ابن تيميّه (4)
ابن تيميّه و مقايسه بين حضرت علي و خلفاي سه گانه (1)
نقد افكار ابن تيميّه (4)
آرمان ها و انديشه ها
هر مكتب و مذهبي و هر آرماني آرزو دارد كه روزي فراگير شده و تمامي مردم به آن بگروند؛ آرمان الهي باشد يا مادي، براساس عقل و خرد باشد، يا براساس شهوت و غريزه قدرت طلبي.
همه فرمانروايان دوست دارند قلمرو فرمانرواييشان افزوده شود و گستره حكومتشان گسترده تر گردد.
در اين ميان امتياز فرمانروايان الهي از مادي، در گسترش قلمرو حكومتي براي فرهنگ توحيد و اخلاق غني اسلام؛ نه براي اشباع غريزه ي قدرت طلبي و نشر جهل و فرهنگ هواپرستي، توجه و دقّت در چند مطلب است.
1. خداوند مالك حقيقي است. آيا به او اذن چنين كاري داده يا نه؟!
2. اگر خدا به او اذن داده، آيا او بر طبق همان معيارها و موازيني كه خدا معين نموده رفتار كرده يا در اين نبردها و پيكارها از محدوده موازين شرع خارج شده است؟
3. آثار و پيامدهاي اين جنگ ها براي مردم و جامعه اسلامي چه بوده؟ و آيا به نفع مسلمانان بوده يا به ضرر آنان؟
با توجه به اين سه مورد مهم مي توانيم درباره ي يك پيكار داوري كنيم. اما اگر كسي بدون اذن خدا به نبرد و جنگ پرداخت و در اين ميدان، نه موازين الهي را رعايت نمود و نه بر راه و روش خداپسندانه حركت كرد؛ بلكه روش مستكبران، زورگويان و فرعون ها را پيش گرفت و از آن طرف هم نتايج بسيار نامطلوبي عايد مسلمانان كرد و جلوي انتشار فرهنگ اسلام را گرفت، هيچ گاه نمي توان آن نبرد و پيكار را جنگي الهي و قابل تقدير دانست.
ابن تيميّه و فتوحات خلفا
ابن تيميّه از فتوحات و كشورگشايي هاي زمامداران بعد از پيامبر دم مي زند و آن را به عنوان برگ زريني در زندگي آن ها مي داند.
از طرفي اين جنگ هاي خارجي را با جنگ هاي داخلي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مقايسه نموده و در نتيجه گيري كاملاً غير منصفانه اي با تمام توان به آن حضرت جسارت مي نمايد. وي در اين باره مي نويسد:
خلفاي سه گانه شهرها را فتح كردند و در شرق و غرب عالم دين را آشكار ساختند، و يك رافضي هم همراه آن ها نبود؛ بلكه پس از آن ها امويان دست به اين كار زدند، در حالي كه بسياري از آن ها دشمن علي بوده و برخي به او دشنام مي دادند. آن ها بر تمامي مناطق اسلامي از شرق تا غرب حكمران شدند و در زمان آن ها اسلام بسيار عزيزتر از زمان هاي بعدي بود (!!)… آن ها در آن ممالك، اسلام را آشكار ساخته و قوانينش را برپا ساختند (!!)…
گاه گفته مي شود: برخي از آن ها درباره علي خاموش شده و وي را چهارمين خليفه نمي دانست؛ زيرا امت اسلام همگي بر او اجتماع نكردند… .
بعضي از علماي غرب كتاب بزرگي در فتوحات نوشته و در آن، فتوحات پيامبر و جانشينانش يعني ابوبكر، عمر و عثمان را آورده؛ ولي از علي يك فتح هم ذكر نكرده با اين كه او را دوست داشته و ولايتش را به دل دارد؛ چرا كه در زمان او هيچ سرزميني فتح نشد (1).
در اندلس بسياري از بني اميه بودند… آن ها مي گفتند: علي، خليفه نبوده، خليفه كسي است كه مردم بر او اجتماع كنند در حالي كه مردم بر علي اجتماع ننمودند و بعضي از آن ها در خطبه ي نماز جمعه، معاويه را به عنوان چهارمين خليفه ذكر مي كرد. يعني ابتدا نام سه خليفه اول را مي آورده و سپس معاويه را به عنوان خليفه چهارم مي گفته، نه علي را… .(2)
آيا جنگ هاي خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟
بديهي است كه هر حركتي بخواهد انجام شود و هر اقدامي كه صورت گيرد به خصوص اقدامي به اين بزرگي كه آثارش با امتداد تاريخ امتداد مي يابد، بايد از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد براي خواسته ي او دست به شمشير برده شود.
اين عقيده با توحيد ارتباط تنگاتنگي دارد، اگر تنها فرمانروا و مالك اوست، پس از هيچ كس نبايد فرمان برد مگر به امر او. اگر به غير او كسي مالك حقيقي نيست، پس تنها به دستور و رضايت او بايد در ملك او، تصرّف كرد.
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه آيا زمامداراني كه بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر كرسي قدرت تكيه زدند حق چنين اقدامي را داشته اند يا نه؟
روشن است كه وقتي اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب كنندگان حق خلفاي الهي باشند، كارشان هيچ گونه مشروعيتي نخواهد داشت.
به سخن ديگر، جهاد بايد در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت.
وقتي كه كسي خليفه خدا را كنار بزند و خود به جاي او بنشيند ديگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنين اقدامي مجاز نبوده است.
بعد از اثبات اين كه خلفاي سه گانه مقام خلافت را غصب كرده اند و خليفه به حق پيامبر را خانه نشين كرده اند، جايي براي توجيه جنگ افروزي هاي آن ها نمي ماند.
آيا جنگ هاي خلفا بر معيار صحيح اسلام بوده است؟
بر فرض اين كه آن ها اجازه به راه انداختن چنين نبردهايي را داشته اند، بايد ديد آيا آن ها همان طور كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در جنگ ها عمل مي كرد، عمل كرده اند، يا هم چون رهبران خودكامه دنيا؟
خليفه ي رسول خدا كسي است كه از مرز دستورات پيامبر و شريعت او خارج نگردد؛ همان طور كه او مي جنگيد، بجنگد، به همان هدفي كه او جهاد مي كرد، جهاد كند؛ نه اين كه هر طور غريزه قدرت طلبي او اقتضا كرد.
مسلّم است كه اسلام دينِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن كريم مي فرمايد:
« وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ » (3)؛
ما تو را جز رحمت براي جهانيان نفرستاديم.
پيامبر ما رحمت براي جهانيان است. قرآن كريم در آيه ديگري مي فرمايد:
« لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ » (4)؛
اكراهي در دين نيست در حالي كه راه صحيح از ناصحيح روشن شده است.
اسلام دينِ علم، فهم و معرفت است. فرياد اسلام اين است كه بفهميد آن گاه بپذيريد. قرآن كريم با آواي بلند ندا مي كند:
« وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » (5)؛
و از آن چه به آن آگاهي نداري پيروي مكن.
قرآن كريم مسيحيان را ملامت مي كند كه « چرا به گمان اكتفا كرديد در حالي كه گمان هيچ گاه شما را به حق نمي رساند » ؟
هرگز چنين آييني از مردم نمي خواهد به زور ايمان بياورند، هرگز چنين ديني نمي پسندد كه با قدرت شمشير صدايش در جهان پخش شود.
اسلام يك حكومت جاه طلب نيست كه با زور، كشورگشايي كند و زمين ها را تحت تصرف نمايد و بر عده بيشتري حكم راني كند، او مي خواهد بر دل ها حكومت كند و مردم را از يوغ حاكمان خودكامه برهاند و بنده ي خدا كند، نه اين كه خود، خودكامگي نمايد.
به همين جهت است در سراسر زندگي پربركت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) كه اينان ادعاي جانشيني او را مي كنند- حتي يك مورد از اين كشورگشايي هاي بي ضابطه ديده نمي شود. هيچ گاه پيامبر بر سرزميني لشكر نكشيدند كه به زور آن ها را مسلمان كنند.
اصلاً اسلامي كه به زور به افراد تحميل شود چه ارزشي دارد و همان به نفاق تبديل مي شود كه ضررش به مراتب از كفر بيشتر است.
اگر اين فرمانرواياني كه بعد از پيامبر بر مسند حكومت تكيه زدند ادعاي جانشيني و خلافت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را دارند، بايد همان گونه رفتار كنند كه آن حضرت عمل مي كرده، نه اين كه خودسرانه دست به جنگ و خونريزي بزنند.
بايد ديد هدف پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) از جهاد و جنگ با كفار چه بوده؟ چه زماني فرمان جهاد صادر مي كردند؟ چگونه مي جنگيدند؟ پس از پيروزي چه رفتاري داشتند؟ و ده ها پرسش ديگر.
به راستي آيا اين حاكمان به همان هدفي مي جنگيدند كه آن حضرت مي جنگيد؟
آيا در همان شرايطي كه نبي مكرم اسلام دست به شمشير مي برد آن ها به سلاح رو مي آوردند؟
آيا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پيروزي همان گونه بود كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رفتار مي كردند؟
حقيقت آن است كه نه هدفِ اين حاكمان خودكامه از جنگ، هدف پيامبر بوده، نه رفتارشان و نه كردارشان (!).
دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در كردارشان به خوبي نشانگر افزودن قلمرو حكومتي و فتوحات است.
اسلام و جهاد در راه خدا
هدف اسلام از جهاد، نشر تعاليم عالي آن و فرهنگ غني يكتاپرستي است. جنگ و جهاد در اين آيين به اين جهت است كه عده اي مستكبر دنياطلب نمي گذارند تعاليم اسلام و رهنمودهاي قرآن به ملت هاي مستضعف برسد و گاهي آتش فتنه برپا مي كنند و به مسلمانان آسيب مي رسانند و نه تنها نمي گذارند مردم ممالك، خود به اسلام بگروند، بلكه مي خواهند اساس اسلام و توحيد را نابود كنند.
پس بايد آن ها را كه سدّ راه نشر اين آموزه ها و اين فرهنگ مي شوند از بين برد تا آب حيات توحيد به تشنگان حقيقت و معنويت برسد.
در حقيقت از بين بردن حاكمان خودكامه به آن جهت است كه نمي گذارند فرهنگ توحيدي به انسان هايي كه تشنه آن هستند برسد، نه آن كه شمشير بر سر مردم جهان بگذارند كه شما مجبوريد در ظاهر اسلام را بپذيريد، هرچند در باطن كافرترين مردم باشيد.
نظر قرآن درباره جهاد و كشتار مستكبران همين است. خداوند در قرآن مي فرمايد:
« وَ مَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ ه?ذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِيراً » (6)؛
چرا در راه خدا جهاد نمي كنيد در صورتي كه مردان و زنان و كودكاني كه ( به خاطر ظلم حاكمان ) ضعيف شده اند؛ همان ها كه مي گويند: خدايا! ما را از اين شهري كه اهلش ستمكارند بيرون آور و براي ما از نزد خود صاحب اختياري قرار ده و براي ما از جانب خود ياوري بفرست.
اسلام با اين هدف تمام نيروي خود را در دو جهت صرف مي كند و تا آن دو جهت كامل نشود، دستور جهاد صادر نمي كند.
1. الگوهاي مناسب براي تبليغ فرهنگ غني اسلام
آن گاه كه مرزها گشوده شوند و سدهايي كه حاكمان مستبدّ ايجاد كرده بودند از بين برود، مردمِ تشنه، به اين آيين جديد هجوم مي آورند. آيا اين آيين نو نيازهاي فطري آن ها را اشباع مي كند يا نه؟!
از طرفي تمام توجه آن ها به بزرگان اين آيين معطوف مي شود كه آيا الگوهاي مناسبي براي آنان هستند يا نه؟
آيا اينان عدالت را مي گسترانند يا چون حاكمان خودكامه، ظالم و مستبدّ هستند؟
آيا جامعه را به دو طبقه اشراف و مستضعف تقسيم مي كنند؟
آيا به دستورات دينشان عمل مي نمايند؟
آيا پاسخ گوي پرسش ها و مرهم زخم هاي مردم هستند؟
و هزاران مورد از اين قبيل.
بديهي است تا چنين الگوهايي ايجاد نشده باشد دست به شمشير بردن و گستراندن قلمرو حكومتي نه تنها سبب گسترش اسلام و فرهنگ مترقي آن نمي شود كه نتيجه معكوس خواهد داد و سدّ راه نشر آيين توحيدي خواهد بود.
2. تلاش براي رساندن پيام آن
بعد از آن كه ممالك فتح شدند، اسلام به سرعت و وفور، عالمان و مبلغان ديني را به آن خطّه مي فرستد و با تمام توان پيام خدا و آيين او را به تشنگان حقيقت- كه سالياني در يوغ حكومت مستكبران دستشان از آن كوتاه بوده- مي رسانند.
همين رويه در زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ديده مي شود، به مجرّدي كه از جنگ با قومي فارغ مي شدند گروه تبليغ را رهسپار آن سامان مي كردند. حتي در مواردي مشركان و آن ها كه نشر تعاليم اسلام را سدّ راه منافع خود مي ديدند، آن ها را مي كشتند، كشتار مبلغاني كه از طرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به مناطق مختلف اعزام مي شدند، هم چون غزوه رجيع و بئر معونه از حوادث معروف و مشهور تاريخ اسلام است(7).
نگاهي به فتوحات خلفا
اكنون با نگاهي اجمالي به فتوحات خلفا به خوبي روشن مي شود كه هدف آن ها از اين كشورگشايي ها آيا نشر اسلام بوده يا افزودن محدوده ي ثروت و قدرت؟ آيا نتيجه اش انتشار اسلام بود يا جلوگيري از نشر آن؟ به اين نمونه توجه كنيد:
قرظة بن كعب گويد: هنگامي كه عمر ( بعد از فتح عراق ) ما را به آن سامان مي فرستاد ( تا والي آن جا شويم ) مقداري همراه ما آمد و ما را بدرقه كرد، سپس گفت: مي دانيد چرا شما را تا اين جا بدرقه كردم؟
همگي گفتند: بله، مي خواهي به ما احترام بگذاري؟
عمر گفت: شما به شهرها و آبادي هايي مي رويد كه مردمشان مشغول خواندن قرآن هستند به گونه اي كه صدايشان چون صداي زنبور عسل بلند است. با نقل حديث از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) جلوي آن ها را از اين كار نگيريد و ايشان را با احاديث سرگرم نكنيد و من در اين كار پشتيبان شما هستم (!!)
قرظه گويد: وقتي به منطقه مأموريت خود ( در شهرهايي كه تازه فتح شده بودند ) رسيديم، مردم به ما مي گفتند: از پيامبر برايمان حديث نقل كنيد. ما مي گفتيم: عمر ما را از اين كار نهي كرده است (!!) (8)
آيا شما فكر مي كنيد كه احاديث پيامبر مردم را از قرآن خواندن باز مي دارد يا قرآن را به آن ها مي فهماند؟
مگر حديث پيامبر به جز علم، چيز ديگري نيز هست؟
جلوگيري از نشر علم در مناطق فتح شده چه معنايي دارد؟
عمر اجازه نمي داد كسي از مردم مناطق فتح شده از قرآن سؤال كند و معناي آن را بفهمد و كساني كه از قرآن سؤال مي كردند به مجازات شديدي محكوم مي شدند.
در اين صورت مردم تازه مسلمان چه تصوري از اسلام خواهند داشت؟
آن ها از اسلام چه ديده اند؟ ديني كه رهبرش از نشر تعاليم آن هراس دارد، ديني كه به جز قتل و غارت و ثروت اندوزي چيز ديگري نمي شناسد. اين آيين جديد كه با زورِ شمشير خود را بر سرزمين هاي ديگر تحميل مي كند آن قدر با علم و دانش مخالف است كه نه اجازه مي دهد از پيام آور آن دين، چيزي به گوش مردم برسد، نه از كتاب آسماني آن چيزي سؤال شود و نه مردم آن سامان به كتاب هاي خود كه محصول دانش بشر در طول قرن هاي متمادي بوده مراجعه كنند (!!)
نخستين كاري كه در ممالك فتح شده انجام داده مي شد آتش زدن كتابخانه هاي آن ها بوده است (!)
آيا ديني كه با « اقْرَأ » شروع شده و با « ايتوني بقلم و قرطاس » (9) تمام مي شود اين گونه دشمن علم و دانش است؟
آيا روش پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در جنگ ها اين گونه بود؟
آري، رفتار پيامبر آن قدر جذّاب بوده كه در سال هاي پاياني زندگي شريفش قبيله ها و مردمان، گروه گروه مسلمان مي شدند و آن قدر اين كار تكرار شد كه سال نهم هجري را « عام الوفود » نام نهادند؛ يعني سال كوچ كردن قبيله ها براي مسلمان شدن.
چرا پس از پيامبر عام الوفود متوقف شد و جاي آن را قتل و كشتار و خروج از دين و فتنه گرفت؟
درواقع در پي اين فتوحات، فجايعي غير قابل اغماض رخ داد، كشورگشايي هايي كه در آن ها نه حرمت زنان، كودكان، پيران و نسل بشري رعايت مي شد و نه منابع كشاورزي (10).
در اين فتوحات، از تبليغ اسلام و فرهنگ والاي آن خبري نبود و الگوهاي مناسبي از اسلام عرضه نمي شد.
مردم تازه مسلمان تنها از اسلام چهره ي خشنِخالد بن وليد و مغيره، جهل و ناداني و فريب كاري هاي ابوبكر، نظام طبقاتي عمر و ثروت اندوزي هاي عثمان را مي ديدند.
مردمي كه از اسلام تنها معاويه را مي شناسند و او را الگوي تمام عيار اين آيين مي پندارند، به راستي اين مردم چه قدر مي توانند به اسلام پايبند باشند؟
محيطي كه معاويه به طور علني تمام حرام هاي اسلام را انجام مي دهد و آن گاه كه به او اعتراض مي شود، در پاسخ مي گويد: آري، پيامبر آن ها را حرام كرده، ولي به نظر من هيچ عيبي ندارد (!!)
جالب تر اين كه وقتي به عمر گفتند: والي تو در شام چنين رفتار كرده؛ نه برآشفت و نه فرمان عزل او را صادر كرد، فقط گفت: به او بگوييد از اين كارها نكند (!!) (11)
فتوحات يا سدودات؟
خداوند متعال در چندين سوره از قرآن وعده فرموده كه دين اسلام سراسر كره ي خاكي را فراخواهد گرفت. در سوره نصر مي فرمايد:
« إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً » (12)؛
آن گاه كه فتح و پيروزي خدا فرارسد مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دين خدا مي شوند.
به راستي چرا اين وعده تاكنون ناكام مانده است؟
چرا مردم نه تنها فوج فوج داخل اسلام نشدند؛ بلكه دسته دسته از آن خارج شده و در هرگوشه ي مملكت پهناور اسلامي يك گروه دست به شورش زدند؟
آيا جز اين است كه چهره ي اسلام، خون ريز، بي رحم، نسل كش، ثروت اندوز و غارت گر نشان داده شده كه محصول همين فتوحات برق آسا و كشورگشايي هاي بي ضابطه بوده است؟
حقيقت اين است كه شيوه ي هشتاد جنگ پيامبر (صلي الله عليه و آله) با اين كشورگشايي ها كاملاً متفاوت بوده است. جاذبه ي اسلام به حدي بود كه آن گاه كه فتح و پيروزي خدا فرا مي رسيد، مردم گروه گروه وارد اين دين الهي مي شدند.
چرا اين جاذبه به تدريج خاموش گشت و جاي آن را ترس و وحشت و تنفر فراگرفت؟
روشن است كه انتشار اسلام، از راه عطوفت الهي و هدايت و فطرت بود، نه از راه زور و شمشير و غارت و چپاول.
از اين رو اميرمؤمنان، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) تمام تدبير خود را به اصلاح درون جامعه اسلامي منعطف كرده بودند تا الگوهاي نامناسب از بين رفته و الگوهاي مناسبي از اسلام ارائه دهند. نگاهي كوتاه به ثروت هاي هنگفت و بادآورده برخي از صحابه صدر اسلام از اين فتوحات كافي است كه ما را در نيت هاي آن ها دچار ترديد و دودلي كند. آيا نبايد احتمال دهيم كه ارائه الگوهاي ناصالحي هم چون خالدها و معاويه ها در سرزمين هاي تازه فتح شده به جهت خاموش كردن نور دين اسلام و به فراموشي سپردن الگوهاي واقعي يعني خاندان پيامبر بوده است؟
بنابراين، ما كشورگشايي هاي خلفا را نه تنها مفيد و خيرخواهانه نمي دانيم؛ بلكه آن ها را به خاطر نتايج منفي، در حقيقت سدّراه و مانع پيشرفت اسلام در قلب ها مي دانيم.
فتح دل ها يا فتح اقليم ها؟!
ابن تيميّه در سخن ديگر به دوران خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) اشاره مي كند و مي گويد:
اصلاً در زمان خلافت او اسلام ظهوري پيدا نكرد؛ بلكه بين اهل اسلام فتنه برپا شد و دشمنانشان-يعني كفار، مسيحيان و مجوسيان- در آن ها طمع كردند. (13)
بايد به ابن تيميّه گفت: اگر امروز كسي بخواهد از اسلام چيزي بداند آيا به جنگ افروزي هاي خلفا مي نگرد يا به نهج البلاغه اميرالمؤمنين (عليه السلام)؟!
كدام يك اسلام را ظاهر مي كند: خطبه ها، نامه ها و كلمات پربار آن حضرت كه هر عاقلي را بي مهابا شيفته خود مي كند، يا قتل ها، غارت ها و بي رحمي هاي آنان؟
اشتباه ابن تيميّه اين است كه گمان كرده كه اسلام همانند سلطنت مستكبران جهان با زور منتشر و ظهور مي يابد، نه با نشر علم و فرهنگ. او گمان كرده كه هدف اسلام مانند پادشاهان ستمگر فتح سرزمين هاست، غافل از آن كه هدف اسلام فتح دل ها، نشر علم و توحيد است.
ابن تيميّه در ادامه مي افزايد:
مسلمانان بر بيعت علي متفق نشدند؛ بلكه در آن زمان فتنه برپا شد و به روي مسلمانان شمشير كشيده مي شد؛ به جاي آن كه به روي كفّار درآيد. دليل كساني كه معاويه- نه علي- را خليفه چهارم مي دانند، همين است. (14)
آن گاه مي نويسد:
در ايام خلافت او آن رحمتي كه در زمان عمر و عثمان بين مسلمانان بود، وجود نداشت؛ بلكه مسلمانان يك ديگر را مي كشتند و هم ديگر را نفرين مي كردند و هيچ شمشيري از آن ها به سمت كفار حواله نرفت تا كار به جايي رسيد كه كفرورزان در آن ها طمع كردند و شهرها و ثروت هايي را از آن ها گرفتند. (15)
به راستي چگونه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) با كفّار بجنگد در حالي كه هنوز چند روز از بيعت مردم با آن حضرت نگذشته بود كه عده اي پيمان شكن همسر پيامبر را بر شتر سوار كرده و به بصره رفتند، والي آن حضرت را كشتند و به قتل و غارت پرداختند؟ آن گاه معاويه سر نافرماني برداشت و عليه حاكم مسلمانان شورش كرد و يك سال و نيم مسلمانان را به جنگ واداشت، سپس گروهي بي دينِ رياكار جنگ نهروان را به راه انداختند!
آيا در چنين شرايطي صحيح است كه آن حضرت، شورشيان داخلي را رها كند تا حكومت اسلامي را از داخل نابود كنند و خود به افزودن قلمرو حكومت مشغول شود؟!
مقايسه اي كه ابن تيميّه بين ايام خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و خلفاي پيشين كرده دقيقاً مانند اين است كه كسي بگويد: مردم مكه و قبايل اطراف در صلح و صفا بودند تا اين كه شخصي آمد و اسلام را منتشر ساخت و به سبب آن، بين مردم تفرقه افتاده و دو دسته گي ايجاد شد. مردم به جان يكديگر افتادند؛ برادر بر روي برادر شمشير كشيد و در مدت 13 سال بيش از هشتاد جنگ در بين آن ها رخ داد. آيا اين مقايسه صحيح است؟
اميرمؤمنان كَننده ي چشم فتنه
در چنين شرايطي بهترين كار همان است كه اين غدّه هاي سرطاني كه بر جاي جاي بلاد اسلامي حاكم شده و ريشه دوانده اند و سدّ راه پيشرفت اسلام هستند، ريشه كن شده و تا دگربار مردم فوج فوج داخل در اسلام گردند.
از اين رو اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به جاي كشورگشايي به اصلاح داخلي پرداخت. افراد ناشايست را عزل و كساني كه به خاطر ارزش هاي جاهلي به پست و مقام و مال و منال رسيده بودند بركنار كرد. طبيعي است كه اين غدّه هاي خطرناك آن قدر در پيكره ي اسلام ريشه دوانده اند كه ريشه كن كردن آن ها مستلزم هزينه هاي زياد و گاه جنگ و جهاد است.
البته بايد توجه داشت كه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پيش از آن كه به تصفيه آن ها بپردازد دو مرحله را پشت سر گذاشت.
1. هرگز به جنگ نپرداخت
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ابتدا به جنگ نكرد، بلكه عده اي بعد از بيعت با آن حضرت پيمان شكسته و در گوشه اي از مملكت اسلامي آشوب به پا مي كردند. هنوز فجايعي كه طلحه و زبير با همراهي عايشه در بصره انجام دادند از ياد تاريخ نرفته است، تا آنجا كه نوشته اند: اولين باري كه در تاريخ مسلمانان ( نه اسلام ) اسير در بند را كشتند، همان واقعه بوده است.
آنان با مكر و حيله وارد شهر شدند، والي حضرت را بركنار و بيت المال را غارت و شروع به كشتن مردم بي گناه كردند و از فرط خوشحالي اشعار كفرآميز مي خواندند.
در اين هنگام به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) گزارش دادند. آن حضرت از مدينه حركت كرده و به سرعت خود را به بصره رساندند و آتش فتنه ي آن ها را خاموش نموده، عايشه را با احترامي ( نه در خور او ) به مكه برگرداندند.
همين طور در جنگ صفين و نهروان آغازگرِ پيكار، آن ها بوده اند. آن ها دست به قتل و غارت مي زدند، فتنه برپا مي كردند، مردم را عليه حاكم مسلمانان- كه حتي بر مبناي خودشان حق مخالفت با او را نداشتند- مي شوراندند و ياغي و سركش بودند. در اين جا وظيفه ي آن حضرت است كه اين آتش فتنه را خاموش نمايد.
2. ارشاد و نصيحت
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ابتدا با آشوب گران گفت و گو كرده و ايشان را نصيحت مي كردند و آن ها را متوجه اشتباهشان مي نمودند و از آن ها مي خواستند كه از سركشي و عناد دست بردارند.
دو راه نصيحت مخالف
اين گفت و گوها و موعظه ها- كه تاريخ برخي از آن ها را براي ما بازگو مي كند- به چند صورت انجام مي گرفت:
1. ارسال نامه
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نامه هايي به معاويه مي فرستاد. اين نامه ها و پاسخ آن ها حجم بسياري از كتاب هاي تاريخي را به خود اختصاص داده است. آن حضرت در اين نامه ها حقانيت خود و سركشي و طغيان معاويه را به طور آشكار بيان نمود تا آن جا كه به او مي نويسد:
وقتي مردم مدينه با عثمان بيعت مي كنند و تو در شام از طرف عمر والي آن خطّه شده اي هيچ اعتراضي نمي كني؛ بلكه خود را والي عثمان مي داني در حالي كه اهل شام با عثمان بيعت نكرده اند، اما تو آن ها را به بيعت با عثمان وادار مي كني به اين دليل كه آن گاه كه مردم مدينه و اهل حلّ و عقد با كسي بيعت كردند همه ي مسلمانان در تمامي نقاط مملكت اسلامي موظفند او را به عنوان خليفه بپذيرند.
اكنون همان مردمي كه با عثمان بيعت كرده اند با من بيعت نموده اند، ولي تو بر سركشي خود ادامه مي دهي. (16)
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در اين احتجاج- كه مضمون چند نامه ي آن حضرت (عليه السلام) به معاويه است- او را با مطالب مورد پذيرش در نزد وي محكوم مي كند و هيچ راه فراري براي او باقي نمي گذارد و تمامي دست آويزهاي او را ابطال مي نمايد و از او مي خواهد كه از عناد و سركشي خود دست بردارد.
اما معاويه هم چنان بر طغيان خود پافشاري مي نمود و مرتب در نامه هايش به آن حضرت تهمت هاي ناروا مي زد و او را به مبارزه مي طلبيد.
2. ارسال پيك
دومين راهي كه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) براي گفت و گو با سركشان برگزيدند، فرستادن كساني بود كه با آن ها به بحث و مناظره بنشينند و آن ها را متوجه اشتباهشان سازند.
وقتي خوارج پس از جنگ صفين و مكر و عمروعاص دست به فتنه زدند و در نهروان جمع شدند، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) چند نفر را براي بحث با آن ها و آگاه ساختن ايشان فرستاد. يكي از آن ها ابن عباس بود كه با بحث هاي منطقي گمراهي آن ها را آشكار نمود.
وقتي اين نصايح، موعظه ها و روشنگري ها آن ها را بيدار نساخت خود آن حضرت شخصاً و بدون واسطه با آن ها صحبت كرد.
آن حضرت حتي در ميدان نبرد نيز از اين روشنگري هاي خود دست برنداشته و تا جايي كه ممكن بود سعي داشتند آن ها را از جنگ منصرف سازند.
معاويه و جنگ ستيزي
آن گاه كه در صفين سپاهيان اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و شاميان در مقابل هم صف آرايي كردند پيش از آن كه تيري و يا شمشيري از طرفي به طرف ديگر حواله شود آن حضرت سه نفر را مأمور كردند كه به نزد معاويه بروند و با او به گفت و گو بپردازند، شايد بپذيرد و از سركشي و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان دست بردارد.
آن ها صحبت هاي زيادي با معاويه و عمروعاص نمودند و درخواست كردند كه از اين جنگ دست برداريد و بين جماعت مسلمانان تفرقه نيندازيد، هنگامي كه يكي از آن ها سخن ديگران را قطع كرد و معاويه را از آتش دوزخ ترساند و از او خواست كه از طغيان دست بردارد، اين پاسخ را از معاويه دريافت كرد:
نخستين چيزي كه از تو فهميدم حماقت و نفهمي تو بود كه سخن دوستت را قطع كردي، در حالي كه او خداي سخن بود، بعد حرف هايي مي زدي كه خودت نمي فهميدي چه مي گفتي، دروغ گفتي و پست شدي اي عرب بيابانگرد خشن درشتخوي نادان! هر چه گفتي دروغ بود. از نزد من برويد، هيچ چيز بين من و شما قضاوت نخواهد كرد مگر شمشير (17).
شيوه علي در جنگ جمل
در جنگ جمل آن گاه كه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به بصره رسيدند در بيرون شهر خيمه زدند و سه روز متوالي براي سران ناكثين نامه فرستادند و اشخاصي را براي مناظره با آن ها فرا مي خواندند. (18) آن حضرت ابن عباس را به سوي زبير فرستادند و به او فرمودند:
نزد زبير برو، ولي نزد طلحه مرو كه زبير نرم خوتر است… سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداييت به تو مي گويد: در حجاز مرا مي شناسي و در عراق مرا انكار كرده و نمي شناسي؟ چه چيزي تو را از پيمودن آن راهي كه آغاز كردي منصرف كرده است؟ (19)
هم چنين ابن عباس را به همراهي زيد بن صوحان نزد عايشه فرستاد تا به او بگويند:
مگر خداوند تبارك و تعالي به تو دستور نداده در خانه ات جا بگيري؟ تو فريب خورده و ديگران را فريب مي دهي، هم خود به جنگ آمدي و هم ديگران را به جنگيدن وامي داري، از خدا بترس؛ همان خدايي كه عاقبت به سوي او باز مي گردي و توبه كن كه او توبه ي بندگانش را مي پذيرد و به خاطر خويشاوندي با طلحه و دوستي عبدالله پسر زبير به كارهايي دست نزن كه تو را به دوزخ فرستد. (20)
آري، اينان آغازگر فتنه و جنگ و كارزار بودند و مواعظ و نصايح اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن ها اثر نبخشيد و همواره بر سركشي خود پافشاري مي كردند و مانع گسترش عدل علوي و اسلام محمدي مي شدند، آن گاه وظيفه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است كه ريشه ايشان را از بيخ و بن بركند و وجودشان را از صفحه روزگار پاك سازد و با از بين بردن آن ها زمين را پاك و مطهر گرداند، همان طور كه آن حضرت فرمود:
اگر ياراني داشتم زمين را از وجود معاويه پاك مي ساختم. (21)
چرا كه اينان سدّ راه اسلام بودند و براي براندازي حكومت اسلامي مي كوشيدند و با هيچ موعظه اي از سركشي خود دست برنمي داشتند.
بديهي است كه بايد اينان نابود مي شدند تا آب حيات اسلام و تعاليم توحيدي و عدالت علوي به همگان برسد، شايد بتوان هجوم مردم به اسلام را كه در اواخر عمر پربركت پيامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه اي بخشيد و مردم فوج فوج در آيين الهي داخل شوند. خداوند متعال مي فرمايد:
« وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ » (22)؛
و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتي دهيد و اگر يكي از آن ها بر ديگري تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد.
خداوند متعال در اين آيه به كشتن باغيان و سركشاني كه ادّعاي ايمان و اسلام را دارند فرمان داده است و اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به اين آيه عمل كردند و گاهي اين آيه را در نبردهايشان تلاوت مي فرمودند.
البته ترديدي نيست كه مخالفان اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ياغي و سركش بودند؛ چرا كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) پيش بيني كرده و به عمار فرموده بودند:
تقتلك فئة باغية؛
تو را گروه باغي و سركش خواهند كشت.
همين سخن پيامبر سبب شد بعد از آن كه سپاهيان معاويه عمار را به شهادت رساندند، فشار شديدي بر معاويه و عمروعاص وارد شود و بين سپاهيانشان اضطراب افتد (23).
بنابراين، قرآن كريم به قتل معاويه و سپاهيانش و هم چنين اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حكم قرآن محدور الدم بودند؛ بايد از بين بروند تا تعاليم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن هاي متمادي برسد؛ چرا كه آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحيد و عدالت هستند.
اين كار تنها از عهده ي يك نفر ساخته است، همو كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) درباره ي او فرموده بودند:
تو بر تأويل قرآن مي جنگي، همان طور كه من براساس تنزيل آن جنگيدم.
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) تنها كسي است كه مي تواند به چنين كاري اقدام كند، آن حضرت در سخني مي فرمايد:
ايها الناس! فإنّي فقأت عين الفتنة، و لم يكن ليجتري عليها أحد غيري بعد أن ماج غيبها و اشتدّ كلبها، فاسألوني قبل أن تفقدوني (24)؛
اي مردم! من چشم فتنه را كَندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كاري را نداشت؛ آن گاه كه امواج سياهي ها بالا گرفت و به آخرين درجه شدت خود رسيد. پس، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.
با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه اگر امروز براي اسلام آبرويي مانده به بركت همان روش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است، وگرنه خلفاي ديگر به طور كامل چهره ي اسلام را از بين برده بودند و از اسلام، چهره اي خشن، بي رحم، جاهل پرور، مخالف با كتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست، خونريز، شهوت ران و… ارائه داده بودند. به همين جهت است كه در تواريخ نوشته اند:
وقتي عمر مصر را فتح كرد، مردم مصر اسلام اختيار نكردند و دست از آيين خود برنداشتند و حتي زبانشان نيز به عربي تبديل نشد، همين طور آن ها نصراني و قبطي ماندند تا دو قرن بعد، زماني كه شيعيان فاطمي داخل مصر شدند و تا حدودي- گرچه بسيار ناچيز و ناقص- فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) را به مصريان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربي را پذيرفتند. (25)
ادامه دارد…
پي نوشت ها :
1. منهاج السنّه:419/6 و 420.
2. منهاج السنّه:401/4 و 402.
3. سوره انبيا: آيه 107.
4. سوره بقره: آيه 256.
5. سوره اسرا: آيه 36.
6. سوره نساء: آيه 75.
7. ر. ك المغازي، واقدي: 354/1 و 364.
8. سنن دارمي:85/1، سنن ابن ماجه:12/1 ح28، المستدرك علي الصحيحين:183/1 ح347، جامع بيان العلم: 347 ح 1690، تذكرة الحفاظ:7/1 رقم2.
9. ر. ك صحيح بخاري: 9/7، صحيح مسلم:76/5، المصنّف صنعاني: 438/5، السنن الكبري: 433/3، صحيح ابن حبان:562/14…
10. قرآن كريم در آيه 203 تا 206 سوره بقره و آيه 23 سوره محمد (صلي الله عليه و آله) اين وقايع را پيشگويي كرده بود.
11. الموطأ مالك: 135/2 و 136، السنن الكبري، بيهقي:280/5، نيز رك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:130/5، السنن الكبري، نسائي:279/1 و 277، اختلاف الحديث شافعي: 23/7، مسند احمد:319/5، صحيح مسلم:43/5، الجامع لاحكام القرآن:350/3.
12. سوره نصر: آيه هاي 1و 2.
13. منهاج السنّه: 117/4.
14. همان:161/4 و 162.
15. همان:485/4.
16. ر. ك: وقعة صفين:29 و العقد الفريد:229/3.
17. تاريخ طبري:573/4، الكامل في التاريخ:365/2، مروج الذهب:388/2.
18. ر. ك: الاخبار الطوال:147.
19. العقد الفريد:314/3.
20. الفتوح:467/2.
21. ر. ك: نهج البلاغه: نامه 45.
22. سوره حجرات: آيه 9.
23. ر. ك: صحيح بخاري:207/3، صحيح مسلم:186/8، سنن ترمذي:333/5، المستدرك علي الصحيحين: 385/3 و 148/2 و 155، الطبقات الكبري:241/1، 259/3 و 248، مجمع الزوائد: 242/7 و 295/9، المعجم الكبير: 96/10، شرح نهج البلاغه:98/3، كنزالعمال: 198/11 و 721، تاريخ بغداد:188/13، تاريخ مدينة دمشق:472/14 و 404/43 و 406، البداية و النهاية: 239/6 و 300/7، فضائل الصحابه:51، مسند احمد:161/2 و 164 و 206 و 22/3 و 28 و 91 و 197/4 و 199 و 214/5 و 306 و 307و 300/6 و 311 و 315، السنن الكبري، بيهقي: 189/8، مسند ابي داوود طيالسي:84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 240/11 و بسياري ديگر از منابع اهل تسنّن.
24. نهج البلاغه: خطبه 93.
25. جالب است كه يكي از زمامداران كنوني مصر به نام-مصطفي الفقي- به اين مطلب اعتراف كرده است و به همين مناسبت مقاله اي نوشته به نام: « مصر شعب سني المذهب شيعي الهوي » مقاله آقاي الفقي و سخن او در تاريخ 2 جمادي الاولي 1427 (2/ 4/ 2006) در صدر اخبار رسانه هاي جهان خصوصاً آژانس هاي خبري عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زيادي را از اهل سنت در پي داشت. رك:صحيفه الحياة از لندن، شبكه راصد الاخباريه، خبرگزاري العربيّه و غير آن.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، علي، (1390)، افكار ابن تيميّه در بوته نقد، قم: الحقايق، چاپ سوم