ابو ايوب انصاري، نخستين ميزبان پيامبر (ص)
ابو ايوب انصاري، نخستين ميزبان پيامبر (ص)
اين چهره فداكار و مخلص، كه از اولين روزهاي ورود پيامبر صلياللهعليهوآله به مدينه، خانه و زندگي سادهاش را به آن حضرت تقديم كرد، به شدّت مورد احترام و عنايت شخص پيامبر صلياللهعليهوآله ، علي عليهالسلام و اصحاب و تابعين بود؛ به گونهاي كه پيامبر براي مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت.(1)
هنگامي كه اميرمؤمنان عليهالسلام زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطاي او را پنج برابر افزايش داد.(2)
وقتي ابن عباس تمام دارايياش را، كه در منزل داشت، به احترام كاري كه ابوايوب در باره پيامبر صلياللهعليهوآله انجام داده بود، به وي واگذار كرد. ميزان اين انفاق را حدود چهل هزار نگاشتهاند.(3)
نام و نسب
نامش خالد بن زيد بن كليب بن ثعلبة بن عبد عوف بن غنم بن مالك بن النجّار بود؛(4) و ابوايوب انصاري شهرت داشت و از قبيله خزرج شمرده ميشد. مادرش هند دختر سعيد بن عمروبن إمرئي القيس بود.(5)
1 – نخستين ميزبان پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
منابع تاريخي نشان ميدهد كه هنگام ورود پيامبر صلياللهعليهوآله به مدينه تمام طوايف و قبايل از آن حضرت خواستند بر آنها وارد شود. اما رسول اكرم صلياللهعليهوآله مهار شتر را بر گردنش افكند و فرمود: اين شتر خود مأمور است و ميداند مرا كجا پياده كند.
شتر در ميان انبوه استقبال كنندگان حركت كرد و در كنار خانه ابوايوب انصاري، كه فقيرترين افراد مدينه بود، نشست. پيامبر صلياللهعليهوآله پياده شد. جمعيت بسيار اطراف حضرت را گرفتند. هركس با اصرار وي را به خانه خود فرا ميخواند. در اين ميان، مادر ابوايوب انصاري وسايل سفر پيامبر صلياللهعليهوآله را به خانهاش برد. پيامبر صلياللهعليهوآله ، كه همچنان در محاصره جمعيت بود، فرمود: وسايل من چه شد؟
عرض كردند: مادر ابوايوب آن را به خانهاش برد.
پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: المرء مع رحلة؛ انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود.
به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابوايوب شد.(6) و تا زماني كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بود، درخانه وي سكونت داشت.(7)
خاطراتي از خانه ابوايوب انصاري
خانه ابوايوب داراي دو طبقه بود. از همان ابتداي ورود پيامبر صلياللهعليهوآله ، ابوايوب كراهت داشت كه در طبقه بالا زندگي كند. از اينرو، به پيامبر صلياللهعليهوآله عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، طبقه بالا را مي پسندي يا زيرين را، چون مايل نيستم بالاتر از شما قرار بگيرم.
پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: باتوجه به رفت و آمد ديگران، همكف برايم مناسبتر است.
ابوايوب ميگويد: بدين جهت، من و مادرم در طبقه بالا زندگي كرديم. هرگاه به وسيله دلو و طناب از چاه آب ميكشيديم، مراقب بوديم مبادا قطرهاي ازآن به رسول اكرم پاشيده شود. هنگام بالا رفتن، به گونهاي ميرفتيم كه صداي پاي ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملاً آرام سخن ميگفتيم؛ وقتي پيامبر صلياللهعليهوآله در بستر ميآرميد، حركت نميكرديم تا صداي پاي ما سبب سلب آسايش آن حضرت نشود. وقتي غذايي ميپختيم، در اتاق را ميبستيم تا دود پيامبر را نيازارد.
روزي ظرف آبي افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاي برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطرهاي از آن، به طبقه پايين نرسد.(8)
2 ـ نقل حديث
از ديگر ويژگيهاي اين صحابي بزرگ نقل روايت از پيامبر بزرگ اسلام صلياللهعليهوآله است. محدثان به روايات ابوايوب انصاري اهميت بسيار ميدهند.
وي به سبب نزديك بودنش به رسول اللّه صلياللهعليهوآله ، روايات زيادي در زمينههاي مختلف از آن حضرت در سينه خود جاي داده بود. بدين جهت نامش در شمار راويان ثبت گرديده و صحابه و تابعين از او روايت كردهاند. ابن عباس، ابن عمر، براء بن عازب،
ابوايوب انصاري به شدّت مورد احترام و عنايت شخص پيامبر صلياللهعليهوآله ، علي عليهالسلام و اصحاب و تابعين بود؛ به گونهاي كه پيامبر براي مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت.
ابوامامة، زيد بن خالد جهني، مقدام بن معدي كرب، انس بن مالك، جابر بن سمرة، عبداللّه بن يزيد خطمي،(9) سعيد بن مسيب، عروة، سالم بن عبداللّه، عطاء بن يسار، عطاء بن يزيد،(10)، افلح،(11) موسي بن طلحه، عبد اللّه بن حنين، عبد الرحمان بنأبي ليل، ابوعبد الرحمن حبلي، عمر بن ثابت(12)، جبيربننفير، ابودهم سماعي، ابوسلمة عبدالرحمن، قرشع الضّبي، محمد بن كعب و قاسم بن ابوعبدالرحمن از ابو ايوب روايت نقل كردهاند.(13)
برخي از محققان شمار احاديث ابوايوب را به صد و پنجاه و پنج حديث دانستهاند كه هفت مورد آن در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است.(14)
در بسياري از منابع شيعه از جمله كتابهاي خصال و وسائل الشيعه، احاديث ابوايوب به چشم ميخورد.
ابوايوب از راويان حديث غدير
از ديگر ويژگيهاي ابوايوب انصاري اين بود كه نه تنها حديث غدير را منكر نشد و پنهان نكرد، بلكه به موقع از آن ماجرا ياد ميكرد و بر درستي آن شهادت ميداد. او در تاريخ اسلام از راويان حديث غدير شمرده ميشود.(15)
روزي كه جنگ جمل در بصره خاتمه يافت و اميرمؤمنان همراه امام حسن و امام حسين عليهمالسلام و عمّار و زيد و ابو ايوب انصاري وارد بصره شد، ابوايوب در جمع سينفر از بزرگان و شيوخ بصره چنين روايت كرد:
به خدا سوگند، شنيدم رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: «انّك تقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع عليّ بن أبيطالب»؛ تو پس از من، در كنار علي بنابي طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان جنگ خواهي كرد.
گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر صلياللهعليهوآله شنيدي؟
پاسخ داد: آري، خودم شنيدم.
گفتند: آنچه خودت در باره علي از پيامبر، شنيدي، براي ما نقل كن.
ابوايوب گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود:
«عليّ مع الحقّ و الحقّ معه و هو الامام و الخليفة بعدي يقاتل علي التّأويل كما قاتلت علي التّنزيل…»
علي همراه حق است و حق همراه او؛ او امام و جانشين پس از من است. و بر تأويل قرآن جنگ ميكند، همانگونه كه من بر تنزيل آن جنگيدم.(16)
3 ـ دفاع از حريم ولايت
ابوايوب انصاري يكي از دوازده صحابهاي است كه به طرفداري از علي بن ابي طالب عليهالسلام سخت موضعگيري كردند. و همراه دوستان خود در مسجد پيامبر صلياللهعليهوآله به افشاگري دست يازيده، غاصبان خلافت را رسوا كردند.
او، پس از عثمان بن حنيف، از جاي برخاست و گفت: اي بندگان خدا! در باره حقوق اهل بيت پيامبر، از خدا بترسيد و حق را به اهل آن برگردانيد؛ زيرا اين حقي است كه خداي برايشان قرار داده است.
به تحقيق شما شنيدهايد مثل آنچه برادران ما شنيدهاند. پيامبر صلياللهعليهوآله در موارد متعدد ميفرمود: اهل بيت من امامان پس از من شمايند؛ و اشاره به علي ميكرد و ميگفت: اين امير نيكوكاران و كشنده كافران است؛ هر كه او را رها كند، خدا رهايش ميكند؛ و هركه ياريش كند، خداي يارياش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمي كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد. بيترديد خدا تواب و رحيم است.(17)
4 ـ پاسداري از ارزشها
1 ـ روزي علي عليهالسلام به ابوايوب فرمود: اخلاقت به چه مرحلهاي رسيده است؟
ابوايوب چنين پاسخ داد: «لااوذي جاراً فمن دونه و لا امنعه معروفاً أقدر عليه» قرار گذاشتهام هرگز همسايه و غير همسايه را نيازارم و از آنچه كه بر آن توانايم محرومش نسازم.(18)
2 ـ روزي پيامبر صلياللهعليهوآله ابوايوب انصاري را ديد كه غذاي ريخته شده بر سفره را ميخورد. از اين كار بسيار خرسند شد و فرمود: «بورك لك و بورك عليك وبورك فيك» مبارك باد براي تو و بر تو و در تو.
ابوايوب گفت: اي رسول خدا! اين دعا جز من را نيز شامل ميشود؟
پيامبر فرمود: هركه چنين كند آنچه برايت گفتم؛ مييابد… هركه چنين كند، خداوند ديوانگي و جذام و برص و صفرا و كم عقلي را از او دور ميگرداند.(19)
3 ـ امير مؤمنان ميفرمايد: روزي ابوايوب انصاري به حضور پيامبر رسيده عرضه داشت: اي پيامبر خدا! اندرز و سفارشي كوتاه بفرماييد شايد به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چيز سفارش ميكنم؛
1 ـ به قطع اميد از آنچه كه در دست مردم است، زيرا اين عين توانگري است.
2 ـ تا ميتواني از حرص و طمع دوري بجوي كه عين فقر است.
3 ـ نماز را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است.
4 ـ كاري نكن كه ناگزير به عذر خواهي روي آوري.
5 ـ و آنچه براي خود دوست داري، براي برادرت نيز دوست داشته باش.(20)
5 ـ سرباز فداكار
روح تعبد و تسليم پذيري كه در ابوايوب بود وي را بر آن داشت تا هميشه در كنار و همراه پيامبر بزرگوار اسلام در تمام غزوات حضور داشته باشد.(21)
او پس از پيامبر صلياللهعليهوآله با علي عليهالسلام همراه شد و در جنگهاي جمل، و صفين و نهروان شركت كرد.(22)
همراهي با علي در جنگها
ابوايوب انصاري، علاوه بر جنگهاي پيامبر صلياللهعليهوآله ، در جنگهاي جمل و صفين و نهروان نيز شركت كرد. او سبب همراهي با علي عليهالسلام در جنگها را نيز براي مردم تبيين ميكرد. ابراهيم بن علقمه و اَسود ميگويند: روزي به ابوايوب انصاري گفتيم: اي ابوايوب! خداوند به وسيله پيامبر به تو كرامتي عنايت فرموده كه به ديگري نداده است. ميزبان پيامبر بودي، چرا در جنگها با علي عليهالسلام همراهي كردي و به نبرد با مسلمانان پرداختي؟
ابوايوب پاسخ داد: به خدا سوگند، روزي در همين خانهاي كه شما اكنون در آن نشستهايد، در محضر پيامبر صلياللهعليهوآله بودم و هيچ كس در خانه نبود. علي در طرف راست پيامبر صلياللهعليهوآله نشسته بود و من سمت چپ او؛ انس بن مالك در برابر پيامبر ايستاده بود. ناگاه صداي در شنيده شد. پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: اي انس! ببين كوبنده در كيست؟ انس بيرون رفته، عمّار بن ياسر را پشت در خانه ديد. پيامبر فرمود: در را براي عمار باز كن.
عمار بر پيامبر صلياللهعليهوآله وارد شد و سلام كرد. پيامبر صلياللهعليهوآله پس از خوش آمد گويي به او فرمود: اي عمّار! پس از من حوادث ناگواري پيش خواهد آمد، به گونهاي كه بعضي به روي يكديگر شمشير كشيده، يكديگر را خواهند كشت. همچنين گروهي از گروهي ديگر برائت ميجويند. اي عمار! اگر آن روز را ديدي بر توباد به پيروي از آن كه سمت راستم نشسته است. اي عمار! اگر تمام مردم از راهي بروند، برتو باد رفتن بدان راهي كه علي ميرود… اي عمار! هيچ گاه علي تو را از راه هدايت باز نميگرداند و بر گمراهي راهنماييات نميكند. اي عمار! پيروي از علي پيروي از من است و پيروي از من پيروي از خدا است.(23)
نقش ابوايوب انصاري در جنگ صفّين
ابن اعثم كوفي مينويسد: ابو ايوب در يكي از روزهاي جنگ صفين از صف لشكر اميرمؤمنان عليهالسلام بيرون آمد و در ميدان جنگ هماورد طلبيد. هرچند آواز داد، كسي از لشكر معاويه به جنگ او روي نياورد. ابوايوب به اسب خود تازيانه زد و بر لشكر شاميان حمله ور شد، اما همچنان كسي در مقابلش قرار نگرفت. ناگزير به سراپرده معاويه روي آورد. وقتي معاويه، ابوايوب را ديد گريخت و از طرف ديگر بيرون رفت.
ابوايوب همچنان ايستاده بود و مبارز ميطلبيد تا اينكه گروهي از شاميان به جنگ وي شتافتند. ابوايوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامت به صف لشكر علي عليهالسلام پيوست. معاويه با چهرهاي دگرگون به سراپرده خويش باز گشت و سپاهيان را به شدّت نكوهش كرد كه سواري از صف لشكر علي عليهالسلام چنين تاخت تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته بودند كه هيچ كس را ياراي آن نبود. مشتي خاك بردارد و به روي اسب وي بپاشد؟!
مردي از شاميان به نام مترفع بن منصور(24)گفت: اي معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده علي يورش ميبرم. اگر بر او دست يابم، زخمياش ميكنم و شادمانت ميسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده علي عليهالسلام تاخت.
چون ابوايوب انصاري او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند. ابوايوب ضربتي بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان علي عليهالسلام كه اين شجاعت بينظير را شاهد بودند، بر ابوايوب آفرين گفتند.(25)
در انتظار جنگ با مارقين هستم
محمد بن سليمان ميگويد: وقتي ابوايوب انصاري بر ما وارد شد و اطراق كرد، خدمتش رفتيم، قدري علوفه براي اسبش برديم و گفتيم: اي ابوايوب! تو با همين شمشيري كه همراه داري در ركاب رسول خدا صلياللهعليهوآله با كفّار جنگيدي؛ اكنون با مسلمانان ميجنگي؟!
گفت: رسول خدا ما را به جنگ با قاسطين و مارقين و ناكثين فرمان داد. من، طبق دستور او، با دو گره جنگ كردم و در آينده نيز با گروه سوم … در نهروان(26) خواهم جنگيد؛ ولي نميدانم اين در كجاست؟(27)
ابوايوب در جنگ نهروان
وقتي خوارج به بهانههاي پوچ در محلي به نام «حرورا»(28) توقف كردند، اميرمؤمنان به ميان آنها رفت تا شبهههايشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصاري سپرد تا هركه ميخواهد برگردد، خود را به ابوايوب رساند. ابوايوب فرياد بر آورد: هركه به طرف اين پرچم بيايد تا از بين اين گروه بيرون رود ايمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغيان و سركشي خود پاي فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترك گفتند.(29)
ابوايوب در ميمنه
هنگام تنظيم سپاه براي جنگ با خوارج نهروان، حضرت، ابوايوب انصاري را كه رزمندهاي دلير بود، در جناح ميمنه گمارد. علامه مجلسي مينويسد: عبداللّه كفوا، كه از جنگ كناره گرفته بود، همراه هزارتن از خوارج به طرف ابوايوب، كه در ميمنه سپاه قرار داشت، رفتند.(30)
ابوايوب اولين كسي بود كه به جنگ نهروانيان شتافت و زيدبنحصين خارجي را به قتل رساند.(31)
* سخنان پرشور ابوايوب در جمع سپاهيان
وقتي مردم سخنان اميرمؤمنان عليهالسلام را نايده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خود داري ورزيدند، ابوايوب از جاي برخاسته، لب به سخن گشاد و چنين گفت: اي مردم! بدانيد اميرمؤمنان عليهالسلام پيام خود را به كساني كه گوش شنوا و قلب آگاه و بيدار داشتند، رساند. خداي متعال به شما كرامتي ارزاني داشت؛ اما چنانكه سزاوار بود، نپذيرفتيد. بهدرستيي كه عموزاده پيامبرتان در بين شما فرود آمده تا از دين آگاهتان سازد و شما را به جهاد با پيمان شكنان فرا خواند. گويا گوش شنوا نداريد و بر دلهاتان مهر زده شده است؛ مگر خرد از دست دادهايد؟
مردم! چرا شرم نميكنيد؟! آيا همين ديروز نبود كه ستم همه جا را فرا گرفته .
ابوايوب اولين كسي بود كه به جنگ نهروانيان شتافت و زيد بن حصين خارجي را به قتل رساند.
بود. چه بسيار كساني كه از حقشان محروم گشته، سيلي خوردند و گرسنه و سرگردان در بيابانها رها شدند؛ گرد بادها بر آنها ميوزيد و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهاي كهنه و چادرهاي موئيني پوسيده، هيچ پوشش و سرپناهي نداشتند.
تا اينكه خداي، اميرمؤمنان عليهالسلام را بدينجا آورد. او حقيقت را آشكار ساخته، داد گستراند و به كتاب خدا عمل كرد.
مردم! خداي را بر اين نعمتي كه به شما ارزاني داشته، سپاس گزاريد و چون كساني كه گفتند: شنيديم، اما نشنيدند، نباشيد. شمشيرها را تيز كنيد و آماده نبرد با دشمنانتان باشيد. اگر فراخوانده شديد، اجابت كنيد، و اگر فرماني رسيد، بشنويد و پيروي كنيد و آنچه او ميگويد حرف دلتان بدانيد تا از راستگويان باشيد.(32)
سرانجام
ابوايوب در سال پنجاه و يك هجري نزديك شهر قسطنطنيه(33) كه در دست روميان بود، بيمار شد و از دنيا رفت. يزيد، فرزند معاويه و فرمانده سپاه، فرمان داد مسلمانان شبانه وارد خاك دشمن شده پيكر وي را همانجا دفن كنند و آثار قبرش را محو سازند.(34)
لابد ميپرسيد؛ ابوايوب زير چتر معاويه و فرزندش يزيد چه ميكرد؟ در پاسخ بايد گفت: ابوايوب لحظهاي از علي عليهالسلام جدا نشد. اما برخي حضور وي را، در كنار مسلماناني كه به جنگ با كفار بيرون رفته بودند، براي تقويت لشكر اسلام ميدانند. فضل بنشاذان معتقد است حضور فردي چون ابوايوب در سپاه معاويه، خطايي آشكار است. شايد ابوايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب تقويت اسلام و سست كردن شرك ميشود.(35)
گروهي، اين امر را نوعي خطا در اجتهاد شمردهاند كه با سلامت پايههاي اعتقادياش هرگز منافات ندارد.(36)
در «معجم رجال الحديث» در پاسخ به اين شبهه چنين ميخوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابوايوب وارد نيست؛ زيرا جنگ با كفار در سايه حكومت خلفاي جور، اگر به اذن خاص يا عام امام عليهالسلام باشد اشكالي ندارد. و حتي موجب اجر و ثواب هم ميشود. زيرا افرادي برتر از ابوايوب در كنار حكامي پستتر از معاويه با كفار جنگيدهاند.(37)
گمان من آن است كه چون ابوايوب در ميان ياران پيامبر صلياللهعليهوآله و ساير مسلمانان چهرهاي مبارك شمرده ميشد، او را به جهت تبّرك جستن و براي غلبه بر روميان همراه خود بردند.(38)
بدين جهت، نميتوان حضور ابوايوب را به معناي تصحيح كارهاي معاويه و عدول از مواضع قبلي وي دانست. او هرگز رويخوش بهمعاويه و فرزندش نشان نداد.
عمر بن كثير ميگويد: روزي ابوايوب بر معاويه وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايي، در كنار خود، جاي داد. سپس با وي به گفتگو پرداخت و پرسيد: چه كسي صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز(39) جولان ميداد، به قتل رسانيد.
ابوايوب پاسخ داد: من؛ اين در حالي بود كه تو و پدرت بر شتري سرخ سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سخت شرمنده شد، سر به زير افكند و چيزي نگفت.
دوستان معاويه، كه از اين گفتگو سخت عصباني بودند، به نشانه طرفداري از معاويه با ابوايوب تندي كردند. اما معاويه، براي آنكه ماجرا را پايان دهد، به ابوايوب گفت: دست بردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.(40)
زيرنويسها
1 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 51.
2 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 81.
3 ـ سيراعلام النساء، ج 2، ص 404.
4 ـ اسد الغابه، ج 2، ص 80.
5 ـ همان.
6 ـ داستان دوستان، ج 5، ص 130.
7 ـ الاصابة، ج 1، ص 405.
8 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 51.
9 ـ اسد الغابة، ج 2، ص 81.
10 ـ همان.
11 ـ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 403.
12 ـ تهذيب التّهذيب، ج 3، ص 79.
13 ـ سير اعلام النّبلاء، ج 2، ص 403.
14 ـ همان.
15 ـ الغدير، ج 1، ص 28.
16 ـ بحار الانوار، ج 36، ص 325.
17 ـ حق اليقين، ص 176؛ احتجاج طبرسي، ج 1، ص 103.
18 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 52.
19 ـ همان.
20 ـ همان، ج 2، ص 660.
21 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 80؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 79.
22 ـ همان، ج 5، ص 143.
23 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 52؛ سيراعلام النبلاء، ج 2، ص 410.
24 ـ در متن عربي، مبرقع بن منصور است. (الفتوح، ج 3، ص 32)
25 ـ منتهي الآمال، ص 121.
26 ـ محلي است ميان واسط و بغداد و به گفته حموي، سه نهروان داريم. اعلي و اوسط و اسفل. (معجم البلدان، ج 5، ص 324)
27 ـ رجال كشي، ص 169؛ تحفه الأحباب، ص 81.
28 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 353.
29 ـ همان، ص 390.
30 ـ همان، ج 8، ص 554.
31 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 406.
32 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 51.
33 ـ شهر استانبول فعلي، (معجم البلدان، ج 4، ص 347)
34 ـ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 412.
35 ـ رجال كشي، ص 177؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 390.
36 ـ تنقيح المقال، ج 1، ص 390.
37 ـ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 26.
38 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 52.
39 ـ شايد مقصود معاويه از فلان جنگ، روز جنگ بدر باشد.
40 ـ سير اعلام النّبلاء، ج 2، ص 411.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/ن