ابوالصباح كناني ، آيينه حقيقت
در اين نوشتار، كوشش مي شود با سيماي يكي ديگر از شاگردان امامان عليهم السلام بيشتر آشنا شويم.
ابوالصباح كناني ، آيينه حقيقت
در اين نوشتار، كوشش مي شود با سيماي يكي ديگر از شاگردان امامان عليهم السلام بيشتر آشنا شويم.
شناختي گذرا
در آغاز سده دوم هجري قمري در شهر محدّث پرور كوفه و در قبيله عبدقيس، در خانه نُعَيم كه خود يكي از رهپويان راه ولايت اهل بيت عليهم السلام بود، كودكي به نام ابراهيم چشم به جهان گشود.
ابراهيم بن نُعَيم در كتابهاي تراجم، و كتابهاي روايت، بيشتر با كنيه ابوالصّبّاح مشهور است. وي به علّت منسوب بودن به قبيله عبد قيس، «عبدي» هم خوانده مي شود. نيز چون محلّ زندگي خاندان او در شهر كوفه و در ميان طائفه كِنانه بود، «كِناني» هم به او گفته مي شود، كه با گذشت زمان به «ابوالصّبّاح كِناني» معروف شد.(1)
يكي ديگر از لقب هاي اين محدّث فرزانه، «ميزان» است كه در ادامه اين نوشتار با راز و رمز اين لقب ارزشمند و پر افتخار آگاه خواهيم شد.(2)
صحابي امامان عليهم السلام
ابوالصّبّاح كِناني از چنان شايستگي برخوردار بود كه محضر سه تن از حجّت هاي خدا را درك نمود و با آنان پيوند عميق و ژرفي برقرار كرد. در اين راستا است كه اصحابِ ترجمه گفته اند كه ابوالصّبّاح كِناني در گروه اصحابِ امام باقر، امام صادق و امام موسي بن جعفرعليهم السلام قرار داشت. البته كناني، بيشترين بهره را از اقيانوس موّاج و بي كران دانش رئيس مذهب شيعه، حضرت امام صادق عليه السلام برده است.(3)
از منظر حجّت خدا
بهترين شيوه پي بردن به شخصيّت يك صحابي و ارزيابي ابعاد وجودي او، ستايش امام و حجّت خدا از اوست. در همين راستاست كه ما، در ترجمه ها مي خوانيم: حضرت صادق عليه السلام روزي به ابوالصّبّاح فرمود: «اي ابوالصّباح! تو همانند ترازو هستي.» ابوالصّبّاح به امام مي گويد:
جانم فدايت! بعضي از ترازوها، اندكي انحراف دارند و بيشتر به يك سو، متمايل اند از استقامت و اعتدال برخوردار نيستند، نكند من هم از دسته افرادي باشم كه شايد اندك كجي و انحراف در بينش و رفتارشان وجود دارد!
حضرت به وي فرمود: «خير، تو همانند ميزان و ترازويي هستي كه هيچ گونه كجي و انحراف در آن پيدا نمي شود.»(4)
از چشم انداز عالمان
ابوالصّباح، در آسمانِ دانش حديث، بسان ستاره پرفروغي است كه از منزلت و جايگاه رفيعي برخوردار است. جايگاه وي به گونه اي است كه تمام ترجمه نويسان از ديرباز تا روزگار اخير، او را ستوده و شخصيّتش را حُرمت نهاده اند.
نجاشي و شيخ طوسي در وجاهت او چنين نگاشته اند:
اين محدّث از منظر اعتدال در باورهاي ديني و سلوك و رفتار فردي و اجتماعي، به پايه اي رسيد كه به او «ميزان» گفته مي شد و او در كمال وجاهت و وثاقت است.(5)
دانشمند فرزانه شيعه، شيخ مفيد در رساله عدديّه، پيرامون شأن اين راوي مي نويسد:
او يكي از اصحاب دين شناس واز پيشوايان مذهب و مجتهدان روزگار بود كه مرجع مردم شيعه، در حلال و حرام و بيانِ احكام شرعي بود.(6)
فقيه برجسته شيعي، محقّق حلّي درباره كِناني چنين مي نگارد:
او از بزرگان فضلاء و برجستگان فقيهان شيعه است.*(7)
استادان حديث
ابراهيم بن نُعَيم، عراقي و زادگاهش كوفه بود. وي براي فراگرفتن آموزه هاي مكتب اسلام، و به دست آوردنِ احكام دين، سر بر خاك آستان اهل بيت مي سايد و به شهر مدينه هجرت مي كند و از محضر سه تن از امامان عليهم السلام كسب فيض مي نمايد. او علاوه بر بهره مندي از معصومين عليهم السلام، نزد شاگردان و پرورش يافتگان مكتب آنان نيز به علم آموزي همّت مي گمارد كه گروهي از آنان عبارت اند از:
1. جابر بن يزيد جُعْفي كوفي.
2. ابوبصير.
3. عبدالله بن مغيره.
4. منصور بن حازم.
اين چهار تن، از برجسته ترين چهره هاي حديثي شيعه هستند.
5. صابر بن بسّام.
6. عبدالله بن جَبَله.(8)
شاگردان
ابوالصّبّاح اين محدّث جليل، كه روزگاري از حيات فرهنگي خويش را به فراگيري دانش حديث اختصاص داده، چنان به بالندگي رسيد كه دانش جويان بسياري – كه شيفته معارف ناب اهل بيت عليهم السلام بودند – به محضرش شتافتند و از خرمن فضل و كمال او بهره ها بردند. در اينجا به نام بعضي از شاگردان او اشاره مي شود:
1. ابان بن عثمان.
2. حمّاد بن عثمان.
3. سيف بن عميره.
4. محمّد بن فضيل.
5. يحيي حلبي.
6. صفوان بن يحيي.
7. محمّد بن اسماعيل بن بزيع.
8. حسن بن علي بن فضّال.
9. عثمان بن عيسي.
10. فُضالة بن ايّوب.
11. صندل.(9)
ويژگي ها
ابوالصّبّاح از ويژگي ها و خصلت هاي با ارزشي برخوردار بود كه به گونه گذرا بدان ها اشاره مي شود.
شجاعت و غيرت مندي
در شرح حال او نوشته اند: «كان ابوالصّبّاح رجلاً ضارياً اي شجاعاً؛ ابوالصّبّاح از شجاعتِ تحسين انگيزي برخوردار بود.» او در عين اين كه به عنوان دانشورِ ميدان حديث مطرح است، انساني شجاع و غيور بود؛ به گونه اي كه از مخالفان و منحرفان هراسي به دل راه نمي داد.(10)
اهل مناظره
ياران امامان عليهم السلام همه اهل مناظره در مسائل كلامي نبودند و فقط جمعي از آنان قدرت و توان مناظره و گفت و گو با مخالفان را داشتند. اين دسته (اهل مناظره) با قدرت علمي و قدرت بيان، عقايد و باورهاي مكتب تشيّع را به گونه اي شفّاف و مستدلّ به رخ منحرفان مي كشيدند. هشام بن حكم، مؤمن طاق، قيس ماصر، حُمران بن اَعْيَن (11) و ابوالصّبّاح كِناني از همين دسته اند.
با امام باقرعليه السلام
ابوالصّبّاح مي گويد: روزي خواستم به محضر امام باقرعليه السلام برسم؛ به منزل آن بزرگوار رفتم و در را كوبيدم. آن گاه كنيز حضرت آمد و در را باز كرد. من تا او را ديدم – براي اين كه معرفت و شناخت من در رابطه با مقام حجّت خدا به مرحله عين اليقين برسد – يك لحظه دستم را بر موضعي از بدن آن كنيز نهادم و سپس به او گفتم: به آقايت بگو كه ابوالصّبّاح اجازه داخل شدن مي طلبد. به دنبال اين حركتِ امتحاني من، ناگهان فرياد حضرت از داخل خانه بلند شد، واژه اي كه نشان از ناراحتي و توبيخ امام داشت. امام فرمود:… داخل شو! به خدمت حضرت كه رسيدم، عرض كردم: من از انجام دادن اين حركت، قصد سويي نداشتم، بلكه مي خواستم بدانم آيا شما از پشتِ ديوارها و پرده ها به اعمال و رفتار ما، علم داريد و آنها را مشاهده مي كنيد؟ امام فرمود: «بله راست مي گويي، هدف تو همين بود كه مي گويي.» سپس فرمود: «اگر شما گمان كنيد كه اين ديوارها مانع ديدن ما باشد همان گونه كه مانع شماست، پس چه فرقي است بين حجّت خدا و شما.» حضرت در پايان سخنانش به من فرمود: «دقّت كن اين عمل را تكرار نكني.»(12)
اثر خامه
ابراهيم بن نُعَيم در جهت نشر و گسترش اخبار و معارف آسماني اهل بيت عليهم السلام بسيار كوشش نمود. روايات فراواني از اين محدّث فرزانه در جاي جاي كتاب هاي روايتي، به يادگار مانده است كه جمعي از تراجم نگاران روايات او را 310 عدد گفته اند و اين، نشاني گوياست از جايگاه او در زمينه گسترش روايات شيعي.
البته كتاب چنداني از او براي نسل هاي بعدي به يادگار نمانده است. بعضي از دانشوران فقط به اين كه او داراي اصل و كتاب است، بسنده كرده اند.(13)
غروب ستاره
در تاريخ رحلت اين ستاره آسمان فرهنگ اسلام گفته اند: در حالي كه هفتاد و اندي سال از عمرش سپري شده بود، در حدود سال هاي 170 يا 171ق. چشم از جهان فروبست و به جوار رحمت الهي شتافت.
اما از اين كه در كجا و كدامين سرزمين رخ در نقاب تيره خاك كشيد، اطلاعي در دست نيست.(14)
نمونه اي از روايات
حالا كه سيماي اين راوي بزرگ، را در آيينه كتاب هاي ترجمه، نظاره كرديم، بسيار جالب و پسنديده است كه بعضي از رواياتي را كه از او نقل شده، به عنوان پاسداشت منزلت و ياد او، در اينجا مرور كنيم.
نشانه شيعه جعفري
حنان بن سدير مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بوديم. در اين ميان ابوالصّبّاح به حضرت گفت: ما از مخالفان، به خاطر شما، بسيار زخم زبان و اهانت را تحمّل مي كنيم. امام گويا با شگفتي به ابوالصّبّاح رو كرد و فرمود: شما از مردمي كه با من ارتباط دارند، چه مي شنويد؟ گفت: هنگامي كه بين يكي از شيعيان و يكي از مخالفان بگو مگويي رخ مي دهد، آنها مي گويند: شما جعفري هاي بدي هستيد. امام فرمود: به نام من شما را سرزنش مي كنند؟ ابوالصّبّاح گفت: بله! امام در پاسخ او فرمود:
«ما اقلَّ و الله من يَتَّبِعُ جعفراً منكم. انّما اصحابي من اشتدّ ورعه و عمل لخالقه و رجا ثوابَهَ فَهؤلاء اَصحابي 15؛ به خدا قسم بسيار كم اند آناني كه پيرو جعفر باشند! همانا شيعه من داراي اين نشانه ها هستند: بسيار با ورع و باتقوايند و فقط براي خدا، كار و عبادت انجام مي دهند. و فقط از خدا، اميد ثواب و پاداش دارند. آري، اينان پيروان من هستند.»
برآوردن نياز مؤمن
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
«برآوردن حاجت مؤمن، نزد خداوند دوست داشتني تر است از بيست حجّ؛ آن هم حجّي كه در راه انجام اين عبادت صد هزار درهم و يا دينار، خرج كند.»(16)
ارزش دعا
امام محمّد باقرعليه السلام فرمود:
«خداوند تبارك و تعالي از بندگان مؤمنش، آنهايي را بيشتر دوست دارد كه بسيار دعا كننده باشند. بر شما باد كه بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد دعا كنيد؛ چون آن وقت، زماني است كه درهاي رحمت الهي باز است و روزي ها تقسيم مي گردد و خداوند نيازهاي بزرگ را برآورده مي كند.»(17)
اعتقاد به ولايت
ابان بن عثمان مي گويد: ابوالصّبّاح كناني! خدا را گواه مي گيرم كه شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمود:
«شهادت مي دهم كه علي عليه السلام پيشوايي است كه خدا اطاعت او را واجب نموده است. شهادت مي دهم كه امام حسن عليه السلام امامي است كه خداوند اطاعت از او را بر بندگان واجب كرده است. و خدا را گواه مي گيرم كه امام حسين عليه السلام امامي است كه پروردگار، پيروي از او را واجب نموده است. خدا را شاهد مي گيرم كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام امامي است كه اطاعت او بر بندگان واجب است. و خدا را شاهد و گواه مي گيرم كه امام محمّد باقرعليه السلام، رهبري است كه اطاعت او را خدا بر بندگانش واجب فرموده است.»(18)
نيكي به پدر و مادر
مردي از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد: من پدر و مادري دارم كه شيعه نيستند، بلكه از مخالفانند، آيا با آنان نيكي كنم؟ حضرت فرمود:
«با آنان نيكي و خوش رفتاري كن آن گونه كه با پدر و مادري كه پيرو ولايت ما اهل بيت هستند خوش رفتاري مي شود.»(19)
منزلت امامان
اين محدّث والامقام از امام ششم عليه السلام روايت مي كند كه فرمود:
«ما (ائمّه اطهار) هستيم آن قومي كه خداوند پيروي از آنها را واجب نموده. براي ماست انفال و غنيمت هاي برجسته جنگي. ما هستيم كه در علم راسخيم. ما هستيم همان گروهي كه بر ما رشك مي ورزند كه خداوند فرموده: «ام يحسدون النّاس علي ما آتاهم الله من فضله».»(20) (21) امامت حضرت صادق عليه السلام
ابوالصّبّاح كناني مي گويد: حضرت امام محمّد باقرعليه السلام به امام صادق عليه السلام نگاه كرد و در حالي كه راه مي رفت، فرمود: او را مي بيني؟ او از كساني است كه خداوند فرموده:
«و نريد أنْ نَمُنَّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثين»(22)
و اين كلام امام، اشاره بود به اينكه بعد از من فرزندم حضرت صادق عليه السلام امام و رهبر شماست.
چگونگي نذر كردن
ابوالصّبّاح آورده است: از امام صادق عليه السلام درباره مردي كه گفته: بر من است نذر ; پرسيدم كه آيا اين گونه نذر كردن درست است و بايد انجام شود؟ فرمود:
«نذر كردن صحيح نيست؛ مگر اينكه نذر كننده بگويد: براي خداست بر عهده من، نماز يا روزه يا قرباني يا حجّ رفتن.»(23)
باز هم دعا
ابوالصّبّاح مي گويد: امام ابوعبدالله جعفر بن محمّدعليه السلام فرمود:
«خداوند دوست ندارد كه بندگانش با سماجت و اصرار، از ديگران چيزي بخواهند ولي اين را براي خويش دوست دارد. پروردگار تبارك و تعالي دوست دارد كه بندگانش از او سؤال كنند و آنچه را مي خواهند، از خداوند طلب كنند.»(24)
پی نوشت ها:
1. «بني كِنانه» قبيله بزرگي از عرب است كه از منظر سلسله قبيله اي به جناب: كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مَضَر، يكي از اجداد پيامبر مي رسد.
2. رجال نجاشي، ص 19 و منابع گوناگون.
3. همان؛ رجال طوسي، ص 102؛ جامع الروات، ج 1، ص 36؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 38.
4. رجال نجاشي، ص 19؛ رجال طوسي، ص 102.
5. رجال نجاشي، ص 19؛ رجال كشي، ج 2، ص 639، چاپ آل البيت.
6. الكني و الالقاب، ج 1، ص 93.
7. تنقيح المقال، ج 1، ص 38.
8. همان؛ جامع الروات، ج 1، ص 36؛ تهذيب الاحكام، ج 7، ص 25.
9. جامع الروات، ج 1، ص 36؛ اصول كافي، ج 2، ص 193.
10. رجال كشي، ج 2، ص 639؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 323؛ الكني و الالقاب، ج 1، ص 93.
11. الاحتجاج، ج 2، ص 123، كتابفروشي قدس محمّدي.
12. كشف الغمّه، ج 1، ص 141، چاپ تبريز، بازار مسجد جامع، سال 1381.
13. رجال نجاشي، ص 19؛ رجال طوسي، ص 102 و 144؛ موسوعة الفقهاء، ج 2، ص 41؛ معجم الرجال، ج 1، ص 313.
14. موسوعة الفقهاء، ج 2، ص 41.
15. اصول كافي، ج 2، ص 77.
16. همان، ص 192.
17. همان، ص 478، حديث 9.
18. همان، ج 1، ص 186، شماره 2.
19. همان، ج 2، ص 162.
20. نساء / 54.
21. اصول كافي، ج 1، ص 186.
22. قصص / 5.
23. تهذيب الاحكام، ج 8، ص 416، باب النذور، حديث 3.
24. اصول كافي، ج 2، ص 475، شماره 4.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372