در روایات آمده است که بعد از جنگ «بدر» و شکست سختی که نصیب مشرکان قریش شد، ابولهب که شخصاً در میدان جنگ شرکت نکرده بود پس از بازگشت ابوسفیان ماجرا را از او پرسید.ابوسفیان چگونگی شکست و درهم کوبیده شدن لشکر قریش را برای او شرح داد، سپس افزود به خدا سوگند ما در این جنگ سوارانی را دیدیم در میان آسمان و زمین که به یاری محمد آمده بودند.در اینجا «ابورافع» یکی از غلامان «عباس» میþگوید من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند کردم و گفتم آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابولهب سخت برآشفت و سیلی محکمی بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سوز دل خود، پیوسته مرا کتک میþزد، در اینجا همسر عباس «ام الفضل» حاضر بود چوبی برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت: این مرد ضعیف را تنها گیرآوردهþای!
سر ابولهب شکست و خون جاری شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانهþهائی همچون «طاعون» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بیماری از دنیا رفت.
عفونت بدن او به حدی بود که جمعیت جرأت نمیþکردند نزدیک او شوند، او را به بیرون مکه بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی
ابولهب سخت برآشفت و سیلی محکمی بر صورت من زد، و مرا بلند کرده بر زمین کوبید، و از سوز دل خود، پیوسته مرا کتک میþزد، در اینجا همسر عباس «ام الفضل» حاضر بود چوبی برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید، و گفت: این مرد ضعیف را تنها گیرآوردهþای!
سر ابولهب شکست و خون جاری شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت کرد و دانهþهائی همچون «طاعون» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بیماری از دنیا رفت.
عفونت بدن او به حدی بود که جمعیت جرأت نمیþکردند نزدیک او شوند، او را به بیرون مکه بردند، و از دور آب بر او ریختند، و سپس سنگ بر او پرتاب کردند تا بدنش زیر سنگ و خاک پنهان شد!
قصه های قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی
به نقل از سایت تبیان