ابى بن كعب(2)
«شخص با ايمان و اگر گرفتار شود، صبر مىكند، اگر نعمتى به او برسد، شكر مىكند ؛ اگر سخنى بگويد، راست مىگويد، و اگر حكمى صادر كند، حكم او عادلانه
ابى بن كعب(2)
بينش اخلاقى او
ابى بن كعب، گاهى با الهام از تعاليم قرآن، سخنان ارزنده و آموزندهاى بيان مىكرد كه نشانه شخصيت معنوى و بينش اخلاقى اواست، او مىگفت:
«شخص با ايمان و اگر گرفتار شود، صبر مىكند، اگر نعمتى به او برسد، شكر مىكند ؛ اگر سخنى بگويد، راست مىگويد، و اگر حكمى صادر كند، حكم او عادلانه است» (16)
از سخنان ديگر او كه روشنگر مراتب تقوى و اخلاص او است، جمله زير مىباشد:
«هر كس عمل نا مشروعى را، به خاطر خدا، رها كند، خداوند عوضى بهتر از آن را – از جائى كه هيچ گمان نمىرود – به او مىدهد. (17)
ابى بن كعب و حوادث سقيفه
پس از رحلت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) گردانند گان حوادث «سقيفه» بانقشه سريع و حساب شدهاى، زمام امور را به دست گرفتند و ابو بكر را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) بر مسند حكومت اسلامى نشاندند!و در اثر اين حوادث، على (علیه السلام)مرد شايسته جهان اسلام، از رهبرى مسلمانان، بر كنارماند!
اين مسئله، شكاف عميقى در جامعه اسلامى، به وجود آورد ؛ گروهى جانب ابوبكر را گرفتند و گروهى به دستور پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) از پيشوائى على (علیه السلام)پيروى نمودند.
ابى بن كعب – كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلى رهبرى اسلامى بود و از اين وضع رنج مىبرد – مىگفت: روزى كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) زنده بود همه متوجه يك نقطه بودند ولى پس از وفات پيامبر (صلی الله علیه وآله)، صورتها به چپ و راست منحرف گرديد. (18)
ابى از علاقمندان صميمى خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله) بود و از ستم هائى كه بعصى مسلمان نمايان پس از وفات حضرت، بر خاندان رسالت روا داشتند، سخت اندوهگين بود.
او عصر روزى كه حادثه سقيفه با نقشه خاصى به نفع ابوبكر خاتمه يافت از ميان حلقه انصار مىگذشت، يكى از انصار از او پرسيد:
ابى! از كجا مىآئى؟
پاسخ داد: از منزل خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله)/
گفتند: وضع آنان چگونه بود؟
گفت: چگونه مىشود وضع كسانى كه خانه آنها تا ديروز محل رفت و آمد فرشته وحى، و كاشانه پيامبر خدا بود، ولى امروز جنب و جوشى در آنجا به چشم نمىخورد و از وجود پيامبر (ص» خالى مانده است، اين را گفت در حالى كه بغض گلويش را مىفشرد و گريه مجال سخن را را به او نمىداد بطورى كه وضع او حضار را نيز به گريه انداخت! (19)
استيضاح خليفه
او هرگز با ابو بكر بيعت نكرد و شوراى به اصطلاح سقيفه را بى ارزش خواند.(20)
ابوبكر و دار ودسته او گمان مىكردند گذشت زمان به نفع آنها تمام شده و از فرداى روز سقيفه، كم كم گذشتهها فراموش خواهد شد و مردم پيرامون مسئله خلافت كمتر بحث خواهند كرد، ولى حوادث آينده، نشان داد كه نه تنها اين مسئله فراموش نشد، بلكه هر چه زمان پيش رفت، اين شكاف عميقتر و بزرگتر شد، و آثار آن روشنتر گشت.
در همان روزهاى اول حكومت ابوبكر، دوازده نفر از ياران پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) تصميم گرفتند متفقاً نزد وى رفته او را استيضاح نمايند. (21)
به دنبال اين تصميم، هنگامى كه ابو بكر در مسجد پيامبر (صلی الله علیه وآله) بر فراز منبر نشسته بود، اين عده وارد شدند طى سخنرانىهاى مستدل و مهيجى به ابوبكر اعتراض نموده، خلافت او را غير قانونى اعلام كردند و از او خواستند از خلافت كناره گيرى نموده، آن را به على (علیه السلام)واگذار كند، يكى از اين دوازده نفر ابى بن كعب بود. هنگامى كه نوبت سخن به ابى رسيد، رشته سخن را به دست گرفته، در برابر هزاران نفر از مسلمانان، حق خلافت را از آن على (علیه السلام)معرفى نموده، چنين گفت:
«ابو بكر! حقى را كه خدا آن را به ديگرى داده، انكار مكن و نخستين كسى مباش كه با فرمايش پيامبر (صلی الله علیه وآله) در مورد جانشين و بر گزيده او مخالفت نموده، از اجراى فرمان حضرت جلوگيرى كند دست از گمراهى بكش و حق را به صاحبش واگذار تا اعمالت تباه نشود، از عاقبت گناهى كه مرتكب شدهاى بترس و در پيشگاه الهى تو به كن و منصبى را كه به تو نمىرسد، به خود اختصاص مده تا آثار شوم عمل ناروايت، گريبان گيرت نشود! يقين بدان كه به زودى از اين جهان رخت بر خواهى بست و با پرونده سياه به پيشگاه الهى خواهى شتافت…»(22)
مىتوان حدس زد كه گفتار ابى، كه طى آن خلافت ابوبكر را بر خلاف هدف پيامبر (صلی الله علیه وآله) معرفى كرد، در آن محيط متشنج، تا چه حد اثر گذاشت و موقعيت حكومت ابوبكر را تا چه اندازه متزلزل ساخت! ابى بن كعب تنها به اين مقدار اكتفا نكرد، بلكه در يك اجتماع بزرگ ديگرى نيز -كه روز اول ماه رمضان، با شركت تعداد انبوهى از مهاجران و انصار تشكيل شده بود – پس از خطبه ابوبكر، بپاخاست و طى سخنرانى مبسوط و مهيجى، روش ابوبكر را مورد انتقاد قرار داد و مردم را به واسطه سستى و كو تاهى در پشتيبانى از امير مؤمنان (علیه السلام)، به شدت تو بيخ نمود. ابى بن كعب در سخنرانى خود چنين گفت:
«اى گروه مهاجران – كه خشنودى خدا را به جان خريديد و مورد ستايش خدا در قرآن قرار گرفتيد – اى گروه انصار – كه با پيامبر (صلی الله علیه وآله) همكارى كرديد و در پر تو اين خدمات، خدا شما را در قر آن ستود.
آيا دستور پيامبر (صلی الله علیه وآله) را فراموش كرديد يا خود را به – فراموشكارى زديد؟ آيا وصيت پيامبر (صلی الله علیه وآله) را دستخوش تبديل و تغيير قرار داديد؟ يا از اجراى آن عاجز و زبون گشتيد؟
آيا نمىدانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: يا على تو نسبت به من بسان هارون (برادر حضرت موسى) نسبت به موسى هستى، جز آن كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود. و فرمود كه: بعداز من پيروى از تو (مثل پيروى از من» بر مسلمانان واجب است.
آيا نمي دانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) توصيه فرمود كه: با خاندان من به نيكى رفتار كنيد و بايد شما از آنان پيروى كنيد، نه آنان از شما ؛ و آنها پيشرو شما باشند نه شما پيشرو آنان؟! آيا نمىدانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: خاندان من وسيله هدايت و راهنمايان الهى هستند؟
آيا نمىدانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) به على (علیه السلام)فرمود: تو هدايت كننده گمراهانى؟
آيا نمىدانيد كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: على (علیه السلام)زنده كننده روش من، معلم امت من، و داراى حجت و برهان من، و بهترين كسى است كه بعد از من در ميان مسلمانان خواهد بود؛ على (علیه السلام)سرور خاندان من محبوبترين مردم نزد من و پيروى از او پيروى از من است؟
آيا نمى دانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله)، احدى را بر على (علیه السلام)فرمانده قرار نداد ولى هميشه در غياب خود على (علیه السلام)را امير شما قرار مىداد. آيا نمىدانيد كه منزل پيامبر (صلی الله علیه وآله) و على (علیه السلام) چه در سفر و چه در حضر هميشه يكى بود و اصولاً آن دو يكروح در دو پيكر بودند؟
آيانمى دانيد كه پيامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: هر وقت در ميان شما نبودم و على را در ميان شما جانشين خود قرار دادم ؛ بدانيد كه شخصى را به جاى خود گماردهام كه عيناً مثل خود من است!…»
ابى امتيازات و برترىهاى على (علیه السلام) را يكيك بر شمرد و در آن مجمع بزرگ، و دفاع از امير مؤمنان(علیه السلام) داد سخن داد.
سخنرانى ابى، چنان مهيج و كوبنده بود كه «عبدالرحمن بن – عوف» و «ابوعبيده جراح» (دو تن از بازيگران صحنه خلافت) در برابر انتقادهاى كو بنده او تحمل خود را از دست داده زبان به اعتراض گشودند و او را احمق و ديوانه خواندند! ولى ابى بدون اين كه روحيه خود را از دست بدهد، از نو ؛ رشته سخن را به دست گرفت و پاسخ آنان را داد و فصلى ديگر از كتاب عظمت و فضيلت على را بيان نمود. (23)
ابى بن كعب، مىدانست كه اشغال منصب بزرگ و پر مسئوليت خلافت اسلامى، توسط افراد فاقد شايستگى وصلاحيت، چه عواقب و خيمى در جامعه اسلامى به دنبال دارد ؛ از اين رو در هر فرصتى به سران آن روز مسلمانان هشدار مىداد و با صراحت كامل از روش آنها انتقاد مىكرد.
«قيس بن عباد» مى گويد:
«وارد مدينه شدم تا با ياران پيامبر (صلی الله علیه وآله) ملاقات كنم، مخصوصاً خيلى علاقه داشتم كه ابى را ملاقات نمايم ؛ رفتم در مسجد پيامبر (صلی الله علیه وآله) در صف اول به نماز ايستادم ؛ ناگهان مردى را ديدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به بيان حديث نمود؛ گردنها به سوى او كشيده شد تا بيانات اورا بشنوند، او سه بار گفت: سران اين امت گمراه شدند و آخرت شان تباه شد، ولى دلم به حال آنها نمىسوزد، بلكه به حال مسلمانانى مىسوزد كه به دست آنها گمراه شدند، (و از پيروى خاندان رسالت منحرف گشتند).(24)
اوتنها از حكومت ابوبكر انتقاد نمىكرد، بلكه از روش خلفاى بعدى نيز كه دنباله رو حكومت ابوبكر و بلكه از آن هم فاسدتر بودند! صريحاً انتقاد مىنمود و از بيان مفاسد حكومت آنها فرو گذار نمىكرد.
روزى از وضع حكومت عثمان، از او سئول كردند گفت: سران اين امت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولى من دلم به حال آنها نمىسوزد، بلكه به حال مسلمانانى مىسوزد كه به دست آنان گمراه گشتند
آن گاه افزود: «اگر تا روز جمعه زنده ماندم ، پردهها را كنار زده حقايق را بيان خواهم كرد. خواه مرا بكشند، خواه زنده بمانم!»،
ولى افسوس كه عمر او وفا نكرد و روز پنجشنبه همان هفته جهان را بدرود گفت. (25)
آرى او پس از يك عمر مجاهدت در راه خدا، در سال 30يا32 هجرى در زمان خلافت عثمان، ديده از جهان فروبست و مرغ رو حش به سوى فردوس برين بال و پر گشود.(26)
پي نوشتها:
16- المؤمن بين اربع، ان ابتلى صبر، ان اعطى شكر، وان قال صدق، و ان حكم عدل «حليه الاوليأ»، جلد 1 صفجه 255/
17- مدرك گذشته، صفحه 253/
18-مدرك گذشته، صفحه 254/
19- «الدرجات الرفيعه»، صفحه 325/
20- «الفصول المهمه»، صفحه 180/
21-اين عده عبارت بودند از: خالدبن سعيد بن عاص، سلمان، ابوذر غفارى، مقدادبن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمى، ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، خزيمه بن ثابت، ابى بن كعب، ابوايوب انصارى. و عثمان بن حنيف («احتجاح»طبرسى صفحه 47 طقديم نجف). مرحوم صدوق در خصال، يكى از اين دوازده نفر را «عبدالله بن مسعود»ضبط كرده و از دو فرزند حنيف، يكى را نام برذه است (رجال ما مقانى جلد 1 صفحه 198).
22-يا ابابكر لا تجحد حقاً جعله الله لغيرك و لا تكن اول من عصى رسول الله فى وصيه وصفيه و صد عن امره، ارددالحق الى اهله تسلم ولا تتمادفى غيك فتندم و با در الا نابه يخف وزرك ولا تخصص بهذا الامر الذى لم يجعلهالله لك نفسك فتلقى و بال عملك، فعن قليل تفارق ما انت فيه و تصيرالى ربك فيسئلك عما جنيت و ما ربك بظلام للعبيد. («احتجاح» طبرسى جلد 1 صفحه 50 طبع قديم نجف اشرف)
23-«احتجاح» طبرسى جلد 1صفحه 67-69ط قديم نجف.
24-«حليه الاوليأ»، جلد صفحه 252/
25- «بحار الا نوار»، جلد 8 صفحه 336 چاپ كمپانى.
26- «قاموس الرجال» جلد 1 صفحه 50
منبع: شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى ،ص 23تا44
/خ