خانه » همه » مذهبی » اثبات خدا و حقانیت پیامبر(ص)

اثبات خدا و حقانیت پیامبر(ص)

یک. خداشناسی:

برای اثبات وجود خدا و خداشناسی ادله ای فراوان وجود دارد که برخی از آنها براساس فطرت تبیین شده است و برخی از آنها ریشه عقلی و استدلالی دارد، آنچه در این پاسخ بدان اشاره می شود یک دلیل فطری و برخی ادله عقلی است.
1. فطرت: دانشمندان می گویند هر انسانی از هر نژاد و طبقه ای که باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعلیمات خاصی نبیند وحتی از گفتگوهای خداپرستان و مادی گرایان بی اطلاع باشد خود به خود متوجه نیروی توانا و مقتدری می شود که مافوق جهان ماده بوده و بر تمام جهان حکومت می کند. او در زوایای قلب و اعماق دل روان خویش احساس می کند که ندایی لطیف و پر از مهر و در عین حال، رسا و محکم وی را به طرف یک مبدأ بزرگ علم و قدرت – که ما او را خدا می خوانیم – می خواند. این همان ندای فطرت پاک و بی آلایش بشر است. ندای فطرت، همیشه در درون جان آدمی هست، ولی در برابر حوادث سخت، قوت، بیشتری می یابد.
به ورطه ای که امیدت برید از همه جا ببین به کیست امیدت بدان که اوست خدا
2. برهان امکان وجوب: هر چیزی که بتوان آن را «موجود» دانست از دو حال خارج نخواهد بود یا وجود برای آن ضرورت دارد و خود به خود موجود و به اصطلاح «واجب الوجود» است و یا وجودش ضرورت ندارد و مرهون موجود دیگری است و به اصطلاح ممکن الوجود است. بدیهی است که اگر تحقق چیزی محال باشد هرگز وجود نخواهد یافت و هیچ گاه نمی توان آن را موجود دانست. پس هر موجودی با واجب الوجود است یا ممکن الوجود با دقت در مفهوم ممکن الوجود روشن می شود که هر چیزی مصداق این مفهوم باشد، معلول و نیازمند به علت خواهد بود، زیرا اگر موجودی خود به خود وجود نداشته باشد، ناچار به وسیله موجود دیگری به وجود آمده است. چنان که هر وصفی که بالذات نباشد، ثبوت آن بالغیر خواهد بود. مفاد قانون علیت هم همین است که هر موجود وابسته و ممکن الوجودی نیازمند به علت است، نه این که هر موجودی نیاز به علت دارد تا گفته شود که خدا هم احتیاج به علت دارد، یا اعتقاد به خدای بی علت، نقض قانون علیت است. همچنین اگر هر موجودی ممکن الوجود و نیازمند به علت باشد. هیچگاه موجودی تحقق نخواهد یافت. چنین فرضی نظیر آن است که هر یک از افراد یک گروه، اقدام خود را مشروط به شروع دیگری کند که در این صورت هیچ اقدامی صورت نخواهد گرفت پس وجود موجودات خارجی دلیل بر آن است که واجب الوجود (خدا) موجود است(2).
3. برهان حدوث: جهان متغیر و غیر ثابت است. هر چیزی که متغیر و غیر ثابت باشد. حادث و پدیده است (یعنی نبوده، بود شده) و هر حادث و پدیده ای به یک ایجاد کننده (محدث) نیاز دارد که خود، جسم و یا جسمانی (متغیر) نباشد و آن ایجاد کننده، همان خداوند متعال است. به بیان دیگر، جهان مخلوق است و مخلوق به خالق نیاز دارد و خالق این جهان همان خداوند است.
همچنین می توان گفت که جهان اثر است و هر اثری به یک مؤثر (صاحب اثر) نیاز دارد و صاحب اثر (مؤثر هستی) همان خداوند است. چگونه یک صحنه نقاشی دلیل بر وجود نقاش است و کتاب دلیل بر وجود نویسنده، ساختمان دلیل بر وجود بنا و معمار، رد پا نشانه عبور یک رهگذر …. هستی هم اثر و آثاری است که نشانگر آن است که خالقی در کار هست و آن خالق را خدا می نامیم(3) «جهان را خالقی باشد خدا نام».
4. برهان محدودیت: تمام موجودات هستی یافته (و ممکن) عالم محدود به حدی خاص هستند، هر موجودی نیاز به تحدید کننده (و حاد) دارد، پس عالم هستی باید به موجودی برسد که تحدید کننده است ولی خود محدود نباشد چون اگر او هم محدود باشد، لازم می آید که سلسله ی هستی تا بی نهایت ادامه پیدا کند (تسلسل) و لازمه ادامه بی نهایت سلسله هستی. این است که جهانی در کار نباشد. اما از آن جا که جهانی موجود است این نشان می دهد که محدود کننده و حادی هم به نام خداوند وجود دارد(4).
5. برهان هدایت: هر کسی در هستی دقت کند، می بیند علاوه بر نظم و نظام. یک هدایت تکوینی مرموز در همه موجودات وجود دارد. مثلا زنبور عسل بدون هیچ آموزشی وظایف خود را در انتخاب محل ساختمان چگونگی ساختمان سازی رفت و آمد به محل گل ها و کندو، نحوه ساخت خانه های شش گوش و… انجام می دهد. این مورد وامثال آن نشان می دهد که یک هدایت مرموزی در موجودات وجود دارد که هدایت گر آن خداوند متعال است (5).
چنان چه خداوند در قرآن می فرماید: «خدای ما آن کسی است که همه موجودات عالم را آفریده و آنگاه به راه کمالش هدایت نموده است» (6).
برای آگاهی بیشتر ر.ک:
– اصول عقاید برای جوانان، آیت الله مکارم شیرازی.
– راه های اثبات وجود خدا، استاد مرتضی مطهری، صدرا
– ترجمه بدایه المعارف، محمدرضا مظفر، شرح از محسن خرازی، ج 1، بخش توحید
– جعفر سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، ج 1، ص 47 – 75.

دو. پیامبرشناسی:

در مورد پیامبران راه هایی برای شناخت حقانیت آنها وجود دارد. فرض کنید شما در زمان حضرت عیسی(ع) زندگی می کنید و او ادعای پیامبری می کند. شما حق دارید از او بپرسید به چه دلیل و مدرکی شما خود را پیام آور و رسول خدای یکتا معرفی می کنید؟ اگر او در جواب شما بگوید من به اذن و اجازه خداوند کارهای خارق العاده می کنم که در زمان ما یا مطلقا کسی نمی تواند آن را انجام دهد مثل زنده کردن مرده ها. شما می توانید برای ایمان آوردن به سخن او، از وی بخواهید مرده ای را زنده کند. بنابراین اگر ایشان توانایی این کار را داشت، صداقت و راستگویی او برای شما مسلم می شود.(معجزه) حال اگر این پیامبری که شما از راه معجزه او را شناختید از پیامبر بعدی خبر دهد و خصوصیات او را برای شما ذکر کند، شما می توانید با توجه به ویژگی هایی که پیامبر اولی می گوید، پیامبر دومی را بشناسید. در مورد پیامبر اکرم(ص) که خاتم پیامبران است. هر دو راه وجود دارد، یعنی هم از طریق اخبار پیامبران گذشته می توان به حقانیت پیامبر اکرم(ص) پی برد و هم از طریق معجزه. سلمان فارسی از اساتید مسیحی خود نشانه های پیامبر آخرالزمان را آموخت و به همین دلیل خود را به اطراف مدینه رساند و منتظر ظهور پیامبر اسلام ماند و با همان نشانه ها به حقانیت پیامبر اکرم(ص) ایمان آورد.
مردم زمان پیامبر(ص) با درخواست معجزه و مشاهدات عینی معجزات پیامبر اکرم(ص) به او ایمان آوردند و در کنار آن معجزات، پیامبر اکرم(ص) قرآن را به عنوان معجزه جاوید اسلام معرفی نمود و از دیگران تقاضا نمود که اگر می توانید مثل قرآن کریم ارائه کنید از طرف دیگر چون رسالت پیامبر اکرم(ص) جاودان و همیشگی است معجزه آن حضرت هم مانندنی و همیشگی است لذا این مبارزه و تحدی طلبی قرآن کریم تا قیام قیامت وجود دارد و قرآن برای معجزه زنده است و همیشه در میان بشریت فریاد می زند:
وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؛ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شک دارید پس اگر راست مى گویید سوره اى مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر خدا فرا خوانید (بقره/23)
این تحدی قرآن در همیشه تاریخ بدون هماورد می ماند و با همه تلاشهایی که دشمنان اسلام برای مبارزه با قرآن می کنند احدی نمی تواند مانند آن بیاورد. جهت آگاهی بیشتر پیرامون این مسئله به مطالب زیر توجه کنید:
قرآن از جهاتى گوناگون، اعجاز دارد و معجزه اى جاوید و زنده است؛ یعنى، در همه زمان ها، دیگران از آوردن مثل آن عاجز و ناتوانند. از این رو قرآن تمام اندیشمندان و فرزانگان بشرى را، به تحدى و چالش فراخوانده است. بعضى از جنبه هاى اعجاز قرآن عبارت است از:
اعجاز ادبى و موسیقیایى
قرآن از جهت اعجاز ادبى، برجسته ترین ادیبان عرب را شگفت زده ساخته است تا آنجا که سرسخت ترین دشمنان پیامبرصلى الله علیه وآله (مانند ولید)، بر فرابشرى بودن اسلوب زیبا، ترکیب بدیع و آهنگ بى نظیر آن اعتراف کرده اند.
پروفسور دورمان Marry Gaylord Dorman. آمریکایى مى نویسد: «قرآن لفظ به لفظ به وسیله جبرئیل، بر حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم وحى شده و هر یک از الفاظ آن کامل و تمام است. قرآن معجزه اى جاوید و شاهد بر صدق ادعاى محمد رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم است. قسمتى از جنبه اعجاز آن، مربوط به سبک و اسلوب انشاى آن است و این سبک و اسلوب، به قدرى کامل و عظیم و با شکوه است که نه انسان و نه پریان، نمى توانند کوچک ترین سوره اى نظیر آن را بیاورند»نیک بین، نصراللَّه، اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، (دورود، سیمان وفارسیت، بى تا)، ص 48 ؛ به نقل از اسلام و غرب، ص 106..
پروفسور ا.گیوم A. Guillauome. مى گوید: «قرآن با آهنگ زیباى مخصوص، داراى موسیقى دلنوازى است که گوش را مى نوازد. عده کثیرى از مسیحیان عرب زبان، سبک قرآن را ستوده اند. از میان شرق شناسان کسانى که به زبان و ادبیات عرب آشنایى دارند، فصاحت و لطف و ظرافت شیوه قرآن را مى ستایند. زمانى که قرآن را تلاوت کنند، جذابیت خاص آن، بى اختیار شنونده را به سوى خود مى کشد و این حلاوت و موسیقى دلنشین بود که فریاد سرزنش کنندگان را خاموش کرد و به کالبد شریعت پیامبر اسلام، روح دمید و آن را غیرقابل تقلید گردانید. در پهنه نظم، نثر و ادبیات پردامنه عرب، کتابى به فصاحت، بلاغت، بلندپایگى و پرمایگى قرآن نمى شناسیم و اثرى نیست که بتوان آن را با قرآن مقایسه کرد. تأثیر عمیق آیات قرآن بر عرب و غیر عرب، آن چنان است که عنان اختیار از کف مى دهند»
The Quran Interpreted, A. J. Arberry, New York. 4791, v.2.p.01.
(ق:) بى آزار شیرازى، عبدالکریم، ترجمه تصویر و تفسیرى آهنگین سوره فاتحه و توحید، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم 1374).
نولدکه آلمانى در کتاب تاریخ قرآن مى نویسد: «کلمات قرآن آن چنان خوب و به هم پیوسته است که شنیدنش، با آن هماهنگى و روانى، گویى نغمه فرشتگان است؛ مؤمنان را به شور مى آورد و قلب آنان را مالامال از وجد و شعف مى گرداند».VGeschichte Des Quran. Neeldke. p.65. بارتلمى سنت هیلر دانشمند فرانسوى نیز در کتاب محمد و قرآن مى نویسد: «قرآن کتابى است بى همتا که زیبایى ظاهرى و عظمت معنوى آن برابر است. استحکام الفاظ، انسجام کلمات و تازگى افکار در سبک نو ظهور آن، چنان جلوه گر است که پیش از آنکه خردها تسخیر معانى آن گردند، دل ها تسلیم آن مى شوند. در میان پیامبران هیچ کس، مانند پیامبر اسلام نتوانسته است این همه نفوذ کلام داشته باشد.
قرآن با سبک خاص خود، هم سرود مذهبى است و هم نیایش الهى؛ هم شریعت و قوانین سیاسى و حقوقى است و هم نوید بخش و هشدار دهنده؛ هم پندآموز است و هم راهنما و هدایت کننده به راه راست و هم بیان کننده قصه، داستان و حِکَم و امثال. و بالاخره قرآن زیباترین اثر به زبان عربى است که در میان کتاب هاى مذاهب جهان نظیر ندارد.
به اعتراف مسیحیان عرب زبان این کتاب شریف، تأثیر شگرفى در دل و جان شنوندگان دارد»Mohomet et Le Quran, Hilaire, B.Saint, Paris, 5681 P.721.جهت آگاهى بیشتر در این زمینه نگا:
الف. صادق رافعى، مصطفى، اعجاز قرآن، (تهران: بنیاد قرآن، 1361)؛
ب. قطب، سید، التصویر الفنى فى القرآن؛
پ. بى آزار شیرازى، عبدالکریم، ترجمه تصویر و تفسیرى آهنگین سوره فاتحه و توحید، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1374).
2. اعجاز علمى
رازهاى علمى نهفته در قرآن، اقیانوس بى کرانى از دانش هاى کیهان شناختى، انسان شناختى، تاریخ، نجوم و … است که دانشمندان شرق و غرب را به تحقیقات زیادى واداشته و آنان را سخت به حیرت افکنده است.
در اینجا به نمونه هاى چندى از آیات و موضوعات علمى ذکر شده اشاره مى شود:
1. ترکیب خاص نباتات (آیه 19، سوره حجر)؛
2. تلقیح نباتات (آیه 22، همین سوره)؛
3. قانون زوجیت و تعمیم آن به عالم نباتات (آیه 3، سوره رعد)؛
4. حرکت وضعى و انتقالى زمین (آیه 53، سوره طه)؛
5. وجود یک قاره دیگر غیر از قاره هاى شناخته شده آن روز (آیه 17، سوره رحمن)؛
6. اصل کروى بودن زمین (آیه 40، سوره معارج)؛
7. ارتباط بین پدیده هاى جوى (آیه 164، سوره بقره و آیه 5 سوره جاثیه).
در عین حال با توجه به اینکه قرآن، کتابى انسان ساز و هدایتگر است، تنها ممکن است در موارد خاصى به مسائل علمى اشاره کند. این اشارات جزئى، منبع الهام براى دانشمندان است. گذشته از آن، قرآن همیشه مردم را به سیر در روى زمین و مطالعه پدیده هاى جوى، فرا خوانده و بنا بر پاره اى از تفاسیر، امکان صعود به کرات دیگر را خبر داده است.
در این زمینه کتاب ها و مقاله هاى بسیارى از سوى دانشمندان، در رشته هاى مختلف علوم به نگارش درآمده و همه از عظمت قرآن و تطبیق آیات آن، با جدیدترین رهیافت هاى دانش بشرى سخن گفته اند.نگا:
الف. طباطبایى، سید محمد حسین، اعجاز قرآن؛
ب. آیةاللَّه مکارم شیرازى، ناصر، قرآن و آخرین پیامبر؛
ج. المکى العاملى، حسن محمد، الالهیات على هدى الکتاب والسنة والعقل، محاضرات استاد جعفر سبحانى، (قم: امام صادق علیه السلام، 1417)، ج 3، ص 418؛
د. آیةاللَّه خویى، سید ابوالقاسم، ترجمه البیان، ج 1، ص 117. «موریس بوکاى» ( BucailleMaurice) در کتاب مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم مى گوید: «چگونه مى توان از تطبیق قرآن با جدیدترین فرآورده هاى علمى بشر، در شگفتى فرو نرفت و آن را اعجاز به حساب نیاورد!؟».بوکاى، موریس، مقایسه اى میان تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمه: مهندس ذبیح اللَّه دبیر، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1364).
او ضمن مقایسه آموزه هاى علمى قرآن، با تناقضات عهدین و دانش هاى رایج زمان نزول قرآن، مى گوید: «نظر به وضع معلومات در عصر محمدصلى الله علیه وآله، نمى توان انگاشت که بسیارى از مطالب قرآنى – که جنبه علمى دارد – مصنوع بشرى بوده باشد. به همین جهت کاملاً به حق است که نه تنها قرآن را باید به عنوان یک وحى تلقى کرد؛ بلکه به علت تضمین اصالتى که عرضه مى دارد … به وحى قرآنى مقام کاملاً متمایزى مى دهد».همان، ص 338.
3. اعجاز در پیشگویى
قرآن از حوادثى در آینده خبر داده است. این خبرها، برخى نسبت به خود قرآن است و بعضى نسبت به حوادث خارجى. بخشى رویدادهاى مقطع خاصى از تاریخ است و بعضى مستمر و پایا. برخى زمان تحققش فرارسیده و از نظر تاریخى صدق و حقانیت قرآن را به اثبات رسانده است. در مقابل برخى دیگر مربوط به آینده بشریت است؛ مانند: حاکمیت صالحان، برقرارى حکومت جهانى عدل و توحید و تحقّق مدینه آرمانى اسلامى.
دورمان مى نویسد: «قسمت دیگر از اعجاز قرآن، مربوط به پیشگویى هایى است که در آن مندرج است و به نحو اعجاب آورى، داراى اطلاعاتى است که مرد درس نخوانده اى مانند محمدصلى الله علیه وآله وسلم هیچ گاه قادر نبود آنها را جمع کند»نیک بین، نصراللَّه، اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب، ص 48..
به اختصار بعضى از موارد یادشده بیان مى شود:
3-1. تحریف ناپذیرى
قرآن مجید به صراحت اعلام مى دارد: – بر خلاف کتاب هاى آسمانى پیشین – براى همیشه از ساحت این کتاب مقدس کوتاه است و حفظ و عنایت الهى، همواره تضمین کننده عصمت آن است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛ حج(15)، آیه 9.؛ «همانا ما ذکر [ قرآن ] را فروفرستادیم و ما همواره آن را نگاهبانیم» و «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»؛ فصلت(41)، آیه 41 و 42.؛ «و این کتابى است نفوذناپذیر، باطل از پیش و پس در آن راه نمى یابد. نازل شده از سوى خداى حکیم و حمید است».
این ادعاى قرآن، اکنون تجربه اى پانزده قرنه را پشت سر نهاده و نشان داده است که تلاش هاى دشمنان، در این زمینه ناکام مانده و حسرت افزودن یا کاستن حتى یک کلمه از قرآن، بر دل آنها مانده است و از اینکه در آینده نیز بتوانند از عهده آن برآیند، به طور کامل مأیوس و ناامید گشته اند!
3-2. تحدّى ناپذیرى
قرآن به گونه هاى مختلف، انسان ها را به تحدّى و همانندآورى فراخوانده و با قاطعیت کامل ادعا کرده است: اگر تمام بشر، دست به دست هم دهند، نمى توانند مانند آن را بیاورند: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»؛ اسراء(17)، آیه 88.؛ «بگو اگر جن و انسان ها با یکدیگر اتفاق کنند، هرگز نمى توانند همانندى چون این قرآن آورند؛ هر چند گروهى از ایشان گروه دیگر را پشتیبان باشند».
قرآن از این فراتر رفته و مخالفان را به آوردن سوره اى چون قرآن، دعوت و عجز و ناتوانى همیشگى آنان را در این باره اعلام کرده است: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِى رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ»؛ بقره (2)، آیه 23 و 24.؛ «و اگر در آنچه ما بر بنده خویش نازل کردیم (قرآن) تردید دارید، پس سوره اى مانند آن بیاورید و گواهان خود – جز خدا – را فراخوانید، اگر راست مى گویید! پس اگر چنین نکنید – و هرگز نخواهید کرد – پس بپرهیزید از آتشى که هیزم آن انسان است و سنگ که براى کافران مهیا شده است».
این پیشگویى قرآن، طى پانزده قرن تجربه شده است و همه تلاش ها در جهت همانند آورى سوره اى – حتى به اندازه سوره «کوثر» که داراى حجمى در حدود سه سطر است – ناکام مانده و تکاپوگران این عرصه را جز رسوایى سودى نبخشیده است.جهت آگاهى بیشتر در این زمینه نگا: خویى، سیدابوالقاسم، مرزهاى اعجاز، ترجمه جعفر سبحانى، (تهران: محمدى، چاپ اول، 1349)، صص 153-166.
3-3. حوادث تاریخى
قرآن مجید رخدادهایى را پیش از وقوع آنها و در شرایطى که محاسبات عادى قادر به پیش بینى آنها نبود، اعلام کرده و واقعیت تاریخى نیز به طور دقیق – آن سان که قرآن از پیش خبرداده – تحقق یافته است. نمونه هایى از آن عبارت است از:
3-3-1. پیروزى اسلام بر مشرکان مکّه و ورود مسلمانان به خانه خدا در امنیت کامل: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ»؛ فتح (48)، آیه 27.؛ «هر آینه به خواست خدا به مسجد الحرام در مى آیید؛ در حالى که سرهاى خود را تراشیده و تقصیر مى کنید و هیچ خوفى بر شما نباشد». پس از نزول این آیه، چیزى نگذشت که صلح و به تعبیرى فتح حدیبیه پدید آمد و زمینه هاى ورود سرافرازانه مسلمانان و از پى آن، پیروزى قاطع اسلام بر شرک و کفر و تبدیل مجدد مسجد الحرام به کانون اصلى توحید فراهم شد.
3-3-2. پیروزى روم بر ایران؛ قرآن مجید خبر مى دهد پس از پیروزى امپراتورى ایران بر روم، به زودى روم بر ایران چیره شده و مؤمنان از این حادثه خرسند خواهند شد: «غُلِبَتِ الرُّومُ فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ فِى بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ»؛ روم (30)، آیات 2-4.؛ «روم در ادنى الارض (اطراف شام یا الجزیره نگا: شبر، سید عبداللَّه، تفسیر القرآن الکریم، (بیروت: داراحیاء التراث العربى، بى تا)، ص 385.) مغلوب گردیده و پس از آن در اندک سالى (بین سه تا هفت سال) چیره خواهد شد. امر همواره از آن خدا است؛ چه پس از آن و چه پیش از آن و در آن روز، مؤمنان شادمان خواهند شد». این پیشگویى قرآن هم زمان با پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، رخ نمود و شادى مضاعف براى مسلمانان به همراه آورد.همان.
وجوه دیگرى نیز درباره اعجاز قرآن ذکر شده است؛ از قبیل: اعجاز در معارف، اخبار به غیب، عدم اختلاف و تناقض، قانون گذارى و … .
مطالعه منابع مختلف در این زمینه سفارش مى شود.براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. مطهرى، مرتضى، وحى و نبوت، (قم: صدرا)؛
ب. طباطبایى، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، (قم: اسماعیلیان، بى تا)، ج 1، صص 58 – 73؛
پ. توسلیان، سید مرتضى، عظمت قرآن؛
ت. جمعى از نویسندگان «در راه حق»، درسهایى پیرامون شناخت قرآن؛
ث. گرامى، محمد على، درباره شناخت قرآن؛
ج. حجازى، فخرالدین، پژوهشى پیرامون قرآن و پیامبر؛
چ. مکارم شیرازى، ناصر، قرآن و آخرین پیامبر؛
ح. مؤدب، سیدرضا، تأملى در آفاق اعجاز قرآن (مق)، معارف، ش 20، آبان 1383؛
خ. مؤدب، سید رضا، اعجاز قرآن در نظر اهل بیت علیهم السلام و…، (قم: احسن الحدیث، چاپ اول 1379).
براهین موجود در این زمینه را مى توان به سه دسته کلى تقسیم کرد:
1. براهین عقلى، 2. دلایل قرآنى، 3. روایات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله.
هر یک از این شیوه ها، دلایل بسیارى را شامل مى شود؛ به طورى که گستردگى هر یک از این استدلالات، مطالعه کتاب هاى متعددى را مى طلبد و در این مختصر امکان بحث از آنها نیست؛ لیکن به طور فشرده چند برهان بیان مى گردد:

یک. دیدگاه قرآن

1. از نظر قرآن، رهبرى و امامت امت، اصالتاً باید به دست معصوم و دور از هر گونه کژى باشد. این نکته به تعابیر مختلفى در کتاب الهى بیان شده است؛ از جمله هنگامى که ابراهیم علیه السلام به امامت رسید و خداوند به او فرمود: «إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ بقره (2)، آیه 124. ابراهیم علیه السلام آن منصب الهى را براى فرزندانش درخواست کرد؛ ولى در «قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِى» ؛ پاسخ آمد: «لایَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِینَ»؛ همان.؛ «عهد من به ستمکاران نمى رسد».
آیه بالا نشان مى دهد که امامت منصبى الهى است – نه به انتخاب افراد – و به کسانى اعطا مى شود که از هر ظلمى (اعتقادى، اخلاقى و رفتارى) پاک و مبرّا باشند و نفى مطلق ظلم، مساوى با عصمت است.
2. در آیه ابلاغ نیز مى فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ مائده (5)، آیه 67. این مسئله به دنبال تحقق (معرفى و اعلام ولایت امیرمؤمنان علیه السلام در غدیر خم) آیه اکمال دین نازل شد. بنابراین خداوند با اعلام ولایت و جانشینى حضرت على علیه السلام، کامل شدن دین اسلام را اعلام کرد و فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً»؛ مائده (5)، آیه 3..
جهت آشنایى بیشتر با امامت در قرآن نگا: مکارم شیرازى، ناصر، پیام قرآن (تفسیر نمونه موضوعى)، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1377)، ج 9.

دو. دیدگاه عقلى

1. لزوم رهبرى در جامعه، امرى انکارناپذیر است.
2. رهبرى در جامعه اسلامى، باید براساس احکام و قوانین الهى باشد.
3. احکام الهى و اجراى آن، به دست کسى اجرا مى شود که به طور کامل به زوایاى آن احکام، آگاه و نسبت به آنها متعهّد باشد. به عبارت دیگر اگر پیامبر نیست، پیشواى امت – از نظر شرایط و اوصاف – باید نزدیک ترین فرد به آن حضرت باشد.
4. به شهادت تاریخ و گواهى خلفا، هیچ کس در جهات یاد شده قابل مقایسه با امامان معصوم علیهم السلام نبوده است. حتى خلفا در موارد بسیارى، احساس نیاز به آنان مى کردند؛ چنان که خلیفه دوم خود بارها اعلام کرد: «لولا على لهلک عمر»؛الف. المناوى، محمد عبدالرؤف، فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، (بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الاولى)، ج 4، ص 470؛
ب. الزرندى الحنفى، جمال الدین محمد، نظم الدرر السمطین فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطین، (مکتبة امیرالمؤمنین العامة، الطبعة الاولى، 1377ه.ق – 1958م)، ص 130.؛ یعنى، «اگر على علیه السلام نبود هر آینه عمر هلاک مى گشت».

سه. از دیدگاه روایى

روایات بى شمارى از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در کتاب هاى شیعه و سنى، به تواتر نقل شده که به صراحت امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام را اثبات مى کند؛ مانند:
1. روایات مربوط به حادثه غدیر،
2. روایات لیلة الانذار،
3. احادیث سفینه،
4. احادیث ثقلین،
5. احادیث ائمه دوازده گانه؛
6. حدیث منزلت و … .براى آگاهى بیشتر ر.ک:
الف. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛
ب. رهبرى امام على علیه السلام در قرآن (ترجمه المراجعات)؛
پ. تیجانى سماوى، آن گاه هدایت شدم؛
ت. امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت؛
در میان احادیث مختلف – به عنوان نمونه – به بیان حادثه غدیر و توضیحى درباره آن بسنده مى کنیم.

جریان حدیث غدیر خم

رسول خداصلى الله علیه وآله در سال دهم بعثت، تصمیم گرفت عمل حج به جاى آورد و آن را به مسلمانان اعلام فرمود. عده زیادى به مدینه آمدند تا در رکاب آن حضرت حج به جاى آورند و به او تأسى کنند. آن حج را حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ و حجةالکمال نامیده اند. رسول خداصلى الله علیه وآله از هجرت تا رحلت جز آن حج، حج دیگرى نیاورده است.
پیامبرصلى الله علیه وآله پنج یا شش روز به ماه ذى حجه مانده، از مدینه خارج شد… . آن گاه اعمال حج و عمره به هدایت خود ایشان انجام گردید و عملى را که تا قیامت باید به جاى آورده شود، عملاً به مردم نشان داد. پس از پایان حج، از مکه به طرف مدینه خارج شد؛ در حالى که جماعت یاد شده در محضرش بودند.
روز پنج شنبه هجدهم ماه ذى حجه با آن جمعیت انبوه به «غدیر خم» در جحفه رسید. در آنجا جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «یا اَیُّها الرَّسُول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس اِنَّ اللَّهَ لا یَهدِىَ القَومَ الکافِرینَ»؛ مائده، آیه 67..
بدین طریق خدا به پیامبرش امر کرد تا على علیه السلام را در جاى خویش نصب ولایت وجوب طاعت او را ابلاغ کند. در آن وقت طلیعه کاروان به جحفه نزدیک شده بود، حضرت فرمان داد تا آنهایى که از محل گذشته بودند، برگردند و آنانى که در محل بودند، توقف کنند. در آنجا پنج درخت کنار هم بود، فرمان داد کسى زیر سایه آنها ننشیند. جمعیت همه در جاى خود قرار گرفتند، زیر آن درخت ها را پاک کردند، آن گاه اذان نماز ظهر گفته شد.
حضرت رسول زیر آن درختان ایستاد و نماز ظهر را با جماعت خواند. هوا به قدرى گرم بود و آفتاب چنان آتش مى ریخت که مردم از شدت گرما، گوشه اى از عبا را سر کشیده و گوشه اى را از حرارت سنگریزه ها زیر پا گذاشته بودند، پارچه اى بر یکى از درخت ها کشیده و براى آن حضرت سایبان درست کردند.
چون از نماز فارغ شد، بالاى جهازهاى شتر رفت که روى هم چیده بودند. صدایش را بلند کرد، به طورى که همه شنیدند و فرمود: «الحمدللّه، از خدا مدد مى جوییم، به او ایمان مى آوریم، بر او توکل مى کنیم و به خدا پناه مى بریم از شر نَفْسْ هاى خود از سیئات اعمال خویش… .
شهادت مى دهم که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است… احتمال مى رود که خدا مرا به طرف خود ببرد و عمر من سر آید؛ من پیش خدا مسئولم و شما مسئولید، چه مى گویید؟
گفتند: گواهى مى دهیم که پیغام خدا را رساندى و در رساندن آن تلاش کردى و خیرخواه بودى، خدا تو را جزاى خیر دهد! فرمود: آیا شهادت نمى دهید که جز خدا معبودى نیست و محمد بنده و رسول او است و بهشت و آتش خدا و مرگ حق است و قیامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد کرد؟ گفتند: آرى شهادت مى دهیم. عرض کرد: خدایا! شاهد باش.
سپس فرمود: اى مردم! آیا سخن مرا نمى شنوید؟ گفتند: آرى مى شنویم. فرمود: من پیش از شما به کنار حوض کوثر خواهم رفت، شما در آنجا پیش من خواهید آمد. عرض آن به فاصله صنعاء (پایتخت یمن) و بُصرى (قصبه اى است از توابع دمشق) است. در کنار آن کاسه هایى به عدد ستارگان از نقره است؛ بنگرید در حفظ «ثقلین» که چطور جانشین من خواهید بود؟
گفتند: اى رسول خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: ثقل بزرگ تر کتاب خدا است. یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگرش به دست شما است. به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقل کوچک عترت (اهل بیت) من است. خداى لطیف خبیر به من خبر داده که آن دو، از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر پیش من آیند. من از خدا چنین خواسته ام، از قرآن و اهل بیت جلو نیفتید؛ وگرنه هلاک مى شوید و از آن دو کنار نمانید؛ وگرنه نابود مى گردید.
آن گاه دست حضرت على علیه السلام را گرفت و بلند کرد تا جایى که سفیدى زیر بغل هر دو دیده شد و همه على علیه السلام را شناختند، بعد از آن فرمود: مردم، کیست که بر مؤمنان از خودشان مقدم تر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «ان اللَّه مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلى مولاه»؛«همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و بر آنان از خودشان اولى مى باشم. پس هر که را مولا منم على مولاى اوست».. این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس گفت:«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار»؛«خدایا! دوستى گزین با هر که او [على ] را دوست دارد و دشمن دار هر که او را دشمن دارد؛ دوستش دار آنکه با او دوستى ورزد و خشمگین باش از آنکه به او خشم مى ورزد؛ یارى کن آنکه او را یارى کند و خوار گردان آنکه او را تنها گذارد و به او پشت کند؛ و حق را همپاى او بپادار».. آن گاه فرمود: هر که در اینجا حاضر است به غایبان برساند.
هنوز از آنجا حرکت نکرده بودند که جبرئیل این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» ؛ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و از دینتان اسلام راضى شدم».
رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضاى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من. سپس جمعیت به امیر مؤمنان على علیه السلام تهنیت گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر گفتند: «بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنة»؛ «به به بر تو اى پسر ابى طالب! صبح و شام کردى در حالى که سرپرست من و سرپرست هر مؤمن و زن مؤمنى».
حسان بن ثابت شاعر که در آنجا بود گفت: اى رسول خدا! اجازه بدهید درباره على ابیاتى بگویم تا بشنوید؟ فرمود: بگو با برکت خدا. حسان گفت: اى شیوخ قریش! سخن من، پیرو سخن رسول خدا درباره ولایت و سرپرستى است. آن گاه گفت:
ینادیهم یوم الغدیرنبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیاً
و قال: فمن مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدلوا هناک التعادیا
الهک مولانا و انت ولیناو لن تجدن منا لک الیوم عاصیاً
فقال له قم یا على فاننى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیاً
هناک دعا اللهم و ال ولیه و کن للذى عادى علیّاً معادیا
این خلاصه اى از جریان غدیر و تعیین حضرت على علیه السلام براى خلافت و امامت بود.قرشى، على اکبر، خاندان وحى، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول 1368)، ص 152 – 157.
شایان ذکر است که واقعه غدیر و خطبه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در آن، مورد اجماع و اتفاق جمیع مسلمانان است و جایگاه ویژه اى در نصوص دینى و ادبیات و اشعار مسلمانان اعم از عرب و غیر عرب – دارد. در متون اسلامى هیچ روایتى به اندازه این واقعه، به حد تواتر یا فوق تواتر نرسیده است و احدى را یاراى تردید در آن نیست. از صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله 110 تن و از تابعین 89 تن آن را نقل کرده اند و طبقات راوى آن، به 360 تن رسیده است. شاعران بسیارى نیز این جریان را به نظم درآورده اند؛ از جمله:
در قرن اول: حسان بن ثابت انصارى، قیس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل و محمد بن عبداللَّه حمیرى.
در قرن دوم: کمیت بن زیاد، سید اسماعیل بن محمد حمیرى، شعیان بن مصعب کوفى.
در قرن سوم: ابو تمام حبیب بن اوس طایى و دعبل بن على بن رزین الخزاعى و در قرون بعد ده ها نفر دیگر.
از اهمیت این واقعه، همان بس که علامه امینى یازده جلد کتاب ارزشمند الغدیر را درباره آن به نگارش درآورده است.
اکنون این سؤال رخ مى نماید که اگر این واقعه در میان همه مسلمین، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چیست؟ در پاسخ گفتنى است: اساس اختلاف بر سر ماهیت و دلالت این واقعه است؛ یعنى:
الف. اهل تسنن اظهار مى دارند که این حادثه عظیم تاریخى و سخنان و تأکیدات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على علیه السلام و یا حداکثر معرفى ایشان به عنوان یکى از نامزدهاى خلافت است و هیچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پیروى از ایشان ندارد! دلیل آنان این است که «ولایت» چند معنا دارد و یکى از معانى آن «دوستى» است. بنابراین تا زمانى که به این معنا قابل حمل است، نمى توان به معانى دیگر آن تمسّک جست.
ب. دیدگاه شیعه این است که ماهیت این حادثه و سخنان پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، نص صریح و قاطع بر امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام و لزوم اطاعت از او است. قرینه ها و شواهد، به گونه اى است که هرگز نمى توان آن را تنها به دوستى و محبت و یا نامزدى خلافت تفسیر کرد. دلایل صحّت دیدگاه شیعه عبارت است:

1. معناى ولایت:

اگر چه در مواردى ولایت به معناى دوستى نیز به کار مى رود؛ ولى لغت شناسان و کتاب هاى معتبر لغت شناسى، عمدتاً کلمه ولایت را به معناى سرپرستى، عهده دارى امور، سلطه، استیلا، رهبرى و زمامدارى معنا کرده اند. در اینجا معناى این کلمه با برخى از مشتقاتش از کتاب هاى لغت اهل سنت نقل مى شود:
– راغب اصفهانى مى نویسد: «وِلایت؛ یعنى، یارى کردن و وَلایت یعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است که وِلایت و وَلایت، مانند دِلالت و دَلالت است و حقیقت آن «سرپرستى» است؛ ولى و مولا نیز در همین معنا به کار مى رود».الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 570.

– ابن اثیر مى نویسد: «ولىّ؛ یعنى، یاور و هر کس امرى را بر عهده گیرد، مولا و ولىّ آن است». سپس مى گوید: و از همین قبیل است حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» و سخن عمر که به على علیه السلام گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ یعنى، «ولى مؤمنان گشتى».ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، النهایة فى غریب الحدیث والاثر، ج 5، ص 227.
– صاحب صحاح اللغة مى نویسد: «هر کس سرپرستى امور کسى را به عهده گیرد، ولى او است».الجوهرى، اسماعیل بن حماد، الصحاح فى لغة العرب، تحقیق احمد بن عبدالغفور عطار، (بیروت: دارالعلم للملایین)، ج 6، ص 2528.
– مقاییس اللغة آورده است: «هر کس زمام امر دیگرى را به عهده گیرد، ولىّ او است».معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص 141.
حال با گفته هاى صریح ارباب لغت، چگونه مى توان «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» را به «دوستى» صرف معنا کرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟ مگر نه این است که «ابن اثیر» – لغت شناس معروف عرب و سنى – خودش تصریح مى کند کلمه «مولا» در روایت «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله و در واکنش عمر در همین معنا به کار رفته است؟
بنابراین استعمال ولایت در دوستى نیاز به قرینه دارد و بدون آن، به معناى زمامدارى است. افزون بر آن در این مورد همه قرینه ها به کاربرد آن در زمامدارى و مرجعیت دینى و سیاسى و اجتماعى دلالت دارد.

2. خطاب تند و قاطع الهى:

اگر حادثه غدیر صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على علیه السلام بود، آیا آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش وحى کند اگر آن را ابلاغ نکنى، رسالت الهى را انجام نداده اى: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا یَهْدِى اَلْقَوْمَ اَلْکافِرِینَ»؛ مائده (5)، آیه 67.؛ «اى پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى. و خدا تو را از [ گزندِ] مردم نگاه مى دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى کند». آیا این اخطار شدید اللحن به خوبى نشان نمى دهد که مسئله بالاتر از این حرف ها است؟ البته محبت امیرمؤمنان علیه السلام جایگاه بسیار بلندى دارد و یکى از نشانه هاى ایمان است؛ اما مولا در اینجا قطعاً به معناى محبت و منحصر به «ولاى محبت» نیست.

3. دوستى و ولاى محبت در قرآن:

با واژه هایى چون «حب»، «مودّت» و… اشاره شده است؛ چنان که در مورد محبت اهل بیت علیهم السلام آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى »؛ شورى (42)، آیه 23.؛ «بگو: به ازاى آن (رسالت) پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». بنابراین فرو کاستن معناى ولایت به محبت و مودّت و انحصار به آن، مغایر کاربرد قرآنى این واژه است.

4. دلدارى خدایى:

خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله را دلدارى داده، مى فرماید: در راستاى اجراى این مأموریت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاى مردم محافظت مى کند: «وَ اَللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنَّاسِ» . آیا این مسئله نشان نمى دهد که این مأموریت، چنان مهم بوده است که پیامبرصلى الله علیه وآله بیم آن داشته که برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و علیه دین توطئه کنند؟! آیا فقط با اعلام دوستى حضرت على علیه السلام جاى خوف از توطئه بود؟

5. گزینش مکان:

پیامبرصلى الله علیه وآله مکان جدا شدن و انشعاب مسافران را خود انتخاب کرد، تا همگى در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نیز دستور داد کسانى که از آن مکان گذشته بودند برگردند و کسانى هم که عقب مانده بودند، از راه برسند؛ این نشانه چیست؟ اینکه دستور دادند شاهدان به غایبان، اطلاع دهند و این خبر بزرگ را به گوش همگان برسانند، دلالت بر این ندارد که مسئله، براى امت اسلامى بسیار مهم و حیاتى بوده است؟ آیا عاقلانه است که پیشواى بزرگ مسلمانان، در آخرین سخنرانى عمومى خود، براى جمعیت باشکوه حج گزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و کوفته را گرد آورد و با این تأکیدات، با آنان سخن بگوید و تنها مقصودش این باشد که بگوید: «على را دوست داشته باشید»؟

6. نزول آیه اکمال:

پس از اجراى این مأموریت، آیه نازل شد که: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً» مائده (5)، آیه 3.؛ «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [ به عنوان ]آیینى برگزیدم». آیا نزول چنین آیه اى دلالت بر این ندارد که مسئله، بالاتر از صرف محبت بوده است؟ آیا فقط با دوستى حضرت على علیه السلام – نه رهبرى و پیشوایى آن حضرت – دین کامل شد و خداوند اسلام را پسندید؟ اگر مسئله فقط دوستى و مودّت بود که در این رابطه آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِى اَلْقُرْبى » «بگو: “به ازاى آن [ رسالت ] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان”»: شورى (42)، آیه 23.، مدت ها پیش از آیه اکمال نازل گشته و از این جهت نقصى در دین نبود. پس نتیجه مى گیریم که آیه اکمال، پیام بسیار مهم دیگرى در بر دارد.

7. دلیل دیگر:

معرفى «ثقلین» است که پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتى …»؛ «من در میان شما دو چیز گران بها به ودیعت مى گذارم: کتاب خدا و عترتم را». اکنون باید پرسید: چرا پیامبرصلى الله علیه وآله عترت را در کنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذکر فرمود؟ آیا محبت اهل بیت علیهم السلام هم سنگ قرآن است یا امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى آنان؟
پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى شوند و امت باید به هر دو چنگ بزنند. آیا صرف دوست داشتن قرآن، کافى است یا باید از آن پیروى کرد و آن را امام و پیشواى خود دانست؟ همسنگ قرار دادن قرآن و اهل بیت علیهم السلام از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، نشان مى دهد که در مورد اهل بیت علیهم السلام، نیز باید همین گونه رفتار کرد و آنان را سرمشق، الگو و پیشواى عملى خود قرار داد.

8.

پیامبرصلى الله علیه وآله به مسئله ایفاى رسالت و سپس «اولویت» خود بر مؤمنان انگشت مى گذارد و بلافاصله موضوع «ولایت» را طرح مى کند؛ این نشان مى دهد که نوع ولایت مطرح شده در اینجا، از همان سنخ ولایت و اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله بر مؤمنان است که به موجب آن پیامبر خدا، حق تصرف در شئون دینى، سیاسى و اجتماعى مسلمانان را دارد؛ نه صرف دوستى و محبت (بدون مشروعیت سیاسى و اجتماعى).

9.

پیامبرصلى الله علیه وآله مسئله ولایت را سه یا چهار بار تکرار مى کند؛ این همه تأکید براى چیست؟

10.

اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله در دعاى خویش مسئله یارى کردن امام على علیه السلام را مطرح مى کنند و بر تنها گذاشتن و یارى نکردن او نفرین مى فرستد، قرینه روشنى است بر اینکه ولایت مورد نظر، از نوع ولایت زعامت و رهبرى است، نه صرف محبت و علاقه قلبى؛ زیرا آنچه با اطاعت به نصرت، یارى و همگانى جامعه تلازم دارد، پیشوایى و رهبرى امت است، نه صرف محبت و علاقه قلبى.

11.

برپایى حقیقت همراه با امام على علیه السلام و همپایى آن دو نیز با ولایت، با معناى رهبرى تناسب دارد. به عبارت دیگر پیشوایى و مرجعیت دینى و سیاسى امام على علیه السلام است که مى تواند به برپایى حقیقت همگام با آن حضرت بینجامد؛ نه صرف دوستى و محبت آن حضرت.

12.

پیامبرصلى الله علیه وآله بعد از این حادثه فرمود: «اللَّه اکبر! بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على بعد از من». نکته مهم در اینجا این است که اگر مقصود از «ولایت»، محبت باشد، دیگر قید «بعد از من»، زاید است؛ زیرا محبت حضرت على علیه السلام مقید به زمان پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله نیست. معنا ندارد منظور پیامبرصلى الله علیه وآله را این بگیریم که بعد از رحلت من، على را دوست بدارید! زیرا محبت على علیه السلام با حیات پیامبرصلى الله علیه وآله قابل جمع است؛ بلکه رهبرى امام على علیه السلام است که پس از آن حضرت مورد نظر است؛ زیرا در یک زمان وجود دو پیشوا در عرض هم ممکن نیست.

13.

بعد از این ماجرا، مردم با حضرت على علیه السلام بیعت کردند. مگر دوستى بیعت دارد؟ بیعت در لغت به معناى التزام به فرمان بردارى و تبعیت است و حتى ابوبکر و عمر نیز با آن حضرت بیعت کرده، گفتند: «بخٍّ بخٍّ لک یا على! اصبحت و امسیت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة».

14.

همه حاضران در آن جلسه از خطابه پیامبرصلى الله علیه وآله، مسئله «امامت و پیشوایى حضرت على علیه السلام» را فهمیدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پیامبرصلى الله علیه وآله اجازه گرفت و اشعارى زیبا سرود که در یکى از ابیات آن، از زبان پیامبرصلى الله علیه وآله چنین مى گوید:
فقال له قم یا على! فانّنى رضیتک من بعدى اماماً و هادیاً
«پیامبر به او فرمود: اى على! برخیز، خرسندم که تو امام و هادى بعد از من مى باشى».
ذکر این نکته بایسته است که «تقریر» – یعنى سکوت و عدم مخالفت پیامبرصلى الله علیه وآله در برابر یک سخن یا رفتار در نزد همه مسلمانان – حجت و جزء سنت است. بنابراین اگر مسئله غدیر معنایى غیر از امامت داشت، چرا پیامبرصلى الله علیه وآله سخنان «حسان بن ثابت» را تأیید کرده، او را تشویق فرمود؟ چرا دیگران اعتراض نکردند که منظور پیامبرصلى الله علیه وآله «امامت و هدایت» امت نبوده است؟

15.

نکته جالب توجّه دیگر، موضع گیرى هاى مخالفان مانند «جابر بن نضر» یا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روایت است که پس از انتشار سخن پیامبرصلى الله علیه وآله در غدیر خم، وى نزد پیامبرصلى الله علیه وآله آمد و عرض کرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهیم که جز خداى یگانه پروردگارى نیست و شهادت دهیم که تو پیامبر خدایى و نماز بخوانیم و روزه بداریم و حج انجام دهیم و زکات بپردازیم. ما نیز همه اینها را از تو پذیرفتیم؛ لیکن به این حد راضى نگشتى و پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر که را من مولاى اویم، این على مولاى او است». اکنون بگو که این سخن را از پیش خود گفتى، یا از جانب خدا؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «سوگند به آنکه جز او خدایى نیست! این مطلب از سوى خداوند است».
در این هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت؛ در حالى که مى گفت: خدایا! اگر آنچه محمدصلى الله علیه وآله مى گوید حق است، پس سنگى بر ما ببار، یا ما را به عذابى دردناک گرفتار کن. هنوز به اسب خود نرسیده بود که از طرف حق، سنگى بر سرش بارید و او را بر زمین کوبید و جانش را بگرفت. آن گاه این آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِى اَلْمَعارِجِ»؛ معارج (70)، آیات 1 – 3.؛ «پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسید که اختصاص به کافران دارد [ و ]آن را بازدارنده اى نیست. [ و ]از جانب خداوند صاحب درجات [ و مراتب ] است».
اکنون باید دید چه چیزى در سخن پیامبرصلى الله علیه وآله نهفته بود که آن مرد خیره سر را برآشفته کرد؟ اگر صرف مسئله محبت و دوستى بود، آیا این همه لجبازى و خیره سرى پدید مى آمد؟ به طور مسلّم مسئله بالاتر از این بود. زیرا شخص یاد شده از طرفى دلى پر کینه نسبت به حضرت على علیه السلام داشت و از سوى دیگر، مى دید با ولایت آن حضرت، باید عمرى تحت فرمان و رهبرى ایشان سپرى کند واز سر بى خردى و کبر و کژاندیشى، مرگ و عذاب را بر ولایت مولاى متقیان و فخر کائنات ترجیح داد.براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، صص 239-246.

16.

خود امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه اطهارعلیهم السلام در اثبات امامت بارها به حدیث غدیر استناد کرده اند. عامربن واثله مى گوید: «در روز شورى با على علیه السلام کنار درب خانه ایستاده بودم و شنیدم او خطاب به آنان فرمود: من براى شما دلیلى مى آورم که احدى نمى تواند بر آن خدشه اى وارد کند. سپس فرمود:
اى جماعت! آیا در میان شما کسى هست که پیش از من به یگانگى خداوند ایمان آورده باشد؟ گفتند: نه!
– آیا در بین شما کسى هست که برادرى چون جعفر طیّار داشته باشد که با ملائک پرواز مى کند؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما غیر از من عمویى همچون حمزه شمشیر خدا و شمشیر رسول خداصلى الله علیه وآله- دارد؟ گفتند: نه!
– آیا غیر از من کسى از شما همسرى چون فاطمه، دختر پیامبرصلى الله علیه وآله و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه!
– آیا کسى از شما هست که [ به دستور قرآن ] پیش از نجوا با پیامبرصلى الله علیه وآله صدقه داده باشد؟ گفتند: نه!
– آیا در میان شما غیر از من کسى هست که پیامبرصلى الله علیه وآله درباره اش فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغائب؟» گفتند: نه!براى آگاهى بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 1، صص 159- 213..

17.

اگر مقصود از ولایت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پیامبرصلى الله علیه وآله که فرمود: «و احبّ من احبّه» تکرار و لغو خواهد بود. بنابراین وجود هر دو سخن نشان مى دهد که اینها، دو موضوع متفاوت بوده و ولایت برتر از صرف محبت است؛ هر چند از لوازم ولایت، محبت و دوستى ولىّ است.
در پایان گفتنى است در رابطه با حقانیت شیعه، هزاران کتاب و مقاله به نگارش درآمده که بسیارى از آنها مانند عبقات الانوار نوشته میرحامد حسین لکنهوى، مشتمل بر ده ها مجلد است و تمام منابع و مدارک آن، بدون استثنا از منابع اولیه اهل سنت مى باشد.
براى مطالعه بیشتر ر.ک:
الف. امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت؛
ب. مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، (قم: صدرا)؛
پ. تیجانى سماوى، آن گاه هدایت شدم، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ت. همو، اهل سنت واقعى کیست؟، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ث. همو، از آگاهان بپرسید، ترجمه: سید محمد جواد مهرى؛
ج. علامه عسکرى، عبداللَّه بن سبا، ج 1- 3؛
چ. همو، نقش ائمه در احیاى دین، ج 1- 15؛
ح. همو، یکصد و پنجاه صحابى ساختگى؛
د. همو، نقش عایشه در تاریخ اسلام؛
ذ. همو، اندیشه هاى اسلامى در دیدگاه دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین)، ج 1- 2،
ر. علامه سید شرف الدین، رهبرى امام على علیه السلام در قرآن (ترجمة المراجعات)؛
ز. علامه طباطبایى، شیعه در اسلام؛
ص. علامه جواد شرى، شیعه و تهمت هاى ناروا؛
ض. حسینى نسب، سید رضا، شیعه پاسخ مى گوید؛
ط. صالح الوردانى، فریب؛
ظ. جواد مهرى، سید محمد، خاطرات مدرسه؛
ع. نجمى، محمد صادق، سیرى در صحیحین؛
غ. اللکنهوى، میرحامد حسین، عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهار، بى تا، بى جا؛
م. شهید تسترى، احقاق الحق.
————————-
پی نوشت ها:
1. ناصر مکارم شیرازی، اصول عقاید برای جوانان، قم، انتشارات نسل جوان، چاپ دهم، 1380، ص 26 – 27.
2. محمد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1378، ص 61.
3. محمدرضا مظفر، بدایه المعارف، شرح از سید محسن خرازی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ج 1، ص 36.
4. همان، ص 39.
5. همان، ص 40 – 42.
6. طه، آیه 50.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد