اثبات فرزند پیامبر بودن حسنين (ع) از قرآن كريم
داستان کوتاه
شعبي ميگويد: من در شهر «واسط» بودم روز عيد قربان همراه حجاج به نماز عيد رفتم آن روز حجاج خطبه رسايي را ايراد كرد، سپس از نماز مراجعت كردم چيزي نگذشت پيك حجاج آمد و گفت: حجاج شما را مي طلبد، من رفتم وارد بر حجاج شدم ديدم در حال غضب نشسته است، به من گفت: اي شعبي! امروز روز عيد قربان است و من تصميم گرفتهام يك نفر از اهل عراق را قرباني كنم و دوست دارم حرفهاي او را بشنوي آنگاه بداني كه من در رأي خودم خطا نكردهام! (يعني در كشتن عراقي)
من گفتم: اي امير! بهتر اين است كه عمل به سنت رسول الله كني و همان كاري كه در چنين روزي رسول خدا انجام ميداد ـ از كشتن قرباني ـ انجام بدهي و از اين اراده و تصميم صرف نظر كني. حجاج گفت: اي شعبي! وقتي كه حرفهاي او را شنيدي رأي مرا تصديق خواهي كرد به جهت آنكه او به خدا و رسول خدا دروغ ميگويد و در اسلام شبهه داخل ميكند: من گفتم: از امير تقاضا ميكنم كه مرا از اين امر معاف دارد. گفت: بايد شما اينجا باشي!
پس امر كرد شمشير را حاضر ساختند آنگاه گفت: شيخ را حاضر كنيد! پس او را آوردند ديدم يحيي بن يعمر است من بسيار اندوهناك شدم حجاج گفت: تو به گمان خود زمامدار اهل عراقي؟ يحيي گفت: من فقيهي از فقهاي اهل عراقم. حجاج گفت: تو چگونه فقيهي كه گمان كردهاي حسن و حسين (علیهما السلام) فرزندان رسول خدا هستند؟ يحيي گفت: من اين حرف را بيدليل نگفتهام بلكه دليل دارم از كتاب عزيز خداوند، پس حجاج نگاهي به من كرد و گفت: گوش بده اين حرفي است تازه كه تا كنون از او نشنيدهام!
شعبي ميگويد: من فكر كردم كه يحيي چگونه از قرآن دليل پيدا ميكند و حال آنكه من هرچه فكر ميكردم چيزي نميفهميدم از قرآن، حجاج كه خود حافظ قرآن بود پس از كمي تأمل سرش را برداشت گفت: شايد منظور تو آيه «مباهله» است.
«فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ؛ پس هركس بعد از آمدن علم با تو بحث كرد بگو: باييد فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان جانهاي خود و جانهاي خودتان را بياوريد بعد مباهله كنيم و نفرين خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
و آنكه رسول خدا به مباهله خارج شد همراه علي و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام).
شعبي ميگويد: من از شنيدن اين آيه خوشحال شدم گفتم يحيي نجات يافت و همين آيه براي اثبات مدعاي او كافي است، پس يحيي گفت: همين دليل روشني است ولي من به اين آيه استدلال نميكنم كه تو اين آيه را در نظر گرفتهاي حجاج رنگش زرد شد، سرش را پايين انداخت مدتي فكر كرد دوباره سر برداشت و گفت: اي يحيي! اگر آيه ديگري از قرآن آوردهاي ده هزار درهم به تو ميدهم. و اگر نياوردي خونت براي من حلال است. يحيي گفت: قبول كردم!
شعبي گويد: دوباره غم و غصه مرا گرفت گفتم يحيي دوباره خود را به مهلكه انداخت، كه همان را كه حجاج گفته، قبول نكرد اين دفعه هر دليلي بياورد حجاج قانع نميشود آخر او را ميكشد. پس يحيي رو به حجاج كرده گفت: قول خداوند عزوجل كه فرموده «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ؛ از فرزندان او داود و سليمان». مراد از فرزندان كيست؟ حجاج گفت: مراد فرزندان ابراهيم است، يحيي گفت: پس داود و سليمان از ذريه ابراهيم ميباشد؟ گفت: بلي. يحيي گفت: خداوند به دنبال داود و سليمان چه كساني را اسم برده؟ حجاج قرائت كرد: «و ايوب و يوسف و موسي و عيسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين»
يحيي گفت: از كجا عيسي از فرزندان (نسل) ابراهيم شد در حالي كه عيسي پدر ندارد، پس از طرف مادر فرزند (نسل) ابراهيم است، گذشته از اين آيا مريم به ابراهيم نزديكتر است يا فاطمه به رسول خدا؟ آيا عيسي به ابراهيم نزديكتر است يا حسن و حسين به رسول خدا؟
شعبي گويد: مثل اينكه سنگ به دهن حجاج زدند ديگر جوابي نتوانست پيدا كند ناچار گفت: او را آزاد كنيد خدا او را زشت كند. و ده هزار درهم به او بدهيد خداوند بركت از آن پول به او ندهد. آنگاه رو به من كرده و گفت: نظر تو بهتر بود اي كاش به گفتهی تو عمل ميكردم. سپس دستور داد گوسفندي آوردند ذبح كردند غذا تهيه كرده آوردند خورديم و ديگر يك كلمه حرفي با ما نزد تا آنكه ما رفتيم. (1)
پينوشت:
1. كنزالفوائد، كراجكي، ص 164.
منبع: www.irc.ir
منبع مقاله :
مردان علم در ميدان عمل، سيد نعمت الله حسيني، ناشر مؤلف، محل چاپ قم، سال چاپ 1376، نوبت چاپ دوم، جلد دوم، صفحه 270 ـ 272،