اثبات و مراتب توحيد الهي (2)
اثبات توحيد در حاکميت، مالکيت و ولايت
حکومت به معناي سلطه، و حاکم به معناي صاحب سلطه و قدرت است که مي خواهد به نظم امور بپردازد. هر حاکمي، يک گونه ولايت دارد که بر اساس آن درباره اموال و نفوس مردم تصميم مي گيرد و دستور مي دهد. وقتي خالقيت و ربوبيت حق تعالي ثابت شد، طبق برهان عقلي، جز خداي سبحان، احدي حق حاکميت بر انسان ها را ندارد؛ زيرا همه انسان ها از اين جهت يکسان اند؛ پس حق حاکميت و مالکيت فقط از آن خدا و کساني است که از ناحيه او مأذون باشند. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: « إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ »؛ (1) « حکومت، جز از آن خدا نيست، فرمان داده است که فقط او را بپرستيد. اين آيين استوار است، ولي بيش تر مردم نمي دانند. » همچنين مي فرمايد: « قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »؛ (2) بگو، بارالها مالک حکومت ها تويي؛ تو هستي که به هر کس بخواهي حکومت مي بخشي و از هر کس بخواهي حکومت را مي گيري؛ هر کس را بخواهي، عزت مي دهي و به هر کس بخواهي ذلت؛ تمام خوبي ها به دست توست؛ زيرا تو بر هر چيزي قادري. و نيز « وَاللهُ يُوتِي مُلکَهُ مَن يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ »؛ (3) خداوند ملکش ( حکومتش ) را به هر کس که بخواهد مي بخشد و خداوند (احسانش) وسيع، و (او) آگاه است. و « ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم لَهُ المُلکُ وَالَّذينَ تَدعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَملِکُونَ مِن قِطمِير »؛ (4) کساني را که جز او مي خوانيد، حتي به اندازه پوست نازک هسته خرما مالکيت ندارند. و « يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلنَاکَ خَلِيفَةً فِي الأَرضِ فَاحکُم بَينَ النَّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوَي »؛ (5) اي داوود، ما تو را خليفه و نماينده خود در زمين قرار داديم؛ پس بين مردم به حق داوري کن و از هوي و هوس بپرهيز. و « وَ مَن لَم يَحکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ »؛ (6) هر کس به احکامي که خدا نازل کرده است حکم نکند، کافر است. و « وَمَن لَم يَحکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُلئِکَ هُمُ الفَاسِقُونَ »؛ (7) هر کس به احکامي که خدا نازل کرده حکم نکند، فاسق است. و « أَفَغَيرَ اللهِ أبتَغِي حَکَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنزَلَ إِلَيکُمُ الکِتابَ مُفَصَّلاً وَالَّذينَ آتَينَاهُمُ الکَتابَ يَعلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالحَقِّ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمتَرِينَ »؛ (8) آيا غير خدا را به داوري بجوييم؛ در حالي که اوست که اين کتاب آسماني را، که تفصيل امور است، به سوي شما فرستاده است؛ و کساني که به آن ها کتاب آسماني داده ايم، مي دانند اين کتاب، به حق از طرف پروردگارت نازل شده است؛ بنابراين، از ترديدکنندگان مباش. « وَ مَن لَم يَحکُم بِمَا أَنزَلَ اللهُ فَأُلئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ »؛ (9) و هر کس به احکامي که خدا نازل کرده است حکم نکند، ظالم است.
جمع بندي آيات پيش گفته اين است:
1. حاکميت، مختص حق تعالي است؛ زيرا ولايت بر جان و مال، و خالقيت و تدبير، فقط از آنِ اوست.
2. حکومت بر دو نوع تکويني (تدبير جهان آفرينش) و تشريعي تقسيم مي شود. از آيه 40 سوره يوسف، حکومت تشريعي، و از آيه 26 سوره آل عمران، حکومت تکويني به دست مي آيد.
3. با اين که حکومت، حقّي است که بالذات به خداوند اختصاص دارد، ولي نبايد پنداشت که او هميشه به طور مستقيم به اداره امور بندگان مي پردازد؛ بلکه کساني که از طرف او مأمور مي شوند که اداره امور را به اذن و رضايت الهي تحقق بخشند. آيه 26 سوره « ص » که درباره حضرت داوود است به اين مطلب اشاره دارد. پس سخن خوارج که مي گفتند: « اِن الحُکمُ اِلّا للهِ لا لَکَ و لا لاِصحابِکَ » (10) ناتمام است و امام به دنبالش فرمود: سخن آن ها، حق و صحيح است؛ ولي برداشتِ باطلي از آن اراده کرده اند.
4. حکومت و دولت، از پديده هاي اجتناب ناپذير جوامع بشري است و نمي توان آن را از قاموس حيات بشري حذف کرد.
5. آياتي که بر توحيد در حاکميت و تشريع و قانون گذاري دلالت مي کنند، تدوين و تقنين حقوق و قوانين بشري را به خداوند و کساني که از طرف خدا مأذون هستند، اختصاص داده، عدول از احکام الهي را به ظلم و فسق و کفر انتساب مي دهند؛ مانند آيات 44 و 45 و 47 سوره مائده و آيه 26 سوره ص و …
6. در بعضي آيات، حکم الهي محور حل نزاع و اختلافات دانسته شده است؛ مانند: « وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ »؛ (11) در هر چيزي که اختلاف داريد، حکم و داوري اش از آن خداست. اين است خداوند، پروردگار من، بر او توکل کرده ام و به سوي او باز مي گردم.
اثبات توحيد عبادي
يکي از مهم ترين وظايف انبياء دعوت آدميان به پرستش خداي يکتا و نفي پرستش هر موجود ديگري بوده است. توحيد عبادي، يک نوع توحيد عملي است و به معناي اين است که پرستش فقط به حق تعالي اختصاص دارد و هيچ کس ديگري شايسته آن نيست؛ زيرا پرستش، به معناي انجام عملي است در مقابل يک موجود، به قصد آن که آن موجود، الله، رب يا مستقل در تأثير باشد؛ پس علي رغم آنچه که برخي تصور کرده اند، صرف خضوع و خشوع و متوسل شدن به غير، عبادت نيست؛ زيرا در غير اين صورت، آن جا که حق تعالي پيامبر را به خضوع در برابر مؤمنان فرا مي خواند، يا ساير انسان ها را به خضوع در مقابل پدر و مادر دعوت مي کند و يا ذلول و نرم بودن را از ويژگي هاي مؤمنان مي شمارد، ترغيب به شرک و بت پرستي محسوب مي شود؛ در حالي که چنين نيست. آيات مربوط به توحيد عبادي فراوان اند که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم: « وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ »؛ (12) در ميان هر امتي، پيامبري برانگيختيم که خدا را بپرستند و از هر معبودي جز خدا بپرهيزيد. و همچنين « وَمَا أَرسَلنَا مِن قَبلِکَ مِن رَّسُول إِلَّا نُوحي أَنَّهُ لَا إِلَه إِلَّا أَنَا فَاعبُدُونِ »؛ (13) پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستاديم؛ مگر اين که به او وحي کرديم که جز من معبودي نيست و مرا بپرستيد. و نيز « قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً »؛ (14) بگو اي اهل کتاب، بياييد کلمه اي را که ميان ما و شما يکسان است، بپذيريد؛ و آن اين است که جز خدا را نپرستيم و براي او شريکي قرار ندهيم. و « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْکُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ »؛ اي بني آدم، آيا من با شما عهد نکرده ام که شيطان را پرستش نکنيد؛ زيرا او دشمن آشکار شماست و مرا بپرستيد؟ اين است صراط مستقيم. » و « وَاعبُد رَبَّکَ حَتَّي يَأتِيَکَ اليِقينُ »؛ (16) « پروردگارت را عبادت کن تا يقين به تو برسد. و « وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعبُدُوا اللهَ مُخلِصينَ لَه الدّيِنَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِينُ القَيِّمَةِ »؛ (17) به آن ها دستور داده نشده، مگر اين که خدا را با کمال اخلاص عبادت کنند و نماز برپاي دارند و زکات را ادا کنند. اين، دين استوار است. و « يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ »؛ (18) اي بندگان من که ايمان آورده ايد، زمين من وسيع است، تنها مرا بپرستيد.
بعد از بيان آيات الهي، توجه به پيام هاي قرآني ذيل، ضروري است:
1. توحيد عبادي، اصل مسلّم ميان همه فرق اسلامي است. هرچند گروهي از اشاعره و معتزله در باب توحيد صفاتي و افعالي به بيراهه رفته اند، ولي در اين باب احدي به مخالفت نپرداخته است.
2. شرک در عبادت به دو نوع خفي و جلي تقسيم مي شود. پرستش غير خداوند از جانب بت پرستان شرک آشکار است و انسان را از نظر کلامي مشرک مي سازد و شرک خفي عبارت است از تملق ها، چاپلوسي ها و استمداد از ديگران، بدون توجه و عنايت به حق تعالي. اين عملکردها انسان را از نظر اخلاقي مشرک مي سازد، نه از نظر کلامي؛ لذا احکام فقهيِ شرک بر او بار نمي شود.
3. راغب در مفردات مي گويد: عبادت در لغت به معناي اظهارِ نهايت خضوع است و عبد نيز داراي سه معناست:
الف) بردگاني که خريد و فروش مي شوند.
ب) عبد به معناي خلق.
ج) عبد به معناي کساني که در مقام عبادت و خدمت باشند.
عبادت در اصطلاح، عبارت است از: انجام عملي در مقابل يک موجود، که الله، رب و يا مستقل در تأثير دانسته شود؛ يعني عملي که از اعتقاد به الوهيت فرد سرچشمه مي گيرد. اين تعريف از آيات قرآن نيز استفاده مي شود: « يَا قَومِ اعبُدُواللهَ مَالَکُم مِن إِلَه غَيرُهُ »؛ (19) اي قوم من خدا را بپرستيد. براي شما جز او خدايي نيست. و « إِنَّ اللهَ رَبِّي وَ رَبُّکُم فَاعبُدُوهُ هذَا صِراطٌ مُستَقيمٌ »؛ (20) خداوند صاحب من و شماست؛ پس او را بپرستيد. اين است راه مستقيم.
از اين آيات چنين بهره مي بريم که عبادت، عملي است که براي موجودي، به قصد الوهيت يا ربوبيت او انجام مي گيرد.
4. از تعريف مذکور، چند نتيجه مي توان به دست آورد: نخست آن که، برخلاف آنچه وهابي ها گمان کرده اند، تمسک به اسباب طبيعي و غيرطبيعي شرک نيست؛ زيرا نظام آفرينش بر مبناي قانون علت و معلول استوار شده است و اگر کسي معلولي را بخواهد، به ناچار به علت آن روي مي آورد؛ گرچه حق تعالي علت العلل و مدبّر و خالق تمام نظام آفرينش است. قرآن نيز به استعانت به صبر و صلوه تأکيد نموده است: « وَ استَعينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلاة ». دوم آن که، توسل و استعاذه به غير، نه تنها شرک و عبادت غير خدا محسوب نمي شود، بلکه مصداقي از عبادت الهي است؛ حال، چه توسل به انسان هاي صالح، در زمان حيات آن ها باشد يا بعد از مرگ؛ اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و اله) نيز از آن حضرت طلب دعا مي کردند و شفاعت مي جستند. سرّ شرک نبودن اين اعمال اين است که اين درخواست ها به قصد الوهيت و ربوبيت نيست؛ بلکه به دليل شرافت اين انسان ها و قرب و منزلت آن ها، نزد خداوند است. خداوند مي فرمايد: « وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِي السَّمَاوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَرْضَى »؛ (21) چه بسيار فرشتگاني در آسمان ها هستند که شفاعت آنان چيزي را بي نياز نمي کند؛ مگر آن گاه که خداوند درباره هر کس که بخواهد، اذن دهد و راضي گردد. پس شفاعت خواهي از غير، اگر به اذن الهي باشد، شرک نيست؛ زيرا خداوند به هيچ شرکي رضايت نمي دهد.
5. پيام اصلي تمام انبيا، توحيد در عبادت و نفي هرگونه شرک بوده است؛ از اين رو، توحيد عبادي، اصل مشترک ميان تمام اديان آسماني شمرده مي شود.
6. از آيات 60 و 61 سوره مبارکه « يس » استفاده مي شود که توحيد عبادي يکي از امور فطري آدميان به شمار مي رود و خداوند يک عهد تکويني فطري با تمام انسان ها انجام داده است، که شيطان را عبادت نکنند.
7. از آيه 5 سوره مبارکه « بينة » استفاده مي شود که فقط عبادتِ خالصانه، مورد رضايت الهي است؛ يعني عبادتي که هيچ گونه آميختگي با غير نداشته باشد.
8. آيه 99 سوره مبارکه « حجر » نيز ثمره و فايده عبادت را براي انسان مي داند؛ زيرا مي فرمايد: تا رسيدن به مرحله يقين خداوند را عبادت کن. اين معنا را مي توان دو گونه تفسير نمود: نخست اين که، يقين را به مرگ و « حَتّي يَأتِيَکَ » را به غايت زماني معنا کنيم، يعني تا هنگامِ مرگ، عبادت خداوند واجب است. دوم اين که، عبادت کن تا به مرحله يقين و شناخت يقيني نايل آيي؛ يعني عبادت، شما را به مقام يقين مي رساند. از معناي دوم، فايده و فلسفه عبادت، به وضوح استفاده مي شود.
9. در آيه 56 سوره « عنکبوت »، تأکيد بيش تري بر عبادت الهي شده است؛ به گونه اي که اگر کسي نتواند در منطقه خود به عبادت خداوند بپردازد، بايد هجرت کند و در زمين وسيع، جايگاهي براي عبادت حق تعالي پيدا کند.
10. وقتي خالقيت و ربوبيت الهي ثابت گردد، پس فقط اوست که شايسته پرستش است.
اثبات توحيد در اطاعت
از آن جا که تنها خداي سبحان خالق مدبر جهان و انسان است، پس تنها از او بايد اطاعت شود و اطاعت غير از خدا جايز نيست؛ زيرا اطاعت، از شؤون مالکيت و مملوکيت است؛ و تنها مالک خداست، البته انسان هايي که به دستور ذات مقدس اله، امر به اطاعت از آنان شده است، طبعاً، از باب امتثال امر الهي، بايد مورد اطاعت ديگران قرار گيرند. خداوند در قرآن مي فرمايد: « وَمَا أرسَلنَا مِن رَسُولِ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذنِ اللهِ »؛ (22) ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر اين که به فرمان خدا اطاعت شود. از اين آيه روشن مي شود که اطاعت مطلق از آن خداست؛ مگر کساني که از طرف خدا مأذون باشند. « مَن يُطعِ الرَّسُولَ فَقَد أَطَاعَ اللهَ »؛ (23) هر کس پيامبر را اطاعت کند، از خدا فرمان برده است. و نيز مي فرمايد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُواللهَ وَ أَطِيعُوالرَّسُولَ وَ أُلِي الأَمرِ مِنکُم فَإِن تَنَازَعتُم فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللهِ وَاليَومِ الآخِرِ »؛ (24) اي کساني که ايمان آورده ايد، اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد پيامبر و صاحبان امر را؛ و هرگاه در چيزي نزاع کرديد، آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد، اگر ايمان به روز رستاخيز داريد؛ اين براي شما بهتر و عاقبت و پايانش نيکوتر است. و نيز « قُل أَطِيعُوا اللهَ والرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّ اللهَ لَا يُحِبُّ الکَافِرينَ »؛ (25) بگو: خدا و پيامبر را اطاعت کنيد. اگر روي برتافتيد بگو: خدا کافران را دوست نمي دارد ولي اطاعت پيامبر، ائمه، فقهاي جامع الشرايط، والدين و غير آن ها، به اين لحاظ است که از طرف خداوند اذن و مقام اطاعت را پيدا کرده اند. پس اطاعت از پيشوايان دين، از باب تجلي الهي- نه تجافي- است. تجلي، عبارت است از تنزل به مقصد بدون کاستن از مبدأ، برخلاف تنزل تجافي، که با رسيدن به مقصد، حقيقت از مبدأ کم مي شود. وقتي خداوند سبحان، کمالي را به مخلوقي مي دهد، چيزي از حق تعالي، کاسته نمي شود. تنزّل خالقيّت، ربوبيّت، رازقيّت، مالکيّت، ولايت و اطاعت به مخلوق، کمالي را از حق تعالي، سلب يا کم نمي کند. پس صفات الهي به مخلوق به صورت تجلي است؛ نه مانند باران که وقتي مي بارد و از بالا به پايين مي آيد، ديگر بالا نيست و در پايين قرار دارد.
کارکردهاي اعتقاد به توحيد
گرچه توحيد در علم کلام به عنوان يک عقيده و در علم عرفان به عنوان يک مقام و منزل مطرح مي شود، ولي بايد توجه داشت که توحيد در اسلام، يک حقيقت و فرايندي است که متکلمان به ساحت اعتقادي و عارفان به ساحت سلوکي آن، توجه داشته اند. حقيقت امر اين است که توحيد، بايد از اعتقاد شروع شود و به اخلاق و سلوک رفتاري و معنوي منتهي گردد. توحيد در ساحت بينش، منش و کنش فردي و اجتماعي ظهور مي يابد. شخص موحد، نه تنها به يگانگي خدا در ذات و صفات و افعال اعتقاد دارد، بلکه ملکات نفساني و فعاليت هاي فردي و اجتماعي اعم از سياسي، اقتصادي و اجتماعي او نيز، توحيدي است. توحيدي بودن ملکات و فعاليت هاي فردي و اجتماعي به اين معناست که علاوه بر اين که بايد فضايل اخلاقي و فعاليت هاي سياسي و اجتماعي مانند تشکيل حزب، توليد کالا، روابط بين الملل، تحصيل، تدريس و تهذيب فرد موحد، براي رضاي خدا و در راستاي شريعت الهي باشد، بلکه بايد باور داشته باشد که همه توانمندي ها و موفقيت ها و شکست هايش به اراده و افاضه قدرت، ربوبيت و مالکيت خداوند تحقق يافته است. چنين انسان موحّدي، وقتي در جنگ شکست مي خورد، ملول نمي گردد. وقتي پيروزي ظاهري را بدست مي آورد، غرّه نمي شود. همان گونه که امام خميني بعد از فتح خرمشهر در عمليات بيت المقدس در سال 1361 شمسي فرمود: « خرمشهر را خدا آزاد کرد ». تمام فعاليت هاي فردي و خانوادگي شخص موحد، مجاهدت و عبادت در راه خداست. اميد و نشاط و پيشرفت در زندگي او هويداست. با ايمان به قدرت الهي و براي رضاي خدا، مشارکت سياسي دارد. تحصيل و توليد دانش در بينش توحيدي، با تحصيل و توليد در بينش شرک، متفاوت است. علوم طبيعي و انساني در جهان معاصر در بينش شرک، توليد و رشد يافته اند؛ به همين دليل، فيزيک دان، شيمي دان و زيست شناسي که از حرکت، وزن، جرم، روابط ميان عناصر شيميايي، چگونگي حرکت موجودات زنده و روابط ميان انسان ها در قالب فرمول هاي علمي سخن مي گويند، رابطه طولي خدا با قوانين طبيعي و انساني را ناديده انگاشته و ربوبيت و سنت هاي الهي را منکر مي شوند. شخص موحد، با نگاه توحيدي به طبيعت و انسان مي نگرد و قانون اينرسي، جاذبه، نسبيت جرم و مانند اين ها را فعل و سنت الهي مي شمارد و با مبناي انسان توحيدي، به توصيف و توصيه روابط ميان انسان ها مي پردازد. اين رويکرد توحيدي سبب شده که برخي نظريه هاي علوم انساني مانند: تئوري تقاضا و تابع مصرف، در اقتصاد اسلامي پذيرفته شود.
عوامل گرايش به شرک
مراتب شرک، که در برابر مراتب توحيد قرار دارد. وقتي توحيد به نظري و عملي و توحيد نظري به ذاتي، صفاتي و افعالي و توحيد عملي به توحيد در عبادت و اطاعت تقسيم شد؛ شرک نيز به نظري و عملي و شرک نظري به ذاتي، صفاتي و افعالي و شرک عملي به شرک در عبادت و اطاعت تقسيم مي گردد. شرک در مراتب توحيد، زاييده عوامل معرفتي، رواني و اجتماعي است که از زبان قرآن به شرح ذيل بيان مي گردد. شرک در قرآن، هم به معناي شريک قرار دادن براي خداوند و هم به معناي نفي حق تعالي و پذيرفتن موجود ديگري به عنوان اله، به کار رفته است. خداي سبحان، در قرآن، عواملي چون ظن و هم گرايي، حس گرايي، منفعت طلبي و تقليدگرايي را منشأ گرايش مشرکان به شرک معرفي مي کند. تبيين اين عوامل از منظر قرآن کريم به شرح ذيل است:
الف) عامل ظن و وهم گرايي
يکي از عوامل گرايش به شرک، عامل ظن و وهم گرايي است. خداوند سبحان در اين زمينه مي فرمايد: « وَ مَن يَدعُ مَعَ اللهِ اِلهَاً آخَرَ لَا بُرهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفلِحُ الکاَفِرُونَ »؛ (26) و هر کس معبود ديگري با خداوند بخواند، هيچ برهاني بر آن ندارد؛ پس حساب او نزد پروردگارش است؛ به درستي که کافران رستگار نمي شوند. و همچنين مي فرمايد: « وَ يَعبُدوُنَ مِن دُونِ اللهِ مَا لَم يُنَزِّل بِهِ سُلطَانَاً وَ مَا لَيسَ لَهُم بِهِ عِلمٌ وَمَا لِلظَّالِمينَ مِن نَّصير »؛ (27) و آنان چيزهايي، غير خداوند را مي پرستند که خداوند دليلي بر آن نازل نکرده است و آن ها نيز علم به آن ها ندارند؛ و براي ظالمان ياوري نيست. و نيز « أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّمَاواِتِ وَمَن فِي الأَرضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ شُرَکاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلَّا يَخرُصُونَ »؛ (28) آگاه باشيد که تمام کساني که در آسمان ها و زمين هستند، از آنِ خدا مي باشند و آن ها که غير خدا را همتاي او مي خوانند، فقط از گمان و پندار پيروي مي کنند و آن ها فقط دروغ مي گويند.
ب) عامل حس گرايي
حس گرايي، دومين عامل گرايش به شرک است. خداي سبحان در اين باره مي فرمايد: « وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلهِ مُوسَى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِينَ »؛ (29) فرعون گفت: اي جمعيت، من خدايي جز خودم براي شما نمي شناسم، اي هامان، آتشي بر گل بيفروز و برج هاي بلندي براي من ترتيب ده، تا از خداي موسي خبر گيرم؛ و من گمان مي کنم، او از دروغ گويان است. و همچنين مي فرمايد: « هَل يَنظُروُنَ إِلَّا أن يَاتِيَهُمُ اللهُ فِي ظُلَل مِنَ الغَمامِ وَالمَلائِکَةُ وَ قُضِيَ الأَمرُ وَإِلَي اللهِ تُرجَعُ الأُمُورُ »؛ (30) آيا اينان انتظار دارند که خداوند و ملائکه در سايه هاي ابر به سوي آنان بيايند؟ و همه چيز انجام شده است و همه امور به سوي خداوند باز مي گردند.
ج) منفعت طلبي
منفعت طلبي، عامل ديگري براي گرايش مشرکان به شرک است به تعبير قرآن « وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُم يُنصَرُونَ » (31) آن ها غير از خدا معبوداني را برگزيده اند، شايد ياري شوند. و همچنين: « وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللهِ آلِهَةً لِّيَکُونُوا لَهُم عِزَّاً » (32) آن ها غير از خدا معبوداني را برگزيده اند، شايد عزت يابند. و نيز « ألَا لِلَّهِ الدّينُ الخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَولِياءَ مَا نَعبُدُهُم إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلفَي إِنَّ اللهَ يَحکُمُ بَينَهسم فِي مَا همُ فِيه يَختَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لَا يَهدِي مَن هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ »؛ (33) آگاه باشيد، که دين خالص از آنِ خداست و کساني که به غير از خدا دوستاني را برگرفته اند و مي گويند: ما اين ها را نمي پرستيم، مگر براي اين که ما را به خداوند نزديک کنند؛ خداوند بين آن ها در آنچه اختلاف داشتند داوري مي کند؛ خداوند دروغ گويان و کافران را هرگز هدايت نمي کند.
د) تقليدگرايي
يکي ديگر از عوامل گرايش به شرک، عامل تقليدگرايي است. حق تعالي در قرآن مي فرمايد: « بَل قَالُوا إِنَّا وَجَدنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهتَدُونَ * وَکَذلِکَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِکَ فِي قَريَة مِن نَذِير إِلَّا قَالَ مُترَفُوهَا إِنَّا وَجَدنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِم مُقتَدُونَ »؛ بلکه گفتند: ما پدران خود را بر مذهبي يافتيم و به آثار آنان هدايت شديم و انذارکننده اي پيش از تو در هيچ شهري نفرستاديم، مگر اين که ثروتمندان گفتند: ما پدران خود را بر مذهبي يافتيم و به آثار آنان اقتدا مي کنيم. و همچنين مي فرمايد: « قَالُوا أَجِئتَنَا لِتَلفِتَنَا عَمَّا وَجَدنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الکِبرياءُ فِي الارضِ وَمَا نَحنُ لَکُما بِمُؤمِنينَ »؛ (35) فرعونيان به موسي گفتند: آيا آمده اي که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف گرداني و بزرگي در روي زمين از آن شما باشد؟ ما به شما ايمان نمي آوريم. و نيز بيان مي دارد: « وَ إِذَا تُتلَي عَلَيهِم آيَاتُنَا بَيِّنَات قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أن يَصُدَّکُم عَمَّا کَانَ يَعبُدُ آباؤُکُم »؛ (36) هنگامي که آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مي شود، مي گويند: او فقط مردي است که مي خواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش مي کردند، باز دارد.
پي نوشت ها :
1. يوسف: 40.
2. آل عمران: 26.
3. بقره: 247.
4. فاطر: 13.
5. ص: 26.
6. مائده: 44
7. مائده: 47.
8. انعام: 114.
9. مائده: 45.
10. نهج البلاغه، خطبه 39.
11. شوري: 10.
12. نحل: 36.
13. انبيا: 25.
14. آل عمران: 64.
15. يس: 61 و 60.
16. حجر: 99.
17. بيّنه: 5.
18. عنکبوت: 56.
19. اعراف: 59.
20. آل عمران: 51.
21. نجم: 26.
22. نساء: 64.
23. نساء: 80.
24. نساء: 59.
25. آل عمران: 33.
26. مؤمنون: 117.
27. حج: 71.
28. يونس: 66.
29. قصص: 38.
30. بقره: 210.
31. يس: 74.
32. مريم: 81.
33. زمر: 3.
34. زخرف: 22 و 23.
35. يونس: 78.
36. سباء: 43.
منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول