اجتهاد و نوانديشى (4)
اجتهاد و نوانديشى (4)
عوامل بازدارنده فقه از رشد و شكوفايى
1 . تقليد:
در هر دوره اى كه فقيهان ما, در مدار مبانى فقهى فقيهى بزرگ قرار گرفته اند و خود به تكاپوى جدّى برنخاسته اند و هرچه را از آن بزرگ شنيده اند و يا در نوشته هاى وى, خوانده اند, درست انگاشته اند و پذيرفته اند و در رواج آن تلاش كرده اند, سبب ركود علمى و ايستايى اجتهاد و كم رنگ شدن نوآورى و ابتكار شده است. فقهايى كه آثار و پيامدهاى ناگوار اين ركود علمى را بر جامعه شيعه ديده اند, خروشيده اند و بسيار از فقيهان مقلّد شكوه كرده اند.
صاحب معالم در ردّ و نقد سخن كسانى كه شهرت را حجت و موجب جبر ضعف خبر مى دانند, مى نويسد:
(آن شهرتى كه مفيد ظن قوى است و در نتيجه, صلاحيت جبران ضعف روايت را دارد, شهرتِ سابقِ بر زمان شيخ طوسى است و امّا شهرتى كه پس از عصر شيخ, قدس سره, تحقق يافته و در كلمات علماء ادعا شده, غير قابل اعتماد و استناد است; زيرا چنانكه پدرم در كتاب: (الرعاية فى علم الدرايه) بيان كرده, بيشتر فقهايى كه پس از عصر شيخ روى كار آمده اند, در فتوا و رأى, به خاطر اعتقاد زياد وحسن ظنّى كه به شيخ داشتند, از او پيروى و تقليد مى كردند. و اساس و مصدر اين شهرتهاى متأخر از عصر شيخ, منتهى به يك نفر مى شود كه خود شيخ باشد; بنابر اين, اعتبارى و اعتمادى به اين شهرتها نيست.)
آن گاه از پدرش نقل مى كند: سيدبن طاووس از جدش, ورام بن ابى فراس, حكايت كرد كه شيخ محمود حمص, چنين به وى گفت:
(انه لم يبق للاماميّة مفت على التحقيق بل كلّهم حاكٍ.)43
در ميان علماء شيعه, صاحب فتواى محققى نبود, بلكه همه ناقل و حكايت گر فتوى و رأى شيخ بودند. شهيد ثانى در كتاب: الرعاية فى علم الدراية, در بحث از عملِ به خبر ضعيف, پس از آن كه خود ايشان, جايز نبود, عمل به خبر ضعيف را مى پذيرد, سخن كسانى را كه حجت بودن خبر ضعيفِ يارى شونده به شهرت را مورد نقد و رد قرار داده اند, مى نويسد:
(پيش از عصر شيخ, شهرتى نيست تا جبران كننده ضعف خبر باشد و پس از عصر شيخ هم شهرتها درخور اعتماد و استناد نيستند; زيرا مرجع و بازگشت شهرتهاى پس از شيخ, به خود شيخ است و شهرتى كه منتهى به فرد واحدى باشد, صلاحيت جبران خبر ضعيف را ندارد.)
آن گاه مى نويسد:
(ولمّا عمل الشيخ بمضمونه ـ خبر ضعيف ـ فى كُتبه الفقهيه جاء من بَعده من الفقهاء واتّبعه منهم عليها الاكثر تقليداً له الاّ من شذّ منهم. ولم يكن فيهم من سِبُرُ الاحاديث و يُنقّبِ على الادلة بنفسه سوى الشيخ المحقق ابن ادريس.)44
چون شيخ در كتابهاى فقهى خويش, به مضمون خبر ضعيف عمل كرده بود, متأخرين از ايشان, به پيروى و تقليد از او, همان راه را پيمودند و در ميان فقهاى متأخر از شيخ, كسى كه اهل دقت و موشكافى در روايات باشد غير از شيخ محقق, ابن ادريس, پيدا نمى شود.
شهيد ثانى, با توجه به پيامدهاى ناگوار روش تقليدى عالمان, در كندوكاو فقهى مى نويسد:
(قد كشف لك بذلك بعض الحال و بقى الباقى فى الخيال وانّما يتنبّه لهذا المقال من عرف الرجال بالحق و ينكره من عرف الحق بالرجال.)45
آنچه بيان كرديم, پرده بردارى از روى بعضى مسائل گفتنى بود و امّا بسيارى از گفتنيها را مجال اظهار نيست و كسانى بر آنچه گفتيم, آگاهند كه مردان را با حق مى شناسند و مى سنجند و امّا در ديد كسانى كه حق را با مردان مى شناسند, تلخ و ناگوار است. البته اين نقد صاحب معالم, شهيد ثانى و… مورد نقد شمارى از عالمان و دانشوران, از جمله: ميرزاى قمى,45 شيخ محمد تقى اصفهانى, صاحب حاشيه بر معالم,46 قرار گرفته است.
آنچه با مراجعه و دقت در پيرامون كلمات اين سه گروه از علماى بزرگ شيعه, هم متأخرين از شيخ كه مورد طعن و قدح قرار گرفته اند و هم گروه نقد كننده به آنان و هم مدافعان به دست مى آيد, نه متأخرين از شيخ, از مقلدان او, به معناى مصطلح بودند و نه شخصيتهايى چون شيخ محمود حمص, ورام بن ابى فراس و سيدبن طاووس با آن زهد و تقوا, از كسانى هستند كه بى جهت گروهى را به نقد بكشند و مورد طعن قرار دهند. واقعيت انكارناپذير تاريخى اين است كه پس از عصر شيخ طوسى, تا مدتها, مدار فهم و اجتهاد, دقت درباره مبانى شيخ طوسى بوده است.
بله, همه اجتهاد مى كردندو هم بر آرا و فتواى فقهى خود, استدلال و برهان اقامه مى داشتند, لكن اجتهاد و استدلال, در مدار بسته و محدوده افكار و آراى شيخ طوسى بوده است و تلاش براى تبيين مبانى وى. كمتر به ذهن و فكر كسى راه مى يافته كه مبناى جديد, يا فكرى نو و اجتهادى نو, پى بريزند, گرچه نتيجه آن, در هم ريختن مبانى شيخ طوسى و ارائه دادن فتوايى, غير از فتواى او باشد.
تا اين كه ابن ادريس, پا به ميدان گذارد و عصر جديدى را بنيان گذاشت. وى, براى نخستين بار, پس از شيخ طوسى, شجاعانه به بررسى آراى شيخ و ارائه اجتهاد جديد پرداخت و دست به ابتكار عمل زد. آنچه فقهاى پس از شيخ نداشتند, نوآورى بود و گلايه دردمندانه دانشوران متقى چون: ورّام و سيدبن طاووس, شهيد ثانى و صاحب معالم از همين ركود فقاهت و اجتهاد بود كه پس از شيخ طوسى احساس مى شد.
2 . خود كم بينى و گذشته گرايى:
برخى خود را كم مى بينند و فهم و درك خود و معاصران خود را كوتاه مى انگارند و دره هاى دانش خداوندى را بر روى خود و همدورههاى خود بسته, از اين روى چشم به گذشته دارند و دست به نوآورى و ابتكار نمى زنند و فكر خود را در اين وادى جولان نمى دهند, زيرا باور به توانايى آن ندارند. در حالى كه دانش و فهم و درك مسائل علمى, ويژه افراد و ملت و سرزمينى نيست. ريزش دانش از سوى خداوند, پايان ناپذير است و تمام نشدنى و اين رحمت بى كران همه جويندگان را در بر مى گيرد و هر شخص و ملتى, به مقدار همت و تلاش خويش, مى تواند بهره بگيرد و راه جديدى را بگشايد. ملاهادى سبزوارى مى نويسد:
(معلوم ان الحكمة وان كانت البحثية وعلمها الآلى ليست مخصوصة بدورة وكورة واللّه تعالى دائم الفضل قديم الاحسان و فيضه لاينقطع ونوره لايأفل وما نفدت كلماته)47
روشن است كه حكمت, چه بحثى و چه اشراقى و چه مشّائى, ويژه زمان و سرزمينى نيست. بخشش خداوند هميشگى و ديرينه و فيض او پايان ناپذير و نور او, غروب ناكردنى و كلمات او تمام نشدنى است. شيخ سهروردى, در ردّ كسانى كه مى پندارند حكمت و دانش, در نزد گذشتگان است و آيندگان به مراتب و درجات علمى آنان نمى رسند و در نتيجه باب حقايق بر روى آيندگان بسته است مى نويسد:
(ولكل مجتهد ذوق نقص او كمل فليس العلم وقفاً على قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت ويمنع المزيد على العالمين.)
قطب الدين شيرازى, در شرح عبارت ياد شده مى نويسد:
(هر مجتهدى, داراى ذوق و استعدادى است, گروهى بهره بيشتر و گروهى بهره كمترى از دانش و معارف مى برند; زيرا قدرت فهم و استعداد شناخت, در همه يكسان نيست. امّا برخلاف آنان كه مى پندارند; حكمت و دانش در نزد پيشينيان است و پسينيان توان رسيدن به مقامات و مراتب بلند آنان را ندارند, بايد توجه داشت كه دانش, در انحصار گروهى نيست.
باب ملكوت و شهود و معارف, بر روى آيندگان بسته نيست, تا هيچ گاه نتواند برگذشتگان برترى علمى بيابند و برگسترش دانشها بيفزايند.
بلكه, آن كه مبدء مبادى و منبع علوم است, فيض و فصلش را پايانى نيست و بخلى در ريزش دانش ندارد. زشت ترين روزگاران, روزگارى است كه بساط اجتهاد و تلاشهاى علمى و پيشرفت و نوآورى در هم بپيچد و افكار و انديشه ها از پويايى باز ايستند و ريشه مكاشفات بخشكد و باب مشاهدات, بسته شده باشد.)48
ناگفته نماند كه در هم پيچيدن بساط اجتهاد و ركود و جمود افكار و خشكيدن ريشه هاى مكاشفات و بسته شدن باب مشاهدات, در فرهنگ اهل اشراق, به معنى و مفهوم خاص خودش مراد است, لكن اصل مطلب كه بدترين و زشت ترين زمانها, زمانى است كه انديشه ها از بالندگى و نوآورى باز بمانند و ركود و تحجر, بر فضاى فكر و محيط علمى حاكم شود, واقعيتى است انكارناپذير.
نااميدى از آينده روشن: برخى, آينده را تاريك مى بينند و از پويايى و تكامل دانش نااميدند. متأسفانه از روزى كه اين فكر در بين مسلمانان ريشه گرفت و فرهنگ عمومى شد, مسلمانان از حركت بازماندند و ديگران گوى سبقت ربودند. اين نگاه در همه شاخه هاى دانش اسلامى, كار خود را كرد و هركدام از دانشمندان را به گونه اى از حركت باز ايستاند. از جمله, فكر حاكم بر حوزه شيعه, پس از عصر شيخ, فقه را در كمال مى ديد و نااميد از اين كه آيندگان بتوانند در اين دانش, تحولى ايجاد كنند. افزون بر اين نيازى نمى ديد كه سخن جديدى وارد اين مقوله شود, زيرا براى بشر, آنچه را كه گفته شده بود, كافى مى ديد. از آن جا كه سالهاى سال, تحول شگرفى ايجاد نشده بود, كسى فكر نمى كرد, آينده, غير از گذشته باشد و چنان دگرگونى ايجاد شود كه مردمان را غير از مسائل فقهى موجود و اجتهادهايى كه در آن صورت گرفته, چيزى لازم آيد.
اين, در حالى است كه از معارف بلند اسلامى و سخنان معصومان(علیهم السّلام) بر مى آيد كه بايد دامنه دانش را گستراند و بر ژرفاى آن افزود و فقه را سينه به سينه انتقال داد, تا به دست اهلش بيفتد و رشد يابد; زيرا در آينده افراد و گروههايى خواهند آمد كه توان علمى برتر دارند و بر رشد و شكوفايى دانش دين خواهند افزود:
امام صادق(علیه السّلام) از رسول اكرم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
(نضّرالله عبداً سمع مقالتى فوعاها و حفظها و بلّغها من لم يسمعها فرب حامل فقه غير فقيه ورب حامل فقه الى من هو أفقه منه)49
خدا, خرم و شادگرداند كسى را كه سخنم را بشنود و آن را حفظ كند و به آنان كه نشنيده اند, برساند; زيرا چه بسيار حاملان فقه و مبلغان فقه كه خود, فقيه نيستند و چه بسيار حاملان و مبلغان فقه كه به فقيه تر از خود, فقه را مى رسانند.
همه شارحان حديث: محدثان, فقيهان و اصوليان, از اين حديث شريف, توانايى علمى و فكرى آيندگان را نسبت به گذشتگان برداشت كرده اند.
يا امام سجاد(علیه السّلام) مى فرمايد:
(ان اللّه عزوجل علم انّه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمّقون, فانزل اللّه عزوجل: قل هواللّه احد, اللّه الصمد والآيات من سورة الحديد.)50
چون خداى عزوجل مى دانست كه در آخرالزمان, گروههاى ژرف انديش خواهندآمد , از اين روى, خداوند سوره توحيد و آيات سوره حديد را نازل فرمود.
ابو على سينا, در ردّ پندار عاميانه كسانى كه معتقدند: آن كه تقدم زمانى دارد تقدم علمى نيز خواهد داشت و در نتيجه, حاضر نشده اند برترى ارسطاطاليس را نسبت به استادش افلاطون بپذيرند, مى نويسد:
(وباتحرّى ان نَصدِّقَ ونقولَ: إنّه ان كان ذلك الانسان مبلغه من العلم ما انتهى الينا منه.
فقد كانت بَضاعتُه مُزجاةً ولم تُنضَبح الحكمةُ فى اوانه نُضْجاً يُجنى.
ومن تكلّف له العصبيةَ وليس فى يديه من علمه الاّ ما هو منقول الينا فذلك امّا عن حسدٍ لهذا الرجل.
وامّا لعامية فيه ترى أنّ الاقدَمَ زماناً اقدمُ فى الصناعة رتبةً والحق بالعكس.)51
اگر ميزان و مرتبه علمى افلاطون, همين قدرى است كه به ما رسيده, شايسته است كه تصديق و اعتراف كنيم كه سرمايه علمى او بسيار اندك و حكمت و دانش در روزگار او, خيلى ناپخته و خام بوده, به گونه اى كه زمان چيدن ميوه حكمت از درخت آن نرسيده بوده است.
و با اين همه, اگر كسى بكوشد كه او را عالم تروبرتر از ارسطاطاليس بداند و بخواند, يا دچار حسّ زشت حسادت شده, يا مبتلا به بيمارى و باور عاميانه شده كه معتقدند: هركس تقدم زمانى داشته باشد, برترى علمى نيز خواهد داشت, در حالى كه حق به عكس اين پندار و باور عاميانه است; زيرا همواره, پسينيان و آيندگان از پيشينيان و گذشتگان برترى و قوت فكرى و علمى داشته اند.
بوعلى, از قول معلّم اوّل (ارسطاطاليس) نقل مى كند:
(مادر باب قياساتِ منطق, از پيشينيان چيز مهمى به ارث نبرديم. تكميل و پخته كردن مسائل منطقى و رشد و توسعه دامنه آن, محصول كار و زحمت شبانه روزى و پى گيريهاى خستگى ناپذير و بيدار خوابيهاى ماست. باز هم ادعاى كمال و تمام كار را نداريم, بلكه آيندگان درآنچه گفته اند دقت كنند اگر خلل و نقص يافتند اصلاح و تكميل كنند.)
بنابر اين, باب رشد و اصلاح و تكميل باز است و اين فرع برپذيرش اين است كه گذشتگان, هرچه قوى باشند و پركار, دانش پايان ناپذير است و غير ايستا. ابوعلى سينا در داورى به برترى ارسطو بر استادش افلاطون, هرچند قاعده و قانون متين و محكمى را مطرح كرده است: حق آن است كه آيندگان دقيق تر و ژرف تراز گذشتگانند, لكن مقدارى دچار تندروى شده و اين افراط بوعلى, زاييده آن تفريط حاكم بر فكر جمعى از گرفتاران باور عاميانه است كه لازمه تقدم زمانى, تقدم علمى است. از اين روى, سهروردى در حكمت الاشراق و قطب الدين شيرازى شارح آن, اين داورى تند شيخ الرئيس را به بوته نقد گذارده اند.52
ابوالفتح عثمان بن جنّى در كتاب خصائص از عمروبن جاحظ نقل مى كند:
(قال ابوعثمان عمروبن بحرالجاحظ: ماعلى الناس شيىء أضرّ من قولهم: ماترك الاوّل للآخِر شيئاً.)53
هيچ چيزى براى مردم زيان آورتر از اين نيست كه بگويند: گذشتگان, براى آيندگان چيزى باقى نگذاشته اند.
ابن ادريس مى نويسد:
(وكأيّن نظرٍ للمتأخر مالم يسبقه المتقدم اليه ولا أتى بمثله)54
چه بسيار افكارى كه براى پسينيان حاصل شده كه پيشينيان به آن دست نيافته و مانند آن را نياورده اند.
روشن است كه معناى بازبودن باب نوانديشى و نوفهمى بر روى آيندگان و توانايى آنان بر ارائه افكارى كه پيشينان به آنها نرسيده اند, به معناى ناديده گرفتن زحمات خالصانه آنان و بى اعتنائى به ميراث گرانبهاى علميِ به يادگار مانده از بزرگان علم نيست, بلكه هدف اين است كه راه نوفهمى را نبايد بر روى خود, ببنديم و احتمال فهم جديد و برداشت نو از متون و نصوص اسلامى, آن هم به بركت بهره ورى از ميراث علمى و آثار و افكار و زحمات گذشتگان براى آيندگان بدهيم. بسيارى از مسائل واحكام است كه برگذشتگان پنهان بوده و آيندگان آنها را كشف كرده اند.
دقت در آثار و كتابهاى گذشتگان, بخصوص كلمات فقها, به خوبى بر صدق اين سخن گواهى مى دهد. صاحب جواهر در بحث حكم آب چاه, پس از آن كه قولِ به تغيير نيافتن را اختيار مى كند, دليلهاى قائلين به انفعال را نقد و رد مى كند, در مقام دفع و پاسخ به اين شبهه كه چگونه ممكن است اين مسأله بر پيشينيان مخفى مانده باشد و پسينيان آن را كشف و آشكار كرده باشند, مى نويسد:
(ولا استبعاد فى خِفاء هذا الحكم على المتقدمين وظهوره لغيرهم. لان مَثله غير عزيز فكم من حكم خفى عليهم وظهر لغيرهم فى الاصول والفروع و ربما سمعت ان المرتضى و غيره قد ادعى الاجماع على عدم جواز العمل بأخبار الآحاد الذى لاينبغى الشك فى بطلانه.)55
هيچ بعيد نيست كه اين حكم بر پيشينيان پنهان و براى پسينيان آشكار شده باشد; زيرا اين امر نادر و اتفاقى نيست, بلكه احكام و مسائل اصولى و فقهيِ فراوانى وجود دارد كه بر گذشتگان مخفى بوده و براى آيندگان آشكارشده اند. مگر سيدمرتضى و غير او بر جايز نبودن عمل به خبر واحد ادعاى اجماع نكرده اند, در حالى كه هيچ شكى در بطلان اين مطلب نيست. علاّمه حلّى, در كتاب صلح تذكره, در بحث تزاحم حقوق, درباره جايز بودن استفاده از فضاى كوچه و خيابان با زدن پنجره و بالكن, مى نويسد:
(ولستُ اعرف فى هذه المسألة بالخصوصية نصاً من الخاصّة ولا من العامّة وانما صرت الى ما قلتُ عن اجتهاد. ولعل غيرى يقف عليه او يجتهد فيؤديه اجتهاده الى خلاف ذلك)56
در رابطه با اين مسأله, به نص خاصّى از شيعه و سنى برخورد نكرده ام و آنچه را برگزيده ام, صرفاً اجتهاد و برداشتى است (كه از عمومات كتاب و سنت) كرده ام, و شايد ديگران بر نص اطلاع پيدا كنند و يا اين كه از عمومات, خلاف آنچه من برداشت داشته ام, برداشت كنند و بفهمند.
آنچه از لابه لاى كتابهاى فقهى و اصولى و كلمات بزرگان استفاده مى شود اين است كه همواره, در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد, كار شكنى و مخالفت و مبارزه هايى با هر نوع نوفهمى و نوانديشى و نوآورى وجود داشته, از اين روى, كسانى كه داراى فكر و اجتهادى باز بوده اند, بسياربا ظرافت و احتياط مسائلى را مطرح مى كرده اند.
وقتى عالم با كفايت و پرصلابتى چون شيخ انصارى بحث جديد شرط بودن ابتلا به اطراف علم اجمالى را در قطعى و فعلى بودن تكليف مطرح مى كند, گروهى, فقط به خاطر اين كه سخن, سخن تازه اى است و در كلمات گذشتگان نبوده, به مخالفت با آن برخاسته اند, چنانكه ميرزاى آشتيانى در بحرالفوائد ذكر مى كند. يا وقتى كه مسأله تمسك به اخبار براى حجت بودن استصحاب در اصول راه پيدا مى كند, گروهى به مخالفت مى پردازند, فقط به اين دليل كه گذشتگان به چنين اخبارى تمسك و استدلال نكرده اند. چنانكه صاحب فصول مورد اشارت قرار مى دهد.
در بسيارى از موارد, با بسيارى از برداشتها و اجتهادها, مخالفت شده است, كه در موارد گوناگونى صاحب جواهر مى نويسد:
(اگر كسى زنجير تقليد را از دست و پاى فكرش باز كند ومردان را با حق شناسد, نه حق را با مردان و آزادانديش باشد, گواهى خواهد داد كه اين فتواها و برداشتها هيچ ايراد و اشكال شرعى نداشته و ندارد.)
بسيارى از مخالفتهاى فقهى و علمى با آراء و ديدگاههاى جديد و بى سابقه در فقه و اصول و نوآوريها در اجتهاد و فقاهت, نشأت گرفته از يك باور علمى و مبناى اصولى است كه همانا حجت بودن شهرت و فتواى مشهور باشد. اينان معتقدند كه شرط جايز بودن تمسك و استدلال به روايت و برداشت از آن, اين است كه گذشتگان به آن روايت استدلال كرده باشند.
از اين روى, به عنوان يك مثل جارى است كه (مخالفة المشهور مشكل), يا (الرواية كلما ازدادت صحةً ازدادت ضعفاً) و…
البته اين بحثى است مهم و بايد پذيرفت كه به راحتى نمى شود خلاف مشهور نظر و فتوا داد و به سادگى نمى شود روايتى را كه در فراديد قدماى اصحاب بوده و به آن عمل نكرده اند, مورد عمل قرار داد, لكن اگر بنا باشد كه اين دقت و تأمل و احتياط, منتهى به سدّ باب فكر و اجتهاد بشود, غير قابل قبول است; زيرا موافقة المشهور من غير دليل اشكل. به هر حال, اين بحثى است كه به دور از افراط و تفريط بايد مورد توجه قرار گيرد, نه مرعوبيت بى اساس و نه جسارت و جرأت بى حساب.
در اين باب, علامه بحرالعلوم سخنى دارد بسيار وزين كه در الفوائد الاصوليه وى, كه تاكنون چاپ نشده, آمده و سيد مجاهد, شاگرد وى, آن را در مفتاح الاصول, به طور كامل نقل مى كند:
(مفتاح: قال السيد الاستاد ـ رضوان الله تعالى عليه ـ ونعم ما قال: عدم تعرض الاصحاب لرواية فى مسألة ليس من القدح فى شيىء. فان الرواية متى صلحت للاحتجاج وصح التمسك بها لم يتوقف على سبق الاحتجاج بها من غير هذا المستدل.
كيف ولو كان كذلك لوقفت الادلة على المستدل الاوّل وامتنع التعدى عنه بتكثير الادلة وتحقيق المسائل ولوجب القدح فى اكثر الاحتجاجات المذكورة فى كتب الاصحاب. فان المتأخرين عن الشهيد الثانى قد زادوا عليه كثيراً وهو قدزاد على الشهيد الاوّل وقدزاد الشهيدان على الفاضلين…)57
چه خوب فرمود استاد [علامه بحرالعلوم] كه استدلال نكردن اصحاب به روايتى در مسأله ايى, در صورتى كه روايت جامع شرايط اعتبار باشد, هيچ ضررى ندارد; زيرا در صورتى كه روايت معتبر باشد, مى شود به آن تمسك و استدلال كرد, هرچند پيش از اين, اصحاب بدان استدلال نكرده باشند. اگر بنا بود شرط درستى تمسك و استدلال به روايتى, استدلال اصحاب و پيشينيان باشد, نبايد هيچ گاه دامنه تحقيقات توسعه پيدا مى كرد و بايد بسيارى از استدلالهاى پسينيان مورد رد و قدح واقع مى شد; زيرا هركس كه آمده بر مسائل چيزى افزوده و دامنه علم و تحقيق را گسترش داده است.
آن گاه به سنت الهى اشاره مى كند و مى نويسد:
(وقد جَرَتْ سنة اللّه فى عباده وبلاده بتكامل العلوم والصنايع يوماً فيوماً بتلا حق الافكار واستماع الانظار وزيادةِ كل لاحق على سابقه امّا بزيادةِ تَتَبُّعِه وعثوره على مالم يعثر عليه الاوّل و وقوفه على مالم يقف عليه.)58
قانون و سنت الهى بر اين جارى است كه: علوم و صنايع, روز به روز, در حال رشدند.
هر يك از آيندگان, بر مسائل, چيزى افزودند و مسائل و مطالبى را كشف كردند كه در كلمات گذشتگان, بى سابقه بوده است; زيرا امكان دارد آيندگان به خاطر كندوكاو و تحقيق بيشتر, مطالبى را دريافت كنند كه گذشتگان به آنها برخورد نكرده باشند. پس جان كلام, معيار رسيدن به حق, برهان است و بس, نه پيروى بى چون و چرا از گذشتگان و نه از مشهور و نه گردن نهادن به جوّ حاكم.
ابن ادريس مى نويسد:
(فالعاقل يكون غرضه الوصول الى الحق من طريق والظفر به من وجهه تحقيقه , ولايكون غرضه نصرة الرجال. فان الذين ينحون هذا النحو, قد خسروا ماربحه المقلدين من الراحة والدعة ولم يسلموا من هجنة التقليد و فقد الثقه بهم فهم لذلك اسوء حالاً من المُصرّح بالتقليد.
و ثبت الحالُ حال من اهمل دينه و شغل معظم دهره فى نصرة غيره, لافى طلب الحق و معرفته)59
انسان خردمند, كسى است كه هدفش, رسيدن به حق باشد, از راه دليل و برهان, نه يارى و طرفدارى از مردان.
آنان كه اين روش را برگزيده اند, نه از راحتى و آسودگى مقلدان برخوردارند و نه از مزاياى مجتهدان بهره مند.
اينان, بدترين مقلدان هستند كه به ظاهر مجتهد و در معنى مقلدند.
پي نوشت ها :
42 . (بحثى درباره مرجعيت و روحانيت), جمعى از نويسندگان/59, شركت انتشار.
43 . (معالم الدين)/176 ـ 177, انتشارات اسلامى.
44 . (الرعاية فى علم الدراية), شهيد ثانى/92.
45 . (القوانين فى الاصول)/180, مبحث اجماع
46 . (هداية المسترشدين)/422, آل ا لبيت.
47 . (منظومه), حاج ملاهادى سبزوارى, منطق/6 ـ 7, مصطفوى, قم.
48 . (شرح حكمت الاشراق) قطب الدين شيرازى/14 ـ 15.
49 . (مرآت العقول), علامه مجلسى, ج323/4, 327, ح1, 2; (امالى), شيخ مفيد/186, ح13.
50 . (كتاب التوحيد), شيخ صدوق/284.
51 . (منطق شفا), ج4/114 ـ 115.
52 . (شرح حكمة الاشراق), قطب الدين شيرازى/21 ـ 22.
53 . (خصائص), ابن جنّى, ج1/190.
54 . (سرائر), ابن ادريس, ج1/45.
55 . (جواهرالكلام), شيخ محمد حسن نجفى, ج1/202.
56 . (تذكرة العلماء), علامه حلّى, ج2/182.
57 . (مفاتيح الاصول) سيد مجاهد/336.
58 . (همان مدرك)/337.
59 . (سرائر), ابن ادريس, ج3/651 ـ 652.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : sm1372