خانه » همه » مذهبی » احمد در مسند خود از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ نقل مي‌كند كه«در آخرالزمان» قومي خروج مي‌كند به نام رافضه كه اسلام را رفض نموده و همه چيز اسلام را ردّ نموده و قبول نمي‌كند» كه مسلّماً آن افراد، همان شيعيان هستند.

احمد در مسند خود از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ نقل مي‌كند كه«در آخرالزمان» قومي خروج مي‌كند به نام رافضه كه اسلام را رفض نموده و همه چيز اسلام را ردّ نموده و قبول نمي‌كند» كه مسلّماً آن افراد، همان شيعيان هستند.

جواب اجمالي اين پرسش و شبهه، اين است كه؛ اين روايات اعتبار ندارد و تطبيق آن بر شيعه نيز به هيچ وجه صحيح نمي‌باشد و ناشي از تعصب  مي‌باشد.
براي روشن شدن بيشتر موضوع لازم است اولاً: اعتبار سند اين حديث، ازديدگاه علما اهل سنت ـ به طور فشرده ـ مورد ارزيابي قرار گيرد. ثانياً: انتساب عنوان«رافضه» يا «روافض» به شيعه و اتهام خروج از اسلام به آنان، بررسي و ريشه‌يابي شود. ثانياً: تاريخچه و مباني فكري شيعه، مورد اشاره كوتاه واقع گردد.

الف . مخدوش بودن سند اين حديث
اين حديث ـ  ضمن اين‌كه در هيچ‌كدام از صحيحين به عنوان دو منبع معتبر حديثي اهل سنت وجود ندارد و مسلم و بخاري اين حديث را نقل ننموده‌اند ـ در سند آن افرادي مثل: ابوعقيل يحيي بن متوكل و اسماعيل النواء قرار دارد كه از نظر علماء رجال و شخصيت‌هاي حديث‌شناس اهل سنت نظير: ابن حجر عسقلاني و ذهبي و … غير قابل اعتماد شناخته شده و نقل‌هاي آنان مورد خدشه واقع گرديده و انكار شده است. ابن حجر، رجال‌شناس طراز اول اهل سنت، در مورد قدح، يحيي بن متوكل ـ به نقل از علماء حديث ـ اين‌گونه تعابير تند در مورد وي ذكر نموده است: فيه ضعف شديد، احاديثه منكره و…[1]عمروبن عاصم نيز در كتاب خود(كتاب السنة) بعد از نقل اين حديث، در مقام بررسي سندي، مي‌گويد: اسناده ضعيف، يحيي بن متوكل و شيخه كثير و هو اسماعيل، ابواسماعيل النواء، كلاهما ضعيف. و ساق الذهبي هذالحديث مما انكر. بنابراين طبق ضوابط و معيارهاي رجالي خود اهل سنت، سند اين حديث مخدوش است و فاقد ارزش و اعتبار لازم مي‌باشد.

ب . كالبد شكافي و مصداق‌يابي  اصطلاح «رافضه» در مسأله خلافت
براي تحليل صحيح اصطلاح«رافضي» و كاربرد آن نسبت به افراد و يا گروهي خاص، ابتدا مي‌بايد معناي اين واژه در لغت مورد عنايت قرار گيرد. واژه‌هايي چون:«رافضه»، «رافضي» و «روافض» عناوين و اوصافي است منسوب به «رفض» و در مورد اشخاص و يا افرادي بكار مي‌رود كه نسبت به يك امري واكنش منفي داشته و از آن فاصله بگيرد.
لغت«رفض» كه اصل و ريشه اين كلمه است به معناي جداي و مفارقت مي‌باشد. ابن منظور مي‌گويد: «الرفض تركك الشئ. رفضت الشئ، تركته و فرقته»[2]با اين بيان معلوم مي‌شود كه كلمة«رفض» بيانگر يك عمل و يك واكنش طبيعي شخصي نسبت به مسأله خاصي است، و هرگز اين واژه و مشتقات آن ـ في حد نفسه ـ مفهوم ارزشي مدح و ذمّ كسي را، القا نمي‌كند. بلكه مدح و قدح را بايد از نوع رابطه و انگيزه شخصي در اين عمل، انتزاع نمود. و لذا در موارد كاربرد اين اصطلاح ـ براي دوري از اغرابة جهل ـ قبل از هر چيز بايد، ماهيّت عمل«رفض» و دلائل آن، مدنظر قرار گيرد.
با اين توجه ـ باز نگري و ريشه‌يابي اصطلاح«رافضي» كه امروزه بعنوان لقب شيعه، در ميان اهل سنت، رايج و متداول مي‌باشد ـ اين حقيقت را آشكار مي‌سازد كه جعل اين اصطلاح به منظور تكفير شيعيان ـ با توجه به معناي منفي آن در ذهنهاي عموم ـ از سوي كساني كه خود مصداق واقعي و سزاوار اين گونه نسبت‌ها است، چه قدر ظالمانه و به دور از انصاف مي‌باشد.!
اين اصطلاح در واقع مولود اختلاف نظر ديرينة دو گروه شيعه و سنّي، در مسأله خلافت مي‌باشد، در مورد شيعه كذب و بهتان عظيم است در حاليكه آنچه در قضيه بحث‌انگيز خلافت و جانشيني پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ معيار حق از باطل مي‌باشد، بدون شك، مواضع و دستورالعملهاي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ در اين خصوص است كه هم بايد صداقت و ايمان افراد و يا كژي و نفاق آنان، در اين قضيه، با محك پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ سنجيده شود و هم اينكه ويژگيهاي لازم در مورد نصاب خليفه شدن، از ناحيه پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ تعيين گردد.
اشتباه عظيم و جبران‌ناپذير برادران اهل سنت در اين امر بسيار مهم و كليدي، آنان را با چالش شديد مشروعيت مواجه كرده و در برابر يك تناقض و بن‌بست دائمي قرار داده است. تناقض و بن‌بستي كه هرگز قادر به حل آن نبوده و هيچ توجيه صحيح و معقول، براي آن نخواهند يافت!
به راستي آقايان و مريدان شيخين، در رابطه با صدها سؤال كمرشكن ـ كه خود گره كور آن را به گردن آويخته‌اند ـ چگونه مي‌توانند پاسخگو باشند؟ قضية دردناك (قلم و دوات) كه داستان غم‌انگيز آن در منابع اهل سنت مثل صحيحين[3]نقل گرديده است چگونه قابل توجيه است؟ مخصوصاً فاجعه تكان دهندة نسبت هذيان به رسول الله  ـ العياذ بالله ـ توسط خليفه دوم،[4]. با چه منطقي قابل دفاع است؟[5] در حاليكه قرآن كريم صريحاً سخنان پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ را وحي مي‌داند[6] و مردم را به تبعيت محض از او امر مي‌نمايد.[7] اين فاجعه كه معروف به (يوم الخميس) مي‌باشد، نالة وامصيبتاي ابن عباس صحابي پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ را بلند نموده است كه با فرياد«الرزيه» خود عمل ممانعت عمر از انجام دستور پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ مبني بر كتابت وصيت پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ را به عنوان ام الفتن امت اسلام، به جهانيان گوشزد نموده است.[8]آيا فرياد رساي تاريخ را مي‌توان ناشنيده انگاشت و مدعي سكوت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ در امر خطير خلافت شد؟‌آيا امثال؛ ابوبكر و عمر و معاويه از چنين عقل و درايتي برخوردار كه هوشمندانه و زيركانه، در مورد آينده جهان اسلام، فكر نمايند و زعيم بعد از خود را تعيين كنند اما بنيانگذار اسلام، در مورد آينده امت خويش و دست‌آوردهاي 23 سالة خود هيچ‌گونه چاره‌انديشي، نكرده و بدون اينكه در اين مورد سخني برلب براند، خيل عظيم امت را بلاتكليف رها نموده است؟ فما لكم كيف تحكمون
تكليف خطبه تاريخي پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ در همايش بزرگ 120 هزار نفري غدير خم، چه مي‌شود؟ كه در آن پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ بر اساس دستور الهي مأموريت يافت تا به طور رسمي در حضور انبوه جمعيت حجاج، علي ـ عليه السّلام ـ  را به جانشيني خود معرفي نمايد[9]. در اين همايش شخص ابوبكر و عمر جزء پيشگامان بيعت با علي ـ عليه السّلام ـ  بودند و هر كدام با جمله «بخ بخ لك يا علي اصحبت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنه»[10]اين پيمان الهي را، امضا نمودند. اين داستان تاريخي كه اسناد آن از طريق نقل خود اهل سنت به 110 نفر صحابي مي‌رسند و در منابع خود آنان ثبت گرديده‌اند.[11] اگر راست است چرا از سوي برادران اهل سنت، ناديده گرفته شده و مي‌شود؟ و اگر دروغ است پس چگونه با تواتر نقل گرديده است؟.
بالاخره، اين تناقض، كي بايد حل شود؟ اگر مشروعيت خلافت خلفأ برخاسته از نص و نصب پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ  مي‌باشد پس چرا خليفه در سقيفه تعيين گرديد و اگر منشأ مشروعيت انتخاب امت اسلامت است پس چرا جناب ابوبكر عمر را با وصيت، به جانشيني منصوب نمود؟ با چه منطقي آقايان، شيعه را به جرم و تبعيت از سفارشات پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ در امر خلافت علي ـ عليه السّلام ـ  و ملازمت با اهل بيت ـ عليه السّلام ـ  رافضي قلمداد نموده و متهم به خروج از اسلام مي‌نمايند؟ منصفانه قضاوت كنيد چه كساني فرامين صريح پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ را تخطه نمودند و تمرد آشكار خود را در مقابل پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ بارها نشان دادند؟ چه كساني از اسلام فاصله گرفته‌اند و رافضي واقعي چه گروهي است؟ شيعه يا اهل سنت؟!

واقعيت تلخ:
مسأله جانشيني بلافصل اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ  با توجه به آنچه اشاره شد ـ موضوعي نيست كه كسي بتواند آن را انكار نمايد، مگر از روي جهالت، تعصب و لجاجت. اما نكته اساسي در اين مورد، درك اين معما است كه برادران اهل سنت ـ علي رغم وجود اسناد ترديدناپذير و مدارك قطعي در اين خصوص ـ چگونه تا اين حد نسبت به خلافت آقايان اهل سقيفه، حساسيت و پافشاري دارند، سرّمطلب چيست؟
واقعيت اين است كه برادران اهل سنت ـ بويژه علماي آنان ـ در اين قضيه خود را در برابر يك عمل انجام شده مي‌بينند. و چون شالوده و بنيان فكري خود را بر اين اساس باطل، بنا نهاده‌اند و همه چيز اسلام را با تارهاي عنكبوتي خيمه سقيفه گره زده‌اند لذا حاضراند همه چيز را به پاي اين مسأله ذبح نمايند ـ وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا[12] زيرا آقايان تمام حيثيت خود را در گرو اين قضيه مي‌بينند! به همين دليل آنان ـ  بر اساس نرخ تعيين شده از سوي اربابان سقيفه- به جاي محك قرار دادن پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ و گفتار و رفتار آن حضرت در اين مسأله، چشم بسته عملكرد خلفا را معيار سنجش حق از باطل مي‌دانند و مخالفت با آن را، موجب خروج از اسلام مي‌پندارند و «روافض» لقب مي‌دهند!
اگر بنا باشدكه، قدرت‌طلبي خلفا و اقدامات كودتاچيانة آنان، در كارشكني و مخالفت علني با وصاياي پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ مقياس ورود و خروج به دين، انگاشته شود. شيعه نه تنها از چنين نسبتي باك ندارد بكله آن را شايسته  و مايه افتخار خود مي‌دانند ولي اگر بنا است اطاعت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و همراهي اهلبيت ـ عليه السّلام ـ به عنوان «رفض» و خروج از اسلام، تلقي گردد،ساحت شيعه از چنين اتهاماتي مبرّا بوده و كساني سزاوار چنين القابي هستند كه موجب انحراف امت گرديده‌اند و نيز كساني كه آگاهانه، اين ضلالت و بدعت بزرگ را، سرمايه ايمان خود، قرار داده‌اند.

ج . شناسنامه شيعه
كلمه «شيعه» كه در اصل به معناي پيرو و ياور مي باشد،[13] اصطلاحاً به كساني كه معتقد به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ  و امامت ائمه معصومين، مي‌باشند، اختصاص دارد.[14] و به همين جهت كه اعتقاد به اصل «امامت» نقش محوري در تفكر شيعي دارد، اصطلاح«اماميه» نيز در مورد آنان بكار مي‌رود.
تاريخ پيدايش شيعه، به تاريخ ظهور اسلام باز مي‌گردد و هسته اولي آن توسط پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ در سالهاي نخست بعد از بعثت، در جلسة ويژه، بنا نهاده شد، در اين جلسه، پيام‌آور اسلام ضمن دعوت علني قريش به ايمان و پذيرش دين مقدس اسلام در سخناني كه معروف به (حديث يوم‌الدار)[15] علي ـ عليه السّلام ـ  را به عنوان وصي و خليفه بعد از خود معرفي نمود.
و نيز خود پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ  نام «شيعه» را براي پيروان علي ـ عليه السّلام ـ  برگزيد. حضرت در طول دوران بعثت، مكرراً طي سخناني كه به منظور پيش‌گيري از انحراف امت و شناسائي مقام رفيع علي ـ عليه السّلام ـ  و شأن و منزلت پيروان ولي، ايراد نموده است هم علي ـ عليه السّلام ـ  را محور حق[16]  و ملازم قرآن كريم [17] دانسته و اطاعت از او را معيار ايمان و كفر اعلام كرده است، و هم پيروان او را با نام «شيعه» به عنوان تنها گروه اهل سعادت و بندگان شايسته الهي، ياد نموده است.
بنابراين، شيعه هم از نظر پيشينة تاريخي، هويت روشن و درخشاني دارد و هم از نظر مباني فكري، شيعه تنها مجموعه‌اي است كه اصالت و جوهر اسلامي خويش را حفظ نموده و به خاطر برخورداري از موهبت امامت و رهبري معصوم توانسته‌اند تفسير صحيحي از انديشه‌هاي ناب اسلامي و قرآني، به بشريت عرضه نمايند و به حركت پويا و بالنده خود ادامه دهند.
در اين جا مناسب مي‌دانم كه جهت اطلاع كساني كه در اين زمينه نياز به مطالعة بيشتري دارند، تعدادي از كتابهايي كه توسط انديشمندان و شخصيت‌هاي علمي شيعه و سني در اين رابطه نوشته شده‌اند را معرفي نماييم:
1 . شيعه در اسلام، علامه محمد حسين طباطبايي.
2 . اصل الشيعه و اصولها، محمدحسين كاشف الغطاء.
3 . نشأه التشيع، سيدمحمدباقر صدر.
4 . الشيعه هم اهل السنه،دكتر محمد تيجاني.
5 . ازمة الخلافة و الامامه،اسعد وحيد قاسم.
6 . الامامة و القياده، احمد عزالدين.
7 . الامامة تلك الحقيقة القرآنيه، زهيربيطار.
8 . حقيقت الشيعه الاثنا عشريه، اسعد وحيد قاسم.
سخن آخر اينكه: سؤال كننده محترم و برادران اهل سنت را به تفكر و انصاف دعوت مي‌كنيم مگر نه اين است كه درد اصلي امت اسلام، اختلاف و تفرقه ويرانگر است؟ آيا سرنوشت فلسطين براي عبرت كافي نيست؟ آيا دامن زدن به اختلافات مذهبي و فتواي تكفير ملتهاي مسلمان مثل: پاكستان، افغانستان، و… را با كشتار و قتلهاي جمعي گرفتار نكرده است چرا به جاي دامن زدن به تعصبات كور، راهي را كه بزرگاني چون شرف الدين و شيخ سليم، آيت الله بروجردي و شيخ محمود شلتوت، طي نموده‌اند، و امروزه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، حضرت آيت الله خامنه‌اي شخصاً ابتكار پيگيري و تعميق مسأله تقريب مذاهب اسلامي براي رسيدن به وحدت و اخوت امت اسلام را به عهده دارند، مورد بي‌مهري قرار مي‌دهيد. قدري منصفانه قضاوت كنيد.

پي نوشت ها:
[1]  . تهذب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج9، ص287، چاپ دارالفكر(1421 ه ـ 2001 م) بيروت.
[2]  . لسان العرب، ابن منظور، ج7، ص156، چاپ قم، (1405ه –1363م)
[3]  . صحيح مسلم بن حجاج نيشابوري متوفاي (261ه)، ج5، ص76، طبع دارالفكر، بيروت، بي‌تا. صحيح محمدبن اسماعيل بخاري متوفاي(256ه) ج7، ص9، و ج5،ص138، چاپ سوم،(1413-1993) المكتب الاسلامي ـ بيروت.
[4]  . دعوه ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله ـ پاسخ به بدانديشان ـ نوشته محمد علي انصاري، چاپ اول ـ تيرماه 1347 ـ قم، حكمت.
[5]  . جالب اين است كه جنون قدرت خليفه دوم را وادار نموده بود كه با تهديد منكر رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و اله ـ شود: و الله مامات رسول الله و ليبعنه الله فليقطعين ايدي رجال وارجلهم، ر.ك، كتاب ازمة الخلافة و الامامه، نوشته اسعد وحيد قاسم، ص68، چاپ اول، (1418-1997) الغدير، بيروت، به نقل از صحيح بخاري.
[6]  . ان هو الا وحي يوحي، (سوره نجم، آيه 4).
[7]  . ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.(سوره حشر، آيه7)
[8]  . و كان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول ـ صلي الله عليه و اله ـ و بين ان يكتسب لهم دلك الكتاب، ر.ك، صحيح بخاري، ج7،ص9، و ج8،ص161، و ج5ص138، صحيح مسلم چاپ دارالفكر، بي‌تا، ج5، ص135.
[9]  . يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناّس(مائده،67).
[10]  . ر.ك، پاسخ به بدانديشان يا حمايت از اسلام و تشيع، ص252، نوشته محمدعلي انصاري، چاپ حكمت، (تيرماه1347)، قم.
[11]  . ر.ك: شيعه مي‌پرسد، نوشته سيدعلي اكبرواعظ موسوي (محب‌الاسلام)ج1،ص125، چاپ سوم(1362) تهران.
[12]  . سوره نمل، آيه 14.
[13]  . الشيعة؛ الدعوان و انصار، معجم مقايس اللغة، احمد بن فارس، ماده (الشيعه).
[14]  . شيعة الرجل، بالكسر، اتباعه و انصاره… و قد غلب هذا الاسم عل كل من يتولي علياً و اهلبيته حتي صار اسماً لهم خاصاً (قاموس المحيط فيروز آبادي).
[15]  . عن علي ـ عليه السّلام ـ  قال رسول الله ـ صلي الله عليه و اله ـ يا بني عبدالمطلب اني قدجئتكم بخير الدنيا و الاخرة و قدامرني الله ان ادعوكم اليه فايكم يوأزروني علي هذا الامر ـ علي ان يكون اخي و وصي و خليفتي فيكم؟ قال: فاحجم القوم عنها جميعاً و قلت: يا نبي الله اكون وزيرك عليه فاخذ برقبتي ثم قال:ـ هذا اخي و وصي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا ـ (كنزالعمال، متقي هندي، ج13، ص 114، چاپ مؤسسة الرساله(1409-1998) بيروت)
[16]  . علي ـ عليه السّلام ـ  مع الحق و الحق معه حيثمادار.(المعيار و الموازنه، ابوجعفر الاسكافي، ص45، تحقيق محمد باقر المحمودي، بي‌تا)
[17]  . علي مع القرآن و القرآن مع علي، شبهاي پيشاور، ص 683، سلطان الواعظين شيرازي، ، چاپ 32، پاييز 1366، دارالكتاب الاسلاميه.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد