طلسمات

خانه » همه » مذهبی » اخبار از عالم مردگان

اخبار از عالم مردگان

اخبار از عالم مردگان

سيد نعمت الله جزائري شاگرد مقرب علامه مجلسي گويد: من با استادم مجلسي قرار گذاشتم هر كدام زودتر از دنيا برويم به خواب ديگري بيائيم تا بعضي قضايا منكشف شود. بعد از اينكه استادم از دنيا رفت بعد از هفت روز كه مراسم فاتحه تمام شد، اين معاهده به يادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسي ، قدري قرآن خواندم و گريه كردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤيا استاد را با لباس زيبا ديدم كه گويا از ميان قبر بيرون شده .! فهميدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم : وعده كه دادي وفا

b3fff179 2a5e 40de 9652 b3e68ed7ec0d - اخبار از عالم مردگان
dmkd27 - اخبار از عالم مردگان
اخبار از عالم مردگان

نويسنده: سيد علي اکبر صداقت
سيد نعمت الله جزائري شاگرد مقرب علامه مجلسي گويد: من با استادم مجلسي قرار گذاشتم هر كدام زودتر از دنيا برويم به خواب ديگري بيائيم تا بعضي قضايا منكشف شود. بعد از اينكه استادم از دنيا رفت بعد از هفت روز كه مراسم فاتحه تمام شد، اين معاهده به يادم آمد و رفتم سر قبر علامه مجلسي ، قدري قرآن خواندم و گريه كردم و مرا خواب ربود و در عالم رؤيا استاد را با لباس زيبا ديدم كه گويا از ميان قبر بيرون شده .! فهميدم او مرده است و انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم : وعده كه دادي وفا كن و قضاياي قبل از مردن و بعد از مردن را برايم تعريف كن . فرمود: چون مريض شدم و مرض بحدي رسيد كه طاقت نداشتم ، گفتم : خدايا ديگر طاقت ندارم و به رحمت خود فرجي برايم كن . در حال مناجات ديدم شخص جليلي (فرشته ) آمد به بالين من و نزد پايم نشست و حالم را پرسيد و من شكوه خود را گفتم ، آن ملك دستش را گذاشت به انگشت پاهايم و گفت : آرام شدي ؟ گفتم : آري ، همينطور دست را يواش يواش به طرف سينه بالا مي كشيد و دردم آرام مي گرفت ، چون به سينه ام رسيد، جسد من افتاد روي زمين و روحم در گوشه اي به جسدم نظر مي كرد. اقارب و دوستان و همسايگان آمدند و اطراف جسد من گريه مي كردند و ناله مي زدند، روحم به آنها مي گفت : من ناراحت نيستم من حالم خوب است چرا گريه مي كنيد، كسي حرفم را نمي شنيد. بعد آمدند جنازه را بردند غسل و كفن و نماز بجاي آوردند و جسدم را درون قبر گذاشتند، ناگاه منادي ندا كرد اي بنده من ، محمد باقر براي امروز چه مهيا كردي ؟ من آنچه از نماز و روزه و موعظه و كتاب و… را شمردم ، مورد قبول نشد، تا اينكه عملي يادم آمد، كه مردي را به خاطر بدهكاري در خيابان مي زدند و او مؤمن بود و من بدهكاري او را دادم و از دست مردم او را نجات دادم ، آن را عرض كردم . خداوند به خاطر اين عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت (برزخ ) داخل نمود.
منبع: يکصد موضوع 500 داستان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد