خانه » همه » مذهبی » اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها

اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها

اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها

ابن سينا در تعريف لذت(1)گفته است: «ادراك و وجدان، وصول چيزي است كه براي ادراك كننده و واجد آن ، كمال و خير باشد و البته آن ادراك نسبت به شيء بايد از همان جهتي باشد كه براي ادراك كننده كمال و خير است؛ يعني اگر انسان داشتن شيئي را دريابد اما به كمال و خير بودن آن نسبت به خود توجه نداشته باشد، از داشتن و ادراك آن لذت نميبرد». اين تعريف از تعريف مشهور – كه «لذت ادراك ملايم است» ـ دقيقتر ميباشد؛ بنابراين در مقابل تعريف لذت، اين تعريف اَلَم و درد است كه «ادراك

a647367b f844 471e a10d 7d0231f51a26 - اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها
0001089 - اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها
اخلاق اسلامى؛ مفاهيم و بنيادها

نويسنده: حميد پارسانيا

1ـ لذت و سعادت

ابن سينا در تعريف لذت(1)گفته است: «ادراك و وجدان، وصول چيزي است كه براي ادراك كننده و واجد آن ، كمال و خير باشد و البته آن ادراك نسبت به شيء بايد از همان جهتي باشد كه براي ادراك كننده كمال و خير است؛ يعني اگر انسان داشتن شيئي را دريابد اما به كمال و خير بودن آن نسبت به خود توجه نداشته باشد، از داشتن و ادراك آن لذت نميبرد». اين تعريف از تعريف مشهور – كه «لذت ادراك ملايم است» ـ دقيقتر ميباشد؛ بنابراين در مقابل تعريف لذت، اين تعريف اَلَم و درد است كه «ادراك و وجدان وصول چيزي كه براي درك كننده آفت و شر باشد».
سعادت نوعي خاص از لذت است كه براي موجود عاقل حاصل مي شود. در سعادت، لذت ناشي از ادراك و وجدان كمالات و خير عقلي براي ذات عاقل است و به همين جهت برخي گفته اند «سعادت خيري است كه به حركت ارادي نفساني حاصل ميشود».

2ـ ابعاد و سطوح وجود انسان

به رغم اختلافاتي كه براساس مباني فلسفي مشائي، اشراقي و صدرايي درباره چگونگي صورت نفس و نحوه ارتباط آن با بدن وجود دارد، اصل ارتباط حقيقي نفس با ماده ثانيه اي كه آن را قبول كرده، مورد اتفاق است. ارتباط تكويني و حقيقي نفس ناطقه با نفس حيواني و نباتي و ابعاد عنصري و جسماني، بدن انسان را به صورت موجود واحدي در آورده كه از ابعاد و سطوح مختلفي برخوردار است و متناسب با هر يك از آن ابعاد به خير يا شر، لذت يا اَلَم، سعادت يا شقاوت و كمال يا نقصي خاص نائل ميشود. ابعاد حيواني انسان كه ادراك حسي، خيالي و وهمي دارند و براساس برخي از مباني فلسفي داراي تجرد برزخي ميباشند، علاوه بر خير و كمال از آگاهي، لذت و اَلَم متناسب با آن ادراكها برخوردارند. نفس ناطقه انساني نيز بر همين قياس، كمال و خير ويژه خود را دارد و چون كمال و خير آن عقلي است، به تناسب بهره مندي و يا محروميت از آن كمال و خير نيز به سعادت و يا شقاوت نائل مي گردد.

3ـ تزاحمها و كشمكش هاي دروني انسان

هر مرتبه از وجود انسان در محدوده معرفت و آگاهي خود خير و كمال خويش را اختيار مي كند و اين مسئله همواره صحنه نفس را هنگامه تزاحمها و كشمكش هاي گوناگون مي سازد. نفس حيواني با ادراكات حسي و خيالي، لذتهاي مناسب خود را جستجو كرده و با قوه شهوت در پي كسب آن لذتها برآمده و با قوه غضب در جهت رفع موانع آنها اقدام مي كند. نفس ناطقه، كه مرتبه عاليه وجود انساني است، كمال و خير ويژه خود را برگزيده و سعادت خود را جستجو مي كند. نفس ناطقه به لحاظ ذات عقلي خود در بدو تكوين در مرتبه عقل هيولايي و بالقوه است و كمالات عقلي در آن به تدريج به فعليت مي رسد. در مراحل تكوين حيات انساني نفس حيواني و قواي مربوط به آن قبل از نفس انساني به فعليت مي رسند و احتمال اينكه قواي عملي حيواني، يعني شهوت و غصب در برخي مراتب براساس ادراكات خيالي و وهمي و بدون رعايت مصالح عقلي، افعال خود را برگزينند، وجود دارد. اگر انسان در اين مرتبه باقي بماند عقل نظري او به تدريج اسير خواستههاي حيواني آن ميشود كه «كم من عقل اسير تحت هوي امير»(2)، چه بسيار عقلي كه فرمانبردار هواست.
علم تهذيب اخلاق اين تزاحم ها و كشمكش ها را شناسايي كرده و خير و كمالي را كه تأمين كننده سعادت انسان است با عنوان فضيلت معرفي مي كند و از سوي ديگر، خصوصيات را كه مانع تحقق كمالات انساني و موجب شقاوت نفس ميشود با عنوان رذيلت مشخص مي سازد. بنابراين، فضائل اوصافي نفساني هستند كه كمال و خير نفس بوده و موجب تحقق سعادت مي باشند و رذائل، اوصافي هستند كه نقص و شر بوده و باعث شقاوت مي شوند.

4ـ فضيلت و ملكه نفساني

فضائلي كه سعادت انساني را تأمين ميكند و همچنين رذائلي كه به شقاوت او منجر ميشوند، اوصاف كمال يا نقصي نيستند كه در وقتي خاص حاضر شده و عملي خاص را انجام داده و به سرعت زائل و نابود مي شوند؛ زيرا سعادت، خير و كمالي نيست كه در بخشي محدود از زندگي حضور داشته باشد، چنانكه ارسطو نيز در تعريف سعادت به اين نكته توجه داده است.(3) سعادت هنگامي تأمين مي شود كه فضائل در نفس قرار و استمرار داشته باشد؛ يعني به صورت اوصاف و هيأت هاي مستقر و دائمي نفس در آيند. اوصاف و هيات هايي كه در مقطعي گذرا عارض نفس ميگردند حال خوانده ميشوند و اوصاف و هيأت هايي كه قرار و استمرار داشته باشند، ملكه ناميده مي شود. فضيلت يا رذيلت، صفت همان هيأت مستقر در نفس است به اعتبار نسبتي كه با نفس صاحب هيأت از جهت كمال و يا نقص آن دارد؛ بنابراين فضائل و رذائلي كه منشأ سعادت و شقاوت آدمي ميشوند دو نوع از ملكات نفساني هستند.

5ـ اجناس فضائل

ملكات نفساني به اعتبارات مختلف تقسيماتي را مي پذيرند. تقسيم آنها به فضائل و رذائل به اعتبار نسبتي است كه با نفس ناطقه از جهت كمال و يا نقص آن پيدا مي كنند. ملكات و از جمله فضائل به لحاظ نسبتي كه با ساحتها و ابعاد و شئون مختلف انسان پيدا ميكنند تقسيمات گوناگوني مييابند. از جمله اين تقسيمات، تقسيم به اعتبار اجناس قواي انساني و امهات آنهاست. انسان به لحاظ نفس ناطقه خود داراي دو عقل نظري و عملي است؛ با عقل نظري حقايق امور را ادراك ميكند و با عقل عملي به تدبير امور بر وفق عقل ميپردازد. آدمي به لحاظ نفس حيواني خود دو قوه شهوت و غضب دارد. حيوان با اين دو قوه نفع و ضرري را كه با قواي حسي، خيالي و وهمي خود ادراك ميكند جلب يا دفع ميكند. عملكرد اين دو قوه هنگامي كه در عرصه حيات انساني تحت تدبير عقل عملي قرار ميگيرد ملكات و فضائل خاصي را به دنبال مي آورد. عالمان علم اخلاق از فضائلي كه مربوط به عقل نظري و عقل
عملي و همچنين مربوط به شهوت و غضب است به عنوان امهات و يا اجناس فضائل ياد كرده اند. آنان فضيلت عقل نظري را حكمت، فضيلت عقل عملي را عدالت، فضيلت قوه غضبي را شجاعت و فضيلت قوه شهوي را عفت مينامند.

6ـ نفس ملكي، سَبُعي و بَهيمي

نفس انساني را به لحاظ مراتب و يا قواي مختلف آن با نام هاي گوناگوني مي نامند؛ نفس انسان به اعتبار قوه ناطقه و قدرت عقلاني آن نفس ملكي ناميده مي شود و به اعتبار قوه غضب نفس سَبُعي و به اعتبار قوه شهوت نفس بَهيمي خوانده مي شود. دو فضيلت حكمت و عدالت مربوط به نفس ملكي است. فضيلت شجاعت از نفس سَبُعي است، مشروط به آنكه تحت تدبير نفس ملكي قرار گرفته و سعادت آن را دنبال كند و فضيلت عفت نيز بر همين قياس مربوط به نفس بهيمي است.
نفوس و قواي آنها و نيز ملكات و فضائل آنها در طول يكديگرند. نفس ملكي و دو فضيلت حكمت و عدالت بر نفس سَبُعي و بَهيمي و دو فضيلت شجاعت و عفت تقدم دارند. انسان از طريق قوه غضبي به تربيت قوه شهوي پرداخته و ملكه عفت را در آن مي پرورد و همچنين با نظارت نفس ملكي و به كمك قوه عقلاني، كمال قوه غضبي و فضيلت آن را كه همان شجاعت است پديد مي آورد.

7ـ نفس اماره ،لوامه و مطمئنه

با اقتباس از آيات قرآني، نفس ملكي را نفس مطمئنه و نفس سَبُعي را نفس لوامه و نفس بهيمي را نفس اماره ناميده اند. خواجه نصير الدين طوسي در تعريف اين سه آورده است: «نفس اماره به ارتكاب شهوات فرمايد و بر آن اصرار نمايد و نفس لوامه بعد از ملابست آنچه مقتضاي نقصان بود به ندامت و ملامت، آن اقدام را در چشم بصيرت قبيح گرداند و نفس مطمئنه جز به فعل جميل و اثر مرضي راضي نشود. پس هر كس ايثار فعل جميل كند اگر قوه شهواني با او مساعدت نكند استعانت بايد بر او جست به غضب كه مهيج حميت بود تا او را قهر و كسر كند.( 4) و مثل اين سه نفس، قدماي حكما چون مثل سه حيوان مختلف نهاده اند فرشته اي و سگي و خوكي تا هر كدام غالب شود حكم، او را بُوَد و بعضي گفته اند مَثَل مردم با اين سه نفس چون مَثَل انساني بُوَد راكب بهيمه اي به قريه اي كه سگي يا يوزي با او راكب بوده، در طلب صيد بيرون آيد. اگر حكم، مردم را بُوَد، هم چارپاي هم سَبُع را بر وجه اعتدال استعمال كند و شرط استراحت ايشان و خويش به وقت حاجت رعايت كند… و اگر بهيمه غالب شود تمكين را كسب نكند پس به هر موضع كه علفي بهتر ببيند از دور بدان جانب دويدن گيرد و چون به علف خويش رسد ديگران را بي برگ گذارد تا از گرسنگي ضعيف شوند و در معرض هلاكت افتند. همچنين اگر سَبُع غالب شود به وقت مشاهده صيدي، راكب و مركوب را به فضل قوت بر آن سوي ميل دهد و رنج و خوف تلف، مانند آنچه گفت آمد حاصل آيد. از تدبير نفس ملكي آن دو نفس لازم آيد چنان كه گويي هر سه در حقيقت يك چيزند و با اين همه قوا و آثار كه از هر يك متوقع باشد به وقت خويش صادر شود، چنانكه گويي هر يك به انفراد به حالت اوليه و از روي مطاوعت و مسالمت يكديگر در آن حالت گويي مؤثر همان يك قوت تنهاست و هيچ منازعه و ضد ندارد و از اينجاست اختلاف علما در اينكه ايشان سه قوت يك نفس اند يا خود سه نفس… اما اگر تدبير نه مفوض به نفس ملكي بُوَد تنازع و تخالف پديد آيد و هر ساعت در تزايد بود تا مؤدي شود به انحلال آلت و هلاكت هر سه».()5

8ـ حكمت و عدالت

برتري نفس ملكي بر دو نفس سَبُعي و بهيمي به معناي برتري فضائل مختص به نفس ملكي بر فضائل آن دو نفس است. نفس ملكي كه همان نفس ناطقه انساني است به دليل تجرد خود از قوه عقلي است و عقل از دو جهت ادراك و تحريك به دو بخش نظري و عملي تقسيم ميشود.
حكمت، فضيلت مختص به عقل نظري و عدالت، فضيلت مختص به عقل عملي است. حكمت، دانستن حقايق موجودات است آن گونه كه هستند و اين فضيلت به حسب موضوع معرفت خود به دو قسم نظري و عملي تقسيم مي شود .حكمت در علم النفس، مراتب و قواي نفس و در علم اخلاق فضائل مربوط به هر يك از قوا و از جمله فضائل مختص به عقل نظري و عملي، يعني حكمت و عدالت را شناسايي ميكند. به اين اعتبار مي توان گفت كه فضيلت حكمت بر همه فضائل برتري و تقدم داشته و به حسب حقيقت خود از ديگر فضائل ممتاز است. در واقع حكمت، معرفت ناب عقلي به حقايق امور است.
عدالت فضيلت عقل عملي است و عبارت است از تصرف معرفت نفس ناطقه در مراتب، شئون و قواي مختلف بر اساس فضيلت مختص به هر يك از آنها. عدالت نيز نظير حكمت بر ديگر فضائل و از جمله بر فضيلت حكمت تقدم دارد؛ زيرا با تدبير عادلانه عقل عملي است كه عقل نظري نيز از قوه به فعل مي رسد و علوم نظري و عملي و از جمله فضائل گوناگون را شناسايي مي كند.
عدالت به رغم جايگاه برتري كه نسبت به ديگر فضائل دارد برخلاف حكمت يك فضيلت مستقل در قبال ديگر فضائل نيست، بلكه مجموعه فضائل مربوط به همه قوا را شامل مي شود. با عملكرد و حضور عقل عملي است كه فضائل هر يك از قوا محقق ميشود و نيز نسبت صحيح بين فضائل تأمين مي گردد. تقدم حكمت بر همه فضائل و از جمله عدالت و همچنين تقدم عدالت بر همه فضائل و از جمله حكمت، تقدم متقابل حكمت بر عدالت و عدالت بر حكمت را موجب مي شود و اين تقدم متقابل به دو اعتبار مختلف است؛ نفس انسان از آن جهت كه بايد حكمت را تحصيل كند به استعمال و تصرف عقل عملي نياز دارد و حكمت از آن جهت كه شناخت حقايق مي باشد، شناخت فضائل و از جمله فضيلت عدالت را در بر مي گيرد.

9ـ عدالت و حقيقت

از نسبت حكمت و عدالت، نسبت عدالت و حقيقت دانسته مي شود. حكمت، شناخت حقايق موجودات است و اين شناخت كه مشتمل به دو بخش نظري و عملي بوده و حكمت نظري و عملي را شامل مي شود، با استفاده از قوه عاقله به دست مي آيد. عقل، حقيقت نفس ناطقه، مراتب، شئون و قواي آن، كمال، خير، نقص و در نتيجه فضيلت هر مرتبه و همچنين سعادت و شقاوت آدمي را شناسايي مي كنند و عدالت نوعي از تصرف نفس ناطقه در مراتب و شئون و قواي آن است، كه بعد از شناخت حقيقت بر اساس فضيلت انجام مي شود. بنابراين عدالت مبتني بر حكمت و حقيقت است، و رفتار عادلانه براساس آن شناخته مي شود.
تعريف و نسبت فوق براي عدالت در صورتي است كه عقل به عنوان يكي از قواي انساني كه توان ادراك حقايق نظري و عملي را دارد، به رسميت شناخته مي شود. بنابراين علم اخلاق اگر بر مباني فلسفي اي بنيان نهاده شده باشد كه با رويكردهاي پوزيتيويستي يا شكاكانه، ارزش معرفتي عقل را نسبت به حقايق و هنجارهاي اخلاقي انكار نمايند و يا آن كه عقلانيت را به حوزه گزاره هاي تجربي و آزمون پذير محدود و مقيد نمايند، نمي تواند تعريف مزبور را نسبت به عدالت پذيرفته، يا آن كه عدالت را در حاشيه حقيقت، تفسير و معنا نمايد.

10ـ عدالت و فضيلت

عدالت، فضيلت نفساني مربوط به عقل عملي است. اين فضيلت، هيأتي است كه به حسب ذات خود، ملكه و به اعتبار صاحب آن، فضيلت ناميده مي شود، اما عدالت بودن آن به اعتبار نحوه عملي است كه نفس به واسطه اين ملكه با غير خود انجام مي دهد. عدالت گرچه ملكه اي نفساني است، اما هر ملكه اي عدالت نيست؛ پس نسبت عدالت و ملكه نفساني عموم و خصوص است. اما نسبت عدالت و فضيلت تساوي است؛ يعني هر فضيلتي عدالت است، زيرا هر فضيلت مربوط به هر قوه اي كه باشد به اين اعتبار فضيلت است كه با تدبير و اشراف عقل عملي سازمان مي يابد. عقل عملي گرچه قوه تحريكي و عامله است، اما خصوصيت آن در اين است كه عمل آن مطابق حكمت است. عقل عملي در عملكرد خود كمال و خير هر يك از قوا را در نظر مي گيرد. به همين دليل اشراف عقل عملي بر هيأت و ملكات ساير قوا موجب مي شود تا آن ملكات با جهتگيري خير و كمال صاحب ملكه، متصف به صفت فضيلت شوند.

11ـ فضيلت و رذيلت

حكمت ميزاني است كه فضيلت را از غير آن ممتاز مي گرداند. هر ملكه اي كه از حد حكمت خارج شود از اين جهت كه نقص و شري را براي صاحب آن ملكه موجب مي شود رذيلت نام ميگيرد. هر قوه، فضيلتي مناسب با خود دارد و فضيلت مربوط به هر قوه امري واحد است، اما چون عدول از فضيلت موجب پديد آمدن رذيلت مي شود، پس ممكن است رذيلت مراتب و انواع مختلفي داشته باشد و به همين دليل عدد رذائل افزون بر فضائل باشد.
تجاوز از حد فضيلت يا به اهمال قيدي است كه در فضيلت معتبر است و يا به افزودن قيدي است كه در فضيلت معتبر نيست. فضيلت حد وسط و معيار و ميزان براي طرفين افراط و تفريط است؛ بنابراين فضيلت حقيقتي نيست كه بر اساس رذائل مشخص شود، بلكه رذائل در قياس با فضيلت مشخص مي گردند.
خواجه نصير الدين طوسي درباره رذائلي كه در ازاي هر فضيلت مي باشند مي نويسد: «پس هر فضيلت به مثابت وسطي است و رذائل كه به ازاي او باشد به منزلت اطراف، مانند مركز دايره تا همچنان كه به سطح دايره، يك نقطه كه مركز است دورترين نقطه هاست، از محيط و ديگر نقط كه اعداد آن در حصر و حد نيايد از جوانب چه بر محيط و چه داخل محيط هر يك در جانبي كه باشد به محيط نزديكتر باشد از مركز… و اين است مراد حكما از آنچه گويند «فضيلت در وسط بُوَد و رذائل بر اطراف»؛ پس از اين روي به ازاي هر فضيلتي رذيلتهاي نامتناهي است چه وسط محدود باشد و اطراف نامحدود».

12ـ حد وسط بودن عدالت

معرفي فضيلت به عنوان وسط بين دو رذيلتي كه در دو سوي افراط و تفريط قرار گرفته، موجب شده تا عدالت نيز كه عبارت از عمل براساس فضيلت است، به همين امر تعريف شود، يعني عمل عادلانه، عمل واقع در حد وسط افراط و تفريط خوانده شود. تعريف فضيلت و عدالت به حد وسط اين شبهه را به وجود آورده است كه حد وسط نيز به دو طرف شناخته مي شود و نتيجه گرفته شده كه تعريف عالمان اخلاق از فضيلت و عدالت خالي از اشكال نيست.
پاسخ شبهه فوق از آنچه كه درباره معناي عدالت و فضيلت و نسبت عدالت با حكمت و حقيقت بيان شد، آشكار مي گردد، زيرا فضيلت و عدالت از طريق، حكمت و حقيقت شناخته ميشود. فضيلت را عقل با نظر با هر يك از قوا و كمال و خير مربوط به آن شناسايي مي كند و علم به عدالت از طريق مطابقت رفتار و عمل با فضيلت حاصل مي گردد.
رذيلت و ظلم نيز به كمك عقل و از همان طريق معلوم مي شود. بنابراين تعريف رذيلت و ظلم به خروج از حد وسط و يا تعريف فضيلت و عدالت به حد وسط، تعريف به رسم بوده و از جهت سهولت در تعليم و تعلم ميباشد.

پي نوشت :

1. اشارات و تنبيهات، ص .337
2. بحارالانوار، ج 66، ص 410، .125
3. اخلاق نيكو ما خوس، ص .18
4. اخلاق ناصري، ص .77
5. اخلاق ناصري، ص 77 ـ .9

منبع:http://www.pegahhowzeh.com

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد