اخلاق فضيلت، گوهر جامعه ي ديني (1)
اخلاق فضيلت، گوهر جامعه ي ديني (1)
چکيده
نويسنده ابتدا به موضوعيت اصلي اخلاق براي جامعه ي ديني توجه مي کند، آنگاه آن را به دو بخش فضيلت و وظيفه، تقسيم مي نمايد و خاطرنشان مي سازد که اخلاق فضيلت همان هدف والاي دين الهي است که به آن تصريح شده است.
ذوقي و سليقه اي عمل کردن در حوزه ي اخلاق، محصولي جز هرج و مرج ندارد؛ اين نکته اي است که نويسنده بر آن تأکيد مي ورزد و بحثي را در اين رابطه مي گشايد که متضمن راهبردهاي چندي است.
در دومين بخش مقاله به ويژگي هاي نظام اخلاقي- ديني اسلام اشاره دارد، از قبيل الهي بودن، وسيله بودن، استمرار داشتن و هماهنگ سازي آن. سپس به بيان هدف اخلاق فضيلت از منظرهاي گوناگون (اديان و مکاتب بشري) مي پردازد و در نقطه ي تقارن آنها، هدف علم اخلاق را در اسلام به تقرير در مي آورد که همانا شناخت خداوند، کمال انسان و نيل به عدالت اجتماعي است.
آخرين فرازي که نويسنده بدان روي مي آورد تفاوت محاسن و مکارم اخلاقي با يکديگر است و اين تمايز چيزي است که در بيان پيشوايان ديني به آن توجه شده است.
واژگان کليدي: اخلاق فضيلت، اخلاق وظيفه، جامعه ي ديني، مکارم اخلاق، اخلاق الهي.
درآمد
اخلاق از مباحث مهم علمي، اجتماعي و فلسفي است که همواره مورد بررسي و توجه دانشمندان بوده و هست و پيرامون آن در جهت تعريف اخلاق، شناخت هدف آن، راه هاي رسيدن به آن و شناخت خوب و بد در اخلاق، کتاب ها نوشته و نظريات مختلفي ابراز داشته اند.
پيش از همه، بحث اخلاق در اديان توحيدي نقش محوري دارد. گويي تمام پيامبران براي اين مبعوث گشته اند تا انسان را، در هر زمان و مکان، به فضائل اخلاقي بيارايند و از خوهاي زشت تهذيب نمايند. چرا که دين برنامه اي براي سعادت بشر است، و رمز و راز سعادت در درون خود انسان نهفته است. اوست که بايد با اراده و اختيار، در مسير تعيين سرنوشت خود حرکت کند. يافتن مسير، حرکت مداوم و خالصانه در اين صراط، برنامه از بيرون مي خواهد و عزم از درون.
جوامع بشري در پرتو اخلاق مبتني برنامه مناسب و عزم راسخ مي توانند پيوندهاي انساني و دوستي را ميان خود مستحکم نمايند. از حسن رابط اجتماعي برخوردار شوند، و در آسايش زندگي نمايند و به موفقيتي که شايسته مقام انسان است دست يابند. از اين رو مي بينيم آموزه هاي ديني چه عقايد با احکام عملي، سياسي و فرهنگي و غيره همه رنگ و بوي اخلاقي دارد. قوانين خشک را با عنصر اخلاق تلطيف مي نمايد تا اجراي آن نه تنها خشن جلوه نکند، که به استقبال آن هم برود.
انواع اخلاق
به لحاظ موضوع و هدف اصلي اخلاق دو ديدگاه عمده وجود دارد.
الف- اخلاق فضيلت؛ يعني آنچه اصالتاً به ارزش هاي اخلاقي متصف مي گردد، صفات دروني انسان است و علم اخلاق عهده دار بيان ارزش و لزوم آن صفات نفساني است و هدف اخلاق در اين ديدگاه آراستن نفس به ملکات نفساني پسنديده و زدودن صفات ناپسند از آن و دست يابي به کمال نفس است.
در اين ديدگاه افعال و رفتار جوارحي وسيله اي براي تحقق صفات راسخ در آدمي و از آثار آن صفات نهادينه شده است. عالمان اخلاق مسلمان، براساس شناسي خاص خود، همين ديدگاه را ختيار کرده اند؛ چرا که از نظر آنان، حقيقت وجود انسان، نفس مجرد او است و کمال و نقص واقعي انسان نيز ناظر به همين نفس يا روح است، کمال و نقصي که با افعال اختياري انسان در اين دنيا به دست مي آيند و در روح او باقي مي مانند و انسان پس از مرگ با همان محشور مي گردد (نراقي، 1423، ه، 47؛ ابن مسکويه، 1410 ه، 5 و مصباح، 1382، 27).
ب- اخلاق وظيفه يا عمل؛ اين ديدگاه از سوي برخي از دانشمندان مغرب زمين مطرح شده است و معتقد است که ارزش هاي اخلاقي صرفاً ناظر به رفتارها مي باشند و علم اخلاق صرفاً بيان کننده ارزش و لزوم رفتارهاست. اين ديدگاه هدف اصلي اخلاق را تصحيح خود رفتارها دانسته و هدف ديگري نشان نمي دهد. فوليکه مي گويد:
علم اخلاق عبارت است از مجموع قوانين رفتار که انسان با عمل مي تواند به هدفش نايل آيد (بدوي، بي تا، 10)
ژکس مي گويد:
علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمي بدان گونه که بايد باشد. (ژکس، بي تا، 9)
اين ديدگاه به صفات دروني و مرکز صدور افعال نظر ندارد. بدون نياز به تفصيل، در نقد آن مي توان گفت آنچه مستقيماً در رفتار بشر تأثير مي گذارد عوامل انگيزشي دروني است. اين عوامل را مي توان با آگاهي و تمرين در اختيار گرفت، در آنها تغيير ايجاد کرد، يا تضعيف يا تقويتشان کرد يا بر تأثير آنها افزود يا از تأثيرشان کاست و آنها را زدود يا پايدار نمود. اگر بتوانيم از ميان صفات دروني، صفات مثبت و ارزشمند را به درستي شناسايي کرده و در درون خود تقويت نماييم و از تأثير صفات منفي بکاهيم، مي توانيم مطمئن باشيم که جهت گيري کارها و رفتارهاي ما نيز مناسب است. بنابراين برخورداري از صفات نفساني نيک عامل گرايشي براي انجام کارها و رفتارهاي نيک و در نهايت دستيابي به هدف زندگي است.
اخلاق فضيلت است که به ما مي آموزد چگونه صفات نيک و بد را مي توان تشخيص داد، صفات مثبت يا منفي که هم در رفتارهاي آدمي به طور مستقيم تأثير مي گذارند، و هم بر اثر رفتار آدمي دچار تغيير مي گردند و حقيقت وجود او را مي سازند. (1)
در اديان توحيدي، به ويژه اسلام، به همين صفات دروني توجه شده، اسلام از مردم مي خواهد نيت ها را اصلاح کنند، صفات مثبت را پرورش دهند، تا اعمال که نتيجه ي نيت ها و اراده و خواست است، خود به خود و اصلاح شود. رسول اکرم (ص) فرمودند:
انماالاعمال بالنيات و لک امريء مانوي فمن کانت هجرته الي الله و رسوله فهجرته الي الله و رسوله و من کانت هجره الي دنيا يصيبها او امرأه تيز وجهها فهجرته الي ما هاجر اليه (نوري، 1382ه، 1/90)
اهميت و نقش اخلاق فضيلت
اصولاً زندگي انسان جز کشش و کوشش و مبارزه براي تکامل و بهتر زيستن و ساختن مدينه فاضله معناي ديگري ندارد. خوردن و خوابيدن، ساختن و ويران کردن، شبانه روز براي دنيا دويدن، ظلم کردن يا ظلم را پذيرفتن و از کمال و ترقي و رشد قواي اخلاقي بي نصيب بودن را نمي توان زندگي شرافت مندانه ي انساني و اجتماعي ناميد. زندگي، انتخاب يک عقيده و راه است و سپس با ايمان در آن راه جهاد و تلاش کردن، جهادي همه جانبه در راه تکامل، رفع موانع و کسب فضائل و نيز جهاد با نفس است که در مرتبه ي اول اهميت بوده و به تعبير پيامبر اکرم (ص) «جهاد اکبر» (2)است.
هدف بعثت همه پيامبران پرورش روح، عقل، اراده و راهنمايي بشر به سوي روشنايي و کمال بوده و آمده اند تا مکارم اخلاق را در جهان پي ريزي نمايند و از تلاش هاي خود نتايج درخشاني در پرورش انسان ها به دست آورند، تا اين که پيامبر اکرم (ص) مأموريت يافت مکارم اخلاق را به کمال نهايي اش برساند. (بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» (قمي، بي تا، 1/41)
مکارم اخلاق نشانه ي کرامت و بزرگواري نفس و مايه تعالي و تکامل روحاني است و با آن، آدمي از قيود خودپرستي و خوي حيواني رهايي مي يابد و بر غرائز و تمايلات نفساني خويش غلبه مي کند.
تخلق به مکارم اخلاق و مبارزه با نفس، پايه ي نظم و مدار حسن جريان زندگي انسان مي باشد. اگر زندگي اجتماعي از اين گوهر بي بهره باشد و تنها بر محور ارزش هاي مادي بچرخد، بشر را بيش از پيش با قانون شکني، بي بند و باري، سلب آسايش و آرامش، عدم اطمينان به يکديگر و… دچار ساخته، به سوي پرتگاه نابودي مي کشاند. زندگي منهاي اخلاق و فضائل انساني و اخلاقي، تنهاي خوي درندگي و تجاوز و خصلت حيواني را تقويت مي کند. علوم و صنايع و اکتشافات که بايد در راه آسايش و آزادي انسان ها و تخفيف بار زندگي به کار گرفته شود، وسيله ي پيش برد منافع و اهداف پليد خودخواهان و دنيا طلبان قرار گرفته، به جاي آزادسازي انسان،در خدمت فريب مردم و توده هاي بي پناه به کار مي افتند. چنانکه زندگي ماشيني و صنعتي امروز، که از مکارم و سجاياي اخلاقي تهي شده، نه تنها از درنده خويي بشر نکاسته و دردي از دردهاي اجتماعي بشر را دوا نکرده است، بلکه سرخوردگي، اضطراب، يأس، نابساماني و سرگرداني را بيشتر کرده است. سايه ي جنگ بيش از دوران غارنشيني، جان همه را تهديد مي کند. اگر در گذشته حداقل تاريکي شب ميان دو لشکر جدايي مي افکند و بعد مسافت، جان افراد بسياري را در امان مي داشت، امروزه به برکت صنعت، جنگ و خونريزي شب و روز نمي شناسد، و دامنه ي آن به ميدان جنگ هم محدود نمي شود.
بر اين بايد افزود که ابزار جنگ نيز تحول زيادي پيدا کرده و تبليغات اهداف و منافع پنهاني روح و روان ها را هدف قرار داده است، سلاح مهاجمان، گرم و آتشين نيست. ظاهري زيبا دارد و به نام تمدن، به جاي کشتن اسير مي گيرد و افراد را مطيع خود مي سازد، و برده مي پرورد. و خيل عظيم جوانان و ديگران تا به خود آيند- اگر به خود آيند- سرمايه ي انساني شان تباه شده و ديگر دشمني نمي شناسند.
از اين روست که دلسوزان و انديشمندان از دوره ما قبل تاريخ تا به حال يکسره از اخلاق و مکارم اخلاق، خودسازي و تهذيب سخن گفته و کمبود بشر را نمايانده اند.
سقراط که اهتمامش بيشتر مصروف اخلاق بود چنين مي گويد:
انسان جوياي خوشي و سعادت است و جز اين تکليفي ندارد، اما خوشي به استيفاي لذات و شهوات به دست نمي آيد، بلکه به وسيله ي جلوگيري از خواهش هاي نفساني، بهتر ميسر مي گردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است. بنابراين سعادت هرکس در اين است که وظايف خود را نسبت به ديگران انجام دهند (فروغي، بي تا، 15)
ارسطو مي گويد:
عمل انسان را غايتي است و غايات مطلوب انسان مراتب دارد. آنچه غايت کل و مطلوب مطلق است مسلماً سعادت و خوشي است. اما مردم خوشي را در امور مختلف مي انگارند. بعضي به لذات راغبند، برخي به مال و جماعتي به جاه، اما چون درست بنگريم مي بينيم هيچ وجودي به غايت خود نمي رسد مگر آنکه همواره وظيفه اي که براي او مقرر است به بهترين وجه اجرا کند و انجام وظيفه به بهترين وجه براي هر وجودي فضيلت اوست. پس غايت مطلوب انسان يعني خوشي و سعادت، با فضيلت حاصل مي شود (همان، 33)
دکارت نيز تنها راه اصلاح جامعه را برخورداري از علم اخلاق مي داند (همان، 12).
جاي دريغ و تأسف آن که در مقابل اين ديدگاه، کساني نه تنها اخلاق و آراسته شدن به فضائل را يک ضرورت و نياز نمي شمارند، بلکه سعادت و کاميابي بشر را در لذت جويي دانسته و اخلاق را مانع تحقق آرزوها و سد راه کاميابي او مي دانند (ژکس، بي تا، 243).
کاليکلس در کتاب گورگياس که مخاطبش افلاطون است اخلاق را زنجيري مي داند که اقويا براي دربند کشيدن ضعفا ساخته اند (دورانت، 1369، 102) و نتيجه برتري را در نيرومندي مي دانست نه اخلاق (فروغي، بي تا، 127). و برخي هم بهترين اخلاق را، پشت پا زدن به اصول و مقررات اخلاقي مي دانند که مانع آزادي است (همان، 22)
اما اين گونه سخنان هيچ گاه جايي در جامعه باز نکرده، و يکايک بشر به ضرورت عنصر اخلاق در نظم بخشي به جامعه و تعالي و رشد آن، واقف و آگاهند. و اطاعت از غرائز و تمايلات را نه تنها معيار آزادي نمي دانند، بلکه آن را مايه بردگي و اسارت مي شمارند.
علي (ع) مي فرمايد:
مغلوب الشهوه اذل من مملوک الرّقّ (آمدي، 1371، 188).
در اهميت رسيدن به اخلاق فضيلت همين بس که حتي لحظه اي را در کسب آن نبايد از دست داد و هر لحظه اش بايد در پيشرفت و رو به تکامل باشد.
امام صادق (ع) مي فرمايد:
ان اجلت في عمرک يومين فاجعل احدهما لاربک لتسعين به علي يوم موتک (کليني، بي تا، 8/150)
اگر تنها دو روز از عمرت باقي نمانده باشد يک روز را به اخلاق و ادبت اختصاص ده تا از آن براي روز مرگت کمک بگيري.
افسوس انديشمندان از اين است که تمدن و زندگي ماشيني و آزادي بي حد و مرز اميال، نه تنها به سعادت و آرامش بشر کمک نکرده است، بلکه بدتر از گذشته او را در منجلاب خود ساخته فرو مي برد.
آدميان، خود به نسبت عظمت موسساتي که ساخته ي مغز ايشان است تکامل نيافته اند. مخصوصاً ضعف فکري و اخلاقي و جهالت زمامداران، آينده تمدن ما را به خطر تهديد مي کند… اگر گاليله و نيوتن و لاوازيه نيروي فکري خود را صرف مطالعه ي روي بدن و روان آدمي کرده بودند، شايد دنياي ما با امروز فرق هاي زيادي داشت… در حقيقت مقدم بر هر چيز، بايد به انسان پرداخت، با انحطاط او، زيبايي تمدن ها و حتي عظمت جهان ستارگان از ميان مي رود (کارل، 1364، 9، 32 و 35).
پی نوشت ها :
1) صفتي نفساني که در درون انسان به شکل پايدار و به صورت «ملکه» درآمده باشد. به طوري که انسان بدون تأمل و درنگ کارهايي را که با آن صفت مناسب است انجام دهد. در لغت «خلق» مي نامند. براي تعريف خلق؛ رک: کتب لغت، و نيز محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، ص 22، عبدالرزاق، لاهيجي، گوهر مراد، ص667.
گرچه مبناي لغوي خلق صفت ثابت و ملکه نفساني است و در علم اخلاق نيز معمولاً همين معنا مراد است؛ اما گاه به معناي عام تري به کار مي رود و به مطلق صفات نفساني که منشأ افعال اختياري قرار مي گيرند، اطلاق مي شود چه آن صفت ملکه باشد يا حال که ناپايدار است. و در اصطلاح سوم، اخلاق تنها به صفات نيک و پسنديده اطلاق مي شود و لذا کارهاي ناپسند، ضداخلاقي ناميده مي شوند.
و گاه در محاورات عرفي خلق را به خلق اجتماعي اختصاص مي دهند، لذا اگر کسي با ديگران خوش برخورد باشد، خوش اخلاق مي نامند و کسي را که برخوردش با ديگران ناشايسته است، بداخلاق مي نامند. اما معناي لغوي و اصطلاحي اخلاق، اختصاص به اخلاق اجتماعي ندارد. مجتبي مصباح، بنياد اخلاق، ص26.
2) سند و شرح مبسوط اين حديث، امام خميني شرح چهل حديث، حديث اول.
منبع: انديشه حوزه، ش80-79
ادامه دارد…
/ج