از اخلاق توصيه مدار تا اخلاق ولايي و اسوه مدار (2)
از آنچه گفتيم معلوم شد که برخلاف روش هاي ذهن محور و توصيه مدار در تفکر اصيل ديني، اخلاق و سلوک، و به طور کلي، ديانت، به طور متوازن بر دو پايه ي «معرفت» و «محبت» استوار است. بر همين مبنا اسوه يا امام نيز از سويي پيشوا و هادي ذهن و فاهمه ي آدمي است و از سويي به تبع آن، پيشوا و مالک الرقاب قلب و
از اخلاق توصيه مدار تا اخلاق ولايي و اسوه مدار (2)
(بررسي تطبيقي دو روش تربيتي در اخلاق)
نگاهي تفصيلي تر به جايگاه اسوه ي برگزيده در حيات اخلاقي بشر
از آنچه گفتيم معلوم شد که برخلاف روش هاي ذهن محور و توصيه مدار در تفکر اصيل ديني، اخلاق و سلوک، و به طور کلي، ديانت، به طور متوازن بر دو پايه ي «معرفت» و «محبت» استوار است. بر همين مبنا اسوه يا امام نيز از سويي پيشوا و هادي ذهن و فاهمه ي آدمي است و از سويي به تبع آن، پيشوا و مالک الرقاب قلب و عاطفه ي او.
اکنون هر يک از اين دو جايگاه را به طور جداگانه برمي رسيم:
1. نقش «معرفتي» اسوه در حيات اخلاقي بشر
امرسون ـ انديشمند آمريکايي ـ در کتاب معرف هاي انسانيت (1) در پي تبيين اين نظريه است که در تاريخ، انسان هايي وجود دارند که نمايندگان بشريت و معرفي کنندگان انسانيت هستند؛ به اين معني که انسانيت با آنها تعريف مي شود. انسان هاي ديگر نيز با شناختن، دوستي و ستايش اينها مي توانند خود را از مرحله ي مادون به اين قله ها نزديک کنند.
صرف نظر از مصاديق عيني و نمونه هاي خارجي، که به عقيده ي ما تشخيص آن جز به «اصطفا» و اخبار الهي ميسور نيست، اين نظريه در ذات خود، يک درک شگفت انگيز است. تاريخ تفکر به خوبي شاهد اين حقيقت است که بدون حضور پررنگ اسوه ها و معيارهاي برگزيده ي خداوند، تعريف انسانيت مثل گويچه اي در دست سلايق و علايق و گاه حتي اميال و اهواي فردي و جمعي و عصري سرگردان بوده است. به هر ميزان حضور نوراني و روحاني و سيطره ي وجودي چنين برگزيدگاني در افق نگاه جوامع کم رنگ شده است، به همان ميزان، انسانيت تعريفي مرهوم تر و سخيف تر به خود گرفته است.
يکي از فروکاهيده ترين قرائت ها از انسان، در فرهنگ تمدن بي اسوه ي مدرن (2) ارايه شده است. در اين تفسير که به گونه اي نظام مند (و آکادميک) به همه ي جهان عرضه شده است، انسان عبارت است از «حيوان هوشمند و ابزار ساز»، يا از زاويه اي ديگر، «حيوان بيشينه ساز منفعت». همچنان که امروز بر همين اساس به همه ي جهان تفهيم شده است که ترقي يا توحش انسانها و دوره هاي تاريخي وابسته به ابزاري است که در دست داشته اند: سنگ، مفرغ، آهن، ماشين بخار، کامپيوتر و… . (3)
انسان پيشرفته و به عبارتي انسان کامل (يا نمونه ي آرماني انسان) نيز از اين ديدگاه، انسان مدرن است. (4)
درحقيقت، الگويي که توسط خداوند برگزيده مي شود، با وجود و حضور خود، به هر کس که در دايره ي حضور روحاني او قرار گيرد مدام و بالعيان يادآوري مي کند که انسان کيست و تعريف آن کدام است و چه توانش هايي در اندورن جانش نهفته دارد. بدين لحاظ مي توان گفت، اساساً حضور اسوه ي برگزيده، به لحاظ معرفتي، با پرسش هاي بنيادي زندگي در پيوندي وثيق و مستقيم است؛ پرسش هايي چون معناي زندگي و تعريف سعادت و خوشبختي و…. اين است که پيامبر (ص) فرموده است: انساني که امام زمانه ي خود را با آنان اندازه بگيرد و مدام در کمتر کردن آن بکوشد. در اين روش عديم النظير و در عين حال مجهول القدر، شخص رونده در خطاب به موالي خود و هم با ضمير هوشيار و ناهوشيار خويش، تکرار مي کند که: «شما رهبران، فانوس تاريکي هاي (5) جهانيد (6).
شما چکيده ي نيکان و ستون خيمه ي خوبانيد.شما ريشه هاي کرامت و خزانه هاي علم و آگاهي و دروازه هاي ايمانيد (7). فصل الخطاب به تمام اختلاف ها نزد شماست (8). هر که با شماست بي شک به مقصد ملحق مي شود و آن که روي از شما بگرداند لاجرم گمراه است… (9).»
آنچه توجه به آن در راستاي بحث ما ضروري است اين است که شخص رونده، پس از ذکر تمامي فرازمندي ها و شگفتي هاي انسان کامل برگزيده، گويي به يک نگاه جديد انسان شناسانه و يک معرفت تازه به توانايي هاي نهفته در تويه هاي روح خود نايل مي شود. از اين رو، در جاي جاي اين گونه گفتگوها تقاضاي مقام «معيّت» و همراهي و هسماني با اين انسان هاي الگو را ـ در اين جهان و در جهان هميشگي ـ طرح مي کند. و گاه بلند نظرانه از خداوند مي خواهد که همين جايگاه مطلوب و «مقام محمود» را روزي او نيز بگرداند: «واسئله ان يبلغني المقام المحمود لکم عندالله».
بي گمان، پيش فرض معرفتي اين دعاي شورانگيز اين است که: چنين «قوه» و استعدادي و چنين شور و گرايشي در جان سالک سايل نيزـ به تفاوت درجات ـ به «امانت» نهاده شده است:
سرم به دنيي و عقبي فرو نمي آيد
تبارک الله از اين فتنه ها که در سر ماست (10)
و طُرفه اين که، سالک با چنين دعايي، چنان يگانگي و اتحادي با انسانکامل در خود مي يابد که خون ريخته شده ي اورا خون خود مي خواند: «و ان يرزقني طلب ثاري مع امام هدي…».
بنابراين به لحاظ معرفتي، ارمغان وهديه ي امام، براي ساير انسانهاـ به ويژه براي انسان «هويت گم کرده» و «با خود بيگانه ي» امروزـ عبارت است از: «خود انسان»! خودي و انساني که رشک ملايک و عنايت تمامي هزينه ها و تکاپوهاي عالم است.
2. نقش «تربيتي و تکويني» اسوه در زندگي بشر
اکنون پس از عبور از گذرگاه معرفتي وشناسايي امام يا الگو، در صورت وجود يک سلامت و سنخيت ابتدايي، اين معرفت حصولي و ذهني به لايه هاي دروني تر ادراک، يعني قلب نيز ريزش خواهد کرد. به عبارت درست تر، معرفت حصولي، واسطه و بهانه اي مي شود براي مواجهه و معرفت قلبي (و بلکه براساس تعاليم وحياني، براي «يادآوري» و تذکر قلبي).
در اين جا به اين نکته ي معرفت شناختي ـ که در حقيقت بزنگاه و مرکز ثقل در تفاوت اين دو مشرب است ـ عميقا و بجدّ بايد عنايت نمود که از نظر معرفت شناسي الهي، ادراک قلبي بدون وساطت و دلالگي مفاهيم و تصورات صورت مي گيرد. به عبارتي، قلب يا روح، خود حقايق و زيبايي ها را لمس و ادراک خواهد کرد، نه مفاهيم و تصاوير آنها (11) را (12). از اين رو، در روش «توصيه مدار»، يا ذهن محور، ذهن انسان ـ يا لايه ي معرفت حصولي و مفهومي روح ـ با مشتي گزاره و مفهوم « بي جان» رو به روست و جه بسا، انباري از اطلاعات و دانش ها منجر به کمترين گرايش و انگيختگي نشود. اما در اين روش، قلب و «جان» آدمي با يک قلب و «جان» ديگر ـ و به تعبير دقيق تر با يک قلب و جان محيط و مشرف ـ مواجه يا مماس مي شود.
اکنون در مرحله ي سوم از آنجا که لايه ي قلبي روح، هم مرکز ادراک هاي حضور و باورهاست هم مصدر خواستن ها و دوست داشتن ها و گرويدن ها، طبيعتاً آن معرفت و رؤيت قلبي، منجر به محبت قلبي و ورود به ميدان ربايشي انسان کامل مي شود.
بنابراين، سه مرحله ي فوق به رسم اختصار از اين قرارند: يکم، دانش و معرفت حصولي و ذهني؛ دوم، دانش و معرفت قلبي؛ و سوم، گرايش و محبت قلبي.
به هر روي، انساني که با چنين محبت و گروش هاي ضعيف وداني (دنيوي) وـ به رغم دانايي ـ «توانايي» گرويدن به سمت مراتب بلندتر هستي را نداشت، اکنون به سهولت، براساس يک «حرکت حبي» و «سلوک ولايي» به سمت اين مقاصد علوي، يعني به سوي اسوه هاي منتخب از جانب خدا، برکشيده مي شود. به تعبير مولوي، اکنون عشقي حقاني و پرتوان در برابر عشق هاي موهوم و دروغين قرار گرفته است:
ديو بر دنياست عاشق کور و کر
عشق را عشقي دگر برد مگر (13)
نکته ي گفتني ديگر اين است که حرکت و گرويدن قلبي، آن گاه که از سويه ي محبّ به آن نگريسته شود، با تعابيري چون دوستي، عشق، محبت، مودت و انجذاب از آن تعبير مي شود، و آن گاه که محبوب و ربايش گري او مورد نظر قرار گيرد، با تعابريي چون جذب، تسخير، تصرف، اولويت (اولي به تصرف)، سرپرستي، دستگيري و … به آن اشاره مي شود. بنابراين مي توان گفت آنچه بسياري از متفکران از آن با عنوان ولايت و هدايت تکويني و نظاير و مانند آن يادي مي کنند (14) روي ديگري از سکه ي محبت و عشق تکويني است. تعبير تکويني نيز در اين تعابير به معناي «واقعي» (در برابر قراردادي و صوري و ظاهري) است و شگفتي و شکوه سخن در اين جاست که واژه ي ولايت ـ که از کليدي ترين واژه هاي قرآن است ـ از نظر لغت شناسان، حاوي و حامل هر دومعنا (دوستي و سرپرستي) هست.
اکنون براساس آنچه گذشت تأمل در لايه هاي عميق تر اين آيه ي شريفه ميسورتر خواهد بود: «انما وليّکم الله و رسوله والمؤمنون» (15) و نيز اين آيه ي کريمه: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (16)
راز سهولت روش اسوه مدار
از جمله خواص عشق ـ به تعبير بسياري ـ اين است که همّ آدمي را واحد و متمرکز مي کند و از هرزه پويي و هدر رويِ قوا و انرژي ها جلوگيري مي نمايد. رمز آساني و کم هزينگي روش اسوه مدار در همين نقطه است. فرض بر اين است که انسان رونده، انديشه و انگيزه و خودآگاه و ناخودآگاه خود را در «عهد» و «بيعت» امام خود درآورده است. از نظر گاهي ديگر، امام يا ولي در تمام قواي او و در تمامي زوايا و خباياي او تصرف و اعمال ولايت کرده است. نتيجه، بي گمان اين است که قواي او به دور از پاشيدگي و «کشمکش شخصيتي» (17) به سهولت و سرعت بيشتري ره مي پويد. به تعبير مولوي:
زاهد با ترس مي پرد به پا
عاشقان پران تر از برق و هوا
هم، سخن او در يکي ديگر از تعابير تيزبينانه اش، از مهم ترين نقش ها و تأثيرات ولي برگزيده ي خداوند، اين است که قواي دروني آدمي را از غل و زنجير گرايش هاي فرودين آزاد مي کند (18):
کيست مولا؟ آن که آزاد کند
بند رقّيت زپايت وا کند (19)
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود را وان علي مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست
ابي عمّ من علي مولاي اوست (20)
و باز براساس عقيده ي او، علت بسياري از افسردگي ها و پوچ انگاري ها و روان پريش هايي که بسان يک اختاپوس در بساط جهان بي اسوه و تمدن بي ولايت امروز افتاده است، در همين نقطه ي کانوني بايد جستجو شود:
اين همه که مرده و افسرده اي
زان بود که ترک سرور کرده اي (21)
دامن او گير زوتر بي امان
تا رهي از فتنه ي آخر زمان (22)
به هر تقدير، سخن اصلي بر اين مدار بود که بدون چنين مودت و ولايتي، رام کرده گله ي چموش اميال و علقه ها و به روش سقراطي پند گفتن در گوش ناشنواي يکايک آنها بحق کار دشوار و گاه ناشدني است.
ديوان حافظ نيز ـ به عنوان کتابي که مملو از تجارب و ظرايف سلوکي به روش ولايت محور است ـ به صعوبت راه کمال، و در مقابل، به سهولت روش محبت و تولا، فراوان اشاره دارد:
در بيابان طلب گر چه زهر سو خطري است
مي رود حافظ بيدل به «تولا»ي تو خوش
يا:
-به کوي عشق منه بي دليل راه قدم
که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
تولا و تأسي، دو روي يک سکه
همچنان که از مباحث پيشين مي توان برداشت نمود، اسوه بودن انسان کامل يک امر تکويني و واقعي است، نه يک امر قراردادي و اعتباري. اسوه ي مطلق آز آن رو اسوه ي مطلق است که بغايت دوست داشتني است و مي تواند مالک الرقاب شش گوشه ي قلب آدمي باشد. و البته اين مالکيت و جاذيه ي تکويني او نيز مرهون زيبايي و کمال تکويني و واقعي اوست. بنابراين ـ برخلاف نظام هاي اخلاقي سکولار و غير قدسي ـ اين تأسي و پيروي، مستند به همين واقعيت تکويني است، نه مستند به قراردادها و اعتباريات.
جان کلام اين که، تابع و متبوع يا امام و مأموم در تفکر ديني، همان محبّ و محبوب اند. از اين روست که در روايات ما محبت به عنوان گوهر و حقيقت ديانت معرفي شده است و اين در حالي است که بخش عظيمي از دين عبارت از احکام و رفتارهاي فردي و جمعي است:
«هل الدّين الاالحبّ؟ (23) و «الدين هوالحب و الحب هوالدين (24)»
و اين نيست جز به خاطر قدرت همسان سازي اي که در کيمياي محبت و ولايت وجود دارد. محبت به هر چيزي انسان را مسانخ و مشابه با آن چيز مي کند (25). بعضي از فيلسوفان اساساً عشق را با همين ويژگي توضيح داده اند: «هوالذي يکون مبدؤه مشاکله. نفس العاشق لنفس المعشوق في الجوهر (26)»
محبت به دور از صعوبت ها و پيچيدگي هايي که در روش هاي ذهن گرا ديده مي شود، محب را به سوي مشابهت و مشاکلت با کمالات محبوب مي راند و حتي بالاتر از آن، روح محب را شناور در محبوب و هم گوهر با او مي کند: «من احب شيئاً حشره الله معه.»
محب نه تنها محبوب را بلکه تمام عقايد، صفات، اميال، پسندها و رفتارهاي او را نيز دوست مي دارد و به علاقه هاي او نيز علاقه مي ورزد و آن گاه که اين دوستي به نصاب بايسته ي خود برسد، خودآگاه و ناخودآگاه، سعي در تطبيق و همسان سازي خد با آنها مي کند: «ان المحب لمن احب مطيع (27)»
و اينک هر چه محبوب و صفات او جميل تر و «خلق او عظيم تر (28)»، محب نيز محفوظ تر و کامل تر.
پی نوشت ها :
1- به نقل از: شريعتي، علي، علي (ع)، بخش امت و امامت، ص 416و 417.
2- رنه گنون ـ متفکر معروف فرانسوي- معتقد بود، درد انسان امروز نداشتن قهرمان [و الگو] است.
3- به عنوان نمونه، ر.ک: دورانت، ويل، تاريخ تمدن.
4- دوپاسکيه، روژه،اسلام و بحران عصر ما، ص 19.
5- «مفاتيح الدّجي». اين فرازها از زيارت جامعه، منقول در مفاتيح الجنان، نقل شده است.
6- «قاده الامم».
7- «خزان العلم… و اصول الکرم و عناصر الابرار و دعائم الاخيار… و ابواب الايمان».
8- «و فصل الخطاب عندکم».
9- «فالراغب عنکم مارق و اللازم لکم لاحق.»
10- حافظ، ديوان.
11- به تعبير بعضي از عالمان فن، علم مفهومي و حصولي «دانايي» است و علم قلبي و حضوري «دارايي» [حسن زاده آملي، حسن، انسان در عرف عرفان، ص 17].
12- ر.ک: صدرالمتألهين، اسفار، ج3، ص 507؛ طباطبايي، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج2، ص 35.
13- مولوي، مثنوي، دفتر پنجم، بيت شماره ي 291.
14- ر.ک: طباطبايي، محمدحسين، ترجمه تفسير الميزان، ج1، صص 367-382 و نيز همو، ظهور شيعه، صص 44 و 116.
15- مائده/ 55.
16- احزاب/ 6.
17- confict.
18- اساساً يکي از معاني ولي در بطن واژه ي «مولا» همين آزادي بخشي است. [ر.ک: منتهي الارب، ذيل واژه ي «مولا»].
19- «يضع عنهم إصرهم والأغلال الّتي کانت عليهم» [اعراف/ 57].
20- مولوي، مثنوي، دفتر ششم، ابيات شماره ي 4538-4540.
21- مولوي، مثنوي، دفتر اول، ص 11، تصحيح: محمدرمضاني.
22- مولوي، مثنوي، دفتر چهارم، بيت شماره ي 1995.
23- مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، ج69، ص 237.
24- محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، ج2، ص 215.
25- مطهري، مرتضي، جاذبه ودافعه علي (ع)، ص 68.
26- طوسي، خواجه نصيرالدين، شرح الاشارات، ج3، ص 283، به نقل از: مطهري، مرتضي. همان، ص 68.
27- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 57، ص 74.
28- «و إنک لعلي خلق عظيم» [قلم/ 4].
منبع:پايگاه اطلاع رساني نور
/خ