خانه » همه » مذهبی » از نظر اسلام فرهنگ است كه سياست را شكل مي‌دهد يا سياست فرهنگ را؟ چرا؟

از نظر اسلام فرهنگ است كه سياست را شكل مي‌دهد يا سياست فرهنگ را؟ چرا؟

شرايط اقليمي، وضعيت سرزميني گذشته تاريخي تركيب قوميت‌ها، جهان بيني‌ها، مذهب و بسياري از عوامل ديگر، باعث تنوع و تكثر فرهنگها مي‌شوند. از اينرو مي‌توان فرهنگ را به«خاص» و«عام» تقسيم كرد. فرهنگ خاص«ناشي از بعد نسبي فرهنگ است و مخصوص هر يك از اقوام و مللي است كه مستند به طرز تفكر و احساسات خاص باشد»[1]اما فرهنگ عام«آن كيفيت شايسته براي پديده‌ها و فعاليتهاي حيات مادي و معنوي انسانهاست كه مخصوص هيچ قوم و نژادي نيست مانند فرهنگ علاقه به زيبايي ها، احترام متقابل ميان انسانها، حق شناسي، علم و معرفت جويي …»[2].
تقسيم ديگر فرهنگ، انقسام آن به فرهنگ«پيرو» و«پيشرو» است«فرهنگ پيرو به آن قسم از نوع كيفيت و شيوه زندگي مادي و غيرمادي مي‌گويند كه هيچ اصل و قانون اثبات شده قبلي را مورد تبعيت قرار نمي‌دهد بلكه صحت و مقبوليت خود را از تمايل و خواسته‌هاي مردم مي‌گيرد … بنابراين هر گونه عامل فساد دين و اخلاق و شرف و منطق«حيات معقول انسانها» مي‌تواند به عنوان خواسته‌هاي مردم، نام فرهنگ به خود بگيرد»[3]در حاليكه فرهنگ پيشرو«در محاصره آن نمودها و فعاليتهايي كه تحت تاثير عوامل سيال زندگي و شرايط زودگذر محيط و اجتماع قرار مي‌گيرد، نمي‌افتد زيرا عامل محرك اين فرهنگ، واقعيات مستمر طبيعت و ابعاد اصيل انساني است و هدف آن عبارت است از آرمانهاي نسبي كه آدمي را در جاذبه هدف اعلاي حيات به تكاپو در مي‌آورد.»[4] به اين ترتيب فرهنك پيشرو با فرهنگ عام شباهت زيادي دارد و همين نوع فرهنگ مد نظر اديان الهي بوده و عامل كمال و بقاي تمدنهاي مختلف مي‌تواند باشد. اين نوع فرهنگ از تاثيرات عوامل خارجي مصون است و لذا قابليت جهانشمولي و گسترش را دارد.
درباره سياست هم امام خميني(ره) جامع‌ترين تعبير را به كار برده و مي‌فرمايد: سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد و تمام اين مصالح جامعه را در نظر بگيرد، و اينها را هدايت كند به طرف آن چيزي كه صلاح‌شان است، صلاح ملت است، صلاح افراد است، و اين مختص انبياء است، ديگران اين سياست را نمي‌توانند اداره كند، اين مختص به انبياء واولياست و به تبع آنها علماي بيدار اسلام.[5]در مباحث جامعه شناسي سياسي، سه نظريه عمده در خصوص تقدم فرهنگ يا سياست وجود دارد: 1.«نظريه فرهنگ گرايان كه فرهنگ را بن‌مايه تمامي كنشهاي اجتماعي از جمله سياست، تلقي مي‌كنند.»[6]در اين ديدگاه فرهنگ نه تنها به تصورات و رفتارهاي فردي جهت مي‌دهد بلكه شكل دهنده تمامي كنشها و رفتارهاي اجتماعي نيز هست و تمامي شئون زندگي بشر را دربر مي‌گيرد. 2.«آنان كه اولويت را به جامعه داده و فرهنگ را مخلوق آن يا بخشهايي از آن مثل سياست قلمداد مي كنند.»[7] در اين ديدگاه، سياست و جامعه نقش تعيين كننده دارد و فرهنگ تابعي از سياست به شمار مي‌رود. 3.«طرفداران«اندركنش» يا رابطه متقابل كه فرهنگ و سياست و حتي ساير پديده‌ها را در كنش و واكنش نسبت به يكديگر بررسي مي‌كنند.»[8]يعني هر يك از مفاهيم فرهنگ يا سياست در مراحل متعدد شكل‌گيري خود، از ديگري تاثير مي‌پذيرند. اكنون با توجه به تعاريف ارايه شده از«فرهنگ» و«سياست» نظر اسلام در تعيين كنندگي هر يك از اين دو بر ديگري را بررسي مي‌كنيم.
فرض اساسي و بديهي اين است كه اسلام داراي نظام سياسي خاصي است و هيچگاه حيات معنوي آن فارغ از سياست نبوده است چرا كه «اسلام در مقايسه با ديگر اديان، تنها يك دين نيست بلكه نظام دولتي نيز بوده و نظريه سياسي و حقوقي آن به اشكال مختلف اجرا گرديده است … پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ تنها يك رسول نبود بلكه از زمان هجرت به مدينه، رهبر سياسي بلامنازع مسلمانان نيز شد. بدين سان اسلام از آغاز هم جنبش ديني بود و هم حركت سياسي.»[9]  اما اين رهبري سياسي، بعد از رحلت آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله ـ بويژه در دوران امويان و عباسيان سلطنتي شد و نزاعها و مخالفتهايي را در پي داشت كه واقعه كربلا از مهمترين آنهاست به هر ترتيب بعد از رحلت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نظريه سياسي شيعه بر پايه امامت در عصر حضور و حكومت اسلامي(نظام ولايت فقيه) در عصر غيبت استوار گرديد. بنابراين«سياست» در اسلام به معني نظام حكومت اسلامي است كه كار ويژه اساسي آن دفاع از اسلاميت نظام و سامان اجتماعي است. به اين ترتيب مشكل به نظر مي‌رسد كه بتوان سياست را تابعي از فرهنگ دانست و آنرا دنباله‌رو فرهنگ تلقي كرد. چرا كه نظام سياسي اسلام براي هر وضعيت فرهنگي و اجتماعي‌اي، تعيين شده است و تمام ملل مسلمان در هر شرايط اقليمي و فرهنگي بايد چنين نظامي را برپا دارند والا اگر سياست تابعي از فرهنگ باشد، در اين صورت اسلام بايد در شرايط و وضعيت هاي گوناگون راه حلهاي مختلفي براي نظام سياسي ارايه دهد.
بنابراين در اسلام، فرهنگ، سياست را شكل نمي‌دهد بلكه شايد اين دو در حال تاثير و تاثر از يكديگر باشند. يعني همان نظريه«اندركنش» به اين معنا كه مثلا شرايط فرهنگي ايران قبل از انقلاب اسلامي، زمينه مناسبي براي نوعي از نظام سياسي بود. با استقرار اين نظام سياسي با كنترل بر برخي منابع فرهنگ‌زا مثل جرايد، آموزشي و پرورشي صدا و سيما و … به تدريج فرهنگ عمومي به سمت ديگري در حركت باشد. به اين ترتيب در درجه اول آن فرهنگ اين نظام را شكل داد و در مرحله بعد اين نظام فرهنگ جديدي بوجود آورد و اين روند همچنان ادامه دارد.
اما به نظر مي‌رسد كه اين نظريه هم كار ساز نباشد چرا كه تاثير و تاثر در مرحله تداوم برگشت به نظريه اول كه فرهنگ سياست را مي‌سازد و گفتيم كه اين مد نظر اسلام نيست بلكه سياست در اسلام مجموعه اصيلي است كه تداوم آن به هيچ وجه وابسته و مشروط به پيدايش شرايط خاص نيست و اگر در توان امت اسلامي باشد بايد براي برقراري اين نظام تلاش كنند. البته بايد يادآور شد كه در مراحل اوليه ظهور اسلام، فرهنگ و سياست در حال تعامل با يكديگرند به اين معنا كه نزول آيات در شرايط فرهنگي عرب جاهلي با ملاحظات توأم است و لذا شاهد هستيم كه آياتي كه قبل از هجرت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به مدينه نازل شدند، عمدتا ناظر به كليات دين اسلام از قبيل توحيد، نبوت، معاد و … است نزول تدريجي آيات در طول بيش از بيست سال نيز مؤيد همين مطلب است. بنابراين قرآن همزمان با نزول تدريجي که دارد فرهنگ سازي مي‌كند.
پس تنها گزينه‌اي كه باقي مي‌ماند تعيين كنندگي ديانت است که سياست و فرهنگ خود را در درون خويش داراست درعين حال «ايجاد مركز سياسي به استقرار نهادها يا ارزشهايي برمي‌گردد كه هدف آنها تضمين سازمان كلي يك جامعه مستقل در محدوده سرزمين مشخص باشد در حاليكه اين جامعه قبلا شاهد تفرقه شديد قدرت و عدم هماهنگي بين اجزاء متشكله خود بوده است.»[10] اساسي‌ترين كار ويژه نظام سياسي بعد از ساخت خود، يكدست نمودن پيرامون است. اين يكدستي و ايجاد هويت واحد با تلاشهايي در راستاي فرهنگ سازي و گسترش عناصر فرهنگي مورد نظر نظام سياسي، امكان پذير مي‌شود. ميزان تسريع يا موفقيت اين فرايند، بستگي به جزميتي دارد كه در درون فرهنگ سابق وجود دارد و به مقاومت در برابر فرايند فوق مي‌پردازد. اين بر آيند مقاومت را از طريق واكنشهاي صاحبان فرهنگ در برابر نظام سياسي مي‌توان مشاهده نمود. رفتار اعراب جاهل در سالهاي اوليه ظهور اسلام در برابر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و معدود اصحاب آن حضرت نشانگر جزميت آن فرهنگ است. در اين فرايند فرهنگ سازي، نفوذ تدريجي مركز(نظام سياسي) در پيرامون(نظام فرهنگي) شكل مي‌گيرد«اين امر به معناي فراهم آمدن سلسله امكاناتي است كه به قدرت مركزي امكان مي‌دهد بر جامعه‌اي كه خود را تجسم آن مي‌داند و مدعي حكومت بر آن است نظارت اعمال كند.»[11]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو، علامه محمد تقي جعفري، شركت انتشارات علمي و فرهنگي.
2. معركه جهان بيني ها در خردورزي سياسي و هويت ما ايرانيان، فر هنگ رجايي، انتشارات اجياء.
3. جهاني شدن فرهنگ و سياست، علي اصغر كاظمي، نشر قومس.

پي نوشت ها:
[1] . جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1382، ص 78.
[2] . همان، ص 78.
[3] . همان، ص 87.
[4] . همان، ص 93.
[5] . امام خميني، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، ج 13، ص 432.
[6] . جعفري، محمدتقي، فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو ، ص 71.
[7] . همان، ص 72.
[8] . همان، ص 72.
[9] . بشريه، جامعه شناسي سياسي، انتشارات ني، چاپ ششم، 1374، ص 233.
[10] . برتران بديح، توسعه سياسي، ترجمه احمد نضيب زاده، انتشارات قومس. 1379 ص 121.
[11] . برتران بديح، همان، ص 122.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد