عفاف، به معناي پارسايي، پرهيزكاري، پاكدامني. عفة، احتراز از محرمات به ويژه از شهوت حرام، پارسايي[1] است عفت به معني پديد آمدن حالتي در نفس است كه آدمي را از غلبه شهوت باز ميدارد و عفيف به كسي گفته ميشود كه داراي اين وصف و حالت باشد. [2]حال به سراغ قرآن ميرويم و بعضي از آيات را مورد بحث و بررسي قرار ميدهيم:
1. عفاف در فقر
«يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»[3]از شدت خويشتنداري و عفاف، افراد بياطلاع، آنها را غني ميپندارند، در حالي كه آنها را از چهرههايشان ميشناسي، آري آنها رنجهاي دروني خود را كاملا حفظ ميكنند و زبان به شكوه نميگشايند و در عين نيازمندي شديد، همچون بي نيازان گام بر ميدارند، ولي بر آگانه رنگ رخساره آنها از سرّ درونشان خبر ميدهد.[4]بديهي است كه عفت در آيه ياد شده به معني خويشتن داري در مسائل مالي است نه امور جنسي، جمعي از مفسران شأن نزول آن را اصحاب صفه دانستهاند، آنها يك گروه چهارصد نفري از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانهاي در مدينه داشتند و نه خويشاونداني كه به منزل آنها بروند، ولي در عين حال، در نهايت تعفّف در محلي كه به صورت سكوي بزرگي در كنار مسجد بزرگ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، زندگي ميكردند. آنها مجاهداني بودند كه به فرمان رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ به ميدان جنگ حركت ميكردند و در عين گرسنگي و نيازمندي شديد، به عزت نفس و خويشتن داري، عفت خويش را حفظ ميكردند.[5]2. عفاف در امور مالي (امانت داري)
«من كان غنّياً فليستعفف»؛[6] هر ولي و سرپرستي كه خود توانگر و بينياز است؛ در زندگيش حاجتي به گرفتن مال يتيم ندارد. «فليستعفف»، يعني طريق عفت را پيش گيرد و ملازم آن شود و از مال يتيم چيزي را نگيرد «و من كان فقيراً فليأكل بالمعروف» و اگر فقير است به طور شايسته از مال يتيم بخورد[7] و يا به عنوان قرض بردارد[8]، و يا به عنوان حق الزحمه نگهداري يتيم و اموال او به طور متعارف استفاده كند[9].
3. عفاف در مسائل شهواني جنسي
«وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ × وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُْمخْلَصِينَ» (يوسف / 24).
و با او بانوي خانه به ميل و نفس خود بناي مراوده را گذاشت و درها را بست و يوسف را به خود دعوت كرد و اشاره نمود كه من براي تو آمادهام. يوسف گفت: پناه ميبرم به خدا (كه به چنين عمل زشت اقدام كنم، خدا مرا مقام منزه و نيكو عطا كرده و هرگز ستمكاران را رستگار نسازد (23) آن زن از فرط ميل باز اصرار و اهتمام كرد و اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل جنسي طبيعي اهتمام كردي ولي ما ميل او را گردانيديم كه همانا او از بندگان خالص و پاكيزه است.(24)
در اين دو آيه سخن از عفت و پاكدامني يوسف ـ عليه السّلام ـ است كه در سخت ترين شرايط كه تمام اسباب گناه در آن آماده بود، خود را حفظ كرد. به خداوند خويش پناهنده شد و از كورة يك امتحان بزرگ الهي، آبرومندانه بيرون آمد.
در آيات 32 تا 34 سوره يوسف ادامة شرح زندگي پرماجراي حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ و بيان مقام والاي عفت و پارسايي اوست. ضمن اشاره به آزمون ديگري كه يا خود را در مقابل عزيز مصر تسليم كند و يا راهي زندان شود، او بدون لحظهاي ترديد، راه خود را انتخاب كرد به درگاه خداوند متعال رو آورد و گفت: «پروردگارا! زندان با آن همه مشكلات و رنجهايش. نزد من، محبوبتر از اين كار زشتي است كه زنان از من تقاضا دارند و من براي اطاعت فرمان تو و حفظ پاكي و تقوا و پارسايي و عفت خويش حاضرم روانة زندان وحشتناك گردم، امّا آلودة خواست شوم آنها نشوم. اين تهديد جدّي بود وعملي هم شد. حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ به زندان افتاد ولي روح بلندش از محيط ننگين و آلودة كاخ عزيز مصر رهايي يافت. در ادامة همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقي حضرت يوسف ـ عليه السّلام ـ قرار داد. سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو وتقوا، به همه چيز رسيد، در حالي كه همة آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشي بود كه خداوند دردنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد.[10]«وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (نور / 33)؛ كلمه (استعفاف) و (التعفّف) با همديگر قريب المعني هستند، و مراد از نيافتن نكاح، قدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است. و معناي آيه اين است كه كساني كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند (و عفت نفس پيشه كنند) تا خداوند ايشان را از فضل خود بينياز كند (و مسائل ازدواجشان را فراهم نمايد).[11]4. عفاف در سخن گفتن
«فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (احزاب / 32)؛ شمازنان نبايد نازك و نرم با مردان سخن بگوييد تا آن كه دلش بيمار است به طمع افتد بلكه متين سخن بگوييد.
5. عفاف در وضع ظاهر
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ»؛[12] اي پيامبر به همسران و دخترانت و نيز به زنان مؤمنين بگو، روپوشهايشان را به خودشان به پيچند. اين مناسبتر است كه آنان را بشناسند و آزارشان كنند وقتي زنان چادر يا عباي روپوشي را به خود بپيچند، جوانان هرزهاي كه در سر راه ايستادهاند ميفهمند كه آنها زنان عفيف و پاكدامن ميباشند، لذا ايشان را با شوخي كردن و متلك گفتن آزار نميدهند».
عفاف در روايات
در منافع حديثي اهميت فراواني به عفت داده شده است، از جمله:
1. امام امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ عفت را برترين عبادت شمرده است: «الفضلُ العبادة العفاف».[13]2. امام امير المؤمنين مي فرمايد: «اذا اراد اللهُ بعبد خيراً اَعَفّ بطنَه و فرجَه؛[14]هنگامي كه خداوند خير و خوبي براي بندهاش بخواهد، به او توفيق ميدهد كه در برابر شكم و شهوت پرستي عفت پيدا كند» آن چه از آيات و روايات ياد شده حاصل ميشود اين است كه اسلام اهتمام زيادي به مسأله پرهيزكاري در برابر شهوت و بيبند و باري جنسي دارد تا جايي كه آن را نشانة شخصيت، غيرت، ايمان و پيروي از كليت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ معرفي ميكند، تاريخ نيز سرچشمه بسياري از گرفتاريهاي انسان را از همين دو امر شهوت شكم و شهوت جنسي ميداند، پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: «هر كس از شرّ شكم و زبان و آلت جنسي خود در امان بماند، از همة بديها محفوظ مانده است.»[15]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. اخلاق در قرآن، ج 2، آيت الله مكارم شيرازي، قم، مدرسه الامام علي بن ابيطالب.
2. اخلاق در قرآن، آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، تحقيق و نگارش محمد حسين اسكندري، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
3. مسئله حجاب، آيت الله شهيد مطهري، مرتضي، قم، انتشارات صدرا.
پي نوشت ها:
[1] . فرهنگ معين، بخش حروف عفاف.
[2] . راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، بخش 4.
[3]. بقره/ 283.
[4]. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج2، ص 612.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، اخلاق در قرآن، انتشارات مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ ، ج 2، ص 307.
[6]. نساء/ 6.
[7] . طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، قم، انتشارات اسراء، ج 4، ص 277.
[8] . تفسير منهج الصادقين، ذيل همين آيه.
[9] . قرائتي، تفسير نور، ذيل همين آيه.
[10] . مكارم شيرازي، ناصر، كتاب اخلاق در قرآن، انتشارات مدرسه الامام علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ ، ج 2، مبحث عفت.
[11] . ترجمه تفسير الميزان، ج 16.
[12]. احزاب/ 59.
[13] . اصول كافي، ج 2، ص 79.
[14] . غرر الحكم، شماره 4114.
[15] . نراقي، معراج السعادة، ص 310.