خانه » همه » مذهبی » از نقد سند تا نقد متن (11)

از نقد سند تا نقد متن (11)

از نقد سند تا نقد متن (11)

خيال ابداعى, نه تنها در داستان هاى پيامبران و آگاهى تاريخى, بلكه همچنين در كارهاى مردمان و آفرينشِ جهان برين, نمودار مى شود: جهانِ فرشتگان, شياطين, بهشت, دوزخ, معجزات, طبّ نبوى و جاودگرى. انگار آگاهى از گذشته (از ميراث پيامبران), بر آگاهى از روزگار حاضر, چيره گشته و نمايش هنرى بدل به جهان واقعى گشته است; زيرا اين تصويرهاى هنرى, در تخيّل مرگ و زندگى پس از مرگ (برپايه قياس غايب بر شاهد), بسيار مى شوند. شايد همين, يكى از معانى «آغاز آفرينش» باشد,

9d99f123 b0d2 468d 8a26 a9d6e8600bd1 - از نقد سند تا نقد متن (11)
0002762 - از نقد سند تا نقد متن (11)
از نقد سند تا نقد متن (11)

نويسنده:دكتر حسن حنفى
مترجم: دكتر سيدمحمدحسين روحانى
خيال ابداعى, نه تنها در داستان هاى پيامبران و آگاهى تاريخى, بلكه همچنين در كارهاى مردمان و آفرينشِ جهان برين, نمودار مى شود: جهانِ فرشتگان, شياطين, بهشت, دوزخ, معجزات, طبّ نبوى و جاودگرى. انگار آگاهى از گذشته (از ميراث پيامبران), بر آگاهى از روزگار حاضر, چيره گشته و نمايش هنرى بدل به جهان واقعى گشته است; زيرا اين تصويرهاى هنرى, در تخيّل مرگ و زندگى پس از مرگ (برپايه قياس غايب بر شاهد), بسيار مى شوند. شايد همين, يكى از معانى «آغاز آفرينش» باشد, يعنى آنچه پس از آفرينش, روى مى دهد. خيال ابداعى, به شيوه عادى, در «روايت», بيشتر از «گفته مستقيم» پديدار مى گردد; زيرا در روايت, وصفِ سياق و جنبه ابداع, بيشتر از جنبه نقل است, مانند آوازى كه پيامبر شنيد كه براى نماز, اذان مى گفت و او وضو نگرفته نماز خواند; و اين كه چشم پيامبر مى خوابد و دلش به خواب نمى رود.176
فرشتگان و شياطين, در يك حديثْ گرد نمى آيند; زيرا به دشوارى مى توان اين دو را در كار واحد با هم جمع كرد. اينها دو مفهوم متضادّند; ليكن هر كدام در احاديث جدا از هم نمودار مى گردند. فرشتگان بر زمينْ وارد مى شوند و در آسمان حاضرند; زيرا فرشته است كه وحى را به اين صورت درمى آوَرَد كه مانند آواى جَرَس يا مردى كه سخن مى گويد, نمودار مى شود. در احاديث, فرشته, بويژه در اثناى نماز, نمودار مى گردد: «چون امامْ آمين گويد, شما نيز آمين گوييد; زيرا هر كس آمين گفتنش با آمين گفتن فرشتگان توافق يابد, گناهان گذشته اش آمرزيده شود». فرشتگان در آسمان آمين مى گويند. پس از آن كه نماز گزار بگويد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم», فرشتگان گويند: «آمين!». انگار اين توافق, يك نمايشِ محض است و انسان در آن, هيچ نقشى ندارد و از اين رو سزاوار آمرزش نيست. تا هنگامى كه نمازگزار در انتظار نماز است, فرشتگان براى او درخواستِ رحمت مى كنند. فرشتگان در جايى ديگر دوباره دخالت مى ورزند و اين به هنگامِ برخاستن از ركوع است: «سى و چند فرشته شتابان روان مى گردند تا كدام يك زودتر از ديگران بنويسد: «رَبَّنَا وَلَكَ الحَمد» كه اين جمله ناخودآگاه بر زبان يكى از نمازگران رفت و پيامبر, آن را سنّت ساخت و فرشتگان را اين كار, خوش آمد و ايشان به تكرارِ آن پرداختند. مردم در نمازند و فرشتگان, در آسمان برايشان درود مى فرستند. نيز فرشتگان در هنگام ذِكْر گفتن امام در روز جمعه حضور مى يابند. فرشتگان در مرگ, دخالت مى ورزند و اين به رغم اعتراض مسلمانان بر عذاب قبر است. اينان شاهد مى مانند, چه بر او گريه اى باشد و چه نباشد. فرشتگان به درون گور, فرود مى آيند تا از مرده بازخواست كنند. فرشتگان, بال هايشان را بر همديگر فرو مى كوبند و به زمين, فرود مى آيند و در گذرها و كوچه ها به گردش مى پردازند تا بر گوينده اصليِ ذكر خدا دست يابند. اين در يك حديثِ بسيار بلند است.177
ياد شيطان, بيش از فرشتگان, در اثناى نماز و اذان ها و شنيدن قرآن, آورده مى شود. شيطان با جسم و جانْ كار مى كند و در ميانه هاى شب, در كوچه ها راه مى رود و از اين رو بهتر است شب هنگام, چراغ ها خاموش گردند تا شيطانْ رانده شود; چرا كه حضور او بيش از حضور فرشتگان است و كارِ او تأثير بيشترى دارد; زيرا بدى از خوبى پر زورتر است و اين براى هشدار و توجّه دادن است. حَسب معمول, شياطين در «روايت», بيش از «گفته مستقيم» دخالت مى كنند; زيرا پناه بردن به نيروهاى غيبى به قصد ترساندن, آسان تر است. فرشته و شيطان, دو صورت مَجازى براى ترغيب و ترهيب و آماده ساختنِ نفس براى انجام دادن اوامر و ترك منهيات هستند, بويژه وقتى بدانيم اينها در فرهنگ عامه پيش از نزول وحى, حضور داشته اند. شيطان ها دسته دسته به سوى نماز عيد, رخنه مى كنند تا صفاى نماز عيدِ مسلمانان را تيره سازند. شيطان به قطع نماز پيامبر مى پردازد; زيرا قدرتش به او اجازه مى دهد حتّى بر پيامبر ـ كه جبرئيل, او را پاس مى دارَد ـ, كارگر افتد, چنان كه «آيات شيطانى» را به او وحى كرد(حج/ آيه 52 ـ 54).* نماز , بهترين وسيله براى راندنِ شيطان است: «شيطان بر تارك سر هر يك از شما سه گره مى بندد. چون شخص بخوابَد و بيدار شود و وضو گيرد و نماز گزارَد, گره ها باز مى شوند». روايت ديگرى اين گره هاى سه گانه را به تفصيلْ شرح مى دهد: «چون انسان بخوابَد, شيطان بر قفاى او سه گره بندد. چون يادِ خدا گويد, يك گره باز مى شود و چون وضو گيرد, گرهِ دوم باز مى شود و چون به نماز ايستد, گره سوم باز گردد». انسان, نشاط مى گيرد و اين, تصويرِ اثرِ روانى ـ جسمانى وضو و نماز بر انسان است. انگار شيطانْ پديدار نمى گردد مگر هنگامى كه انسان, خودآگاهى اش را از دست بدهد. پس شيطان, صورتى مجازى براى غفلت است. ميان شيطان و خواندنِ قرآن, حايلى هست; زيرا دو ضد, جمع نمى شوند. چون براى نمازْ اذان گويد, شيطانْ رو به گريز نهد و همى تيز دهد تا نماز را بر او مشوَّش گردانَد. رؤياى صادق از خداست و رؤياى كاذب از شيطان. شيطان در بدن انسان, تصرّف مى كند; در گوش او اِدرار مى ريزد و بر دو پهلوى او ضربت مى زند, مگر عيسى بن مريم كه خدا او را گزندِ شيطان در امان داشته است. خميازه كشيدن, از شيطان است و اين, صرفِ نظر از اثرِ روانى و فيزيولوژيك رؤيا و خميازه است: «چون كسى خواب آشفته اى بينَد, بايد بر سويِ چپ, تُف بيندازد تا از گزند شيطان, در امان مانَد», با صرف نظر از قواعد بهداشتى و رعايت مقرّرات بهزيستى. پَلَشتى را جز پلشتى نمى زدايد و چپ, جاى پلشتى است و راست, جاى پاكيزگى. همان شيطان است كه انسان را به كُفر مى كشانَد, به پرسشگرى از خلق برمى انگيزانَد و پرسش را به آن جا مى رسانَد كه: آفريدگار را چه كسى آفريده است؟ پس كلام و فلسفه به سبب پرسشى از علّت فاعلى و علّت غايى و علّت نخستين, شيطانى اند. شيطان, با ابو هريره گفت و گو مى كند, چنان كه در انجيل با مسيح به گفت و گو مى پردازد. شيطان در شب, راه نمى رود و از اين رو بهتر است كودكان را پاس بدارند و نگه دارند; زيرا شيطان, دَرِ بسته اى را باز نمى كند. انگار توانايى اين كار را ندارد. حالْ آن كه همين شيطان است كه نماز پيامبر را قطع مى كند. همان طور كه در فرهنگِ عامه, كودكان را از شيطان مى ترسانند تا مبادا شبانه بيرون روند. براى ايمن ماندن از شيطان, همان بس كه از او به خدا پناه ببرند: «أعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم». در اين, دواى همه چيز است. انگار شيطان, چنان سست و كم زور است كه از يك جمله مى ترسد يا انگار مؤمن است و از خدا بيم دارد.178
همتاى شيطان, جن و ابليس است. جنّيان, با اِنسيان, داخل مى شوند و همراه پيامبر و مشركانْ نماز مى گزارند و اين براى انگيختن خيال است. پيامبر, سخنانِ آهنگدارِ كاهنان را با فردى از جنيّان, تفسير مى كند كه مى آيد و در گوش پيرو خود, جيغِ ماكيان يا جوجه را مى گذارد و اينان صد دروغ به همدگر در مى بافند. عِفريتى از جن با آواز و پرخاش بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حمله ور شد تا نماز او را قطع كند; ولى خدا پيامبر را بر او مسلّط كرد و پيامبر بر آن شد كه او را به ستونى از ستون هاى مسجد ببندد تا نمازگزاران, فردا صبح, او را ببينند. خوراك جن, استخوان و سرگينِ ستور است. از اين رو, استنجا با اين دو جايز نيست, بويژه كه روزگار, تغيير يافته است و مى توان از آب يا دستمال كاغذى هاى بهداشتى بهره گرفت. اين, با آن تصوّرى از جن تناقض دارد كه به قرآنْ گوش فرا مى دهد و از بركت آن, هدايت مى يابد; ولى نزديك تر به پندارهاى عامه است كه جن را به شيطان, نزديك مى دانند. امّا ابليس به روزِ جنگ اُحد, پديدار شد و مسلمانان را فريب داد و به نافرمانيِ پيامبر وا داشت. پس او روز بدر, كجا بود؟ مسلمانان از بركت پيروزى حق بر باطل, او را كشتند. آيا اين بدان معناست كه او ديگر موجود نبوده است؟179
اگر فرشتگان و شياطين در حديثى واحد به هم نزديك نشده اند, بهشت و دوزخ, در احاديث فراوان به همديگر قرين گشته اند. بهشت و دوزخ, در روايت, وصف مى شوند: نعمت هاى بهشت و نقمت هاى دوزخ, با تفصيلِ فراوان. روايت, بر تصوير هاى قرآنى اعتماد مى ورزد و آنها را به صورت نمونه اى برايِ ابداع به عنوانِ پوششى شرعى در صورت و مصداقى در تعبير, برمى گزيند. بهشت و دوزخ, به پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمايانده شد, در حالى كه نماز مى خوانْد. مردگان در گورها بهشت و دوزخ را بر ديوارِ قبور, مى بينند. انگار آن جا پرده نمايش است. هيچ كس به بهشت نمى رود مگر كه جايگاه او را در دوزخ به او مى نمايانند. عكس آن هم درست است و اين بر پايه مناظره منطقى سلب و ايجاب است. دوزخيان با بهشتيانْ داخل مى شوند; زيرا خير بر شر, غلبه دارد. بهشتيان, ايشان را «برخورداران از دو بهشت» مى نامند.180
بهشت, به تنهايى نيز ياد مى شود و اين در «گفته مستقيم» و در «روايت», به يكسان و يك اندازه است. بهشت, پاداشى روانى براى مادرى است كه طفل خود را از دست دهد يا براى كودكى كه از مادر, يتيم گردد. ابراهيم, پسر پيغمبر, در بهشت برين, دايه اى دارد و اين براى آرامش خاطر است. پيامبر, اين را به عمر و عثمانْ بشارت داد, در حالى كه نشسته بود و پاهايش به درون چاهى آويزان بود. عُمَر نيز چنين كرد و سپس عثمان. اين, گونه اى كارگردانى ادبى و هنرى است. آب چاه, صورتى از رود هاى بهشت است. وصف, بر مبالغه ها استوار است و اين به خاطرِ انگيختنِ خيال و به منظورِ تشويق است. بهشت ها بسيارند كه بهترينشان «جنّة الفردوس» است و در آن, درختى است كه سواره, صد سال در سايه آن راه مى رود و به پايانش نمى رسد و اين برپايه قياس مكان بر زمان است. پيامبر, در حالى كه نماز مى خوانْد, آن را مشاهده كرد. دست به سوى خوشه اى از آن برد كه اگر آن را مى گرفت, تا دنيا برپا بود, از آن مى خورْد. خدا زمين را با يك دستش مى گيرد و نان را با دستِ ديگرش و اين خوراكى, فرستاده الهى براى بهشتيان است, چنان كه مسافر, نانِ خود را در سفر به دست مى گيرد.در بهشت, كشاورزى هست كه نمادى براى سبزى و زندگى و بالندگى است.181
امّا درباره آتش: پيامبر, جهنّم را ديد كه پاره هاى آن, همديگر را فرو مى كوبند و اين در نماز كسوفْ روى داد, به خاطر مقارنه رنگ سرخ در آتش و خورشيد. همه بدنِ بنى آدم را آتش مى خورَد, مگر جايگاهِ سجود را. پس ايمان, قوى تر از آتش است. باز, قرينه, رنگِ سياهِ پينه پيشانى و رنگِ سياهِ دود آتش است; ولى آتش, كسى را مى خورَد كه امر به معروف كند و خودش معروف را انجام ندهد يا نهى از منكر كند و دست به منكر آلايَد و اين, بيانى هنرى از احكامِ شرعى است.182
احاديث, فتنه قبور را بيش از فتنه مسيحِ دجّال, ياد مى كنند و اين براى امتحان مسلمان در قبور است. مؤمنان, پاره جگر گاو (يا ماهى) را به روز رستاخيزْ مى خورند و هفتاد هزار نفرند و اين, دلالت بر اندازه جگر مى كند و شايد براى تقويتِ نيروى جنسى است, چنان كه در فرهنگ عامه است. هنگامى كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر داد كه مردم [در رستاخيز,] برهنه راه مى روند, عايشه اعتراض كرد كه مردان و زنان به هم نگاه مى كنند و اين, احساسِ او به عنوان يك زن بود, گرچه كار, مهم تر از آن است كه مردم را مشغول بدارد, چنان كه پيامبر به عايشه جواب داد. حورالعين, با چشمان سياه, در خيمه ها انتظار مؤمنان را مى بَرَند. اين, تصويرِ زنى نشسته در خانه است كه انتظار مى كشد كه به مرد خويش كام بدهد. چشمانِ سياه, معيارى براى زيبايى در نزد اعراب است.183
سپس احاديثِ معجزات, فرا مى رسد. معجزاتِ خوراك و آب, به پيروى از عيساى مسيح و گفت و گوى او با گياهان, طرح مى شوند. سپس معجزات طبيعت و جانداران مى آيد كه به سودِ دوستان و به زيانِ دشمنان است. عادتاً معجزات, بيشتر در روايت است و نه در گفته مستقيم.لذا ملاكِ ابداع و رهاييِ خيال است مانند معجزه امّ سليم كه يك بار به صورت روايت و يك بار به صورت گفته مستقيم مى آيد. در نزدِ امّ سليم, ظرفى خوراك بود كه به دشوارى يك نفر را سير مى كرد و اين, بدل به وليمه اى شد كه پيامبر, مردم را ده تا ده تا ده تا, تا سه نوبت, بدان دعوت كرد و هنوز اندازه فراوانى باقى ماند. چنان كه پيامبر, يك مشت خُرما را بركت بخشيد كه مردم از آن خوردند و آنچه برجاى ماند, تا روز قيامت را بس مى كرد. پيامبر, خرماى ديگرى را بركت بخشيد كه افزايش يافت تا آن جا كه صاحبِ آن, قرضش را پرداخت و همگى از آن خوردند و هنوز خرمن ها از آن برجاى ماند. به درخت خرما بركت بخشيد كه ميوه داد و مردم از آن خوردند و فروختند و هنوز اندازه فراوانى از آن برجاى ماند. به نان و گوشت, بركت بخشيد كه افزايش يافت و همه سير شدند و نان و گوشت, اضافه آمد. مردم از يك ماهى كه آن را از دريا شكار كرده بودند, به مدّت هجده شبانه روز خوردند و ماهى تمام نشد. همراه مردى, يك پيمانه طعام (آرد يا گندم) بود كه آن را خمير كرد و گوسفندى خريد و ميانه جگر و دل و قلوه آن را بريان كرد و صدها نفر خوردند و بيش از آنچه بود, اضافه آمد. پيامبر, در نزد جابر, غذا خورد و خوابيد و خدا به نخل او بركت بخشيد كه پربار شد. به نظر مى رسد معجزه افزون شدن نان, از معجزات نمونه وار (Typical) در ادبيّات سامى است كه همه پيامبرانِ ايشان, آن را شناخته و آزموده اند. پيامبر اسلام, از آنها كمتر نيست و اين, هم يك معجزه است و هم (در آنِ واحد) يك مصلحتِ شخصى براى صاحب طعام و نخل. خوردنى ها در پيشِ روى او تسبيح گفتند. باز, معجزه آب هست و افزونى و فراوانيِ آن. پس از نماز استسقا, در خطبه در روز جمعه باران باريد و اين در پيِ شكايت مردى اعرابى از گرسنگيِ نانخوران او بود. ابرها مانند كوه به جنبش درآمدند و باران بر ريشِ پيامبر, فرو مى ريخت. همچنان كه دو سَرِ مَشك خشكيده را دست كشيد كه پر از آب شد و چهل نفر از آن آشاميدند و هر كدام, ظرفِ آبِ خود را پر كردند, و زنى اين كار را جادو پنداشت; زيرا در ذهن او فرقى ميان معجزه با جادو نبود.184
در پيشِ رويِ پيامبر, آب جوشيد كه همه هشتاد نفر, وضو گرفتند و اگر صد هزار نفر مى بودند, برايشان بس بود. اين, احساس روانى سيرى است كه هنگامِ حضورِ محبوب و مشاهده مطلوبِ گران بها دست مى دهد. چون روحْ سير شود, شكم, سير مى شود. پيامبر, آبِ دهان در چاهى [خشك] افكند كه پرآب شد و مردم نوشيدند. فرقى ميان آب و آب دهان به چشم نمى آيد و نيازى به رعايت اصول بهداشت و پاكيزگى نيست. دستش را در [ظرف] آب نهاد كه آب, مانند چشمه ساران از ميان انگشتانش جوشيدن گرفت و نمازگزاران وضو گرفتند و حدود هزار و چهارصد نفر از آن آشاميدند. در يك روايت آمده است كه پيامبر, شال بر كمر بست و نمازگزارد و به سوى بُزى دعا كرد; چارپايان و مردم در برابر ايشان روانه شدند و پشتِ سَرِ بز به راه افتادند و حدود هزار و چهارصد نفر [شير] نوشيدند.
باز, معجزاتى طبيعى هست, مانند شكافته شدن ماه. ماه به روزگار پيامبر به دو پاره بخش گرديد و پيامبر گفت: «گواه باشيد و گواهى دهيد».عايشه خورشيد گرفتگى را معجزه اى خواند و اين, چيزى است كه با احاديث ديگرى تعارض دارد كه شكافتن ماه را منع مى كند; بلكه با خود قرآن, تعارض دارد. از پيامبر خواسته شد معجزه اى به ايشان فرا نمايد و او شكافته شدن ماه را به ايشان فرا نمود. مردمان مكه, از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درخواست معجزه كردند و او دو پاره شدن ماه را چنان به ايشان فرا نمود كه دو بخش ماه را در دو سوى كوه «حراء», مشاهده كردند. به هنگام هجرت, در سفر او با ابوبكر به مدينه, پيامبر, سواره اى را كه به تعقيب ايشان آمده بود, نفرين كرد و اسب, او را بر زمين كوفت. فرشتگان از آسمانْ فرود آمدند و در جنگ بدر به يارى پيامبر جنگيدند. روزِ جنگِ اُحُد, كجا بودند؟ چرا گذاشتند ابليس به گمراه سازى تيراندازان بپردازد تا مسلمانان شكست بخورند؟ تنه درختِ خرمايى به نزد پيامبر, ناله كرد و آوازى سرداد و پيامبر بر آن, دست كشيد و تنه درخت, آرام گرفت. شايد باد, آن را به تكان و به فغان درآورده بود كه پيامبر با دو دستش آن را بر جاى, آرام ساخت. پيامبر, مرتدّى را كيفر داد كه به فرمان خدا مُرد و زمين, او را نپذيرفت و خاك, او را بيرون افكند. پيامبر, عباى ابوهريره را با دست خود, بركت بخشيد و ابوهريره عبا را به سينه اش چسباند و ديگر هيچ حديثى از احاديث پيامبر را فراموش نكرد.
چهره پيامبر, در قرآن, چنين ترسيم شده است كه: «خوراك مى خورَد و در بازارها راه مى رَوَد». چهره اش نزد خودش اين است كه فقط فرزندِ زنى است كه گوشتِ خشكيده مى خورْد. قرآن, مانع معجزات نشد, مگر به اين دليل كه مردمِ نخستين, آن را تكذيب كردند. مردم, از پيامبر, درخواست معجزه كردند و قرآن, چنين به ايشان پاسخ گفت: «گفتند هرگز به تو باور نخواهيم آورد, مگر كه چشمه اى از زمين براى ما بجوشانى يا تو را بوستانى از خُرمابُن و انگور باشد كه در زير درختانِ آن, جويبارها روان سازى, يا چنان كه مى پندارى, آسمان را فرو گرفته بر ما فرو فرستى, يا خداوند و فرشتگان را با هم به اين جا بياورى, يا تو را خانه اى زرّين باشد, يا به آسمان بروى و رفتنت به آسمان را نخواهيم پذيرفت مگر براى ما نوشته اى بياورى كه آن را بخوانيم. بگو كردگار من, منزّه است. آيا من جز يك انسانم كه به پيامبرى برانگيخته شده ام؟!». از اين رو, اصوليان, يكى از شرايط تواتر را سازگارى با حسّ و عقل و جريان عادات گرفته اند و روايات معجزات را دور مى شمارند; زيرا در امر تشريع, ضرورتى ندارند.185
نيز معجزاتى پزشكى براى پيامبر هست تا انتقال از «معجزه» به «طب نبوى» باشد. پيامبر, آب دهان در چشمان على افكند كه بهبود يافت تا على از كارزار خيبر, واپس نمانَد. آن گاه پرچم به دست او داد تا خدا آن سرزمين را بر دستش بگشايد. عبداللّه بن اُبَى را از قبرش بيرون آورد و از آب دهانش بر او ماليد و پيراهن خودش را بر او پوشاند. در فرهنگ عامه, شفا يافتن از آب دهان پيامبر هست و چه بسا زنده شدن مردگان به بركت آن در كار است. مردى از درد مى ناليد. پيامبر, دست بر او كشيد و ناله او فروخوابيد. بر سَرِ برادر دينى دست كشيد و او را دعا كرد و سپس وضو گرفت و برادرِ صحابى از آب وضوى او نوشيد[و بهبود يافت].186
در كنار معجزات و طبّ نبوى, تبرّك جستن به پيامبر هست. مادرى در مدينه فرزندى زاييد و او را به نزد پيامبر آورد. پيامبر, خُرمايى طلبيد و آن را جَويد و سپس آن را با آبِ دهان خود در كام كودك نهاد و نخستين چيزى كه از گلوى بچّه پايين رفت, آب دهان پيامبر بود, به همراه خُرمايى كه پيامبر با آن, سَقّ او را برداشت. سپس براى او دعا كرد و به او بركت بخشيد و او نخستين مولود اسلام گرديد. آيا كودك شيرخواره مى تواند خرما بخورد, اگرچه جويده و به آب دهان پيامبر, آغشته باشد؟ حتّى پيامبر, خودش را درمان مى كرد و بركت مى بخشيد. چون مى خفت, بر پهلو دراز مى كشيد و در ميان دستانِ خود مى دميد و «معوّذات» مى خواند و بر بدن خود, دست مى كشيد. مردم, همين كار را با خِلط بينى و خلط سينه پيغمبر مى كردند; زيرا روايت, گزارش مى دهد كه پيامبر, خِلطى بيرون نمى افكنْد مگر كه در دستِ يكى از ياران وى جاى مى گرفت كه آن را بر صورت و بدنِ خود مى ماليد.187
طبّ نبوى, ميان طب علمى و معجزه است, مانند نوشيدن بولِ شتر براى بهداشت و براى چاق شدن, و نوشيدن شير (پس از دست سودن بر پستان و پاك كردن گرد و خَس و خاشاكى كه بر آن است) بى آن كه آن را بجوشانند. نوشيدن پيامبر از آب وضويش, احتمالاً به دليل كمبود آب و دورى از ريخت و پاش بوده است, بى آن كه استنشاق و مضمضه در نظر گرفته شود. او كشتگان بدر (در ميان ايشان: ابو جهل, عُتبه و اُمَيّه) را در چاه افكند, بى آن كه به آلوده شدن آبِ چاه, پروايى دهد. پيامبر, فرمان داد موش مرده [در روغن] را با روغنِ اطرافِ آن, بيرون آوَرَند و دور بريزند و بقيّه را بخورند.188 نيز برخى كارهاى درمانى در ميان است كه بيش تر به نسخه هاى عامه و معالجات طبّ سنّتى مى مانَد, مانند
درمان كردن با بول شتر كه به فراوانى يافت مى شود و از مواد اساسى در محيط زندگى بيابانى است. نيز شفا جستن از شونيز (سياه دانه) و عود هندى كه داراى هفت خاصيّت درمانى است. تَلبينه, گونه اى پُختنى عاميانه است كه شفا مى بخشد. سه چيز است كه در آن شفاست: شربت عسل, نِشتر حجامتگر, داغ نهادن با آتش. تجربه ثابت كرده است كه نوشيدن عسل, اسهال را افزايش مى دهد; ولى پيامبر راست مى گويد و شكم, دروغ مى گويد. گاهى پيامبر از داغ نهادن, منع مى كند و هر كس داغ ننهد, بى حسابْ وارد بهشت گردد. شايد به دليل بهداشتى و شايد به سبب دلالت دينى آن; زيرا آتش, كيفرِ آخرت است, نه درمان دنيا, با بودن وسايل سِتَروَن سازى (استرليزه كردن) از راه جوشاندن. تب, از آتش دوزخ است واين بيشتر از روى تشبيه است, نه تشخيص يا درمان . گاه برخى اصول عامه با طب علمى توافق پيدا مى كند, مانند اين كه هر دردى, درمانى دارد, و طاعون و ضرورت «قرنطينه» تا بيماريِ واگير, سرايت نكند. 189 باز, پاره اى درمان ها هست كه بيشتر شبيه روان پزشكى است, نه پزشكيِ علمى, مانند اين كه خدا در برابر سوزشِ خار, از گناهانِ خارْ گزيده مى آمرزد و آن را كفّاره اين مى سازد; و اين كه درمانِ صرع, يا صبر است (و به دنبال آن, بهشت) يا دعا براى بيمار (تا خدا بهبودش بخشد). پيامبر به عايشه سفارش كرد كه سى بار تكبير بگويد, سى بار تسبيح بگويد و سى بار حمد بگويد ـ و اين هنگامى بود كه از پيامبر, خادمى برايِ انجام دادن كارهاى خانه درخواست كرد ـ تا روحيّه اش را در برابر كارهاى سنگين خانه تقويت كند. مهمْ اين است كه انسان در برابرِ گزندى كه او را گرفته, آرزوى مرگ نكند; زيرا زندگى بهتر از مرگ است.190
گاهى, روان پزشكى از اين مرز در مى گذرد و به سحر و حَسَد مى كشد. مى بينيم از عايشه روايت است كه پيامبر, جادو شد تا آن جا كه مى پنداشت كارى را انجام داده است, ولى آن را انجام نداده بود. زنان, شيفته تفسيرِ غيبيِ پديده هاى طبيعى و جادوگرى هستند. اين بيشتر نزديك به سهو است و سِحر نيست. حتى عايشه گمان بُرد كسى براى كارگر افتادن عملش, پيامبر را افسون كرده است: شانه اى و مِشْاٌَقه اى [چيزى باستانى, مانند بُرِسِ امروزى] و خشكيده شكوفه خرمايى دفن شده در بُنِ چاهى; شاخه هاى آن انگار سرهاى شيطان هاست. چون بيرون آورده شد و دور افكنده گشت, پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بهبود يافت و چاه را پر كرد و فرو بست. پس عمل, درمان دارد. چنان كه لبيد بن درهم, او را درمان كرد. گاه, درمانِ جادو, خوردن هر روزه هفت خُرماى عَجْوه (نوع نيكويى از خُرما) است كه همين, پادزهر هم هست. جادوى سخن, همان جادويِ جايز است. گونه اى از سخن, جادوست.191 حَسَد و چشمِ شور, وابسته به جادوگرى اند. چشمِ شور, در نزد پيامبر, حق است; ولى ممانعت از آن, نه از راهِ خالكوبى است كه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نهى كرده است. نيز از اين كارها نهى كرد: طلسم كردن, فالگيرى, كِهانت و تعويذ. همه اينها از عادات عرب ها و شيوه هاى آگاهى از آينده بود. مى توان با عقيقه كردن و جارى كردنِ خون, گزند را از نوزاد, دور ساخت. با اين همه, گفته مى شود: «شومى در سه چيزْ [ممكن] است: زن, خانه و مركب» و اينها هر سه, ستون هايِ زندگيِ جاهلى هستند. 192.

پي نوشت :

176 . ج 1, ص 217; ج 2, ص 67; ج 4, ص 236 و 136.
177 . ج 1, ص 198 و 201; ج 4, ص 139; ج 8, ص 316; ج 1, ص 201; ج 2, ص 91 و 113; ج 6, ص 100 ـ 101; ج 8, ص 108; ج 2, ص 123; ج 6, ص 21; ج 8, ص 106; ج 1, ص 31 ـ 32 و 57 ـ 58 و 121 [; ج 8, ص 107 ـ 108].
* داستان «آيات شيطانى», افسانه اى است كه به احاديث اهل سنّتْ راه يافته است. (ويراستار).
178 . ج1, ص 191 و 195; ج 2, ص 81 و 65 ـ 66; ج 4, ص 148; ج 6, ص 199; ج 2, ص 84 و 87; ج 8, ص 48; ج 4, ص 152 ـ 153; ج 8, ص 61; ج 9, ص 92; ج 4, ص 149; ج 5, ص 125; ج 4, ص 151.
179 . ج 2, ص 51; ج 6, ص 156; ج 5, ص 59; ج 4, ص 152; ج 8, ص 171.
180 . ج 4, ص 141 ـ 142 و 146 ; ج 2, ص 12 و 47; ج1, ص 118 و 190 و 143; ج 8, ص 146 و 143.
181 . ج 2, ص 69 و 82; ج 2, ص 25; ج 3, ص 143; ج 4, ص 24; ج3, ص 3; ج 4, ص 144 و 147; ج 8, ص 144 و 142; ج 1, ص 190; ج 8, ص 135.
182 . ج 1, ص 190 و 204 ـ 205.
183 . ج2, ص 13; ج 3, ص 135; ج 8, ص 136.
184 . ج 7, ص 105; ج 4, ص 235; ج 7, ص 89 و 105; ج 3, ص 214; ج 4, ص 17; ج 3, ص 154; ج 5, ص 139 و 211; ج 4, ص 90; ج 8, ص 175; ج 7, ص 103; ج 4, ص 235; ج 5, ص 16 ـ 21 و 35 ـ 37; ج 4, ص 233; ج 5, ص 156 ـ 157; ج 8, ص 30 ـ 92.
185 . ج 4, ص 251; ج 5, ص 62 و 79 و 103; ج 4, ص 237 و 146 و 253; ج 9, ص 116; ج 7, ص 48.
186 . ج 4, ص 58; ج 5, ص 22 ـ 23 و 71; ج 2, ص 96 ـ 97; ج 5, ص 118; ج 5, ص 78; ج 8, ص 94; ج 3, ص 80.
187 . ج 7, ص 108; ج 5, ص 79; ج 8, ص 78; ج 8, ص 54; ج 2, ص 254.
188 . ج 4, ص 75; ج 5, ص 4; ج 7, ص 143; ج 5, ص 57; ج 7, ص 126.
189 . ج 7, ص 159 و 163 و 174.
190 . ج 7, ص 145 و 150 و 171; ج 8, ص 87; ج 7, ص 156.
191 . ج 4, ص 123 و 148; ج 8, ص 103; ج 7, ص 104 و 77 و 171.
192 .ج 7, ص 214 و 171 و 174 و 109 و 179.

منبع:www.hadith.net

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد