۱۳۹۹/۰۱/۲۵
–
۸۲۰ بازدید
تاریخ دقیق جنگ مسلم بن عبیس با ازارقه را میخواهم . و این که ایا در این جنگ نافع کشته شده است
ابنحزم نام کامل نافع بن ازرق رااین طور بیان میکند: نافع بن ازرق بن قیس بن نهار بن انسان بن انسان بن اسد بن صبرة بن ذهل بن دول بن حنیفة بکری وائلی[1] که اهل بصره بود و در این شهر بزرگ شد، هر چند که اصالتا رومی بود، چرا که پدر او از بردههای رومی بود که به این دیار منتقل شد و حرفه آهنگری میدانست. البته در کتاب فتوحالبلدان بلاذری، مطلبی نقل شده که با این گفته در بالا مخالف است. در آن جا آمده است که گفتهاند که ابن ازرق از بنی حنیفه و غیر از ازرقی بوده و آن ازرقی که از طائف به عنوان برده، نزد رسول خدا(ص) آمده، شخص دیگری بوده است.[2]نافع بن ازرق در سال 65 هجری به دنیا آمد و بعد از گذران دوره کودکی به یادگیری علوم دینی پرداخت و از صحابه پیامبر(ص) استفاده نمود. او نخستین کسی بود که با ابداع برخی آرای خاص باعث تفرقه و انشعاب در میان خوارج گردید.[3]فعالیت نافع بن ازرق
او در ابتدا از شاگردان و اصحاب عبدالله بن عباس بود و از محضر او بهرهمند میشد[4] و از مباحثات او با ابنعباس مطالبی نیز نقل گردیده که اهم این مباحث، در باب قرآن و تفسیر و لغت بود که برخی از این بحثها به دست ما رسیده است.[5] بعد از مدتی خود دارای تفکرات مختص به خود شد و یارانی را نیز به دور خود جمع نمود. اولین قیامی که او در آن شرکت داشت، در قیام عبدالله بن زبیر علیه شامیان، در دوران خلافت یزید بن معاویه بود به این صورت که پس از آگاهی از کار عبدالله بن زبیر، با یارانش به مکه رفت. او به یاران خود گفت:
«خداوند کتاب را بر شما نازل و جهاد را بر شما واجب کرده و شما را به جنگ گمراهان با حجت و برهان ملزم کرده و حال اینکه ستمگران شمشیرها را آخته و بکشتن شما بکار بردهاند. هان! برخیزید سوى آن مرد که در مکه قیام کرده برویم اگر او با ما هم عقیده باشد ما هم در صف او قرار گرفته نبرد و جهاد خواهیم کرد و اگر با ما هم عقیده نباشد ما او را از خانه خدا دور و بیرون خواهیم کرد».[6]همچنین زمانی که دید نظر عبدالله بن عباس با تفکرات او یکسان است، در جنگ شرکت کرد.[7]بعد از این جنگ و بعد از مرگ یزید بن معاویه،[8] وی با یارانش از عبدالله سؤالاتی درباره عثمان بن عفان، پرسید و با دفاع شدید عبدالله از عثمان مواجه شد و حتی گفت که با تولای عثمان باقی و با دشمنانش دشمن است، لذا بعد از این اتفاق و بیزاری عبدالله بن زبیر از نافع و یارانش، او به همراه یاران خود به بصره رفت و در مدتی کوتاه بسیاری از بزرگان خوارج به او پیوستند و بعد از آشوبی که در بصره بر سر قتل مسعود بن عمرو به وقوع پیوست، نافع از این فرصت استفاده کرد و بر قدرت و شوکت خود افزود.[9] خوارجی که در زندان عبیدالله ابن زیاد بودند، از زندان آزاد، و به نافع پیوستند[10] و به این صورت او سپاهی از خوارج به وجود آورد. البته در برخی کتب این طور آمده که خود نافع بن ازرق نیز در زندان بود که با در خواست مردم بصره، او به همراه برخی از خوارج هم چون عبیدالله بن ماحوز و قطری بن فجاءة مازنی، آزاد شد و بعد از آزادی دست به سرکشی و تشکیل حزب نمودند.[11] این خوارج که به فرماندهی نافع بن ازرق، خواهان جنگ با دولت وقت بودند، بدان جهت که رئیسشان نافع بن ازرق است، به ازارقه معروف شدند.[12] کار آنان در سال هشتاد بالا گرفت.[13] نافع در ابتدا با چهل نفر، دست به قیام زد[14] که در ادامه بر سپاه او افزوده شد.
با ایجاد سپاه و یافتن قدرت به سوی ایران حرکت کرد و به راحتی اهواز را به تصرف در آورد و در آن جا خراج برقرار کرد و ادعای خلافت نمود و خود را امیرالمؤمنین لقب داد[15] و در مدتی کوتاه بر مناطق فارس و کرمان نیز دست پیدا کرد[16] و به سبب اعتقاداتی که داشت،[17]کشتار بدی در این مناطق به راه انداخت به حدی که زنان و کودکان را نیز از دم تیغ گذراند.
با قدرت گرفتن نافع، والی بصره احساس خطر کرد، چرا که مطمئنا این شهر نیز از اهداف نافع بود، لذا سپاهی را به فرماندهی مسلم بن عبیس بن کریز به سوی ایران فرستاد که این سپاه متحمل شکست سختی از یاران نافع شدند و مسلم نیز کشته شد[18] و حتی برخی منابع آوردهاند که نافع نیز در همین جنگ کشته شده و طبری نیز آورده که سلامه باهلی، ادعای کشتن نافع را داشت،[19] بعد از شکست مسلم بن عبیس، والی بصره متحمل شکستهای دیگری نیز شد. وی در چند نوبت سپاه به سوی نافع فرستاد که همه آنان شکست خوردند. بعد از مسلم، ابتدا عثمان بن معمر قرشی به همراه سپاهش رفت.[20] طبری به نقل از محمد بن زبیر مینویسد: عبیدالله بن عبیدالله، برادرش عثمان بن عبیدالله را با سپاهى به مقابله نافع بن ازرق فرستاد که در دولاب با آنها تلاقى کرد، عثمان کشته شد و سپاهش هزیمت شد.[21]بعد از شکست او، عمر بن عبدالله بن معمر تمیمی با سپاهش به جنگ نافع رفت که او نیز با شکست مواجه شد و بعد از او سپاه حارثة بن بدر غدانی نیز به وسیله سپاه نافع بن ازرق با شکست مواجه گردید و همه این فرماندهان نیز در این جنگ ها کشته شدند.[22]نبرد ازارقه با مهلب
عبدالله بن زبیر، مهلب بن ابیصفره را برای نبرد با نافع راهی نمود. مهلب نیز با سپاه خود به اهواز رفت و در ناحیه سلّی با یاران ابنازرق روبرو شد و جنگ سختی در گرفت که تا شب طول کشید. در این جنگ بسیاری از خوارج به قتل رسیدند، زیرا در وسط جنگ، ضربه محکمی به مهلب خورد که موجب بیهوشی وی گردید و بین سپاه پخش شد که امیر مرده است و لذا سپاه مهلب بر کوشش و انتقامگیری خود افزودند و به این سبب، تعداد بالایی از خوارج کشته شدند[23] و نافع نیز در این جنگ کشته شد.[24] تاریخ مرگ نافع و این حادثه را ماه جمادیالآخر[25] سال شصت و پنج ذکر میکند.[26] در واقع بعد از این جنگ شیرازه قدرت ازارقیان از بین رفت و دیگر نتوانستند قدرت زیادی بعد از این جنگ به دست بیاورند و با ایجاد اختلاف در سپاه ازارقه، آنان رو به نابودی رفتند.[27] بعد از نافع، عبدالله بن ماحوز که از ایرانیان بود به فرماندهی رسید؛[28] اما او نیز زود کشته شد. ابناثیر در کتاب خود مینویسد: برخی از علماء تاریخ گفتهاند که ازارقه پس از قتل قطری و عبیده که هر یک رئیس خوارج بعد از نافع بودند، نابود شد. آنان به دستور حجاج کشته شدند.[29]عقاید نافع بن ازرق
او که به عنوان رئیس ازارقه که فرقهای از خوارج است، مشهور گردیده دارای عقاید خاصی بود که او را از سایر فرق جدا میساخت. این فرقه در میان دیگر فرق خوارج در غرور و سرکشی شدیدتر بودند و با مخالفان خود به خشونت بیشتری برخورد میکردند.[30] وی از عثمان بیزاری میجست و به یارانش میگفت اگر کسی از عثمان بیزاری بجوید دوست شماست و الا دشمن شما به شمار میآید.[31] نافع بن ازرق همه مسلمانان را ـ جز یاران و پیروان خود ـ کافر و مشرک میدانست و ریختن خون آنان را حتی کودکان و زنان را مباح میدانست همان طور که در قتل عام مردم فارس و کرمان به آن اشاره گردید.[32]حضور در نماز غیر ازارقه و همین طور خوردن ذبایح آنان را تقبیح مینمود و ازدواج با آنان و توارث با آنان را حرام میدانست. در علت این حکم، او به یاران خود میگفت: خداى تعالى چنین فرموده: «بَراءَةٌ من الله وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ من الْمُشْرِکِینَ[33]»؛ یعنى: بیزارى خداست و پیغمبر او از آن کسان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید و هم فرموده: «لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ[34]»؛ یعنى: زنان مشرک را (به زنى) مگیرید تا ایمان آورند، که خدا دوستیشان و اقامت با ایشان و قبول شهادتشان و آموختن علم دین از ایشان و ازدواج با ایشان و مواریثشان را حرام کرده او در مورد کودکان میگوید که در حکم پدر هستند، لذا فرزند مشرکان نیز مشرکند و تا ابد در آتش هستند.[35]وی سخت مخالف تقیه بود و آن را جایز نمیدانست[36]و کسانی را که توانایی جنگ داشتند و به جنگ نمیرفتند را کافر میدانست و خونشان را مباح عنوان مینمود. نافع در نامهای به نجدة بن عامر به صراحت، خوارج قاعد (خانهنشین بدون عذر) را تکفیر کرد و کشتن آنان را واجب نمود.[37] همچون سایر فرق خوارج، مرتکب کبیره را کافر میدانست و علاوه بر آن، آنان را مشرک هم میدانست و دست دزد را در هر صورت، چه دزدی او کم باشد یا زیاد، حکم قطع ید میداد.
جالب این جاست که با این همه حکمهای افراطی، در مورد زانی محصن معتقد بود که حد رجم از او ساقط است،[38] دلیل آن را هم این طور بیان میکنند که در قرآن بحثی از حد رجم نیامده و از سنت نیز حدیثی بیان نگردیده است.[39]از جمله اعتقادات نافع و پیروانش این است که حد قذف را فقط برای کسی که به زن پاکدامنی نسبت زنا بدهد، ثابت است؛ ولی اگر به مردان پاکدامن این نسبت را بدهد حدی ثابت نمیشود.[40]او با این که مرتکب گناه کبیره را کافر میداند؛ ولی در مورد پیامبران قائل به امکان ارتکاب گناه از سوی آنان است و میگوید که ممکن است، پیامبران نیز مرتکب گناهان کبیره و صغیره شوند.[41]پاورقی
[1]. ابن حزم، علی بن احمد؛ جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403ق/ 1983م، ص 311.
[2]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، 1337ش، ص 83.
[3]. اشعری، ابوحسن علی بن اسماعیل؛ مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تهران، امیر کبیر، 1362ش، ص 86.
[4]. ابن حزم، پیشین.
[5]. مبرد، محمد بن زید؛ الکامل، قاهره، 1347ه/ 1928م، ج 1، ص 163 ـ 172.
[6]. ابن اثیر، عزالدین علی؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، نشر مؤسسه مطبوعاتی، 1371ش، ج 12، ص 3.
[7]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، 1375ش، ج 7، ص 3195.
[8]. همان.
[9]. ابن اثیر، پیشین، ج 12، ص 42.
[10]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، 1374ش، ج 2، ص 909.
[11]. همان، ص 910.
[12]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1371ش، ج 2، ص 212.
[13]. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1371ش، ص 314.
[14]. همان.
[15]. مستوفی، حمدالله بن ابی بکر بن احمد؛ تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، نشر امیر کبیر، 1364ش، ص 269.
[16]. بغدادی، عبدالقاهر؛ الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1367ه، ص 51.
[17]. در ادامه به آن پرداخته می شود.
[18]. بلاذری، انساب الاشراف، بیت المقدس، 1938م، ص 115.
[19]. تاریخ طبری، پیشین، ج 7، ص 3256.
[20]. دینوری، پیشین، ص 315ـ 316.
[21]. تاریخ طبری، پیشین، ج 7، ص 3255.
[22]. نک، تاریخ طبری، پیشین، ص 3255 ـ 3257.
[23]. دینوری، ص 318.
[24]. همان.
[25]. ابن اثیر، پیشین، ج 12، ص 42.
[26]. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1374ش، ج 2، ص 103.
[27]. تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 63 ـ 64.
[28]. دینوری، ص 320.
[29]. ابن اثیر، ج 13، ص 47.
[30]. ابوزهره، محمد؛ تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمه علیرضا ایمانی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384، ص 122ـ 123.
[31]. تاریخ طبری، ترجمه، ج 7، ص 3195.
[32]. بغدادی، پیشین، ص 51.
[33]. سوره توبه، آیه 1.
[34]. سوره بقره، آیه 222.
[35]. تاریخ طبری، ج 7، ص 3199ـ 3200.
[36]. همان، ص 101ـ 102.
[37]. فرمانیان، مهدی؛ آشنایی با فرق تسن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1387ش، ص 45.
[38]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، 1366ق، ص 210ـ 211 و اشعری، سعد بن عبدالله؛ المقالات و الفرق، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، 1361ش، ص 222.
[39]. ابوزهره، پیشین، ص 124.
[40]. همان.
[41]. شهرستانی، پیشین، ص 211.
او در ابتدا از شاگردان و اصحاب عبدالله بن عباس بود و از محضر او بهرهمند میشد[4] و از مباحثات او با ابنعباس مطالبی نیز نقل گردیده که اهم این مباحث، در باب قرآن و تفسیر و لغت بود که برخی از این بحثها به دست ما رسیده است.[5] بعد از مدتی خود دارای تفکرات مختص به خود شد و یارانی را نیز به دور خود جمع نمود. اولین قیامی که او در آن شرکت داشت، در قیام عبدالله بن زبیر علیه شامیان، در دوران خلافت یزید بن معاویه بود به این صورت که پس از آگاهی از کار عبدالله بن زبیر، با یارانش به مکه رفت. او به یاران خود گفت:
«خداوند کتاب را بر شما نازل و جهاد را بر شما واجب کرده و شما را به جنگ گمراهان با حجت و برهان ملزم کرده و حال اینکه ستمگران شمشیرها را آخته و بکشتن شما بکار بردهاند. هان! برخیزید سوى آن مرد که در مکه قیام کرده برویم اگر او با ما هم عقیده باشد ما هم در صف او قرار گرفته نبرد و جهاد خواهیم کرد و اگر با ما هم عقیده نباشد ما او را از خانه خدا دور و بیرون خواهیم کرد».[6]همچنین زمانی که دید نظر عبدالله بن عباس با تفکرات او یکسان است، در جنگ شرکت کرد.[7]بعد از این جنگ و بعد از مرگ یزید بن معاویه،[8] وی با یارانش از عبدالله سؤالاتی درباره عثمان بن عفان، پرسید و با دفاع شدید عبدالله از عثمان مواجه شد و حتی گفت که با تولای عثمان باقی و با دشمنانش دشمن است، لذا بعد از این اتفاق و بیزاری عبدالله بن زبیر از نافع و یارانش، او به همراه یاران خود به بصره رفت و در مدتی کوتاه بسیاری از بزرگان خوارج به او پیوستند و بعد از آشوبی که در بصره بر سر قتل مسعود بن عمرو به وقوع پیوست، نافع از این فرصت استفاده کرد و بر قدرت و شوکت خود افزود.[9] خوارجی که در زندان عبیدالله ابن زیاد بودند، از زندان آزاد، و به نافع پیوستند[10] و به این صورت او سپاهی از خوارج به وجود آورد. البته در برخی کتب این طور آمده که خود نافع بن ازرق نیز در زندان بود که با در خواست مردم بصره، او به همراه برخی از خوارج هم چون عبیدالله بن ماحوز و قطری بن فجاءة مازنی، آزاد شد و بعد از آزادی دست به سرکشی و تشکیل حزب نمودند.[11] این خوارج که به فرماندهی نافع بن ازرق، خواهان جنگ با دولت وقت بودند، بدان جهت که رئیسشان نافع بن ازرق است، به ازارقه معروف شدند.[12] کار آنان در سال هشتاد بالا گرفت.[13] نافع در ابتدا با چهل نفر، دست به قیام زد[14] که در ادامه بر سپاه او افزوده شد.
با ایجاد سپاه و یافتن قدرت به سوی ایران حرکت کرد و به راحتی اهواز را به تصرف در آورد و در آن جا خراج برقرار کرد و ادعای خلافت نمود و خود را امیرالمؤمنین لقب داد[15] و در مدتی کوتاه بر مناطق فارس و کرمان نیز دست پیدا کرد[16] و به سبب اعتقاداتی که داشت،[17]کشتار بدی در این مناطق به راه انداخت به حدی که زنان و کودکان را نیز از دم تیغ گذراند.
با قدرت گرفتن نافع، والی بصره احساس خطر کرد، چرا که مطمئنا این شهر نیز از اهداف نافع بود، لذا سپاهی را به فرماندهی مسلم بن عبیس بن کریز به سوی ایران فرستاد که این سپاه متحمل شکست سختی از یاران نافع شدند و مسلم نیز کشته شد[18] و حتی برخی منابع آوردهاند که نافع نیز در همین جنگ کشته شده و طبری نیز آورده که سلامه باهلی، ادعای کشتن نافع را داشت،[19] بعد از شکست مسلم بن عبیس، والی بصره متحمل شکستهای دیگری نیز شد. وی در چند نوبت سپاه به سوی نافع فرستاد که همه آنان شکست خوردند. بعد از مسلم، ابتدا عثمان بن معمر قرشی به همراه سپاهش رفت.[20] طبری به نقل از محمد بن زبیر مینویسد: عبیدالله بن عبیدالله، برادرش عثمان بن عبیدالله را با سپاهى به مقابله نافع بن ازرق فرستاد که در دولاب با آنها تلاقى کرد، عثمان کشته شد و سپاهش هزیمت شد.[21]بعد از شکست او، عمر بن عبدالله بن معمر تمیمی با سپاهش به جنگ نافع رفت که او نیز با شکست مواجه شد و بعد از او سپاه حارثة بن بدر غدانی نیز به وسیله سپاه نافع بن ازرق با شکست مواجه گردید و همه این فرماندهان نیز در این جنگ ها کشته شدند.[22]نبرد ازارقه با مهلب
عبدالله بن زبیر، مهلب بن ابیصفره را برای نبرد با نافع راهی نمود. مهلب نیز با سپاه خود به اهواز رفت و در ناحیه سلّی با یاران ابنازرق روبرو شد و جنگ سختی در گرفت که تا شب طول کشید. در این جنگ بسیاری از خوارج به قتل رسیدند، زیرا در وسط جنگ، ضربه محکمی به مهلب خورد که موجب بیهوشی وی گردید و بین سپاه پخش شد که امیر مرده است و لذا سپاه مهلب بر کوشش و انتقامگیری خود افزودند و به این سبب، تعداد بالایی از خوارج کشته شدند[23] و نافع نیز در این جنگ کشته شد.[24] تاریخ مرگ نافع و این حادثه را ماه جمادیالآخر[25] سال شصت و پنج ذکر میکند.[26] در واقع بعد از این جنگ شیرازه قدرت ازارقیان از بین رفت و دیگر نتوانستند قدرت زیادی بعد از این جنگ به دست بیاورند و با ایجاد اختلاف در سپاه ازارقه، آنان رو به نابودی رفتند.[27] بعد از نافع، عبدالله بن ماحوز که از ایرانیان بود به فرماندهی رسید؛[28] اما او نیز زود کشته شد. ابناثیر در کتاب خود مینویسد: برخی از علماء تاریخ گفتهاند که ازارقه پس از قتل قطری و عبیده که هر یک رئیس خوارج بعد از نافع بودند، نابود شد. آنان به دستور حجاج کشته شدند.[29]عقاید نافع بن ازرق
او که به عنوان رئیس ازارقه که فرقهای از خوارج است، مشهور گردیده دارای عقاید خاصی بود که او را از سایر فرق جدا میساخت. این فرقه در میان دیگر فرق خوارج در غرور و سرکشی شدیدتر بودند و با مخالفان خود به خشونت بیشتری برخورد میکردند.[30] وی از عثمان بیزاری میجست و به یارانش میگفت اگر کسی از عثمان بیزاری بجوید دوست شماست و الا دشمن شما به شمار میآید.[31] نافع بن ازرق همه مسلمانان را ـ جز یاران و پیروان خود ـ کافر و مشرک میدانست و ریختن خون آنان را حتی کودکان و زنان را مباح میدانست همان طور که در قتل عام مردم فارس و کرمان به آن اشاره گردید.[32]حضور در نماز غیر ازارقه و همین طور خوردن ذبایح آنان را تقبیح مینمود و ازدواج با آنان و توارث با آنان را حرام میدانست. در علت این حکم، او به یاران خود میگفت: خداى تعالى چنین فرموده: «بَراءَةٌ من الله وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ من الْمُشْرِکِینَ[33]»؛ یعنى: بیزارى خداست و پیغمبر او از آن کسان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید و هم فرموده: «لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ[34]»؛ یعنى: زنان مشرک را (به زنى) مگیرید تا ایمان آورند، که خدا دوستیشان و اقامت با ایشان و قبول شهادتشان و آموختن علم دین از ایشان و ازدواج با ایشان و مواریثشان را حرام کرده او در مورد کودکان میگوید که در حکم پدر هستند، لذا فرزند مشرکان نیز مشرکند و تا ابد در آتش هستند.[35]وی سخت مخالف تقیه بود و آن را جایز نمیدانست[36]و کسانی را که توانایی جنگ داشتند و به جنگ نمیرفتند را کافر میدانست و خونشان را مباح عنوان مینمود. نافع در نامهای به نجدة بن عامر به صراحت، خوارج قاعد (خانهنشین بدون عذر) را تکفیر کرد و کشتن آنان را واجب نمود.[37] همچون سایر فرق خوارج، مرتکب کبیره را کافر میدانست و علاوه بر آن، آنان را مشرک هم میدانست و دست دزد را در هر صورت، چه دزدی او کم باشد یا زیاد، حکم قطع ید میداد.
جالب این جاست که با این همه حکمهای افراطی، در مورد زانی محصن معتقد بود که حد رجم از او ساقط است،[38] دلیل آن را هم این طور بیان میکنند که در قرآن بحثی از حد رجم نیامده و از سنت نیز حدیثی بیان نگردیده است.[39]از جمله اعتقادات نافع و پیروانش این است که حد قذف را فقط برای کسی که به زن پاکدامنی نسبت زنا بدهد، ثابت است؛ ولی اگر به مردان پاکدامن این نسبت را بدهد حدی ثابت نمیشود.[40]او با این که مرتکب گناه کبیره را کافر میداند؛ ولی در مورد پیامبران قائل به امکان ارتکاب گناه از سوی آنان است و میگوید که ممکن است، پیامبران نیز مرتکب گناهان کبیره و صغیره شوند.[41]پاورقی
[1]. ابن حزم، علی بن احمد؛ جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403ق/ 1983م، ص 311.
[2]. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، 1337ش، ص 83.
[3]. اشعری، ابوحسن علی بن اسماعیل؛ مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، تهران، امیر کبیر، 1362ش، ص 86.
[4]. ابن حزم، پیشین.
[5]. مبرد، محمد بن زید؛ الکامل، قاهره، 1347ه/ 1928م، ج 1، ص 163 ـ 172.
[6]. ابن اثیر، عزالدین علی؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، نشر مؤسسه مطبوعاتی، 1371ش، ج 12، ص 3.
[7]. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، 1375ش، ج 7، ص 3195.
[8]. همان.
[9]. ابن اثیر، پیشین، ج 12، ص 42.
[10]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، 1374ش، ج 2، ص 909.
[11]. همان، ص 910.
[12]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1371ش، ج 2، ص 212.
[13]. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1371ش، ص 314.
[14]. همان.
[15]. مستوفی، حمدالله بن ابی بکر بن احمد؛ تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، نشر امیر کبیر، 1364ش، ص 269.
[16]. بغدادی، عبدالقاهر؛ الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، 1367ه، ص 51.
[17]. در ادامه به آن پرداخته می شود.
[18]. بلاذری، انساب الاشراف، بیت المقدس، 1938م، ص 115.
[19]. تاریخ طبری، پیشین، ج 7، ص 3256.
[20]. دینوری، پیشین، ص 315ـ 316.
[21]. تاریخ طبری، پیشین، ج 7، ص 3255.
[22]. نک، تاریخ طبری، پیشین، ص 3255 ـ 3257.
[23]. دینوری، ص 318.
[24]. همان.
[25]. ابن اثیر، پیشین، ج 12، ص 42.
[26]. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1374ش، ج 2، ص 103.
[27]. تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 63 ـ 64.
[28]. دینوری، ص 320.
[29]. ابن اثیر، ج 13، ص 47.
[30]. ابوزهره، محمد؛ تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمه علیرضا ایمانی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384، ص 122ـ 123.
[31]. تاریخ طبری، ترجمه، ج 7، ص 3195.
[32]. بغدادی، پیشین، ص 51.
[33]. سوره توبه، آیه 1.
[34]. سوره بقره، آیه 222.
[35]. تاریخ طبری، ج 7، ص 3199ـ 3200.
[36]. همان، ص 101ـ 102.
[37]. فرمانیان، مهدی؛ آشنایی با فرق تسن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1387ش، ص 45.
[38]. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، 1366ق، ص 210ـ 211 و اشعری، سعد بن عبدالله؛ المقالات و الفرق، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، 1361ش، ص 222.
[39]. ابوزهره، پیشین، ص 124.
[40]. همان.
[41]. شهرستانی، پیشین، ص 211.