اساس اعتقادات شهید آیت الله اشرفی اصفهانی
اساس اعتقادات شهید آیت الله اشرفی اصفهانی
درآمد
آيت الله شيخ محمد يزدي، در کسوت يک روحاني قديمي و صد البته يکي از ياران خستگي ناپذير حضرت امام خميني (ره)، از دوران مبارزه خاطرات زيادي را از شهيد محراب به ياد دارد. رئيس سابق قوه قضائيه، به جز زمان تحصيل در قم، مدتي را نيز در اسلام آباد غرب – نزديکي کرمانشاه – توسط عمال رژيم ستم شاهي در تبعيد به سر برده و به همين سبب در مراوده و معاشرت با آيت الله اشرفي اصفهاني بوده است.
ازنخستين برخوردها وآشنايي تان با چهارمين شهيد محراب بفرماييد.
اولين جايي که من به محضر ايشان شرفياب شدم،دراوايل تشريف آوردن مرحوم آيت الله بروجردي به قم بود که من ازاصفهان آمده بودم به قم وبه عنوان يک طلبه اسلامي مي خواستم حجره اي بگيرم ودرآن جا مشغول تحصيل باشم ودريکي از حجراتي که متعلق به آقايان اصفهاني ها بود،به عنوان مهمان بيتوته کردم.اين حجره، بين فيضيه ودارالشفا، روي آن پله هاي بالايي راهرويي قرارداشت که مدرسه فيضيه را به مدرسه دارالشفا مرتبط مي کرد. درحقيقت، اين دوحجره،متعلق به علماي اصفهاني وفضلاي اصفهاني بودومرحوم آيت الله اشرفي اصفهاني با مرحوم حاج شيخ عبدالجواد اصفهاني- جبل عاملي-وبا مرحوم امام سدهي- درحقيقت همان خميني شهري امروز وسده ي سابق- اين ها هم دوره ورفيق بودند.در آن حجره يک مباحثه اي داشتند وبه دور هم جمع مي شدن براي مباحثه.ما اواخر سطح مي خوانديم وتازه درس خارج مي خواستيم بخوانيم،گاهي مي رفتيم خدمت اين آقايان.شناخت ماازآقايان از آن جا شروع شد.بعد، متوجه شديم که مرحوم اشرفي خودشان يک حجره اي دارند،پايين بغل همين راهرو.درمدرسه فيضيه، درشمال مدرسه، درراهروي شرقي، بين فيضيه ودارالشفا، حجره پايين ،متعلق به ايشان بود وبه شکل مجرد در اين حجره زندگي مي کردند.يکي ازفرزندان شان هم به مدرسه مي رفتندآن موقع ويک مدرسه اي هم بود داخل همان مدرسه فيضيه، درزاويه مدرسه فيضيه که براي بچه ها ،دوره ابتدايي را تدريس مي کردند.آقا زاده ايشان هم به آن مدرسه مي رفتند.و به من حجره کوچک ديگري رادادند-نزديک آن حجره -با يکي از آقاياني که اتقافاً مال همان سده-خميني شهر- بود وما هم حجره شديم وآن سيد محترم با اين آقاي اشرفي يک خرده ارتباط پيدا کرده بود ويادم هست که براي گرفتن مثلاً عبادت واين جورچيزها مي رفت از ايشان نماز استيجاري يا روزه استيجاري بگيرد.وبعد هم مي آمددرباره ايشان مسائلي را مي گفت.
آن دو بزرگوار که دوست شما و همشهري شهيد محراب هم بودند چه نام داشتند؟
اجازه بدهيد درباره آن دونفر-سيد بزرگوار وشيخ بزرگوار- که هردومال همان خميني شهريا سده بودند، اصلاً بحثي نکنم .به خاطر اين که آن آقايان، درآن شرايط، به دنبال روحيه هاي عجيب وغريبي بودند که بعدها هيچ کدام نتوانستند طلبگي را ادامه بدهند ولي اين سه بزرگوار يعني مرحوم اشرفي ومرحوم حاج شيخ عبدالجواد اصفهاني ومرحوم امام سدهي- رضوان الله عليه-، بعدها به وسيله مرحوم آيت الله العظمي بروجردي، هرسه اعزام شدند به کرمانشاه وباختران، درمدرسه معروف به مرحوم آيت الله بروجردي وآن جا حوزه علميه را مستقرکردند وبا تشريفات خاصي براي معرفي اين آقايان وتأسيس حوزه علميه درباختران، مرحوم فلسفي واعظ معروف آن زمان مأمور شدند وتقريباً يک دهه درآن جا منبر رفتند .ودرحقيقت،تشکيلات حوزه علميه باختران درمدرسه مرحوم آيت الله بروجردي با اين سه بزرگوارشروع شدکه بعد به تدريج ،پس ازيکي دوسال، مرحوم حاج شيخ عبدالجواد برگشتند، مرحوم امام برگشتند ومرحوم آيت الله اشرفي اصفهاني آن جا ماندگارشدند وتا آخرهم درآن جا بودند تادرجريان انقلاب وپس ازپيروزي انقلاب، امام جمعه شدند وتا آخرعمردرباختران بودند.اين سه بزرگواري که من نام مي برم، سه نفر از شخصيت هاي برجسته علماي اصفهاني معروف بودند درقم وبه بيت آيت الله بروجردي هم خيلي آشنا ونزديک بودند.من هم با هرسه تاي شان از نزديک آشنا بودم وبه خصوص درس قسمتي از رسائل يا کفايه را-و ظاهراً پيش مرحوم حاج شيخ عبدالجواد اصفهاني درمدرسه خان سابق خواندم؛قبل ازاين که تجديد بنا شود.همان مدرسه خاني که الان روبه روي فيضيه درميدان آستانه است وقبلاً يک مدرسه يک طبقه اي بود،با يک وضعيت بسيارخاص قديمي که بعد تجديد بنا شد. درآن حجره،ما-آهسته آهسته- متوجه شديم که اصولاً زن وبچه مرحوم شهيد اشرفي هم درهمان محله روستاي شان يا شهرشان هستند وفقط ايشان هستند ويک پسرشان که به مدرسه مي رفتند .گاهي هم من مي رفتم به عنوان اين که يک طلبه اصفهاني بودم، سري به آن ها مي زدم. دردوره تحصيل وطلبگي ما،درحقيقت آقايان درمراحل عاليه بودند وما تازه به درس خارج مي رفتيم بعد که توفيق پيدا کرديم به درس مرحوم آيت الله بروجردي مي رفتيم، مي ديديم که آقايان ازاعاظم درس آيت الله بروجردي بودند.بعدهم هرسه مأمورشدند به باختران يا کرمانشاه بروند وحوزه علميه را تأسيس کنند.اين جريان دوره تحصيلي گذشت .مرحله دومي که من به اين آقايان نزديک بودم، دردوران مبارزات درحقيقت تبعيد شدن تعدادي ازاعضاي جامعه مدرسين بود.تاهنگام تبعيد،به يکي، دوجا، مدام منتقل مي شديم تا اين که منتقل مان کردند به اسلام آباد امروز که سابقاً به آن شاه آباد مي گفتند،بغل کرمانشاهان.
سالش رايادتان هست؟
بله تقريباً دوسال مانده به پيروزي انقلاب،1355- 1356 اين حدودها بود .نزديکي هاي پيروزي انقلاب،مادراسلام آباد تبعيد بوديم که ايشان احوال پرسي مي کردند.با کساني مي آمدند سراغ ماوپس ازيک جرياني که آن داستان را به طور مفصل من دربعضي جاها نقل کرده ام که يک 15شعباني پيش آمد وحضرت امام (ره) پيغام دادند که ما عيد نداريم امسال،ولي آقايان جلسه داشته باشندوبحث هاوحرف هاي شان را مطرح کنند وما هم دراسلام آباد برنامه ريختيم وشب 15شعبان ، يک سخنراني نسبتاً تندي انجام گرفت ولذا من مي دانستم که بعد ازآن منتقل خواهيم شد به زندان.آن جا،بعد ازصحبت، مارابازداشت کردند.درشهرباني اسلام آباد وبعد هم صبح خيلي زودي مارا تحويل زندان کرمان دادند.شايد اولين کسي که درزندان کرمانشاه از ما احوال پرسي مي کردمرحوم اشرفي بودکه درکرمانشاه، روحاني بودند وروحاني منتفذي بودند.
حالا چرا ايشان ازمااحوال پرسي مي کردند؟ به دليل اين که دردونوبت حداقل،يا بيش تر،يادم هست که درجريانات انقلاب ازما دعوت شد که برويم به کرمانشاه براي صحبت.خب،آن زمان که ما مي رفتيم اين طرف وآن طرف منبروخود به خود درگير هم مي شديم،با شهرباني،ساواک،اين طرف وآن طرف واين گرفتاري ها راداشتيم؛ يک نوبتش يادم هست که با يک برخوردي که شهرباني با ماداشت درفرصت کوتاهي حل وفصل شد.درنوبت بعد،مرحوم اشرفي به من پيام دادندکه شما بياييد يک جلسه اي هست- به يک مناسبتي هم بود-درمسجد ايشان، ولي قراربراين شد تابه شکلي،دستگاه شهرباني وساواک وقت رادربرابرعمل انجام شده اي قراربدهيم.من ممنوع المنبربودم،ولي ايشان گفتند بيا درهمان جا يک صحبتي داشته باش. وقتي رفتم به کرمانشاه، ازيک کوچه ويک درفرعي، وارد مسجد شديم.ديديم مسجد پرازجمعيت است وبيرون هم مردم اجتماع خيلي زيادي کرده اند ودرحقيقت، مأموران شهرباني وساواک ،کاملاً کنترل فضا ومسجد را دراختيار دارند.من، پشت سرمرحوم اشرفي وارد مسجد شدم وبغل ايشان نشستم.تعدادي از آقايان هم دوطرف مسجد نشسته بودندومجلس پربود- ماهم به قول ساواک- ممنوع المنبريم ومأموران ساواک هم مراقب هستند که اين جلسه به سروصدايي منتهي نشودو آن را کنترل بکنند.من که نشستم، شايد يک لحظه بعد، يک کسي آمد جلوي من نشست وگفت که شما ممنوع المنبر هستيد. ونبايد منبربرويد. گفتم قرار نيست منبر بروم، اصلاً نمي خواهم منبر بروم.وقتي آقايي که داشت مجلس را اداره وتنظيم مي کردحرفش تمام شد،من بلند شدم ورفتم روي پله پايين منبر نشستم.خلاصه، همان پايين پله نشستم وشروع کردم به صحبت کردن وبالاخره هرچه دلم مي خواست گفتم.زماني بود که امثال ما معمولاً وقتي به اين طرف وآن طرف مي رفتيم، کمي آزادتر صحبت مي کرديم .وخودبه خود محاذيرش را هم مي پذيرفتيم. وقتي روي پله اول نشستم،مسجد هم پرازجمعيت بود ومرحوم اشرفي اصفهاني وتعدادي ازعلماي آن شهرهم نشستند.جمعيت هم آماده بودند وبراي شنيدن يک سري بحث ها ،يادم هست که اسم حضرت امام را هم بردم؛درست درهمان شرايطي که بردن اسم امام براي خيلي ها سخت بود.مأموران ،ديگر نمي توانستند آن جا دست مرا بگيرند وبگويند چرا منبررفته اي ؟ چون من گفته بودم منبرنمي روم؛من نشسته بودم پله پايين!براي منبررفتن،معمولاً مي رفتند آن بالا مي نشستند. صحبتم را که کردم وتمام شد ،بازآمدم کنار مرحوم اشرفي اصفهاني ودونفري با هم آمديم بيرون. ازيک درفرعي به منزل برگشتيم وراه وچاه راهم ايشان قبلاً راهنمايي کرده بودند.آمديم منزل شان وتجديد قوايي کرديم وتصميم گرفتيم هرچه زودتر از شهربياييم بيرون، برويم تا دوباره گيراين آقايان نيفتيم.اين برنامه ها که يکي، دوبارانجام گرفته بود درکرمانشاه-وايشان درحقيقت به دليل موقعيتي که داشتند امثال ما را دعوت مي کردند وجلسات اين طوري اداره مي شد.
-مسبب آن بود که بيش تربه ما اظهار محبت مي فرمودند.به زندان کرمانشاه که افتاديم دو،سه بارايشان پي جو شدند که مثلاً کاري داريد،چيزي مي خواهيد،ودل جويي واحوال پرسي وبه نوعي هم اوضاع واحوال بيرون را به من منتقل مي کردند .حالا کساني که با مسائل انقلاب آشنايي داشتند ودارند،به خصوص با اوضاع واحوال کرمانشاه، مي دانند که يک عالم ديگري برآن جا حاکم بود که قبل از رفتن اين سه بزرگوار به کرمانشاه خيلي متنفذ، متمکن ومتنفذ بود، و معروف است که آن عالم دراوايل اجتهاد مرحوم امام خميني(ره) درجريان انقلاب يک تعبيري راجع به معظم له کرده بود که اگرشما چنين کنيد،چنان کنيد من مقلدين شما را بر مي گردانم که آن موقع اين مساله برسر زبان ها افتاد .امام هم برايش پيغام دادند که اگر شما بتوانيد اين خدمت را به من بکنيد،مقلدين مرا از من برگردانيد، چون هرچه تعداد مقلدين يک مرجع بيش تر باشد، مسؤوليت او سنگين تر است.خلاصه، يک کسي درآن جا بود که اين وضعيت را داشت. درمقابل هم، مرحوم اشرفي،پناهگاه مبارزين و انقلابيون واين ها بودند وعلاقه شديدي هم نسبت به امام وانقلاب داشتند.بنابراين، مرحله دومي هم که ما با ايشان بيش ترنزديک شديم، درجريان مبارزات بود،چه قبل وچه بعد از پيروزي انقلاب. البته بعد از پيروزي انقلاب هم-قبل ازشهادت ايشان من يکي دونوبت آقاي اشرفي را زيارت کردم، به شکل متعارفي که مسؤوليت هاي خاصي بود،به خصوص دريک سفري که شايد بعدازپيروزي انقلاب اولين سفر سياسي ما حساب مي شد ودرضمن يک هيئت 7-8 نفره که چند نفر از وزارت کشوربودند، چند نفر هم ازجاي ديگربودند،يک نفرهم ازدفتر امام درقم بود که ما به اين عنوان انتخاب شده بوديم .درآن جمع، سفري تنظيم شده بود وحکمي هم به من داده شده بود که براي بررسي يک سري مسائل درشهرها،ورفتيم تا کرمانشاه وسنندج،دربرگشت هم آمديم به کرمانشاه واسلام آباد ودرراه باز هم خدمت ايشان رسيديم .درهر صورت من آيت الله اشرفي اصفهاني رادراين مرحله، يکي قبل از پيروزي انقلاب دردوران تحصيلي درفيضيه زيارت شان کردم،با همان خصوصياتي که عرض کردم:درنهايت صفا،صداقت ،پاکي وخلوص وهم دوره هم بودم با اين دو،سه بزرگواري که عرض کردم ودرس بحث ومباحثه اي هم داشتند .تدريس شان را نمي دانم،ولي مباحثه داشتند درهمان حجره بالايي که اشاره کردم.ازاين دوره تحصيلي که بگذريم،دردوره مبارزات بعد ازاعزام از طرف مرحوم آقاي بروجردي، اين سه بزرگواررابه کرمانشاه و بعد برگشتن آن دو نفر وماندن مرحوم اشرفي درآن جا تا پايان،خودبه خود، درجريان دوران زندان هم ما مشمول احوالپرسي ومحبت ايشان بوديم.بعدازپيروزي انقلاب هم يکي دو، سه بارازنزديک خدمت شان رسيديم زندگي خيلي متعارف ومتوسطي داشتند. ولي زندگي شان خيلي ساده بود ومکرر مي رفتم آن جا،آن طورنبود که تشريفاتي باشد وخادم داشته باشند،با اين که يک عالم محترمي درکرمانشاه بودند،بروبيايي نداشتند.خيلي زندگي باصفا وساده اي داشتند.
شما هيچ گاه شاگرد شهيد اشرفي اصفهاني نبوديد؟
خير دردوره تحصيلي که ما قم بوديم، ازاصفهان که آمدم،تقريباً اواخرسطح بود که آمدم قم وما درس مرحوم بروجردي را مي رفتيم.آن آقايان طلبه ها دوره قبل بودند و ما دوره جديد.ولي به درس هم دوره شان که آقاي حاج شيخ عبدالجواد اصفهاني بود
مي رفتيم.
درخصوص برخوردهاي حضرت امام و شهيد محراب با آن روحاني نماي اهل کرمانشاه بيش تر بگوييد.
حضرت امام فرمودند که اگراين خدمت را به من بکنيد من خيلي خوشحال مي شوم. اين مسأله،درجه روحي امام را نشان مي داد که وقتي آن شخص،تهديد کرده بود که مثلاً مقلدين شما را از شما برمي گردانم. امام هم جواب دادند اگراين خدمت را به من بکنيد،خيلي هم خوشحال مي شوم. مقلد داشتن مسؤوليت شرعي دارد.کسي که ازکسي ديگرتقليد مي کند،معنايش اين است که درروز قيامت،آن مقلد همه رابرگردن آن مرجع تقليد مي گذارد ومي گويد آقا اين جور فتوا دادند، من هم عمل کردم. امام با آن وارستگي که داشتند درحالي که ديگران دنبال اين بودند که يک مقلدي داشته باشند. ويک مرجعيتي،امام مي گفتند اگر چنين خدمتي به من بکني،خيلي هم خوشحالم مي کني.فکرمي کني وقتي مقلدينم را از من برگرداني،ناراحت مي شوم؟ آن آقا درزندان هم که بودم يک بار يک پيغامي به من داد که من دريک گزارش ديگري براي دوستان نقل کرده ام که از جمله جاهايي که خدا بايد آدم را حفظ کند همان جا بود که از ناحيه ايشان يک پيغامي براي ما آمد وبه هرحال من دربرابر آن پيغام جواب منفي دادم وبرخورد خاصي داشتم.بعدها هم که انقلاب پيروزشد وبه خصوص درموقعي که من مسؤوليت دستگاه قضايي رابرعهده داشتم،همان آقا پرونده اي داشت وبا مشکلاتي دست وپنجه نرم مي کرد. يک بارهم آمدند دفترما وازنزديک با هم صحبت کرديم، گفتيم که گذشته ها گذشته است،ولي شما هم خوب عمل نکرديد وحالا هم خوب عمل نمي کنيد.
و شهيد محراب آن قدرگذشت داشتند واين قدر بي عقده وبي کينه بودند که با همه مشکلاتي که چند بارآقا براي شهيد وحضرت امام به وجود آورده بود، ولي شهيد با رأفت ومهرباني با او رفتار کرده بودند.
بله با همه آقاياني که درکرمانشاه بودند مي دانم حتي کساني با انقلاب هم نبودند، مرحوم اشرفي ازانقلابي ترين اشخاص بودند،ازعلاقه مندان شديد امام بودند ولي شرايط شهروافرادي که درآن جا بودند به گونه ديگري بود وآقاي اشرفي با هرکدام به تناسب خودشان عمل مي کردند.
درآن دوسال که شاه آباد-اسلام آباد فعلي -تبعيد بوديد بايد هرروز خودتان را به مأموران معرفي مي کرديد؟
من درهرجايي که تبعيد بودم، دغدغه و حرف شان اين بود که هر روز بايد بيايي شهرباني وامضا بکني،اما من هيچ وقت ودرهيچ کجا به شهرباني نمي رفتم. همان جايي که اولين بار تحويل شهرباني ام مي داند، مي گفتم بايد بياييد وببينيد که من هستم يا نيستم،من نمي آيم،ونمي رفتم. ازاين جهت،گاهي هم محل را ترک مي کردم،مي آمدم،برمي گشتم ومي رفتم،بدون اين که کسي هم متوجه شود.
پس آزادانه مي توانستيد به هرجا رفت وآمد کنيد؟
آزادانه که نمي توانستم.ساواک برهمه جا مسلط بود.شمانمي توانيد شرايط آن زمان را دقيق و درست تصورکنيد.درخانواده ها ، حتي دوبرادرازهم ديگر مي ترسيدند.شرايط حاکميت ساواک خيلي شديد بود وقتي ما را به يک جا تبعيد مي کردند، تحويل شهرباني مان مي دادند.شهرباني مي گفت بايد هر روز بياييد ودفترامضا کنيد.مي گفتم من نمي آيم دفترامضا کنم،شما وظيفه داريد مراقبت کنيد،من اين جا ازاين حوزه استحفاظي خارج نمي شوم.بعد خب، ملاقات هايي هم داشتم.اما اگر مي خواستيم خارج شويم يک طوري خارج مي شديم که آن ها متوجه نشوند.مخصوصاً دررودبارکه تبعيد بودم،سرجاده رشت به تهران، مکرر مي شدکه شب مي آمدم يا صبح خيلي زود مي آمدم، ماشين سوار مي شدم،مي آمدم به تهران،کاري داشتم،جايي مي خواستم بروم، مخصوصاً درماه رمضان چند باربعد هم غروب برمي گشتم ازيک جاده فرعي مي رفتم تاکسي متوجه نشود که من به خانه رفته ام.درخانه اي هم که ساکن بودم، سپرده بودم تاهرکسي که آمد بگويند رفته مثلاً به کجا ومي آيد،ودراسلام آباد هم همين طوربود.اين که درمدتي که درآن جا بودم، براي امضا بروم به شهرباني؛اين گونه نبود.
شما بااين شرايط ازاسلام آباد مي آمديد ومکرراً شهيد را مي ديديد؟
بله، به منزل شان مي آمدم،احوال شان را مي پرسيدم.يکي،دوبارهم ايشان محبت کردند وآمدند به آن جا.اکثر مواقعي که مرحوم شهيد بهشتي آن جابود،به اصطلاح عالم اسلام آباد،سيد محترمي بودند درمسجد معروفي به نام مسجد حضرت ابوالفضل(ع) .آن سيد بزرگوار،امام جماعت بودند وکتاب خانه اي وتشريفاتي داشتند.يکي،دوبارايشان محبت کردند،و دوسه باري هم من آمدم به کرمانشاه وبرگشتم.
به واسطه اين که شهيد، هدايت انقلاب را به نمايندگي ازحضرت امام به صورت مخفيانه دردوران مبارزات درکرمانشاه برعهده داشتند قبل ازپيروزي انقلاب شديداً تحت نظر بودند،يعني اينکه ازطريق ارتباط با ايشان ،شما درتبعيد هم تحت نظر قرار داشتيد،چه مشکلاتي براي تان به وجود مي آمد؟
مادراسلام آباد، هم به دنبال ترويج مسائل انقلابي وهم خيلي کارهايي که بعداز پيروزي انقلاب به کارآمد بوديم.خيلي از دوستان ما مي آمدند مثلاً لباس شان را عوض مي کردند وبا لباس کردي مي رفتند به آن طرف ومي آمدند، کارهايي که بايد انجام مي دادند.مرحوم اشرفي اصفهاني نمايندگي امام را داشتند ودوستان امام هم وقتي مي آمدند تا بروند به نجف وبرگردند، با ايشان ملاقات داشتند ونيزباما وخيلي از کساني که درمسير انقلاب بودند.
از مبارزات شهيد محراب چه خاطراتي داريد؟چه چيزهايي درذهن تان مانده؟
استان کرمانشاه ار ايشان با انقلاب آشنا کردند.خيلي ها بودند که آن قدرها همراه نبودند با امام ،ولي ايشان ويکي ديگر از علماي محترمي که اسم شان به يادم نمي آيد، دونفر بودند که يک نفرشان بومي ومحلي وکرمانشاهي بود، بعد هم مرحوم اشرفي اصفهاني که از زمان مرحوم بروجردي اعزام شده بودند به آن جا،ودرحقيقت مسائل انقلاب را،بيش تر، همين مرحوم اشرفي ترويج مي کردند. استان کرمانشاه به وسيله ايشان با انقلاب وامام درحقيقت آشناشد ومردم آن جا انقلابي شدند وهمراهي وهمکاري کردند.مرحوم اشرفي اين استان را زنده کردند؛ به خاطر علاقه اي که به امام داشتند.انقلاب،اصولاً اساس اعتقادات شهيدبود. مبارزات ايشان، به اين کيفيت بودکه از موقعيت عالم متنفذ آن محل استفاده مي کردند ونه ازموقعيت يک سخن ران، نه ازموقعيت يک گوينده منبري ، بلکه ازموقعيت يک عالم متنفذي که درس و بحثي دارند ومدرسه اي را اداره مي کنند،مردم به او علاقه مندهستندومسجدي دارند ومحرابي؛ازاين موقعيت استفاده مي کردند.حضرت امام هم نسبت به ايشان علاقه مند بودند، چنان که مي دانيم ودرشهادت ايشان هم پيامي دادند، تجليل واحترام کردند از ايشان، ازشهيد محراب تعريف کردند، به هر حال ايشان-رضوان الله تعالي عليه -ازشخصيت هاي برجسته اين انقلاب بودند.بعداز آن بزرگوار هم آقازاده هاي شان -الحمدلله-ازعلماي محترمي هستند که هر کدام براي خود تشکيلات و تشريفاتي دارند.
همين چندي پيش که رفتم براي فاتحه درمزارشهدا،ديدم که براي مقبره ايشان هم بناي جديدي درست کرده اند ويک مقدار تشريفات بيش تري قائل شدند وبه عنوان يک شهيد محراب خوب به حاج آقا احترام گزارده اند.
شهداي ما همه بزرگ هستند، به خصوص شهداي محراب، تجليل ازآن ها شايسته وبايسته است،فرقي هم نمي کند.قبلاً وچندسال پيش که مي رفتم به مزار شهداي اصفهان،قبرايشان داراي يک برجستگي اي بود که شهيد محراب هستند، ولي اخيراً که رفتم ديدم بناي جديدتري براي شان درست کردند.اين ها، حاصل تلاش هاي آقا زاده هاي شان است.ودوستان وعلاقه مندان شان که براي تجليل ازشهيد،اين تشريفات جديد را قائل شده اند.ان شاءالله درجات شان عالي است متعالي باشد وتجليل ازآن ها هم خيلي خوب است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج