استعمار و ظهور مسلکهاي شبهديني
استعمار و ظهور مسلکهاي شبهديني
پيامد ناتواني نظام سياسي قاجاريه در حل کمرشدي و توسعه نيافتگي ايران و برخي از دگرگونيهاي ارتجاعي منورالفکران دلباخته به غرب، فضا را براي وارد آمدن فشار فراينده بر ساختارهاي اجتماعي و سياسي و از همه مهمتر تشتت فکري آماده کرد. کشمکشهاي پديد آمده در بستر اين بياعتمادي، آميزهاي خاص از شيوههاي زندگي دگرگون شده و شورشهاي فکري، سياسي و شبهمذهبي در ايران معاصر بود. اين شورشها نهتنها ايران بلکه بخش اعظم دنياي اسلام در پهنهاي گسترده از آفريقا و آسيا و از همه مهمتر قلمروهاي تحت نفوذ ايران و عثماني را فـراگرفت. اگر کسي نقش نظامهاي استعماري انگليس، فرانسه، روسيه، و در سدهاخير امريکا را در ظهور پارهاي از اين شورشهاي شبهمذهبي، فکري و سياسي انکار کند، درک درستي از تاريخ معاصر ندارد.
انگليس و روسيه در دورهقاجار تا جنگ جهاني دوم، و امريکا پس از جنگ جهاني دوم، براي نفوذ بيشتر در کشورمان (در کنار تمهيدات سياسي و اقتصادي و نظامي) تحرکات فکري زيانباري را در ايران آغاز کردند. يکي از اين تحرکات، ايجاد و حمايت از فرق شبهمذهبي است که در عصر قاجار در قالب بابيه و بهائيه بروز کرد.
هدف از تأسيس اين فرقهها وارد کردن ضربه جدي بر رکن و سنگر اصلي مبارزه و مقابله با استعمار ــ يعني اسلام و آموزههاي تشيع ــ بود که در سايه فرهنگ عاشورا، تسليم در برابر بيگانگان را برنميتافت. لذا بابيه و سپس بهائيه با هدف ريشهکن ساختن مفاهيم شيعي و ديني در ايران، به کمک بيگانگان سر برآوردند و با ادعاهايي چون بابيت، قائميت، نبوت و نهايتاً الوهيت! کوشيدند عناصر مقاومت و بيداري را از بين ببرند يا به مسخ و ابتذال بکشند.اين تحرک ارتجاعي، انفجاري از تهاجم به دين، هويت ملي و استقلال ايران ايجاد کرد که اين تهاجم هم خوشايند استعمار انگليس و روسيه بود و همه باب طبع استبداد پهلوي.
در تهاجم پيروان مسلکهاي استعماري به دين و هويت ملي سه هدف اساسي دنبال ميشد:
1. خارج کردن دين از حوزهاجتماعي و در راس آن سياست و حکومت
2. توجيه حضور استعمار در کشور به عنوان يگانه عامل تجدد و ترقي
3. تثبيت نـيـروهـاي غـربـگـرا در ارکـان سـيـاسـتـگـذاري و تصميمگيري کشور.
دو طيف دست در دست يکديگر انجام اين مـأمـوريـت را در ايران به عهده گرفتند: الف) منورالفکران شيفته غرب. ب) دين به دنيافروشان مدعي تجدد ديني. تاريخ دو قرن اخير ايران آسيبهاي جبرانناپذيري از اين دو طيف متحمل شد. اگر طيف اول با توجيه حضور استعمار در ايران، دلال انـعـقـاد قـراردادهـاي اسـتـقـلالسـوز و خانمانبرانداز شد، طيف دوم با تخريب احکام ديني و ايجاد شورشهاي شبهمذهبي و تهاجم به هسته پوياي دين (که حضور اجتماعي و سياسي اسلام در جامعه است) سالها انرژي فکري جامعه را گرفتار پاسخ به شبهات ارتجاعي و دفع توطئههاي آنان در کشور کردند.
هنوز در حافظه تاريخي ملت ايران از ياد نرفته است که در آن شرايط بحراني که کشور به دليل بيلياقتي حکومت قاجار و جريانات منورالفکري مدافع آن، بخش قابل توجهي از سرزمينهاي خود را از دست داده بود، ظهور مسلک بابيگري و بهائيگري چه آسيبي را به وحدت ملي و انسجام ديني زد و چه جرياناتي پشت اين مسلک به جنگ ملت ايران آمدند و چه بلوايي از ادعاهاي خرافي و به دور از منطق عقلي و ديني اين مسلکها در ايران ايجاد شد؟ داستان ادعاي مهدويت، پيامبري و خدايي باب و بهاء و ازل در ايران، داستان عبرتآموزي دارد که از جنبه تاريخي کمتر به وجه عبرتآموزي آن توجه شده است.
اگرچه بسياري هنوز هم ميکوشند که پيروان اين مسلکها را در ذيل تفکر شيعه ديده و به جدلهاي درون ديني در فرجامشناسي تشيع نسبت دهند و سياسي شدن آن را وجه متأخرتر اين مسلک توجيه نمايند، اما همه آنهايي که درک عميق و دقيقي از تاريخ معاصر دارند ميدانند که بابيه و بهائيه و ازليه در ايران مسلکهايي هستند که دست سياست، آنها را به صورت دين درآورد و به جان ملت مسلمان ايران انداخت تا از رهگذر تفسيرهاي ارتجاعي و خرافاتي آنها، و ايجاد شقاق و نفاق در جامعه متحد اسلامي، هسته پويايي دين اسلام و مذهب تشيع در ايران گرفته شود و راه براي سيطرهاستعمار و استبداد هموار گردد. براي اثبات اين ادعا به اندازهکافي شواهد و مستندات در تاريخ و تعاليم اين مسلک وجود دارد تا فهميده شود که دينسازان عصر مدرنيته، چرا دين به دنيافروشان را به استخدام خود درآوردند و از آنها چه انتظاري داشتند؟
هر مسلمان دين آگاهي ميداند که هسته پوياي اسلام فقه است. زيرا به قول حکيم صدرالمتألهين: آن کس که از طرف رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) نيابت داشته بايد بتواند ضبط سياستي که وظيفهاش نگاهداري فضاي زندگي براي مسلمانان است، بنمايد. قرآن در اين باره مشتمل بر آيات بسياري است که بر تو پنهان و پوشيده نيست و آنچه که بدين بخش اشتمال دارد به نام احکام حلال و حرام و حدود احکام ناميده ميشود. اين علم را فقها عمده دارند و آن علمي است که همگي بدان نيازمندند. چون در رابطه با صلاح دنيا است که به واسطه آن به صلاح آخرت ميرسند.1 فقه، مهمترين معرفت و علمي است که شريعت را به زندگي اجتماعي يک فرد مسلمان و جامعه اسلامي پيوند ميزند. بنابراين اگر فقه و فقيه، اعتبار، توانايي و حيطه نفوذ خود را بين مسلمانان از دست بدهد و احـکـام اسـتـنباطي او نسبتي با فضاي زندگي مسلمانان نداشته باشد، چنين ديني ديگر به عنوان يک دين پويا و زنده در بين پيروانش دوام نخواهد داشت و به حل چالشهاي روزمره آنها نخواهد پرداخت.
اطاعت از سلطان به هر شکل ممکن
اولين تهاجم مسلک بهائيت به پويايي تفکر شيعه، مخالفت با اصلي است که به موجب آن شيعيان (برخلاف اهلسنت) هرگز اطاعت از سلطان را همرديف با احکام ديني، و اصلي از فروعات دين، تلقي نميکردند. اين قاعده آنچنان در آموزههاي تشيع شهرت دارد که اغلب شارحان و نقادان انديشه شيعي، از آن به عنوان اصلي انقلابي در تفکرات شيعه ياد ميکنند و سلاطين جور نيز از وجود چنين اصلي در آموزههاي شيعه در هراس بودهاند. بويژه بهائيت، در حمايت از حکام وقت و تهاجم به علماي شيعه، در بيشتر آموزههاي خود به اين اصل حمله ميکند. حسينعلي بهاء (پايهگذار بهائيت) ميگويد: «بعد از معرفت حضرت باري جلّ جلاله، دو امر لازم: خدمت و اطاعت دولت عادله، و تمسّک به حکمت بالغه. اين دو، سبب ارتفاع و ارتقاء وجود و ترقي آن است» .2
عباس افندي (عبدالبهاء) جانشين بهاء در رساله سياسيه مينويسد: هر ملتي بايد عقايد سلطانش را ملاحظه نمايد و در آن خاضع باشد و به امرش عامل و به حکمش متمسک. سلاطين، مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهي بوده و هستند. اين مظلوم با احدي مداهنه ننمود، کل در اين فقره شاهد و گواهند ولکن ملاحظه شئون سلاطين، مِن عندالله بوده و از کلمات انبياء و اولياء واضح و معلوم.4
عباس افندي، به دليل همين اعتقاد، خدمات شاياني را در جنگ جهاني اول به انگلستان کرد و پس از پايان جنگ به پاس اين خدمات، از دربار لندن لقب «سر» و نشان «نايت هود» که بزرگترين نشان خدمتگذاري به انگليس است گرفت. همانطور که پدرش (بهاء) در پيوند با استعماري تزاري قرار داشت و در جريان ترور ناصرالدينشاه، حمايت رسمي و جدي سفير روس پرنس دالگورکي از او آشکار شد. عبدالبهاء در جاي ديگر از رساله سياسيه مينويسد: اي احباي الهي، به جان و دل بکوشيد و به نيت خالصه و ارادهصادقه در خيرخواهي حکومت و اطاعت دولت يد بيضا بنماييد. اين امر اهم، از فرايض دين مبين و نصوص قاطعه کتاب علّيين است.5
از آن زمان تا به امروز پيروان مسلک بهاء از فرمان رهبران خود نهتنها سرپيچي نکردند بلکه جرئت و جسارت چون و چرا کردن در آن را هم نشان ندادند. در اغلب نوشتههايي که تا به امروز از مرکز بهائيت در اسرائيل صادر ميشود فرمان اطاعت از حکومت در راءس دستورات قرار دارد. فاضل مازندراني (يکي از مبلغان مشهور اين فرقه) مينويسد: ازجمله آداب کريمه و حليههاي پرارزش زيباي اخلاقي هيکل انساني که وظيفه و فرض بر افراد و جماعات خصوصاً بر مذهب و ملت ميباشد، مراعات احترام عمومي بويژه نسبت به مملکت و حکومت و مراسم و قوانين و شئون کشوري است.6 در نشريه رسمي بهائيان نيز ميخوانيم: اين حزب در مملکت هر دولتي ساکن شوند بايد به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايند… پس اطاعت حکومت و خدمتگذاري مملکت و سعي در اجراي اوامر رسمي و قانوني دولت از قبيل مراعات انتظامات و…، از وظايف مقدسه اهل بهاء و از جمله حقوق مشروعه مدنيه آنان است.7 همان نشريه از قول عبدالبهاء مينويسد: بدون اذن و اجازهحکومت، جزئي و کلي نبايد حرکتي کرد و هر کس بدون اذن حکومت، ادني حرکتي نمايد مخالفت به امر مبارک کرده است.8
اين فرقه، از سوي ديگر، مقابله علماي شيعه با حکام جور را نيز به عنوان مداخله در سياست تخطئه ميکند.
عدم دخالت در سياست
در کنار توصيه به اطاعت از حکومت وقت و پيروي از فرامين حکومت و دولت، اصل ديگري که در سرلوحه رهبران بهائيت قراردارد عدم دخالت در سياست، و سياستگريزي است. استعمار بزرگترين ضربه را در دنياي اسلام، از سياستپذيري مسلمانان خورده و اين امر در دنياي شيعه (خصوصاً در ايران) جلوهبارزتري داشته است. تاريخ معاصر ايران، بخوبي گواهي ميدهد که روس و انگليس يکي از اهداف اصلي خود در اين کشور را تبليغ جدايي دين از سياست قرار داده بودند.
در اين راستا مسلک شبه ديني و دروغيني چون بهائيت در خدمت اين سياست قرار گرفت و از همان ابتدا عدم دخالت دين در سياست را سرلوحه آموزههاي خود قرار داد. دول استعماري از بدو نفوذ به سرزمينهاي اسلامي در پي آن بودند که فهم (خنثاي) مسيحيت از دين و سياست را به جهان اسلام، و خصوصاً علماي اسلامي، القا کنند. اما ميدانستند چنين القائاتي بهيچوجه با تعاليم منصوصه از اسلام سازش ندارد. يکي از دلايل اصلي دينسازان عصر مدرنيته در واقع به همين اصل تعطيل ناپذيري احکام شريعت در اسلام بازميگشت. از نظر استعمارگران، با وجود بقا و اعتبار تفاسير سنتي از دين، امکان نداشت جايي براي شعارهايي چون تفکيک دين از سياست و حکومت بازکرد.
مسلک بهائيت در چنين شرايطي به کمک سياستهاي تخريب ديني استعمار آمد: عباس افندي در رساله سياسيه مينويسد: وظيفه علما و فريضه فقها، مواظبت امور روحانيه و ترويج شئون رحمانيه است و هر وقت علماي دين مبين و ارکان شرع متين در عالم سياسي مدخلي جستند و رايي زدند و تدبيري نمودند، تشتت شمل موحدين شد و تفريق جمع مؤمنين گشت؛ نائر فساد برافروخت و نيران عناد، جهاني را بسوخت.9
عبدالبها اين رساله را درست در دوراني مينويسد که ملت ايران به رهبري روحانيت سرگرم مبارزه با استبداد قاجار در جنبش مشروطيت است. رهبر بهائيت در چنين شرايطي به مدد روس و انگليس و عناصر نفوذي وابسته به آنان در صفوف جنبش ميآيد و همصدا با تمامي جريانات انحرافي (که به نحوي از انحاء، دنبال آن بودند که روحانيت و باورهاي ديني را از صحنه رهبري مبارزات مشروطه خارج کنند) رساله سياسيه را مينويسد. در سراسر اين رساله، مبارزه با تمايلات سياسي علماي شيعي، و تلاش در جهت فردي جلوه دادن احکام دين، کاملاً نمايان است. در ابتداي رساله مينويسد: بنيان وظايف مقدسه بر امور روحاني رحماني و حقايق وجداني است؛ تعلق به شئون جسماني و امور سياسي و شئون دنيوي نداشته.10
اين سخنان در حالي است که به گواه تاريخ، پيشواي بهائيت در جنگ جهاني اول به پاس خدمات سياسي مهمش به دولت بريتانيا، مفتخر! به لقب و نشان حکومتي ميشود. آيا در اين مسلک، حق دخالت در سياست و بهرهبرداري از تمام امتيازات آن، فقط متعلق به يک فرد (پيشواي بهائيان) است؟! معلوم نيست چگونه کسي که در الواح خود مينويسد: «در امور سياسي ابداً مداخله نداريم و رايي نزنيم، زيرا امر الله را قطعياً تعلق به امور سياسيه نبوده و نيست. امور سياسيه راجع به اولياي امور است، چه تعلق به نفوس دارد؟… مداخله در امور سياسيه عاقبت پشيماني است» 11، خود سالها در خدمت سياستگذاران و حکومتهاي ظلم و چپاولگر، فعاليت سياسي ميکند؟!
عدم جواز دخالت بهائيان در سياست کاملاً آشکار است. زيرا دخالت در امور سياسي، به منزله آگاهي از اوضاع نابسامان اجتماعي و فکري جامعه است و در مسلک بهاء (همانطور که رهبر آن فرقه ميگويد) عوام، حق دخالت در اين امور را ندارند. چرا؟ چون «امور سياسيه، راجع به اولياي امور است؛ چه تعلق به نفوس» يعني مردم «دارد» ؟ اين مسلک مأموريت داشت دين را تأويل به امر فردي و شخصي نمايد. عبدالبهاء در يکي از الواح مينويسد: نفوس (مردم) بايد در تنظيم حال و تشويق بر اخلاق و کمالات کوشند.12 کوشش در تنظيم حال و تشويق بر اخلاق و کمالات نيز امري شخصي و فردي است. چنين ديني، هيچ تهديدي براي هيچ قدرتي نيست و اين، آن چيزي بود که شديداً قدرتهاي استکباري و استبدادي تشويق و تبليغ ميکردند.
عبدالبهاء در جاي ديگر مينويسد: حال نفسي از احباء اگر بخواهد در امور سياسيه در منزل خويش يا محفل ديگران مذاکره کند اول بهتر است که نسبت خود را از اين امر قطع نمايد و جميع بدانند که تعلق به اين امر ندارد… هر نفسي را که ميبينيد در امور سياسي صحبت ميدارد بدانيد که بهائي نيست. اين ميزان است، زيرا اساس امر بهائي، الفت بين جميع ملل و اديان است و مکالمات سياسي سبب تفرقه و حصول ضديت و تعصب.13
مبارزه با اصل مترقي جهاد
بزرگترين مشکل استعمار براي حضور در کشورهاي اسلامي ــ علاوه بر ماهيت سياسي دين، و سياسي بودن مسلمانان ــ وجود برخي از احکام حماسي و تحرکبخش اسلام مثل احکام جهاد بود. بهائيت از اين جنبه نيز در خدمت استعمار قرار گرفت. حسينعلي بهاء، مثل همتاي خود (قادياني) در هند، مأموريت داشت يکي ديگر از احکام مترقي اسلام يعني حکم جهاد را بين مسلمين متزلزل سازد تا اين مانع بزرگ نيز از سر راه استعمار برداشته شود. او ميگويد: «اين ظهور، رجعيت کبري و عنايت عظمي است. چه، که حکم جهاد را کتاب محو کرده…» .14 در برخي از الواح کراراً مساله لغو جهاد، و لزوم عدم شورش بر ضد حکومتها را متذکر ميشود. در آموزههاي اين مسلک، آنقدر مستندات تاريخي راجع به اين امر وجود دارد که محل ترديد و انکار نيست. با تفاصيل فوق، بر اهل بصيرت پوشيده نيست که فرقهبازي، دينسازي و تشکيل گروههاي ذينفوذ در تاريخ معاصر ايران، بيترديد سر در آخور بيگانگان دارد و اين گونه تشتتها و تفرقهافکنيها جز کمک به اهداف استعمار نتيجه ديگري نداشته است. با پيروزي انقلاب کبير اسلامي ايران، بيشک شگردهاي جديدي براي اين سياست کهنه (جداسازي دين از سياست، و سياست از دين) آغاز شده که ملت هوشيار ما، بيگمان در پس هر نقابي، آن را شناخته و قاطعانه طرد خواهد کرد…
فرقههاي نوظهور، و شكست اقتدار ملي و ديني كشورهاي اسلامي
بر اساس نظريه ماكس وبر، رشد سرمايهداري در اروپا مرهون پيدايش پروتستانيتيسم و نوگرايي در دين بود. از ديگر آثار اين نوگرايي مذهبي، رشد ناسيوناليزم (اصالت خاك و خون) و تفكيك اروپا به كشورهايي مستقل از كليساي كاتوليك مستقر در رم بود. به عبارت ديگر، با شكسته شدن كيان يا اقتدار مذهب كاتوليك در اروپا، مجال براي رشد ملتگرايي و جدا شدن قوميتهاي مختلف به عنوان كشورهاي مستقل فراهم گرديد. به نظر ميرسد قاعده شكسته شدن كيان يا اقتدار مذهبي و ايجاد زمينه براي پراكنده شدن اجزاي يك كشور، توسط سياستمداران روسيه و انگليس در اوايل قرن نوزدهم در منطقه خاورميانه و آسيا مورد استفاده قرار گرفته باشد. آنان با ايجاد و يا استفاده از نوگرايي ديني در كشورهاي عثماني، هند و ايران، در پي شكستن اقتدار ملي آنان و تقسيم اين كشورها به قطعات كوچكتر بودهاند. ايجاد يا استفاده از وهابيت در عثماني توانست قسمت جنوبي اين كشور را از آنان بگيرد و كشور جدايي ايجاد كند.
در هندوستان نيز مرام قادياني تقسيماتي را به وجود آورد. به نظر ميرسد در ايران كمك به رشد بابيگري و بهائيگري، به علت مقاومت دولت، مردم و روحانيت اصيل، (به عنوان سنگربانان مذهب) نتوانست اقتدار ملي را كه همان تكيه بر مذهب شيعه بود در هم بشكند و تفرقه ملي ايجاد كند. پس از نااميدي از شكستن اقتدار ملي، استثمارگران درصدد استفاده از اين مسلك در جهت استقرار نظام اجتماعي وابسته به غرب در ايران برآمدند و از اين جنبش در راستاي منافع خويش و مقابله با اقتدار اسلامي در منطقه بهره بردند.
پي نوشت :
1. ملا صدرا، مفاتيحالغيب، ترجمه محمد خواجوي، تهران، مولي، 1363. ص 2/2
2. اشراقات و چند لوح ديگر، انتشارات امري، ص 22
3. همان، ص 22
4. رساله سياسيه، انتشارات امري، طهران، 1934، ص 13
5. همان، ص 17
6. سالنامه جوانان بهائي ايران. جلد سوم (108-109 بديع) ص 193
7. اخبار امري، سال سي و نهم، مهر و آبان 1339، شماره7 و 8، ص 501
8. همان، سال 44، مرداد 1344
9. رساله سياسيه، صص 20-21
10. همان، ص 13
11. به نقل از اخبار امري، سال 1351، ش 6، ص 183
12. همان، ص 183
13. همان، ص 184
14. گنجينه حدود احکام، صفحه 217.
منبع:ايام 29
/س