اصالت ظهور واژگان قرآن و حجيّت آن
از جمله مباحث مهم در تفسير، بررسي دلالت ظواهر قرآن است؛ زيرا پس از پذيرش قدسي بودن قرآن و اين که قرآن نصّ و قرائت واحد دارد، تفسير براي همگان امري ممکن و جايز و داراي مراتب است و فهم ظاهر قرآن نيز جزء تفسير به حساب مي آيد، اين مسئله مطرح است که آيا تفسير ظاهر الفاظ قرآن، اعم از آن که ظاهر در برابر نصّ باشد يا باطن، حجّت است يا نه؟ و در صورت حجّت بودن، قلمرو آن از منظر روايات تا کجاست؟ مستندات حجّيّت تفسير ظواهر قرآن کدام است؟ دلايل مخالفان چيست و تا چه ميزان درست است؟ رابطه ظواهر قرآن با مجازهاي آن، چگونه است؟ در اين نوشته به بررسي پرسش هاي ذکر شده مي پردازيم.
بحث حجّيّت ظواهر قرآن در کتاب هاي اصولي مطرح شده است. اصوليون پس از تفکيک دلالات قرآن، به دلالت ظواهر قرآن پرداخته اند، از جمله آخوند خراساني در کفاية الاصول، شيخ انصاري در فرائد الاصول (1) و مظفر در اصول الفقه (2)؛ مفسّران و کساني که در تفسير آيات الأحکام به ظواهر قرآن استناد مي جسته اند، آنان نيز اين بحث را مطرح کرده اند.
اصوليان بيان داشته اند که ادله شرعي به سه گروه تقسيم مي شود: 1- قطع آور مثل نصوص که داراي کشف تام از واقع هستند و در صورت عدم ردع شارع معتبر هستند؛ 2- ظن آور مثل ظواهر آيات که داراي کشف ناقص هستند و در صورت عدم ردع شارع و داشتن اعتبار نزد عقلا، معتبرند؛ 3- شک آور که براي آنها کشفي وجود ندارد و در آن موارد، زمينه ي اجراي اصول عمليه مثل استصحاب، احتياط، تخيير و برائت است. (3) اصوليان به استناد ادله اربعه بيان داشته اند که اصل اولي در ظنون و ادله شرعي ظن آور، عدم اعتبار است مگر در مورد ظواهر، خبر واحد، اجماع و شهرت. (4) شايان ذکر است که ظهور، انواعي دارد و مقصود از حجيت ظهور در تفسير، ظهور کاشف از مراد خداوند متعال است، هر چند کشف نوعي باشد.
اقسام دلالت الفاظ قرآن
الفاظ قرآن – همانند هر متن ديگر – از نظر چگونگي دلالت به دو دسته تقسيم مي شوند: « نصّ » و « ظاهر » .
مقصود از « نصّ » دلالت هاي قطعي آيات مي باشد و آن در صورتي است که الفاظ در دلالت بر معناي خود، صريح و داراي معناي واحد و به گونه اي باشد که احتمال غير آن معنا، در آن نرود. مامقاني در اين زمينه مي گويد:
نصّ آن لفظي است که مراد از آن روشن و در دلات بر مقصود خود راجح باشد و با همانند و يا برتر از آن معارضه نداشته باشد. (5)
آية الله سبحاني نيز مي گويد:
نصّ آن است که در دلالت بر مقصود و مراد متکلّم، صريح باشد و جز يک معني در خصوص آن وجود ندارد. (6)
در موارد نص، که امري نسبي است، لفظ آيه به گونه اي است که با توجّه به معناي وضعي و چگونگي استعمال آن، معنا و مراد متکلم، کاملاً واضح است (7) و خلاف آن به ذهن متبادر نمي شود، مانند نص در وجوب در دلالت امر در آيه ي ذيل:
( وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )؛ (8) بايد از ميان شما، جمعي دعوت به نيکي و امر به معروف و نهي از منکر کنند!
اين در حالي است که آيه زير ظهور در وجوب دارد:
( کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ)؛ (9) شما بهترين امتي بوديد که به سود انسانها آفريده شده ايد؛ ( چه اينکه ) امر به معروف و نهي از منکر مي کنيد.
آيات زير از ديگر نمونه هاي « نصّ » است:
( ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ )؛ (10) و بر گرد خانه ي گرامي کعبه، طواف کنند.
( وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ) ؛ (11) و در راه خدا جهاد کنيد، و حقّ جهادش را ادا نماييد!
( وَ لاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ) ؛ (12) از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد.
آيه اول صراحت در وجوب طواف (13)، آيه ي دوم صراحت در وجوب جهاد (14) و آيه ي سوم نصّ و صريح در تحريم متروک التسميه است. (15) دلالت نصوص آيات گر چه زياد نيست، در قبول آن ترديدي وجود ندارد و اعتبار آنها انکارناپذير مي باشد؛ زيرا واقع نمايي آنها بر مراد متکلم، توافق همگان را به همراه داشته و اعتبار آن ذاتي است. (16)
مقصود از « ظاهر »، دلالت هاي ظنّيِ (17) غير قطعي است که مراد متکلم به واسطه ظنون حاصل از آنها ثابت مي شود و اين در صورتي است که دلالت لفظ، نه به صراحت کامل و به گونه اي که احتمال خلاف آن نرود، بلکه دلالت لفظ بر آن معنا، راجح و آشکار است و اغلب برداشت هاي از آيات، مصداق ظاهر مي باشند.
مامقاني در تعريف ظاهر مي گويد:
« ظاهر » آن است که دلالت آن لفظ بر معني، ظنّي و راجح باشد و احتمال ديگري نيز در مفاد کلام وجود داشته باشد. (18)
آية الله سبحاني نيز مي گويد:
« ظاهر » آن است که لفظ در دلالت بر مراد خود صريح نيست. (19)
در معناي ظواهر قرآن، احتمال ديگري نيز به ذهن مي آيد و ممکن است مراد متکلّم، امر ديگري باشد، مانند ( أَقِيمُوا الصَّلاةَ ) (20) که ظاهر در وجوب صلاة است و احتمال استحباب هم هست و مانند آيه ي شريفه ي (مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)؛ (21) که ظهور در وجوب اطاعت از تمام اوامر و نواهي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و براي همه مخاطبان و همه ي زمان ها دارد، در حالي که شأن نزول آن وجوب حکم در خصوص مورد نزول آن – که همان « تقسيم فيء » است – مي باشد و دلالت آيه بر اطاعت مطلق، دلالت تبعي است. (22)
گستره ظواهر قرآن و حجّيت آنها
دلالت ظاهري الفاظ قرآن، که اغلب مقصود از آن ظاهر در برابر نص آيات است و مصاديق آن فراوان مي باشد، و در بيشتر موارد، تفسير مفسّران بر اساس چنين ظاهري از آيات قرآن است. (23) چنين ظهوري در آيات گاهي مربوط به معناي لغت در آيه ي شريفه يا معناي عبارت يا سياق جمله و گاهي مربوط به احکام تکليفي مستفاد از آيات است؛ ولي از آن جا که قرآن داراي آيات محکم و متشابه است، گستره ظهور آيات و حجّيت آنها در خصوص آيات محکم مي باشد، (24) زيرا در آيات متشابه به هنگامي که دليل قطعي برخلاف ظاهر آن وجود دارد، ظاهر آنها حجّت نيست و آنها نيازمند تأويل هستند و به واسطه آيات محکم است که معني آنها معلوم مي گردد. (25) محکم و متشابه نيز چنان که امام صادق (عليه السلام) بيان مي دارد، امري نسبي است (26) و براي معصومان (عليهم السلام) و راسخان در علم، تمامي آيات محکم و نص مي باشد و در نتيجه، آنها حجّت است.
حجّيّت ظهور نيز منوط به فحص کامل از هر چيزي است که صلاحيّت انصراف ظهور عبارات قرآن را دارد، مانند آيات ناسخ، مخصص و مقيّد (27) و پس از فحص از قرائن منفصله است که مي توان بر اساس قاعده « أصالة الظهور » به عمومات و مطلقات عمل کرد. (28)
درباره ي گستره ظواهر قرآن نيز لازم است بدين نکته اشاره شود که گاهي ظاهر در برابر باطن مراد مي باشد که همان دلالت مطابقي در برابر دلالت التزامي است و بدين جهت باطن قرآن در عرض ظاهر نيست، بلکه در طول هم هستند و با اعتقاد به باطن، ظاهر نفي نمي شود و چنين ظهوري نيز معتبر است. (29)
علامه طباطبايي در اين خصوص مي گويد:
قرآن مجيد ظاهر دارد و باطن، که هر دو از کلام اراده شده اند، جز اين که اين دو معنا در طول هم مرادند و نه در عرض همديگر؛ نه اراده ظاهر لفظ، اراده بطن را نفي مي کند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر مي باشد. (30)
بررسي مراتب ظهور
ظاهر در برابر باطن، امري نسبي (31) و داراي مراتبي است و هر عبارتي از آيات که ظهوري دارد، نسبت به ظهور ديگر، باطن محسوب مي شود. بدين جهت، در برخي از روايات آمده است که قرآن داراي ظاهر و براي هر ظاهر نيز ظاهر ديگري است؛ (32) زيرا فهم قرآن داراي مراتب و ممکن است برخي از مراتب آن براي بعضي ظاهر و همان مرتبه براي برخي ديگر باطن به حساب آيد و مرتبه اي آشکارتر براي آنها، ظاهر شمرده شود و دريافت ظهور در هر مرتبه در توان مخاطبان خاص است.
در ظاهر برخي از آيات قرآن، احتمال خلاف مراد متکلّم مي رود. چنين آياتي قابل تأويل هستند و مي توان معاني ديگري را نيز با تأويل براي آيه فراهم آورد که البته همه اين معاني در طول يکديگرند. البته دريافت ظهور آيه و نيز تأويل آن در توان هر فردي نيست، بلکه در توان متخصص علم تفسير است. (33) به هنگام تعارض عقل با ظاهر قرآن، متکلمان اعتزالي و شيعي عقل را مقدم مي دانند، گر چه آنان معتقد به حجّيّت ظاهر قرآن هم هستند. (34)
مستندات حجّيّت ظهور قرآن در برابر نص
قرآن کتابي آسماني است و چنان که اشاره شد، داراي ظاهر در برابر نص است و تفسير ظاهر آن حجّت (35) و استناد به ظاهر آن به نظر غالب مفسّران صحيح است؛ هر چند برخي از اخباريون معتقد به حجّيّت ظواهر آن نيستند. (36) در برابر کساني چون شهيد صدر، ظاهر را حجت و آن را مستند به سيره متشرعه، سيره عقلا و رواياتي مي داند که تمسک به ظاهر کتاب و سنت را لازم دانسته است. (37) خردورزان نيز حجّيّت ظهور و اجراي « اصالة الظهور » را پس از بررسي و فحص از قرائن، قبول دارند (38) و آن را نيازمند استدلال و استناد نمي دانند و بدين جهت، برخي از محقّقان معاصر مي گويند: حجّيّت ظهور واضح تر از آن است که در خصوص آن گفت و گو شود، (39) ولي به نظر مي رسد مي توان بر « حجّيّت ظهور قرآن » به موارد ذيل استناد جست: (40)
الف) آيات:
عموميت خطاب هاي قرآني برخي از آيات قرآن، دلالت بر قابل اعتماد بودن ظاهر قرآن دارند:
1- آيات دال بر تدّبر و ضرورت آن براي عموم، مانند:
( أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )؛ (41) آيا آنها در قرآن تدبّر نمي کنند، يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است؟!
( أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً ) (42)، آيا درباره ي قرآن نمي انديشند؟! اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مي يافتند.
2- آيات دال بر تذکر بودن قرآن براي مخاطبان، مانند:
( وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ )؛ (43) و ما براي مردم در اين قرآن از هر نوع مثلي زديم، شايد متذکر شوند.
3- آيات دال بر بيان و تبيان بودن آيات قرآن براي مخاطبانش، مانند:
( هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ) ؛ (44) اين بياني است براي عموم مردم؛ و هدايت و اندرزي است براي پرهيزگاران!
( وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ ) ؛ (45) و ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه چيز است.
4- آيات دال بر تيسير قرآن براي فهم، مانند:
( فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ ) ؛ (46) ما آن [ = قرآن ] را بر زبان تو آسان ساختيم، شايد آنان متذکّر شوند!
( وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ ) ؛ (47) و ما قرآن را براي تذکّر آسان ساختيم؛ آيا کسي هست که متذکر شود؟!
با تحليل معناي آيات پيشين، مي توان بر ضرورت اخذ به مفاد ظاهري آيات و اين که مخاطبان قرآن، خود را ملزم بر اعتبار ظاهر قرآن مي دانسته اند تأکيد کرد.
ب) روايات:
در برخي از روايات، ويژگي هايي براي قرآن آمده که به دلالت التزامي بيان گر اعتبار ظاهر آن و قابل اعتماد بودن آن است، مانند:
1- روايت ثقلين که در آن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
إِنِّي تَارِکٌ فِيکُمُ الأَمرَينِ، إِن أَخَذتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا أَبَداً: کِتَابَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَهلَ بَيتِي، عِترَتِي، أيُّهَا النَّاسُ اسمَعُوا وَ قَد بَلَّغتُ أَنَّکُم سَتَرِدُون عَلَيّ الحَوضَ، فَأَسالُکُم عَمَّا فَعَلتُم فِي الثِّقلَينِ؛ (48)
من در بين شما دو امر را مي گذارم؛ در صورتي که بدان ها تمسک کنيد، هرگز گمراه نشويد: کتاب خدا و اهل بيتم که همان عترم مي باشند. اي مردم! خوب به سخنم گوش کنيد که من به اطلاع شما رساندم که در ( روز قيامت ) در کنار حوض به نزد من باز مي گرديد و در آنجا از شما پرسش خواهم کرد که چگونه با اين دو ثقل رفتار کرديد.
2- روايات عرض:
که در آن به ضرورت « عرضه اخبار بر قرآن » تأکيد شده است، مانند روايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) : « فَمَا وَ افَقَ کِتَابَ اللهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللهِ فَدَعُوهُ؛ (49) هر آنچه را که موافق قرآن است برگيريد و آنچه را که مخالف است رها کنيد » .
و يا اين روايت امام صادق (عليه السلام) که فرمود: « مَا لَم يُوَافِق مِنَ الحَديثِ القُرآنَ فَهُوَ زُخرُفٌ ؛(50) هر حديثي که موافق و سازگار با قرآن نباشد، زينت شده و نادرست است » .
3- روايات ارجاع:
که در آن امامان معصوم (عليهم السلام) اصحاب خود را به قرآن ارجاع داده اند، مانند ارجاع زراره به قرآن توسط امام صادق (عليه السلام) هنگامي که او پرسش کرد به چه دليل مسح به بعض سر صحيح است؟ حضرت صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود: « أِنَّ المَسحَ بِبَعضِ الرَّاسِ لِمَکَانِ البَاء » . (51) يا رواياتي که حضرت در آنها مي فرمايد: اين مطلب و نمونه هاي شبيه آن، از کتاب خداوند شناخته مي شود، (52) يا روايات استناد معصومان (عليهم السلام ) در فهم آيات به قرآن. (53)
آية الله معرفت نيز در اين خصوص مي گويد: « و في کثير من إرجاعات الأَئِمَّة عليهم السلام أصحابهم إلي القرآن لفهم المسائل و استنباط الاحکام منه لدليلٌ ظاهرٌ علي حجّيّة ظواهر القرآن » . (54)
روايات ياد شده که نزد محدثان و مفسّران معتبرند، بر حجّيّت ظواهر قرآن در همان گستره اي که بيان شد، دلالت دارند؛ زيرا در « روايت ثقلين » ، اخذ به کتاب و عمل بر طبق آن سبب دوري ابدي از ضلالت دانسته شده که بيان گر وجوب تمسک به ظاهر قرآن است و لازمه ي آن حجّيّت ظواهر آيات مي باشد؛ هم چنان که « روايات عرض » هم بيان گر منزلت متقن کتاب و اعتبار ظاهر آن مي باشد و گرنه عرضه روايات بر قرآن، امري لغو مي بود، (55) روايات ارجاع اصحاب به قرآن هم بيان گر وجوب عمل به قرآن و اخذ به فهم ظاهر آن است. (56) برخي از محقّقان نيز معتقدند امضاي اهل بيت نسبت به قرآن متداول، امري ضروري و بديهي است و روايات مشتمل بر دستور به رجوع به قرآن و تمسک بدان و عرضه روايات مشکوک بر آن، در حد تواتر است. بنابراين، با پذيرش آنها و استناد به بناء عقلا، مجالي براي ترديد و مناقشه در حجّيّت ظواهر قرآن، باقي نمي ماند؛ خصوصاً با توجّه به اين که قرآن کتابي متواتر است. (57)
ج) تحدي قرآن:
تحدّي قرآن در ديگر آيات برآوردن همانند قرآن مانند آيه ي ( وَ إِنْ کُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ ) ؛ (58) دلالت دارد که ظاهر قرآن قابل فهم و معتبر است و مخاطبان قرآن، ظاهر آن را مي فهمند و مي توانند بر ظاهر آن اعتماد کنند (59) وگرنه تحدي لغو و از خداي حکيم، به دور است و بدون ترديد، عرب عصر نزول معاني ظاهري را مي فهميد و اگر ظاهر قرآن غير قابل فهم بود، معارضه و تحدي آن صحيح نبود و با غرض از نزول ناسازگار بود.
مستندات روايي ظهور قرآن در برابر بطن
در کتاب هاي حديثي فريقين، روايات فراواني در خصوص ظاهر در برابر باطن، نقل شده که قرآن علاوه بر ظاهر داراي باطن نيز مي باشد. در اين روايات، در کنار باطن قرآن، بر ظاهر تمامي آيات آن تأکيد شده و اين نشان از اهميّت ظاهر و حجّيّت ظواهر قرآن، در فهم کلام الهي دارد. برخي از روايات ياد شده چنين است:
1- عَنِ النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم): مَا فِي القُرآنِ آيَةٌ إِلاّ و لَهَا ظَهرٌ وَ بَطنٌ ؛ (60) هيچ آيه اي نيست مگر آن که داراي ظاهر و باطن است.
2- عَنِ البَاقِرِ (عليه السلام): ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ، وَ بَطنُهُ تأوِيلُهُ؛ ( 61) ظاهر قرآن همان تنزيل و باطن آن همان تأويل است.
3- عَنِ النَّبيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم): إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً و بَطناً و لبطنه بطناً إلي سبعة أبطن؛ ( 62) قرآن هم داراي ظاهر است، و هم داراي باطن و براي باطن آن نيز بطني است تا هفت بطن.
4- عَنِ السَّکُونِي، عَن أَبِي عَبدِاللهِ (عليه السلام) عَن آبَائِهِ (عليه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) : … هُوَ الفَصلُ لَيسَ بِهَزلٍ، وَ لَهُ ظَهرٌ وَ بَطنٌ، فَظَاهِرُهُ حُکمٌ و بَاطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ أشنيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَميقٌ؛ (63) … قرآن حکم فصل است و از هزل و بيهوده گويي به دور است و براي قرآن ظاهر و باطني است. ظاهرش حکم و باطنش علم، ظاهرش زيبا و باطنش ژرف و ناپيداست.
5- عَنِ الباقِر (عليه السلام): إِنَّ لِکِتابِ اللهِ ظاهِراً وَ باطِناً؛ (64) کتاب خدا داراي ظاهر و باطني است.
در روايات ياد شده، با عبارات « إِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً و بَطناً » و « إنَّ لِکِتابِ اللهِ ظاهِراً وَ بَاطِناً » بر وجود ظاهر قرآن و اين که قرآن داراي دو گونه دلالت است، تأکيد شده؛ آن کس که آگاه به لغت و اسلوب کلام باشد، دلالت ظاهري و مطابقي آن را مي فهمد و در کنار اين دلالت ظاهري، دلالتي خفي و پنهان و التزامي نيز وجود دارد که در وراي لفظ است و متعمقان آن را درک مي کنند. (65) برخلاف عبارت « مَا فِي القُرآنِ آيَةٌ إلاّ وَ لَهَا ظَهرٌ وَ بَطنٌ » که براي تمامي آيات قرآن هم ظاهر و هم باطن قائل است، شايد نتوان براي تمامي آيات قرآن، باطن ثابت نمود. (66)
بررسي دلايل مخالفان حجّيت ظهور قرآن
چنان که اشاره شد، غالب مفسّران، ظاهر قرآن را همچون نص آن، حجّت مي دانند؛ هر چند در چگونگي گستره حجّيّت ظواهر آيات با همديگر، هم رأي نيستند. در برابر، گروهي از محدثان (67) مانند اخباريون، منکر حجّيّت ظواهر قرآن بوده اند؛ هر چند برخي از معاصران معتقدند، چنين نسبتي به اخباريون، مبناي درستي ندارد. (68)
آية الله خويي دلايل مخالفان را بيان و نقد نموده که در اينجا به اختصار به آنها اشاره مي شود: (69)
1- اختصاص فهم قرآن براي « من خوطب به » :
حضرت باقر(عليه السلام) پس از پاسخ به پرسش هاي قتاده، به او گفت: « إِنَّمَا يَعرِفُ القُرآنَ مَن خُوطِبَ بِهِ » (70) در پاسخ به اين روايت گفته شده که امام باقر (عليه السلام) در اينجا علاوه بر معرفت ظاهري آيات قرآن در مقام بيان مراد نهايي و معرفت دروني آيات است که مختصّ معصومين (عليهم السلام) مي باشد. (71) ضمن آن که جمعي از خطاب هاي قرآن عمومي بوده و اختصاصي به مخاطبان خاص ندارد، مثل: يا بني آدم، يا أيّها الناس، يا أيّها الإنسان، يا بني اسرائيل، يا أهل الکتاب، يا أيّها الذين آمنوا و …
2- نهي از تفسير به رأي:
تفسير ظاهر آيات قرآن، ممکن است مصداق تفسير به رأي باشد؛ در پاسخ گفته شده که حمل لفظ بر ظاهر آن، از مصاديق تفسير و کشف مراد مخفي نيست و اگر تفسير باشد، مصداق تفسير به رأي که تحميل رأي بر قرآن است، نخواهد بود؛ زيرا حمل لفظ بر ظاهر آن بر حسب فهم عرف است و نمي تواند تفسير به رأي باشد.
3- غموض معاني قرآن:
در قرآن، معاني بلند و دور از فهم افراد عادي، مثل صفات خدا و چگونگي احوال قيامت، وجود دارد و اين امر مانع از فهم ظاهري قرآن است؛ در پاسخ گفته شده که وجود معاني بلند، مانع از اعتبار فهم ظاهر قرآن نيست چنان که خداوند مي فرمايد: ( إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِينَ ) (72) مفسّر نيز به هنگام آگاهي از لغت و اسلوب زبان، مي تواند ظاهر قرآن را دريابد و معرفت معاني بلند و علم گذشته و آينده قرآن، مختصّ معصوم (عليه السلام) است.
4- علم اجمالي به اراده خلاف ظاهر:
با پذيرش تخصيص برخي از عمومات و تقييد برخي از مطلقات قرآن، نمي توان به مراد ظاهري کلمات قرآن اعتماد کرد؛ چرا که ظاهر عمومات و مطلقات و متشابهات قرآن « بالعرض » مجملند؛ گر چه « بالاصاله » مجمل نيستند. از اين رو، براي دوري از عمل برخلاف مراد متکلم، مي بايد از همه ظواهر آيات و معاني آنها حذر نمود. (73) در پاسخ گفته شده است که چنين علم اجمالي پس از فحص از مخصص و مقيد و … مانع از عمل به ظاهر قرآن نيست و در اين صورت، آن علم اجمالي تبديل به علم تفصيلي شده است. (74)
5- منع از اتباع متشابه:
در قرآن، آيات متشابه وجود دارد و چون مقصود از متشابه کاملاً روشن نيست و احتمال دارد که کلمه متشابه، شامل ظواهر نيز بشود و در نتيجه، عمل به ظواهر، جزء متشابهات باشد که از پيروي از آنها منع شده است. در پاسخ، گفته شده که معنا ظاهري لفظ متشابه در آيات، روشن است و متشابه نيست و اگر هم داراي چند معني است، مي بايد تا حصول قرينه صارفه، بر ظاهر آنها حمل شود و اگر هم لفظ متشابه، متشابه باشد، در صورتي ظاهر آن حجّت نيست که قرينه برخلاف آن اقامه شود و گرنه سيره عقلاء بر عمل به ظاهر الفاظ است. (75)
6- وقوع تحريف:
با قطع يا احتمال به تحريف – آن گونه که برخي از روايات بر آن دلالت دارد – به ويژه تحريف به نقيصه، ظاهر قرآن اعتبار ندارد و با احتمال حذف قرائن مبيّن مراد، ظهور قرآن از حجّيّت ساقط مي شود. در پاسخ، گفته شده که ادلّه سلامت قرآن از تحريف، فراوان است ( همان گونه که در بحث سلامت نص، بيان شد ) و روايات نيز هيچ گونه دلالتي بر تحريف به نقيصه ندارند و با فرض وجود چنين رواياتي، روايات آمره بر رجوع قرآن، ظاهر آن را حجّت نموده است. (76)
بنابراين، با توجه به آنچه گذشت، دلايل مخالفان حجّيّت ظهور قرآن در برابر نص، فاقد اعتبار است و ظاهر قرآن همواره حجّت بوده و مي باشد و مانند ساير متون هم سطح خود، معناي مراد خود را کشف مي کند و هر کسي با لغت قرآن آشنا باشد، مراد آن را مي فهمد و در الفاظ و لغات قرآن، هيچ اغلاقي وجود ندارد. (77)
پذيرش حجّيّت ظاهر قرآن، سبب اعتبار مفاهيم الفاظ آن مي شود، اين در حالي است که در صورت عدم پذيرش حجّيّت ظواهر قرآن، ناچار براي فهم قرآن بايد تنها به سوي روايات معصومين (عليهم السلام) رفت؛ همان گونه که برخي از مفسّران روايي، مانند حويزي در نور الثقلين، بحراني در البرهان و … به تفسير روايي قرآن پرداخته و راه اجتهاد در تفسير را محدود کرده اند؛ در اين صورت به ويژه در ذيل آياتي که هيچ روايت تفسيري براي آنها وجود نداشته باشد، يا اگر باشد، اعتباري نداشته باشد، دچار مشکل و از فهم و تفسير قرآن، محروم مي شويم.
رابطه ظاهر و مجاز در قرآن
مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غير معناي موضوع له خود (78) و سبب آن يا شباهت است که همان مجاز لغوي مي باشد، يا ملابست است که همان مجاز عقلي است. (79) در بين قرآن پژوهان اختلاف نظر هست (80) که آيا در قرآن مجاز وجود دارد يا نه؟ و اگر هست چگونه با دلالت ظاهري آيات سازگار است؟ زرکشي و سيوطي نقل مي کنند که گروهي منکر وجود « مجاز » در قرآن هستند و معتقدند مجاز با ساحت قدس الهي، سازگار نيست. (81)
مخالفان وجود « مجاز » در قرآن دو گروه هستند: نخست، گروهي از ظاهر گرايان هستند که مجازگويي و پس از آن تأويل آيات، به ويژه آيات صفات ذات را نادرست مي دانند. پيش تاز اين گروه ابن تيميه است. گروه دوم، « اهل المعني » هستند که تمام عبارات و الفاظ قرآن را حقيقت مي دانند و آنها را بر معناي مستفاد عموم حمل مي کنند. (82)
از مهم ترين مستندات مخالفان « مجاز در قرآن » وجود ابهام و التباس در فهم معاني کلمات است که سبب سقوط حجّيّت ظواهر قرآن مي شود؛ (83) چنان که وجود مجاز، مستلزم کذب بودن کلام الهي مي شود و اين در حالي است که کلام خداوند منزه از هر گونه کذب و دروغ است. (84) در برابر، گفته شده که استعمال لفظ در غير معناي موضوع له به همراه قرينه صارفه، صحيح است (85) و با استفاده از مجاز، قرآن به نهايت بلاغت و فصاحت مي رسد و حتي بلاغت دانان معتقدند که مجاز ابلغ از حقيقت است. (86) بنابراين، پذيرفتن مجاز در قرآن با اعتماد به ظاهر کلمات قرآن منافات ندارد، مانند مجاز در آيه ي شريفه ي (وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً)؛ (87) هنگامي که آيات او بر آنها خوانده مي شود، ايمانشان فزونتر مي گردد.
در اين آيه « زياده » که فعل خداست، مجازاً به آيات نسبت داده شده، (88) مانند مجاز در آيه ي ( فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ ) (89) که عبارت « هاويه » براي « امّ » مجاز است، (90) يا مجاز در آيه ي ( يُذَبِّحُ أَبنَاءَهُم ) (91) در اين آيه، ذبح که فعل ياران و جنود فرعون است به او نسبت داده شده است. (92)
مجاز با توجه به قرائن همراه خود، معناي خاصّي را افاده مي کند که همان معنا، مراد متکلّم و ظهور در همان معني را دارد. استاد معرفت در اين زمينه مي گويد:
فإنّ المَجاز – برفقة القرائن – ذات ظهور لائح کما في الحقيقة المستندة الي الاصول الجارية في المقام، فکلٌّ من المَجاز و الحقيقة ذات دلالة ظاهرة و لکنّها مستندة بفارق أنّ المستند في المجاز هي قرائن حافّة و في الحقيقة هي الأصول و القواعد المقرّرة لفهم الکلام. (93)
علامه طباطبايي نيز با اشاره به مراتب معنايي قرآن و رابطه ي آن با مجاز مي گويد:
إنَّ للقرآن مراتب مختلفه في المعني؛ مترتبة طولاً من غير ان تکون الجميع في عرض واحد، فيلزم استعمال اللفظ في اکثر من معني واحد او مثل عموم المجاز و لاهي من قبيل اللوازم المتعددة لملزوم واحد، بل هي معان مطابقيّة يدلّ علي کلّ واحد منها اللفظ بالمطابقة بحسب مراتب الأفهام. (94)
در مجاز، علاوه بر رعايت مناسبت بين معناي حقيقي و مجازي، لازم است در کنار قرينه صارفه لفظي يا مقالي، قرينه معيّنه معناي مجازي وجود داشته باشد، (95) تا مراد متکلم و منظور از ظاهر جمله آشکار شود. هرگاه براي دانستن معناي حقيقي کلام، ترديد وجود داشته باشد که اراده متکلم به کدام معنا تعلق گرفته و قرينه صارفه اي نيز در کار نباشد، أصاله الحقيقه حاکم مي شود؛ يعني اصل اقتضا مي کند که لفظ در معناي حقيقي آن به کار رفته و ظهور در آن دارد و هرگاه استعمال لفظ در معناي خاصّي ( حقيقي يا مجازي ) ظاهر باشد و احتمال خلاف آن نيز برود، « أصاله الظهور » اجرا مي شود. (96)
دکتر فيض معتقد است همه ي اصول لفظي مانند « اصالة الحقيقه » ، « اصالة العموم » ، « اصالة الاطلاق »، « اصالة عدم التقدير »، به « اصالة الظهور » بر مي گردد. وي مي گويد:
در حقيقت يک « اصالة الظهور » داريم که بر اساس آن، در فهم معاني از الفاظ عمل مي کنيم و لذا مي گوييم: اگر سخني ظهور در معناي مجازي داشته باشد و احتمال اراده حقيقت نيز برود، نتيجه معکوس مي شود و به احتمال توجه نمي شود و لفظ بر معناي مجازي که در آن، ظهور دارد حمل مي شود. (97)
به نظر مي رسد « وجوه و نظاير » و ديگر تقسيماتي که براي الفاظ وجود دارد، همانند « مجاز »، منافاتي با حجّيّت ظهور الفاظ قرآن ندارد.
پينوشتها:
1- کفاية الاصول و فرائد الاصول ( مبحث حجّيّت ظواهر ).
2- أصول الفقه، ج3، ص 156 ( حجية ظواهر الکتاب ).
3- تهذيب الأُصول، ج2، ص 6-5.
4- همان، ص 65-62.
5- مقباس الهداية، ج1، ص 316.
6- أصول الحديث و احکامه، ص 84.
7- أصول الفقه، ج3، ص 146.
8- آل عمران، آيه ي 104. محقّق اردبيلي در اين خصوص اين آيه مي گويد: « فيکون صريحاً في الوجوب » ( زبدة البيان، ص 411 ) و فاضل مقداد مي گويد: « هذه الآية صريحة في الامر، و استدل بها من قال بوجوب الکفايه ». گر چه ممکن است آيه ياد شده ظهور در وجوب داشته باشد و بتوان براي نصّ صريح به آيه ي ( کُتِبَ عَلَيکمُ الصِّيامُ ) ( بقره، آيه 183 ) استناد کرد که صريح در نوشته شدن است، ولي صراحتي در وجوب ندارد ( ر.ک: کنزالعرفان، ص 373، کتاب الامر بالمعروف).
9- آل عمران، آيه ي 110. در کنزالعرفان ( ص 373) آمده است: « ظاهر الآية يدلّ علي الوجوب » .
10- حج، آيه ي 29.
11- همان، آيه ي 78.
12- انعام، آيه ي 121.
13- کنزالعرفان، ص 225 ( في وجوب الحج ) .
14- همان، ص 315، کتاب الجهاد.
15- کنزالعرفان، ج2، ص 322.
16- روش شناسي تفسير قران، ص 221.
17- أصول الفقه، ج1، ص 146.
18- مقباس الهداية، ج1، ص 316.
19- أصول الحديث و أحکامه، ص 84.
20- يونس، آيه ي 87: نماز را به پاي داريد.
21- حشر، آيه ي 7. آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد ( و اجرا کنيد ) ، و ازآنچه نهي کرده خودداري نماييد.
22- مباني و روش هاي تفسيري، ص 184.
23- ر.ک: کنزالعرفان، ص 278، ( ظاهر الآيه أنّ وجوب التطهير … ) و همان، ص 315، کتاب الجهاد؛ زبدة البيان، ص 91، ( الصلوت الخمس )؛ الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص 58، 265، 304؛ ج15، ص 68، 205، 242 و ج 17، ص 67، 174، 312. گفتني است بين عبارت « ظاهر قرآن » و « ظاهر اين است » تفاوت هست؛ زيرا اولي مربوط به « ظهور » قرآن مي باشد.
24- أصول الفقه، ج1، ص 156 ( حجية ظواهر الکتاب ) .
25- قرآن در اسلام، ص 36.
26- تفسير عيّاشي، ج1، ص 162: « عَنِ الصَّادِقِ (عليه السلام) « المُتَشابِهُ مَا اشتُبِهَ عَلَي جَاهِلِهِ » .
27- اصول الفقه، ج1، ص 156 ( حجية الظهور ) .
28- برخي از محققان معاصر مي گويند: کان علينا قبل ان نعتمد علي اصالة الظهور أن نفحّص عن القرينه المنفصله؛ فإن عثرنا عليها خصّصنا او قيّدنا بها الکتاب، و إن يئسنا من العثور عليها في مظانّها کان لنا العمل بعموماته أو مطلقاته ( الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 97 ) .
29- تفصيل اين بحث در فصل هشتم: ساختار چند معنايي قرآن، خواهد آمد .
30- قرآن در اسلام، ص 28 ( قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد ).
31- المحاسن، ج2، ص 300 و الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 73.
32- بحارالأنوار، ج89، ص 91: « يا جابر انّ للقران بطناً و للبطن بطناً و له ظهر و للظهر ظهر…» .
33- اصول الفقه، ج1، ص 156.
34- المغني، قاضي عبدالجبّار، الشرعيّات، فصل « بيان فساد التقليد » .
35- الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 96 و أصول الفقه، ج2، ص 157.
36- أصول الفقه، ج2، ص 156 (حجية الظواهر ).
37- دروس في علم الاصول، ج3، ص 180.
38- کفاية الاصول، ج3، ص 405 (حجّيّة الظهور ).
39- الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 96.
40- ر.ک: البيان في تفسير القرآن، ص 263 ( حجية ظواهر القرآن ).
41- محمّد، آيه ي 24.
42- نساء، آيه ي 82.
43- زمر، آيه ي 27.
44- آل عمران، آيه ي 138.
45- نحل، آيه ي 89.
46- دخان، آيه ي 58.
47- قمر، آيه ي 17.
48- الکافي، ج1، ص 294، کتاب الحجة، باب الاشارة و النص علي اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ امالي صدوق، ج1، ص 255 و سنن ترمذي، ج5، ص 662.
49- الکافي، ج1، ص 69، کتاب فضل العلم، باب الاخذ بالسنة، ح1.
50- همان، ح4.
51- وسائل الشيعه، ج1، ص 291، ابواب الوضوء، باب 23، ح1.
52- الکافي، ج3، ص 33 و البيان في تفسير القرآن، ص 266.
53- نورالثقلين، ج2، ص 72 و بحار الانوار، ج13، ص 23.
54- التفسير و المفسّرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 86.
55- مقاله « ضرورت تطبيق روايات » ، مجله علوم انساني دانشگاه الزهرا، شماره چهلم، سال 1380، ص 225.
56- البيان في تفسير القرآن، ص 264.
57- الأصول العامّة للفقه المقارن، ص 111.
58- بقره، آيه ي 23.
59- البيان في تفسير القرآن، ص 264.
60- بصائر الدرجات، ص 195 و کنز العُمّال، ج1، ص 550.
61- المحاسن، ج2، ص 300 و بحار الأنوار، ج89، ص 98: « يا جابر انّ للقرآن بطناً و للبطن بطناً و له ظهر و للظهر، ظهر… » .
62- عوالي اللئالي، ج4، ص 607 و محاسن برقي، ج2، ص 267 ( پاورقي ).
63- الکافي، ج2، ص 599، کتاب فضل القرآن، روايت دوم.
64- محاسن، ج1، ص 270 و بحارالانوار، ج89، ص 90.
65- التأويل في مختلف المذاهب و الآراء، ص 35.
66- تفصيل اين مطلب در مبحث « ساختار چند معنايي قرآن » خواهد آمد.
67- البيان في تفسير القرآن، ص 267 و اصول الفقه، ج2، ص 156.
68- الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 97 و 99: « و عقيدتي ان اخواننا المحدثين لا يريدون اکثر من هذا فالخلاف بينهم و بين اخوانهم … خلاف شکلي فهم لا يمنعون من العمل بظواهر الکتاب مطلقاً و إنّما يمنعون عنه اذا لم تقترن بالفحص عن مخصّصه او ناسخه او مقيدة.
69- البيان في تفسير القرآن، ص 267 ( ادلّه اسقاط حجية ظواهر القرآن ) .
70- الکافي، ج8، ص 312؛ بحار الانوار، ج24، ص 237 و وسائل الشيعة، ج18، ص 136.
71- مقاله « معصومان و فهم ويژه آنان »، مجله مقالات و بررسي ها، دانشکده الهيات تهران، ش 74، ص 83، و بحث « امکان و جواز فهم »، همين کتاب.
72- يوسف، 104.
73- البيان في تفسير القرآن، ص 270، و الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 97.
74- همان، ص 270 و 98.
75- البيان في تفسير القرآن، ص 272.
76- همان، ص 197 و 273 ( صيانة القرآن عن التحريف ) و الاصول العامّة للفقه المقارن، ص 101 و ر.ک: بحث « سلامت نص » در همين کتاب.
77- قرآن در اسلام، ص 24 ( قرآن مجيد در دلالت خود مستقلّ است. )
78- بديع القرآن، ص 255.
79- البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 273 ( نوع 43 ) .
80- قرآن در آيينه پژوهش، ج3، ص 9، مقاله « زبان قرآن؛ نمادها يا حقايق ».
81- البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 273 و الإتقان في علوم القرآن، ج3، ص 20 ( نوع 52 ) .
82- التأويل في مختلف المذاهب و الآراء، ص 122.
83- همان، ص 125.
84- الإتقان في علوم القرآن، ج3، ص 120.
85- مبادي فقه و أصول، ص 83.
86- الإتقان في علوم القرآن، ج1، ص 120.
87- انفال، آيه ي 2.
88- البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 273.
89- قارعه، آيه ي 9: جاي او آتش است.
90- البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 275.
91- قصص، آيه ي 4: پسرانشان را سر مي بريد.
92- الإتقان في علوم القرآن، ج3، ص 120.
93- التأويل في مختلف المذاهب و الآراء، ص 135.
94- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 64.
95- مبادي فقه و اصول، ص 83.
96- همان، ص 88 و 89.
97- همان، ص 90.
منبع مقاله :
مؤدّب، حجة الاسلام دکتر سيّد رضا؛ (1393)، مباني تفسير قرآن، قم: انتشارات دانشگاه قم، چاپ سوم.
/ج