واژه اصحاب الجنة در قرآن مجيد زياد تكرار شده، و غالب آنها به معناي بهشتيان است، امّا در سوره قلم آيه 17 به معناي صاحبان باغ است و همين آيه مورد بحث ماست. اين داستان، كه بسيار عبرت آميز است، در ضمن 17 آيه از آيه 17 تا آيه 33 سوره قلم مورد بحث قرار گرفته است. اين گروه، كه مورد آزمايش و امتحان الهي قرار گرفتند، از عهده امتحان سرافراز بيرون نيامده و سرنوشت شوم و تلخي پيدا كردند. قرآن مجيد ضمن هشدار به دشمنان و مخالفان، سرگذشت اصحاب الجنّه را بيان مي كند.
اجمال داستان اصحاب الجنّه مطابق آنچه از كتب تفاسير، روايات و تاريخ استفاده مي شود به شرح زير است: زمان هاي بسيار دور، مرد نيكوكاري وجود داشت كه با ايمان و بسيار با سخاوت بود. او باغ بزرگ و پرباري داشت. در فصل ميوه همه مستمندان و نيازمندان آن منطقه به باغ او مي آمدند تا از سخاوتش بهره اي ببرند. صاحب باغ به اندازه نياز خود و خانواده اش برمي داشت و بقيّه را در ميان نيازمندان تقسيم مي كرد. سالها به همين شكل عمل مي كرد و سال به سال ميوه هاي باغ پربارتر و بابركت تر مي شد تا اين كه اين مرد نيكوكار از دنيا رفت و باغش به ارث به فرزندانش رسيد. فرزنداني كه چيزي از سخاوت پدر به ارث نبرده بودند. آنان جلسه اي گرفته و با يكديگر گفتند: چه معنايي دارد كه محصول باغ ما را عدّه اي فقير و مستمند بدون آن كه متحمّل زحمتي شوند، ببرند و بخورند. پدر اشتباه كرد كه آنها را چنين عادت داد! امسال ميوه ها را صبحگاهان مي چينيم و در جعبه هاي از پيش آماده شده مي ريزيم و قبل از آن كه مستمندان بيايند همه ميوه ها را براي فروش به بازار منتقل مي كنيم.
مقدّمات كار را فراهم كردند، صبح زود با تمام امكانات به همراه كارگران براي چيدن ميوه ها، آهسته و بدون سر و صدا به سمت باغ حركت كردند تا مبادا كسي متوجّه حركت آنها به سمت باغ شود؛ هنگامي كه با باغ رسيدند در كمال تعجّب و ناباوري، نه از درختان خبري ديدند و نه از ميوه ها. بلكه جز تلّي خاكستر چيزي باقي نمانده بود. گويا شب گذشته صاعقه اي آمده و تمام باغ را تبديل به خاكستر كرده بود و اكنون به جاي درختان و ميوه ها چشم آنها به خاكستر و آتش و دود افتاده است. سرانجام متوجّه خطا و اشتباه خود شدند، و بدين وسيله نتيجه بخل را با چشمان خود مشاهده كردند. همان گونه كه در زمان حيات پدر ساليان درازي نتيجه سخاوت و كمك به نيازمندان و فقرا را ديده بودند.[1][2]
پي نوشت:
[1] سوره قلم/ آيه 17-33 [2] داستان ياران، ص93