اصول و جلوه هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم(4)
الم نجعل الارض مهاداً «6»و الجبال اوتاداً«7» و خلقنا کم ازواجاً «8»و جعلنا نومکم سباتاً «9» و جعلنا اليل لباساً«10» و جعلنا النهار معاشاً «11» و بنينا فوقکم سبعاً شداداً«12» و
اصول و جلوه هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم(4)
آيات هستي در سوره ي نبأ
يکي از تصويرهاي بسيار پر نفوذ و گيرا که قرآن کريم براي ما به تماشا نهاده، در اين سخن خداي سبحان فرا روي ما است:
الم نجعل الارض مهاداً «6»و الجبال اوتاداً«7» و خلقنا کم ازواجاً «8»و جعلنا نومکم سباتاً «9» و جعلنا اليل لباساً«10» و جعلنا النهار معاشاً «11» و بنينا فوقکم سبعاً شداداً«12» و جعلنا سراجاً وهاجاً «13» و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجاً «14» لنخرج به حباً و نباتاً «15» و جنات ألفافاً«16» إن يوم الفصل کان ميقاتاً«17»
آيا زمين را بستر و قرارگاه [شما] نگردانيديم؟ و کوه ها را ميخ هايي – تا زمين بدان استوار باشد و نجنبد-؟ و شما را جفت جفت -نر و ماده- آفريديم. و خواب تان را مايه ي آسايش و راحتي ساختيم . وشب را پوششي قرار داديم . روز را هنگام جستن مايه و اسباب زندگاني -وقت کار و کوشش شما- کرديم. و بر فرازتان هفت آسمان استوار بساختيم. و چراغي درخشان -خورشيد -پديد کرديم. و از ابرهاي باردار آبي سخت روان و ريزان فرو فرستاديم، تا بدان، دانه و گياه بيرون آريم. و بوستان هايي از درختان انبوه. همانا روز جدايي- يادآوري -وعده گاه است.
هر يک از اين آيات، به تنهايي، چشم اندازي است کامل و با ديگر اجزاي اين چارچوب سازگار و هم آهنگ است. اين تناسب جمال شناسانه، خود، از پايه هاي هدايت فکري است و در همين جا از هنجارشکني هاي فرمي تمايز مي يابد. مجموعه ي اين تصاوير سبب انگيزش نفساني و عاطفي و انديشگي است که پيامدش تأثيرهاي خاص روحي است. اين اثر گذاري با استفهامي انکاري آغاز مي شود:الم… اين انکار در حقيقت براي زنده ساختن حس واقعي است. آن گاه که خداوند فرمايد:الم نجعل الأرض مهادا و الجبال اوتاداً؛ تصويري از يکايک سنگ هاي جامد و دشت هاي گسترده که آدمي در هر سوي مي بيند، نيست؛ بلکه بيدارباشي است براي ذهن و حس، تا به اين تصوير توجه يابند؛ چرا که اين دو، از پايه هاي حرکت هستند. آن گاه، مي فرمايد: و خلقناکم ازواجاً. برخي مي پرسند:«آيا در اين جا نوعي هنجار گريزي ديده نمي شود؟ در اين ميان، چه نياز به گفت و گو از ازدواج است؟» در پاسخ بايد گفت که نه تنها اين جا هنجاري شکسته نشده، بلکه تناسبي استوار در ميان است. زمين مهد آدميان گشته تا در پناهش آرام يابند و از آن بهره گيرند.اگر زوجيت و کنار هم آرايي زمين و کوه ها حتي براي لحظه اي قطع گردد، حيات بشر نابود مي شود. پس زوج بودن، هم دلالت بر قدرت دارد و هم رحمت؛ و در عين حال، زمينه اي است پويا براي ايجاد جاذبه و الفت. زوجيت تنها براي انس و دوستي نيست؛ بلکه زمينه ي حرکت براي بقا و برخورداري از حيات است. آن گاه که اين تلاش و تکاپو استمرار مي يابد، تن افسرده مي شود و از شادابي و طراوتش کاسته مي گردد و روان نيز به آرامش و استراحت نياز مي يابد؛ و اين جا است که از خواب سخن مي رود که بستري براي آرامش تن و روان است. پس خداوند نعمت خواب را پيش چشمانمان به تماشا مي گذارد و از آن چنين ياد مي کند: و جعلنا نومکم سباتا.
سپس از آن تيره گاهان شبانه که چشم ها بسته و تن ها در آسايش و روان ها در آرامشند، راه را به سوي عرصه گاه تلاش و تکاپوي روزانه مي گشايد که مايه ي زندگاني انسان است: و جعلنا النهار معاشا. اين جا است که روز را به تماشا مي نشينيم؛ اما نه فقط جلوه هاي بيروني و ظاهري اش را. در اين جا مي بينيم که چه روحي در اين جلوه گاه جريان دارد و همه چيز و همه کس در تلاش براي زيستن است و براي اين تکاپو همه گونه رنج مي برد. اما نبايد نظر به اين حرکت هاي خاکي مادي محدود بماند و در همين عرصه توقف يابد و از راز و رمز نهفته در بالاي اين عالم غفلت ورزد. پس آدمي به عالم بالا توجه مي يابد و به تماشاي جلوه ي آسمان مي نشيند که با استواري و نيرومندي افراشته شده است: و بنينا فوقکم سبعا شدادا.
اين جا است که انسان به هفت آسمان خيره مي شود که چه استوار و با شکوه به هم بافته است؛ و از رهگذر اين شکوه و عظمت ، به محور جذب و جاذبه ي اين جهان عنايت مي يابد که همانا خورشيد عالم تاب است؛ همان مظهري که کافي است انسان دمي در آن بنگرد تا همه ي شکوه اين جهان را دريابد: و جعلنا سراجا و هاجا.
از اين پس، حرکت ابرها را که با انسجام و يکپارچگي گويا در همين چند قدمي ما هستند ، ترسيم مي نمايد: وأنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا. اين ها ابرهايي هستند که با حرکت باد، به هم فشرده و پيوسته شده اند و باريدن باران را نويد مي دهند و آن قدر به هم فشرده اند که گويا آن ها را زير فشار قرار داده اند تا عصاره شان را بگيرند. خاصيت همين عصاره گيري، چکه چکه باريدن است و نه يکباره سيلاب راه انداختن . ابن ابرها ذره ذره مي بارند و بي آن که خرابي به بار آورند، آرام آرام زمين را سيراب مي کنند.
اين گونه بارش آرام و پيوسته، منظره اي پديد مي آورد که حس زيبايي شناسي را برمي انگيزد. همين آب است که زندگي و حيات را در زمين جاري مي سازد؛ پس در پي آن تصوير، خداوند فرمايد: لنخرج به حبا و نباتا و جنات ألفافاً. قرآن کريم دانه ها و گياهان و باغستان ها را کنار هم ذکر مي کند تا قلب و فکر ما را در برابر صحنه اي به غايت زيبا و شورانگيز قرار دهد و به تأمل در اين آيات زيبايي برانگيزد. رهاورد اين تأمل آن است که آدمي در زندگي و صحنه هايش بينديشد و به نقش خود در اين عرصه توجه يابد و به ارزيابي و نقد خويش پردازد. هر گاه انسان به اين توفيق دست يابد که خود را آگاهانه و صادقانه و از رهگذر اين نگاه زيباشناسانه نقد کند، بي ترديد از قيامت ياد مي کند و آن موقف عظيم را متذکر مي شود که بايد پاسخگوي حيات دنيايي خود باشد. پس در پايان اين ترسيم زيبا، خداوند فرمايد:
ان يوم الفصل کان ميقاتا.
شب و ستاره و بامداد
برخي از آيات هستي داراي ظرافت و لطافت خاصي هستند. اين ظرافت و لطافت را در ارتباط آن ها با مجموعه ي نظام يکپارچه ي جهان و ديگر پديده ها مي توان دريافت. قرآن کريم اين لطافت را به تصوير مي کشد و آن صحنه ها را بسي ملموس و عيني پيش چشم آدميان نمودار مي سازد تا بعد زماني و مکاني را محو کند و آدمي را از نزديک در برابر آن ها قرار دهد و نيروي تأمل و تدبرش در برابر آن ها قرار دهد و نيروي تأمل و تدبرش را برانگيزاند. بدين سان، او را از بند جمود و جهالت رها مي کند و چشمش را به خواب ديدن و دقيق نگريستن عادت مي دهد تا آن پديده ها را با همان لطافت و ظرافتي که در واقع دارند، حس کند. يکي از جلوه هاي اعجاز هنري قرآن همين است که اين لطافت را چنان با نگاه و حس و خيال ببينده در آميزد که عواطفش را برانگيزد و او را در خلقت هستي به واکاوي وا دارد. اين جا است که مرز خيال لطيف شاعرانه در معناي حقيقي، از خيال وهم آلود جدا مي شود.
يکي از اين صحنه هاي لطيف ظريف، در اين آيات به تصوير کشيده شده است:
فلا اقسم بالخنس«15» الجوار الکنس«16»و الليل إذا عسعس«17»
و الصبح إذا تنفس«18» إنه لقول رسول کريم«19». پس سوگند به ستارگان بازگردنده؛ آن روندگان پنهان شونده- در روز – و سوگند به شب چون پشت کند و برود- يا در آيد- و سوگند به بامداد چون بردمد که هر آينه اين [قرآن] گفتار فرستاده اي بزرگوار – جبرئيل (ع)- است.
اين تصوير قرآني، ستارگان و بامداد را پيش چشم مي آورد که در حرکت خويش با هماهنگي و پيوستگي در تکاپويند. موسيقي مخصوص اين کلمات به گونه اي است که آن يکپارچگي و هماهنگي و هم نواختي را تصوير کند؛ گويا همراه با ضرب آهنگ اين واژه ها، همان صحنه را در برابر خود مي بينيم و همان انسجام و يک آهنگي را حس مي کنيم و همان رابطه ي عاطفي را با آن پيوند مي زنيم که با ديگر زندگان ايجاد مي کنيم. در اين جا، قرآن کريم حرکت ستارگان را به تصوير مي کشد که ميان نهاني و آشکاري رخ مي دهد و هم پيدا است و هم ناپيدا. اين ستارگان همچون آدمياني زنده و جاندارند که بدين سان، تشخص يافته اند. آن ها زندگاني باشعورند که دچار عواطف دروني شده، بيم مي ورزند و بر جان خويش حرص دارند و در جاي خود، پنهان نشسته، آماده ي حادثه اي عظيم هستند تا از مکان خود بيرون آيند و در فلک خويش راه سپارند و به سرنوشت معلوم خود گذر کنند و باز ديگر بار پنهان شوند، همچون شيراني که به کنام مي روند تا بياسايند و بار ديگر فرصت بيرون آمدن يابند.
سپس فرمايد: والليل إذا عسعس. و اين شب است که در تاريکاي فراگير و با حرکتي سنگين پيش مي آيد و در اين حرکت، با آن آهنگ پنهان سير ستارگان هم نواخت است. کلمه ي عسعس با موسيقي مخصوص خود، اين حرکت سنگين ظلماني را بر فراز همه ي هستي به تصوير مي کشد. هنگامي که خداوند به اين حرکت قسم مي خورد، يکي از نشانه هاي رحمت و قدرت و جمال خويش را به تماشا مي گذارد. و به راستي که چه حس غريبي به انسان دست مي دهد آن گاه که شب را مي بيند که همه ي آفريدگان را در عباي خويش پيچيده، آرام حرکت مي کند و با رنگ هاي خاص خود، جهان را به انفعال وا مي دارد. اين آيتي است زيبا که تصوير قرآني فراروي آدمي مي گسترد تا احساس و شعورش را بر انگيزد.
آن گاه، پرده ي تيرگي دريده مي شود و صبح چهره مي نمايد؛ و اين هم نشانه اي است که خداوند به آن سوگند مي خورد. گوسا شب نماد مرگ و خمود است و صبج جلوه ي حيات و بيداري. چون نور صبح آرام آرام چهره مي نمايد، نويد زندگي را به همه ي هستي مي دهد و با حرکتي سنگين و آرام در رگ طبيعت جاري مي شود؛ گويا جان از تن هستي بيرون شده بود و اکنون به آرامي دوباره نفس مي کشد: والصبح إذا تنفس. کسي که به اين جلوه مي نگرد، به خوبي احساس مي کند که نشه ي تازه اي در حيات رخ داده و نبض جهان دوباره به آرامي مي زند و از اين حرکت پيوسته ي حيات خيز، نشانه هاي اشراق را در مي يابد و همه ي بارقه هاي جمال را در آن به تماشا مي نشيند. اين جا است که تماشاگران عالم در مي يابند که جلوه بخش اين صحنه هاي زيبا بي بديل کيست و سخن فرستاده ي او تا چه مايه راست است: إنه لقول رسول کريم.
شفق و شب و ماه
خداوند مي فرمايد:
فلا اقسم بالشفق«16»و الليل و ما وسق«17» والقمر إذا اتسق«18» لترکبن طبقا عن طبق«19»
پس سوگند مي خورم به شفق- سرخي بعد از غروب آفتاب که در مغرب ديده مي شود-. و سوگند به شب و آنچه فراهم آرد و فرو پوشد- شبانگاه که چارپايان و جانوران در آرامگاه خود گرد آيند-. و سوگند به ماه آنگاه که [فروغش] کامل گردد. شب چهاردهم -، که هر آينه شما حالي را از پس حالي – از مرگ و بعث و حساب و… پشت سر مي گذاريد.
اين جلوه ها صحنه هاي پياپي تغير و تبدل و حال به حال شدن را باز مي نمايانند و نشانه هاي قدرت خداوند و صنع بديعش را پيش چشم ما بازمي تابانند. نخست خداي سبحان به شفق سوگند مي خورد.چرا؟ زيرا آن گاه که خورشيد غزل وداع را مي خواند ، نوري حزن آلود مي پراکند که رگه هاي اندوه و تحسر را در وجود ما بيدار مي کند و در ناخودآگاه ما خاطرات غم آلود را ناخواسته زنده مي سازد. اما اين اندوه با همه ي حسرت باري اش خوشايند است؛ به گونه اي که گاه انسان دلش مي خواهد ساعت ها همان تصوير شفق پيش چشمش بپايد تا آن را به تماشا نشيند. از حيث زيبايي شناسانه نيز اين منظره چندان دل انگيز و فريبا است که چشم را خيره مي کند و پيوندي زنده و پويا در جان آدمي مي آفريند.
شفق نشانه ي تغير و تبدل است. پس بي درنگ از اين تغير سخن مي رود و از شب ياد مي شود که در پي اين دگرگوني رخ مي نمايد. خداوند به اين نشانه نيز سوگند مي خورد که آيتي است بر يگانگي و قدرت او؛ چرا که اسرار فراوان را در سکوت خود پنهان دارد: والليل و ما وسق . با اين تصوير، قرآن کريم انسان را توان مي بخشد تا در باطن اين طبيعت ظاهراً ساکت راه برد و وجود شعورمند آن را که در پيدا حس نمي شود، دريابد و خيال و انديشه را به هم درآميزد.
سپس تصويري نو را روايت مي کند که از پس تاريکي شب جلوه مي کند و به حق مي توان گفت که زيباترين و شکوهمندترين جلوه ي شب است: و القمر إذا اتسق. در اين جلوه گاه، رنگ ها دگرگون مي شوند و شکل ها گونه گون تجلي مي کنند و حتي احساسات و مشاعر نيز دگرگوني مي پذيرند؛ گويا در شبان گاهان آدم ها نيز آفريدگاني تازه مي شوند. حس زيبايي شناسي انسان نيز شباهنگام تولدي تازه مي يابد و شعوري نو از آن مي تراود؛ تا آن جا که به جرأت توان گفت که برترين نمونه هاي ادب و هنر و شعر در جهان، در لحظه هاي شب تولد يافته اند. همين تغير و تبدل که از ظاهر طبيعت آغاز مي شود و به باطن انسان و احساس و شعور و دريافت جمال يابانه ي او مي کشد، از نمونه هاي ارجمند قدرت پروردگار است و ايمان به ذات او را در پي دارد؛ پس مي سزد که خداوند بي درنگ فرمايد: لترکبن طبقا عن طبق.
هر چيز زنده از آب است.
گاه جلوه هاي طبيعت با بياني پندآور و موعظه آميز براي انسان عرضه مي گردد؛ اما نه پند و اندرزي که جان را بيازارد و روح را بگريزاند؛ بلکه در عين زيبايي و جمال و لطافت و طراوت، بدان سان که گوش ها و دل ها را آماده ي پذيرندگي سازد. خداي سبحان فرمايد:
أولم يرالذين کفروا أن السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء کل شي ء حي أفلا يؤمنون.
آيا کساني که کافر شدند نديدند که آسمان ها و زمين بسته بودند پس آنها را باز گشاديم و هر چيز زنده اي را از آب پديد کرديم؟ پس آيا ايمان نمي آورند.
با اين بيان، قرآن کريم انسان را فرا مي خواند تا به آسمان هاي فرازين و زمين گسترده ي زير پايش بنگرد و نظم و تناسب و تلائم ميان آنها و پديده هاي ميان و درونشان را به تأمل نشيند. اين انديشه ي ناب با تصويري زنده و پويا و جمالي از آفرينش اين پديده ها همراه مي شود و حس زيبايي شناسي عمق مي يابد تا حرکت پنهان و مرموز دروني در ميان زمين و آسمان را دريابد و حس کند. اين جا است که خداي سبحان فرمايد: کانتا رتقا ففتقناهما.
سپس خداي سبحان فرموده است “و جعلنا من الماء کل شي ء حي. و اين تتمه ي آن نشانه ي بزرگ آفرينش است. رابطه اي که ميان اين دو تصوير برقرار است، قدري نيازمند تأمل و تدبر جمال شناسانه است. پيوند فلکي ميان آسمان ها و زمين، سبب آغازين و بنيادين ايجاد آب بر روي زمين بوده است. اين زمين نمايشگاه تمدن هاي انساني است که همه ي تکاپوهاي انساني بر روي آن صورت گرفته است؛ اما انسان و ديگر موجودات شکل دهنده ي اين تمدن و تکاپوها، بدون آب نمي توانستند وجود پذيرند. اگر آب نبود، از آن جلوه ها نيز نشاني نبود. پس زمين از سويي مادر آب است و از سويي فرزند آن؛ و آب در عظمت و شکوه هم طراز آسمان ها و زمين است و بايد در اين تصوير در کنار آن دو قرار گيرد.
تأکيدي که با صورت استفهامي در پايان اين تصوير آمده، باز تناسبي کامل با اين تصوير دارد؛ زيرا نتيجه ي طبيعي آن آيات بزرگ طبيعت، ايمان به پروردگار است. پس با اين سؤال، وجدان انسان به گواهي فراخوانده مي شود: أفلا يؤمنون؟
نباء/6-17
حنفي احمد؛ التفسير الکوني للايات الکونيه في القرآن، ص125.
تکوير/15-19.
از نمونه هاي زيباي صنعت تشخيص (personification)در اين جا به چشم مي خورد.
انشقاق/16-19.
انبيا/30.
منبع:نشريه ي پيام زن، شماره 216.
/ج