اعتبار سنت از منظر قرآن (3)
اعتبار سنت از منظر قرآن (3)
تأملي در برخي احتمالات ديگر
در برابر آنچه گذشت ـ كه نقل مشاهدات عيني افراد از ماجراست و اندكي است از بسيارـ، سه نفر از تابعين (عكرمه، مقاتل، عروة بن زبير) در برخي نقلها بدون استناد به سخن هيچ يك از صحابه و در برخي با استناد به آن مدعي شدهاند كه آيه دربارة همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است.[48] دروغگو بودن اين سه نفر و دشمني آنها با امام علي(علیه السلام) از طرق مختلف به اثبات رسيده است.[49] علاوه بر اين كه در زبان عربي عصر نزول قرآن، زن اهلبيتِ شوهر به شمار نميرفت. در صحيح مسلم نقل شده است كه از زيد بن ارقم پرسيده شد: مراد از اهل بيت چه كساني هستند؟ آيا شامل همسران حضرت ميشود؟ زيد در جواب گفت: «لَايْمُ اللَّهِ إِنَّ الْمَرْأَةَ تَكُونُ مَعَ الرَّجُلِ الْعَصْرَ مِنَ الدَّهْرِ ثُمَّ يُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إِلَي أَبِيهَا وَ قَوْمِهَا؛[50] نه به خدا سوگند! زن روزگاري را با مرد ميگذرانَد سپس مرد كه او را طلاق داد، به نزد پدر و خويشانش بازميگردد».
غير از نكتة مذكور سيوطي از عكرمه نقل ميكند كه او دربارة آية تطهير به مردم ميگفت: ليس بالذي تذهبون اليه، انما هو نساء النبي، [مقصود از اهل بيت] آن گونه نيست كه شما ميپنداريد، بلكه مراد همسران رسول خدا(ص) است». اين سخن حاكي از آن است كه باور عمومي جامعة آن روز كه خود در متن حوادث و شاهد و ناظر ماجرا بودند اين بود كه عنوان اهل البيت شامل همسران رسول خدا(ص) نميشود. اين نكته، انتساب اين رأي را به ابن عباسـ چنان كه عكرمه مدعي آن استـ را نيز با ترديدي جدي مواجه ميكند؛ زيرا با توجه به جايگاه علمي ابن عباس در آن مقطع زماني، اگر او واقعاً معتقد به شمول اهل بيت نسبت به همسران رسول خدا(ص) بود، آيا چنين باوري عادتاً در سطح عموم مردم شكل ميگرفت كه بر هم زدن آن به فراخوان براي مباهله نياز داشته باشد؟![51] اين خود شاهدي بر كذب بودن اين انتساب به ابن عباس است.
مهمترين دليلي كه اهل سنت بر شمول آيه نسبت به همسران رسول خدا(ص) اقامه كردهاند، سياق آيات است. ايشان مدعياند كه به قرينة صدر و ذيل آيه كه دربارة همسران رسول خدا(ص) است و لزوم رعايت هماهنگي بين سخنان هر گوينده، اين بخش مياني نيز دربارة آنان است.
اما با اطمينان ميتوان ادعا نمود كه سياق آيه در اين قسمت با قبل و بعد آن متفاوت است و اين بخش از آيه در سياق جملههاي قبل و بعد نيست؛ زيرا:
1. ضميرهايي كه قبل و بعد از اين بخش از آيه ميآيند همه جمع مونث غايباند، بر خلاف اين بخش كه از ضمير جمع مذكر حاضر استفاده شده است. بنابراين سياق جمله تغيير كرده و به استناد سياق نميتوان حكم اين جمله را به موضوع جملة سابق سرايت داد.
2. تأمل در آية تطهير حاكي از مدح و ستايش موضوع سخن در اين بخش است و حال آنكه لحن آيات قبل و بعد اگر نگوييم داراي بار منفي است، حداقل خالي از مدح است.
3. علاوه بر اينكه اگر در جايي در شكلگيري سياق ترديد داشته باشيم، اصل عدم انعقاد سياق است.[52]
4. سياق در صورتي ميتواند مستند قرار گيرد كه دليل مستقلي بر خلاف آن نداشته باشيم وگرنه سياق مفيد نخواهد بود[53] و در اين آيه علاوه بر مطالب پيش گفته، روايات بسياري بر خلاف سياق ادعايي دلالت ميكند.
با توجه به آنچه گذشت مفاد آيه چنين ميشود كه خداوند خواسته است بدي و پليدي را از اين افراد معين بردارد و اين خواست نيز تكويني است؛ يعني بدون ترديد محقق ميشود و خداوند خواسته اين افراد از گناه و خلاف امر الهي بر حذر باشند. [54] اين، مفيد عصمت و پاكي آنان است و چنانكه گذشت، عصمت يعني خواست آنها خواست خداست و از آن تخطي و تخلف ندارد و اگر چيزي حاكي از اراده و خواست خدا بود، تبعيت از آن لازم و تخلف از آن جايز نيست.
آية تطهير با عنايت به گزارشهاي مستندي كه گذشت، اعتبار سنت پنج تن از معصومان را به طور مستقيم ثابت ميكند. بديهي است كه همين حكم دربارة افرادي كه توسط معصومان به عنوان جانشين معصوم ايشان معرفي ميشوند نيز ثابت است؛ زيرا فرض بر اين است كه معصوم معرفي كننده، اراده و حكم خدا را دربارة جانشين خود بيان ميدارد. به اين بيان سنت نُه معصوم ديگر نيز معتبر و حاكي از ارادة خداوند متعال خواهد بود.[55]
آيه اولي الامر
در تبيين اعتبار سنت رسول خدا(ص) از آية «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» (نساء: 59) مدد جستيم. حال دوباره به ادامة آيه مينگريم و ميگوييم: خداوند در اين آيه به لزوم اطاعت از دستة سومي كه از آنها به اولو الامر ياد كرده فرمان ميدهد و چنان كه معلوم است و پيشتر نيز اشاره شد، براي اين اطاعت هيچ قيد و شرطي بيان نكرده است. به اقتضاي استدلالي كه دربارة رسول خدا(ص) گفته شد و بدون هيچ تفاوتي دربارة اوليالامر نيز جريان دارد، بايد پذيرفت كه خواست اين دسته نيز منطبق با خواست خداست و منوياتشان بازتاب مشيت الهي است و ايشان نمايشگر خواست اويند. به همين دليل است كه بدون هيچ قيد و شرطي بايد از آنان فرمان برد.[56]علاوه بر اينكه در اين آيه اطاعت ايشان را در رديف اطاعت از رسول خدا(ص) ذكر كرده و اين بيانگر وحدت ملاك و معيار در اطاعت از رسول و اوليالامر است و ضرورت اطاعت از ايشان از باب امر به معروف و نهي از منكر نيست.[57]
مفسران اهل سنت معمولاً آيه را مقيد ميكنند به اينكه اطاعت از اوليالامر در جايي واجب است كه دستور او با فرمان خداوند هماهنگ باشد و در غير اين صورت نبايد از او اطاعت كرد. نادرست بودن چنين قيدي روشن است. در آية شريفه اطاعت از رسول خدا(ص) و اولي الامر واجب است. به طور طبيعي اگر جمله متضمن قيدي باشد، بايد متوجه هر دو باشد و گرنه نه. اصلاً اينكه رسول و اوليالامر را در يك فرمان جاي داده براي اين است كه بفهماند اين دو در اين رتبه با هم مشتركاند و همانطور كه اطاعت از رسول مقيد نيست، اطاعت از اوليالامر نيز چنين است.
نكتهاي كه در اين آيه جاي بحث دارد، تبيين مصداق اولي الامر است. ميدانيم كه در قرآن واژگان و تعبيرهايي به كار رفته كه اگرچه معناي آنها روشن است، برخي تفاصيل و نمونههاي عيني آن معلوم نيست. همة مسلمانان قبول دارند كه براي رفع ابهام از اين موارد راهي نيست جز مراجعه به رسول خدا(ص) كه خداوند او را مفسر و معلم قرآن قرار داده است. از نمونههاي روشن اين موارد نماز است. ميدانيم نماز عبارت است از اظهار بندگي به درگاه خداوند متعال، اما از حد و مرز اين رفتار چيزي نميدانيم و هرچه هم تلاش كنيم جز از طريق رسول خدا(ص) نميتوانيم مقصود را دريابيم. كلمة اوليالامر در آية شريفه نيز همينگونه است. بايد در آستان رفيع آن حضرت زانو زد و از او تبيين اوليالامر را مسئلت كرد.[58]
به تعبير علامه عسكري رسول خدا(ص) به شيوههاي گوناگون و در موارد متعدد به تبيين اين نكته اقدام فرمود. از آغازين روزهاي اعلان آشكار نبوت خويش، «يوم الانذار» تا زمان رحلتش به اجمال و تفصيل اين مهم را براي مردم شرح داد. به رغم ناسازگاري اين سخنان با قدرت حاكم در طول چهارده قرن گذشته به ويژه با دستگاه خلافت در صدر اسلام و تدابير پيشبيني شده براي نرسيدن پيام آن جناب به نسلهاي بعدي از طريق آتش زدن مكتوبات صحابه و ممانعت از نقل و تدوين سنت ـ به ويژه سنتي كه كيان سلطه حاكم را به خطر ميانداخت ـ و حبس و تهديد گزارشگران سنت نبوي(ص) آنچه امروز از طريق اهل سنت گزارش شده و به دست ما رسيده به خوبي ميتواند نمونة عيني اولواالامر را براي ما روشن كند.[59]
در منابع روايي شيعي از امامان(ع)به طور مكرر روايت شده است كه رسول خدا(ص) اولو الامر را به امام علي و فرزندان معصوم ايشان(ع)تفسير كردهاند كه براي نمونه چند مورد را ذكر ميكنيم.
شيخ صدوق به سند متصل از شماري از اصحاب اماميه از جابر بن عبدالله انصاري نقل ميكند كه وقتي آية مورد بحث بر رسول خدا(ص) نازل شد گفتم خدا و رسول او را شناختيم. اوليالامر، كساني كه خدا طاعتشان را قرين طاعت شما قرار داده، كيانند؟ رسول خدا(ص) فرمود:« هم خلفائي يا جابر و أئمة المسلمين من بعدي أولهم علي بن أبي طالب ثم الحسن و الحسين ثم …؛ ايشان جانشينان من هستند اي جابر و پيشوايان مسلمين بعد از من هستند. اول آنها علي بن ابيطالب سپس حسن و حسين و سپس…».[60] اين روايت در منابع ديگر معاصر شيخ صدوق نيز نقل شده است.[61]
در روايت ديگري سليم بن قيس هلالي از امام علي(ع) نقل ميكند كه رسول خدا(ص) هر آيهاي را كه بر وي نازل ميشد بر من ميخواند و من آن را مينگاشتم… رسول خدا دست بر سينه من گذاشت و در حقم دعا كرد. از آن حضرت پرسيدم آيا از فراموشي من نسبت به حفظ آنچه ميفرماييد نگران هستيد؟ حضرت فرمود:« لست أتخوف عليك نسياناً و لا جهلاً، و قد أخبرني ربي أنه قد استجاب لي فيك و في شركائك الذين يكونون من بعدك، فقلت يا رسول الله و من شركائي من بعدي؟ قال: الذين قرنهم الله بنفسه و بي فقال “أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ” الأئمة. فقلت: يا رسول الله و من هم؟ فقال: الأوصياءُ مِنّي إلي أن يردّوا عليَّ الحوض كلُّهم هادٍ مهتدٍ لا يَضُرُّهم من خَذَلَهم، هُمْ مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقُهم و لا يُفارِقونَه…».[62]-[63]
حاكم حسكاني با سند خويش به سليم بن قيس اين روايت را به اختصار چنين نقل ميكند:« قال رسول الله(ص) شركائي الذين قرنهم الله بنفسه و بي و أنزل فيهم “يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ” الآية، فإن خفتم تنازعاً في أمر فارجعوه إلي الله و الرسول و أولي الأمر. قلت: يا نبي الله! من هم؟ قال: أنت أولهم».[64]
حديث منزلت كه صدور آن نزد شيعه و سني مورد اتفاق است و امام علي(ع)را، به جز مقام نبوت، بر جاي رسول خدا(ص) مينشاند، تفسير اين آيه به شمار ميآيد و مفسران ذيل همين آيه از آن روايات ياد كردهاند.[65]
در روايت ديگري امام باقر(ع)از رسول خدا(ص) نقل ميكنند كه مراد از اولي الامر، امامان دين از فرزندان امام علي و فاطمه هستند.[66] استناد به روايات معصومين در اين مورد تمام است؛ زيرا ايشان در اين موارد همان طور كه از متن نيز آشكار است، راويان كلام رسول خدا(ص) هستند و صداقت ايشان در نقل خدشهبردار نيست و مورد قبول همگان است.
آنچه اهل سنت ذيل اين آيه نقل ميكنند مبني بر اينكه مراد از اوليالامر اميران و فرماندهان لشكرها، حاكمان بلاد، اهل علم و فقه، صحابيان رسول خدا(ص) است،[67] صرفنظر از اينكه هيچ كدام از آنها به رسول خدا(ص) ختم نميشود، با ظاهر آيه ناسازگار است؛ زيرا چنان كه گذشت اطاعت از اوليالامر به سان اطاعت از رسول خدا(ص) هيچ قيد و شرطي ندارد و هيچ كس معتقد به چنين اطاعتي دربارة عناوين نامبرده در اين نقلها نيست.
علاوه بر آيات گذشته آيات ديگري بر اعتبار سنت نبوي و امامان(ع) دلالت دارد كه طرح آن به فرصتي ديگر موكول ميشود.
استقلال يا وابستگي اعتبار سنت به قرآن
درباره سنت اين سؤال قابل طرح است كه آيا اعتبار و حجيت آن متوقف بر حجيت قرآن است و اگر به هر علتي قرآن حجت نباشد، سنت نيز از اعتبار ساقط ميگردد يا اينكه اعتبار سنت متوقف بر قرآن نيست؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: به نظر ميرسد وجه اعتبار سنت اين است كه در نهايت به وجهي از جانب خدا تأييد ميشود وگرنه وجهي براي اعتبار آن نداريم؛ چنان كه قرآن نيز چنين است. گفتار و رفتار معصوم از آن جهت معتبر است كه با عنايت به خصيصة عصمت از خطا، هوي و هوس خالي است و پرده از خواست خداوند متعال برميدارد. بنابراين اگر ما از هر راهي به رسالت رسول و امامت امام آگاه شديم، اين حكم براي گفتار و گردار او ثابت خواهد بود.
معجزهاي كه صدق مدعي نبوت را اثبات ميكند ممكن است قرآن باشد و بعد از معجزه بودن قرآن ادعاي رسالت رسول خدا(ص) ثابت ميشود و به ضرورت عقلي عصمت آن جناب و به دنبال آن سنت ايشان معتبر تلقي ميگردد؛ چنانكه ممكن است صدق او از طريق رؤيت معجزههاي بسيار ديگري كه به منصة ظهور رسيده ثابت شود و به دنبال آن عصمت و اعتبار سنت را كشف كنيم.
راه دوم اختصاص به معاصران آن حضرت نيز ندارد؛ زيرا هر انسان منصفي وقتي گزارشهاي متعدد و متنوع تاريخيِ ناظر به معجزات رسول خدا(ص) را مطالعه كند، اطمينان مييابد كه ايشان غير از قرآن كه معجزه جاويد آن حضرت است، كارهاي خارقالعادة ديگري نيز انجام داده كه همه بيانگر ارتباط ويژة حضرت با خداست و به اين ترتيب نبوت آن بزرگوار ثابت و پيامدهايي چون اعتبار سنت به دنبال خواهد آمد. بنابراين سنّت حجت مستقلي است كه اعتبار خويش را تنها از قرآن نميگيرد.
البته از جهت رتبه و احترام قرآن در مقام بالاتري قرار دارد؛ زيرا به طور مستقيم از مقام ربوبي سرچشمه گرفته و شايد به همين جهت است كه در روايات از آن به ثقل اكبر تعبير شده، ولي سنت با واسطة معصوم† به خدا منتسب است و شايد به همين جهت ثقل اصغر نامبردار گشته است.
حديث مهمترين گزارشگر سنت
چنانكه پيشتر گذشت، مقصود از سنت در اين بحث نفس گفتار و رفتار معصوم است و احكامي كه گفته شد نيز مربوط به آن است و روشن است كه در مقطع كنوني دست ما از سنت به اين معنا كوتاه است.)
في الجمله راههاي متعددي براي دستيابي به سنت به معناي مطرح در اين مقاله در اختيار ماست؛ مانند قرآن كه در اندكي از آيات[68] سنت رسول خدا(ص) را گزارش كرده است يا اجماع و اتفاق مسلمان بر رفتار يا گفتاري از رسول خدا(ص). ولي بيشترين حجم سنت در قالب گزارشهايي كه از آن به حديث تعبير ميشود، توسط راويان و گزارشگران به دست ما رسيده است. به همين دليل گاهي از حديث به سنت تعبير ميكنند.[69] با عنايت به اين نكته اهميت حديث و پرداختن به آن نيز معلوم ميشود. اما در اينكه حديث با چه شرايطي ميتواند بازتاب سنت باشد، در ميان علما ديدگاههاي مختلفي مطرح است و طرح آن نيازمند مقالي ديگر است.
نتيجه
در اين مقاله به اين نتايج به دست ميآيد:
1. اعتبار گفتار و رفتار معصومان(ع) به مثابه منبعي براي شناخت اسلام و آموزههاي آن، با استناد به آيات قرآن قابل اثبات است.
2. حجيت سنت معصومان(ع) به امور ديني اختصاص ندارد و در امور عادي نيز شايستة پيروي است.
3. حجيت سنت معصومان ويژة زمان يا مكان خاصي نيست و به سان قرآن كريم جاودانه و جهاني است.
4. اعتبار سنت معصومان(ع) در گرو اعتبار قرآن نيست.
5. مهمترين راه دستيابي ما به سنت، محدود به گزارشهايي است كه توسط راويان به دست ما رسيده و اين نكته اهميت حديث و پرداختن به آن را نمايان ميسازد.
پىنوشتها:
[48]. عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص603.
[49]. ر.ك: سيدشرفالدين عاملي، الكلمة الغراء، 17ـ20. دربارة عروه نيز ر.ك: محمد فاضل و شهابالدين اشراقي، آيةالتطهير، ص 52ـ 53.
[50]. مسلم نيشابوري، صحيح مسلم، ج7، ص 123 / الطبراني، المعجم الكبير، ج5، ص 182 / المناوي، فيض الغدير، شرح جامع الصغير، ج2،
[51]. عبدالرحمن سيوطي، الدرالمنثور، ج6، ص603 «قال عكرمه من شاء باهلته انها نزلت في نساء النبي(ص)».
[52]. ر.ك: علي اكبر بابائي و ديگران، روش شناسي تفسير قرآن، ج 2، ص139.
[53]. ر.ك: محمدتقي حكيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ج1، ص151 ـ 152.
[54]. اينجا ممكن است توهم جبر شود، ولي آن بسته به اين است كه ما عصمت را چگونه تبيين كنيم. اگر چنان كه علامه طباطبايي ميفرمايد «هي صورة علمية نفسانية تحفظ الانسان من باطل الاعتقاد و سيء العمل» و عصمت را از مقولة علم بدانيم كه از اين طريق انسان از انديشه و رفتار نادرست در امان قرار ميگيرد؛ بنابراين اصلاً چنين توهمي درست نيست.
[55]. ر.ك: محمد بن عيسي اربلي، كشف الغمة، ج2، ص504-505 / و علي بن محمد خزاز قمي، كفاية الاثر، ص 81.
[56]. فخر رازي در تفسير اين آيه به همان بيان دلالت آيه بر ضرورت عصمت اوليالامر را پذيرفته است.
[57]. محمدتقي حكيم، الاصول العامه للفقه المقارن، ج1، ص153.
[58]. توجه داريم كه با ادلة قرآنيِ پيشگفته سخن رسول خدا(ص) قابل استناد است.
[59]. ر.ك: مرتضي عسكري، معالم المدرستين، ج1، ص269- 491.
[60]. محمدبن علي بن بابويه قمي، كمالالدين، ج1، ص 253 «باب نص الله تبارك و تعالي علي…».
[61]. علي بن محمد خزاز قمي، كفاية الاثر، ص 53.
[62]. محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، ج1، ص253.
[63]. اين روايت در منابع بعد از عياشي به صورت مسند نيز نقل شده است. ر.ك: صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج1، 284.
[64]. عبيدالله حسكاني، شواهد التنزيل، ج1، ص 189.
[65]. همان، ج1، ص192ـ193.
[66]. صدوق، عيون اخبار الرضا†، ج 2، ص 131.
[67]. ر.ك: محمدبن جرير الطبري، جامع البيان في تاويل القرآن، ج4، ص149ـ153.
[68]. «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْني مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَك» (مزمل: 20).
«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» (توبه: 128).
«وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك» (آلعمران: 159).
[69]. «فالاحاديث ليست هي السنة بل هي الناقلة لها و الحاكية عنها و لكن قد تسمي بالسنة توسعاً من اجل كونها مثبتة لها» (محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج3، ص66).
منبع:دوفصلنامه علمي – تخصصي قرآن شناخت – شماره 3
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : samsam