طلسمات

خانه » همه » مذهبی » اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)

اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)

اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)

انقلاب که پيروز شد ، اولين اتفاقي که در تبريز پيش آمد، اين بود که ريختند و پادگان تبريز را غارت کردند، بنابراين اسلحه هاي زيادي به دست کساني افتاد که نمي بايست. خانواده من در تهران بودند و من در تبريز تنها بودم . اگر اشتباه نکنم شب 22 بهمن بود . زنگ منزل به صدا در آمد و گفتند آيت الله قاضي با من کار دارند. من به منزل ايشان رفتم.بسيار شلوغ بود و افراد مختلفي آمده بودند. ايشان چون بنده را از نجف مي شناختند،

21dacd83 35c0 420d 915f 8b92fecd42eb - اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)

0012646 - اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)
اعتماد شهید آیت الله قاضی طبا طبایی به جوانان (2)

 

 

گفتگو با دکتر سيد مهدي گلابي

از پيروزي انقلاب و 22 بهمن خاطره خاصي در ذهنتان هست ؟
 

انقلاب که پيروز شد ، اولين اتفاقي که در تبريز پيش آمد، اين بود که ريختند و پادگان تبريز را غارت کردند، بنابراين اسلحه هاي زيادي به دست کساني افتاد که نمي بايست. خانواده من در تهران بودند و من در تبريز تنها بودم . اگر اشتباه نکنم شب 22 بهمن بود . زنگ منزل به صدا در آمد و گفتند آيت الله قاضي با من کار دارند. من به منزل ايشان رفتم.بسيار شلوغ بود و افراد مختلفي آمده بودند. ايشان چون بنده را از نجف مي شناختند، سلام و احوال پرسي کرديم و مرا بردند به اتاق پشتي. در آنجا دو نفر بودند. گفتند:«با شما دو تا کار دارم . يکي اينکه صدا و سيماي تبريز به دست ما افتاده است . آقائي در اينجا هست به نام آقاي غضنفرپور که مي گويند آدم خوبي است .شما ايشان را مي شناسيد؟» گفتم: «من نمي شناسم ، ولي مي شود تحقيق کرد.» اين آقاي غضنفرپور در آن زمان از اطرافيان و دور و بري هاي بني صدر بود و همراه ايشان از فرانسه آمده بود. در آن زمان آقاي بني صدر جزو افرادي بود که در کنار امام بودند و انقلابي به حساب مي آمد، بنابراين من آمدم و از چند نفري که مي شناختم، پرس و جو کردم و گفتند بله ايشان همراه آقاي بني صدر از فرانسه آمده و آدم متعهدي است، بنابراين قرار شد که ايشان با حکم آيت الله قاضي طباطبائي مسئول صدا و سيماي مرکز تبريز شود، منتهي براي اينکه بعداً کار با اشکال مواجه نشود، من پيشنهاد کردم يکي از همکاران دانشگاهي را به عنوان معاون ايشان بگذاريم .
اين همکار دانشگاهي بعدها که جريان خلق مسلمان اتفاق افتاد، انصافاً خدمات جالبي انجام داد . يکي از خدمات ايشان اين بود که وقتي خلق مسلمان ناگهان حمله مي کرد که صدا و سيما را تصرف کند، اولين کاري که اين شخص مي کرد اين بود که تمام فرستنده ها را قفل مي کرد و کليدش را توي جيبش مي گذاشت و از پنجره يا هر راهي که مي توانست، فرار مي کرد. بعد اينها مي آمدند و مي ديدند که هيچ يک از فرستنده ها کار نمي کند! کار ديگري که آيت الله قاضي از من خواستند اين بود که گفتند وقتي پادگان را گرفتند، جواني را که در زندان پادگان بوده ، آورده اند و اينجا تحويل داده اند. اين سرباز متهم بوده گروهباني را که به سربازها دستور داده بود به مردم تيراندازي کنند و سربازي را هم که دستور را اجرا نکرده ، با تير زده ، تيراندازي کرده است . در هر صورت چند نفر را مي گيرند و اين جوان را محکوم مي کنند که تو بودي که گروهبان را زدي. قرار بود در روز 23 يا 24 بهمن ، اين جوان را تيرباران کنند که در 22 بهمن انقلاب مي شود ، پادگان فتح مي شود و همه فرار مي کنند .اين بنده خدا هم از پشت ميله هاي زندان فرياد مي زده که مرا از اينجا بيرون بياوريد .او را از زندان بيرون مي آورند و مي برند خدمت آيت الله قاضي . اين شخص اهل همدان بود . اسم کوچکش محسن بود ، ولي نام فاميلش را فراموش کرده ام .آيت الله قاضي گفتند:«من کسي غير از شما را ندارم که به او اطمينان داشته باشم .اين را دست شما مي سپارم. اين هيچ تقصيري ندارد. شما او را به خانواده اش برسانيد.» گفتم :«چشم »
سرباز را تحويل گرفتم و او را بردم به خانه خودم ، چون ساعت حدود 10 شب بود و آن موقع هم مثل حالا نبود که اتوبوس و وسيله ، زياد باشد . فردا صبح برايش به مقصد قزوين بليط گرفتم و به راننده اتوبوس هم سپردم که اين يکي از آشنايان من است که از همدان آمده . شما او را در سه راهي قزوين و همدان پياده کن تا سوار ماشين هاي همدان شود . به او آدرس هم داديم و او را سوار ماشين کرديم و اين طفلکي رفت . به او هم گفتيم وقتي رسيدي همدان يک زنگي به ما بزن. دو روز بعد زنگ زد که آقا! خدا پدرتان را بيامرزد. من سالم رسيدم به خانواده ام .بعد از رفتنش ديدم طفلکي فلاسک چائي اش را هم در خانه ما جا گذاشت که همين الان هم هست. بعدا ديگر هيچ نشان و آدرسي از اين شخص نداشتم .
انقلاب پيروز شد و شهيد آيت الله قاضي مديريت امور را در دست داشتند تا زماني که جريانات حزب خلق مسلمان پيش آمد. آيت الله قاضي طباطبائي فوق العاده مقيد به اخلاق بودند و خيلي دير عصباني مي شدند و از کوره در مي رفتند . در جريان خلق مسلمان ، رفراندوم جمهوري اسلامي اتفاق افتاد و قرار بود انتخابات مجلس خبرگان صورت بگيرد. مسلم بود که اين مجلس ، اصل ولايت فقيه را تصويب مي کند . حزب خلق مسلمان جا پاي خود را در تبريز محکم کرده بود و لذا نمي خواست اين انتخابات صورت بگيرد . در تبريز در تعدادي از مساجد ، پيروان حضرت امام مي رفتند و مرتباً تبليغ و مردم را براي انتخابات آماده مي کردند و در بعضي از مساجد هم روحانيون وابسته به خلق مسلمان مي رفتند و مردم را از انتخابات زده مي کردند. يک دوگانگي و حيرت کلي در مردم وجود داشت و همه گيج شده بودند که آيا شرکت کنند يا نکنند ؟ اصل ولايت فقيه درست است يا نيست ؟
آقاي حاج سيد احمد ميلاني ، پدر دکتر سيد محمد ميلاني که از نمايندگان دوران اول مجلس، جزو زندانيان سياسي همراه آيت الله قاضي بود. ايشان در آن زمان رئيس اتاق بازرگاني شده بوند و به مسائل روحانيت و انقلاب هم بسيار علاقمند بودند. بنده و آقاي سعيد رجائي خراساني به دعوت آقاي سيد احمد ميلاني به اتاق بازرگاني رفتيم و ايشان گفتند :«اين مسئله دارد بيخ پيدا مي کند و براي انقلاب مشکل ايجاد مي کند. ما بايد اين دوگانگي را از بين ببريم.» گفتيم :« چطوري؟» ايشان گفتند :«برويم منزل حضرت آيت الله انگجي و از ايشان درخواست کنيم روحانيون هر دو طرف را دعوت و آنها را نصيحت کنند.» ايشان که از روحانيون مورد اعتماد مردم تبريز و مورد اعتماد امام و آن روزها در بستر بيماري بودند ، قبول کردند و گفتند مانعي ندارد . شما دعوت کنيد، بنابراين مرحوم ميلاني همه اينها را دعوت کردند، البته دعوت نامه به امضاي آقاي انگجي و محل دعوت هم منزل ايشان بود. شهيد آيت الله قاضي هم تشريف آوردند. روحانيون وابسته به خلق مسلمان ده دقيقه زودتر آمده بودند . من و دکتر رجائي و دکتر ميلاني هم بوديم. اينها نشسته بودند که آيت الله قاضي وارد شدند. معمولا هر يک از روحانيون که وارد مي شدند، بقيه روحانيون به احترام وي از جا بلند مي شدند و راه را برايش باز مي کردند . شهيد آيت الله قاضي که وارد شدند ، متاسفانه اينها بلند نشدند و جائي به ايشان تعارف نکردند . فقط يکي دو تا از روحانيون طرفدار آقاي قاضي بلند شدند و در کنار خودشان به ايشان جا دادند.
مرحوم آيت الله انگجي در بستر دراز کشيده و زير سرشان متکا گذاشته بودند و سرشان به اندازه سي چهل سانت بلند بود و اين منظره را مي ديدند . ديدم که ايشان خيلي ناراحت شدند. ما صحبت را شروع کرديم که بايد همکاري بشود، انقلاب مال همه است ، انقلاب مال اسلام است. شما هر مطلبي که داريد بعدا مي توانيد حل و فصل کنيد . الان بايد دست به دست هم بدهيم. تا اين را گفتيم، يکي از روحانيون بزرگ طرفدار خلق مسلمان شروع به صحبت کرد و بي آنکه اسم بياورد ، سخنان گزنده اي خطاب به آيت الله قاضي گفت که: «بله، بعضي از روحانيون هستند که مي خواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و تصور مي کنند انقلاب مال آنهاست و مي خواهند رئيس بشوند…». نگاه کردم به شهيد آيت الله قاضي ديدم انگار نه انگار که اين حرف ها را دارند درباره ايشان مي زنند . آرام و موقر نشسته بودند ، اما آيت الله انگجي که ما تصور مي کرديم از شدت ضعف نتواند صحبت کند ، يکمرتبه سرشان را بلند کردند و خطاب به آن آقا که از روحانيون سرشناس تبريز بود ، گفتند :«اين مزخرفات چيست که مي گوئيد ؟ به يک سيد عاليقدر که جانش را در راه انقلاب گذاشته اهانت مي کنيد؟ خجالت نمي کشيد ؟» سکوت مطلقي بر مجلس حاکم شد و ديگر صدا از کسي در نيامد.
آيت الله انگجي رويشان را کردن به من و گفتند: «آقا! يک چيزي بنويسيد. اينها با هم موافقند.» من متاسفانه نسخه اي از آن صورت جلسه ندارم. نوشتم که روحانيون معظم … (و اسامي تک تک آنها را نوشتم ) همگي حاضر شدند که در راه انقلاب با هم همکاري کنند . همان جا هم تعيين کرديم که روحانيون طرفدار خلق مسلمان روزهاي زوج در مسجد صحبت کنند و روزهاي فرد روحانيون طرفدار انقلاب ، منتهي در صحبت هايشان از دوگانگي و تفرقه حرفي نزنند ، مردم را به وحدت هدايت کنند و … خلاصه شد 8 بند و داديم همه آنها امضا کردند . اين خاطره را نقل کردم تا بگويم من واقعا از صبر و متانت و بردباري آيت الله قاضي در آنجا تعجب کردم و اين حرکت آيت الله انگجي را در حقيقت نتيجه صبر و تحمل ايشان مي دانم . ايشان با وقار و متانت خودشان نهايتاً آيت الله انگجي را مجبور کردند که به طرفداري از ايشان صحبت کند. آيت الله قاضي واقعاً انسان بسيار موقري بودند . الان تاسف مي خورم که چرا همه رويدادهائي را که اتفاق افتادند ، ننوشتم ؟ چيز زيادي به ياد نمي آورم .

شما مدت کوتاهي در فرمانداري بوديد . آيا اين مسئوليت با نظر آيت الله قاضي به شما محول شد ؟
 

جريانات خلق مسلمان که منجر به تصرف استانداري توسط آنها شد ، بعد از شهادت آيت الله قاضي اتفاق افتاد. اين اتفاق در دوران استانداري مهندس غروي پيش آمد . مهندس غروي با عده اي از جوانان انقلابي قبل از انقلاب تبريز در ارتباط بودند . يکي از سردسته هاي اين جوانان ، جواني بود به نام جواد حسين خواه که بعداً شاخه اي از منافقين در سفري که ايشان از تهران به خرم دره داشت ، بين راه کرج و خرم دره ، او را با گلوله زدند و جسدش را آتش زدند . جواد حسين خواه با آقاي مهندس غروي در ارتباط بود . من و دکتر رجائي و دکتر نيشابوري از همان جلساتي که قبل از انقلاب داشتيم با شهيد جواد حسين خواه ارتباط داشتيم و او رابط ما با بعضي از بچه هائي بود که نياز مالي داشتند.
وقتي آقاي مهندس غروي استاندار شدند ، ما رفتيم و تبريک گفتيم. ايشان حکم فرمانداري را به من دادند که بي ترديد جواد حسين خواه و دکتر رجائي در آن دخالت داشتند. حکم معاون اداري و مالي استانداري را هم به نام آقاي دکتر اصغر نيشابوري زدند. افراد ديگري هم بودند. آقاي محمد الهي طباطبائي هم معاون سياسي استانداري شده بودند . من رفتم خدمت آقاي مهندس غروي و گفتم:«آقا! من کار سياسي زياد بلد نيستم و نمي توانم فرماندار باشم .» ايشان گفتند:«من در هر صورت حکم صادر کرده ام و شما بايد باشيد». طول مدت فرمانداري من 40 روز بيشتر نبود و من از آقاي ساروخاني تقاضا کردم که معاون فرمانداري شوند. بعد من کشيدم کنار و ايشان شدند فرماندار. البته بعداً با استانداري همکاري داشتيم و در جريان انتخابات وقتي در شهرستان ها مشکلاتي پيش مي آمد ، بنده به عنوان نماينده تام الاختيار آقاي مهندس غروي مي رفتم و غائله ها را خاتمه مي دادم . يکي از غائله هاي بزرگ، آتش زدن صندوق هاي راي در هشترود بود که عوامل حزب توده در آن دست داشتند و از قرار معلوم خود فرماندار هم جزو اعضاي حزب توده و خودش عامل تحريک بود . تعداد زيادي از صندوق ها را آتش زدند و نزديک بود انتخابات آنجا باطل شود . يک بار هم به خاطر درگيري روحانيون اهر و حومه آن به آنجا مسافرت کرديم که بحمدالله ختم به خير شد .

آيت الله قاضي چقدر در امور اجرائي دخالت مي کردند؟
 

در 40 روزي که من در فرمانداري بودم ، حتي يک بار هم پيام ، تلفن يا توصيه نامه اي از ايشان دريافت نکردم ، بنابراين هيچ نوع دخالتي از ايشان نديدم ، منتهي آن زمان فرمانداري با حالا فرق داشت. يکي از مشکلاتي که وجود داشت دخالت هاي گروهک ها براي به هم زدن نظم جامعه بود . يکي از مشکلات اساسي فرمانداري در آن زمان ، توزيع مايحتاج روزانه مردم بود . هيچ فراموش نمي کنم وقتي وارد فرمانداري شدم ، اولين مشکل مسئله قند و شکر ، روغن نباتي و آرد بود .
چون پدر من از بازرگانان خوش نام تبريز بودند ، با بازرگانان تبريز آشنائي داشتم . با نمايندگي روغن نباتي قو در تبريز هم آشنا بودم . تقريبا تمام روغن نباتي تبريز و اطراف آن را ايشان وارد مي کرد . از ايشان پرسيدم :«شما ماهي چقدر روغن نباتي وارد مي کنيد ؟» گفت :«ماهي 150تن ». اين 150 تن در عرض 10 روز تمام مي شد . من بازرساني را به اطراف فرستادم که بعضي ها عکس هم گرفتند. در اغلب خانه ها تا 20 قوطي روغن ذخيره سازي کرده بودند ، چون شايع شده بود که روغن نباتي پيدا نخواهد شد و خانواري که در ماه يک قوطي روغن بيشتر مصرف نداشت ، از ترسش 20 تا قوطي ذخيره کرده بود و ميزان مصرف ناگهان ده برابر شده بود . نزديک بود که بنزين و نان هم به همين مشکل دچار شود، بنابراين عمده مشکلات ما در اين مسائل بود .
مسائلي هم در کميته ها بود و ما معمولا با اينها درگير بوديم . افراد ناباب وارد کميته ها شده بودند و کارهائي مي کردند که در شان جمهوري اسلامي نبود . شايد يکي از عواملي که موجب شد من از فرمانداري زده بشوم ، همين کارهائي بود که من معمولا با آنها آشنائي زيادي نداشتم .

آيت الله قاضي را در جريان اين مشکلات قرار مي داديد و ايشان رسيدگي مي کردند؟
 

آيت الله قاضي رسيدگي مي کردند، ولي روزهاي اول انقلاب ويژگي هاي خاص خودش را داشت . بعضي از مسائل مثل بيماري هستند . شما بهترين استاد پاتولوژي را سر کلاس مي آوريد ، به همه حرف هايش با دقت گوش مي دهيد ، درسش را امتحان مي دهيد و نمره 20 هم مي گيريد ، ولي تا وقتي آن نشانه ها و علائم را عينا در بيماري که روي تخت بيمارستان خوابيده نبينيد ، بيماري برايتان مشخص نمي شود . وقتي اين نشانه ها را در بيمارستان مي بينيد متوجه مي شويد آن حرفهائي که استاد زده و شما هم در درس او نمره 20 گرفته ايد ،براي درمان بيمار ذره اي فايده ندارد. انسان شروع به درمان بيمار مي کند ، داروئي را مي دهد و علائم ديگري ظاهر مي شوند، باز داروي ديگري را امتحان مي کند و باز وضعيت جديدي پيش مي آيد . انقلاب هم همين طور است . وقتي در مقام عمل قرار مي گيريد، متوجه مي شويد که با دانسته هايتان کار چنداني نمي توانيد بکنيد ، چون در وضعيت خاص انقلاب، تمام مرزها و مقررات از بين مي روند . تمام افرادي که در ايجاد اين انقلاب شرکت کرده اند ، اين را گفته اند و من هم بر اين باور هستم که انقلاب اسلامي ايران بسيار زودتر از موعدي که حضرت امام و اطرافيان ايشان پيش بيني مي کردند ، به بار نشست و در 22 بهمن به خاطر نفس پاک امام ، انقلاب ناگهان منفجر شد .
من نمي دانم. شايد بعدها کساني بيايند و مطالعات تاريخي انجام بدهند و به اين نتيجه برسند که انقلاب مثل يک بچه هفت ماهه، زود به دنيا آمد ، اما حضور حضرت امام و طرفداران ايشان مانع از اين شد که انقلاب صدمه ببيند .جريانات جنگ تحميلي را به ياد بياوريد . من تصور مي کنم اگر يک تحليل گر تاريخي بنشيند و خوب جريانات جنگ تحميلي ايران را در آن شرايط ويژه اي که در ايران وجود داشت با جوامع ديگر مطابقت بدهد ، متوجه مي شود که اين يک معجزه است که ما بتوانيم 8 سال دفاع کنيم، آن هم به کمک يک عده جوان هائي که حتي خدمت سربازي هم نرفته بودند . اينها خودشان مي رفتند و در مساجد آموزش نظامي مي ديدند و مي رفتند جبهه و استراتژي جنگ را پياده مي کردند که از کجا حمله کنيم ؟ چگونه حمله کنيم ؟ اينها واقعا معجزه است . همين الان هم غرب از اين مي ترسد و به اين باور و نتيجه رسيده که در ميان جوانان اين مملکت ، افرادي وجود دارند که در سايه ايمان ، هر کار نشدني اي را مي توانند بکنند. غرب مي خواهد اين نباشد . غرب به ما مي گويد تعليق ، يعني کار نکن ، بنشين و بخور . فکر نکن ، کار نکن ، اين را از ما مي خواهد ، چيز ديگري نمي خواهد، چون مي داند اگر اين کار را بکنيم ، از درون مي پوسيم .

آيا از نماز جمعه هاي آقاي قاضي هم خاطره اي داريد ؟
 

بله، در آن زمان بخشي از نماز جمعه ها با مشکلاتي که خلق مسلمان به وجود مي آورد همراه بود، ولي مردم الحق والانصاف همراهي مي کردند. نمازها در ميدان راه آهن برگزار مي شد ، بنابراين مردم مجبور بودند از نقاط مختلف شهر به ميدان راه آهن بروند. فراموش نمي کنم بسياري از افرادي که مي خواستند به نماز جمعه بروند، يک عده از افراد خلق مسلمان جلوي ماشينشان را مي گرفتند و آنها را کتک مي زدند. افرادي را مي شناسم که از اقصا نقاط تبريز ، يعني از قسمت شرقي شهر، پاي پياده از کوچه پسکوچه ها ، طوري که افراد خلق مسلمان اينها را نبينند ، خود را به ميدان راه آهن مي رساندند. من شاهدم که آيت الله قاضي در صف اول نماز مي خواندند و در صفوف آخر درگيري و تيراندازي بود . نماز جمعه آن زمان معمولا به اين ترتيب بود .

با توجه به اينکه شما در مسائل اجرائي درگير بوديد، شهادت آيت الله قاضي در آن مقطع حساس تاريخي گامي به جلو بود يا بر معضلات و مسائل اضافه کرد و کلاً چه تاثيري در تبريز داشت ؟
 

من تحليل گر خوبي نيستم ، ولي در حدي که در توانم هست مي توانم اين نظر خود را تحليل کنم که نه تنها شهادت آيت الله قاضي ، بلکه شهادت هر يک از شهيداني که خالصانه به انقلاب اسلامي خدمت کردند ، براي انقلاب اسلامي يک پيروزي و گامي به جلو بود. آيت الله قاضي وقتي شهيد شدند و از ميان مردم رفتند، جاي خالي ايشان را ديگر نمي شد پر کرد. جاي خالي آن وقار و آن استقامت پر شدني نبود، اما شهادت ايشان براي مردم آگاهي به بار آورد . آيت الله قاضي چرا براي انقلاب اسلامي تلاش مي کردند ؟ براي اينکه مردم آگاه بشوند و بفهمند اسلام چيست ؟ نظام ستم شاهي به ما چه کرده ؟ غرب از ما چه مي خواهد؟ شرق از ما چه مي خواهد؟ آنها جز بردگي چيز ديگري نمي خواهند. من تصور مي کنم با شهادت آيت الله قاضي ، آگاهي مردم به سرعت افزايش پيدا کرد . يکي از علل مهم از بين رفتن خلق مسلمان ، شهادت آيت الله قاضي بود. همان طور که خون حضرت حسين(ع)عامل اصلي سقوط حکومت بني اميه شد، خون آيت الله قاضي باعث شد که مسئله خلق مسلمان شناخته شود. شهادت ايشان در حالي که يک ثلمه و ضايعه بود ، اين دستاوردها را هم داشت.
اين نکته را نيز بايد عرض کنم قبل از اينکه آيت الله قاضي به شهادت برسند ، شهيد آيت الله مدني در تبريز مستقر شده بودند . شايد چهار پنج ماه قبل از شهادت ايشان وارد تبريز شدند و بنده جزو کساني بودم که به ديدار ايشان رفتم . آن موقع در محله مقصوديه تبريز ، دو سه خانه مانده به منزل استاد شهريار ، منزل استيجاري داشتند و به همراه آقاي دکتر رجائي خراساني به ديدن ايشان رفتيم .

اشاره اي داشتيد به استاد شهريار. بد نيست در اين مورد هم صحبتي بفرمائيد .
 

استاد شهريار از مفاخر ادب آذربايجان و ايران هستند . نگاه و عملکرد ايشان بعد از انقلاب و دلبستگي عميقشان به ارزش هاي انقلاب و خط امام بر کسي پوشيده نيست و انصافاً از اين جهت هم حق بزرگي به گردن همه دارند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد