اعجاز قرآن از ديدگاه معتزله
اعجاز قرآن از ديدگاه معتزله
چكيده:
در كتب ملل و نحل و ديگر منابع كلامى و تاريخى، معتزله، يا حداقل جمعى از بزرگانشان، را به نفى اعجاز قرآن متهم كرده اند و گفته اند كه اينان قرآن را معجزه نبوت پيامبر خاتم نمى دانند. اين مقاله بر آن است تا اين ديدگاه رايج را با استناد به شواهد و قراين موجود در منابع مختلف در بوته نقد قرار دهد; با اين اميد كه بتواند در شناخت معتزله، اين جريان سترگ فكرى، افقهاى جديدى را بگشايد.
پيدايش جريانِ فكرىِ معتزله به نيمه اول قرن دوم باز مى گردد. اين جريانِ فكرىِ عقل گرا تا قرن هفتم هجرى ظهور داشته، و مطالب ارزنده بسيارى به جهان اسلام ارائه نموده، كه اغلب آنها بر اثر تعصبات مذهبى و فرقه اى از بين رفته اند.
توحيد، عدل، منزلة بين منزلتين، وعد و وعيد، امر به معروف و نهى از منكر، از اصول مسلّم معتزله به شمار مى روند. مسعودى اما اين كه چرا معتزله به اين پنج اصل پايبند گرديدند و به اصول مهمترى دست نيازيدند، از عهده اين مقال بيرون است.
بعضى نسبتهاى غير محققانه و متعصبانه به معتزله، موجب گرديده كه ديگران نيز عدم اعجاز قرآن را به اكثر معتزله نسبت دهند. اولين كسى كه در اين باره به تصريح سخن گفته، عبدالقاهر بغدادى، طاعنِ معروف قرآن، آورده است، و سخريه اى در آنها يافت نمى شود.
ديدگاهها درباره اعجاز قرآن
در باره اعجاز قرآن بين اعلام مذاهب اسلامى اختلاف است، كه مهمترين اقوال عبارت اند از:
1. صَرفه; يعنى سلب شدن مردم به وسيله خداوند از آوردن مثلِ قرآن، كه از مهمترين قائلان به اين نظريه در معتزله نظّام، جاحظ، رُمّانى، ابواسحاق نصيبى، را مى توان نام برد.
2. بلاغتِ قرآن معجزه است. اكثر اشاعره اين نظر را پسنديده اند.
3. فصاحت قرآن معجزه است. ابوعلى و ابوهاشم جبائى و قاضى عبدالجبّار و حاكم جُشَمى از اين دسته اند.
4. نظم قرآن معجزه است. جاحظ و زمخشرى و ابوالقاسم بلخى جزء اين گروه اند.
5. اخبار از غيب و نبودنِ تناقض و اختلاف در قرآن گواه اعجاز آن است.
كتب معتزله در باره وجوه اعجاز قرآن
1. تاريخنگاران و فهرست نويسان، اولين كتاب نگاشته شده در اين باره را به جاحظ معتزلى (م 255) نسبت داده اند. و خيّاط (م 300) و حجج النبوة دارد، كه اولى مفقود، و دومى در ضمن رسائل جاحظ چاپ شده است.
2. إعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه، از محمد بن يزيد واسطى
3. نظم القرآن، از احمدبن على بن إخشيد،
4. النكت فى اعجاز القرآن، از على بن عيسى الرُّمانى(م 386)، كه در ضمن ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چاپ گرديده است.
5. اعجاز القرآن، از ابوعُمَر سعيد باهلى بصرى.
6. قاضى عبدالجبار (م 415) در جزء شانزدهم المُغنى، در باره اعجاز قرآن به طور مبسوط بحث كرده است.
7. اعجاز سورة الكوثر، از زمخشرى (م538)، كه به تحقيق حامد الخفاف در مصر چاپ شده است.
8. بيان الاعجاز فى سورة قل يا ايها الكافرون، از مطرزى خوارزمى، كه به تحقيق حمد بن ناصر الدَخيل در عربستان چاپ شده است.
اين كتب غير از كتب تفسيرىِ معتزله است كه اكثر آنها مفقود گرديده اند. سبكى در طبقات الشافعية نقل مى كند كه در كتابخانه ابويوسف قزوينى معتزلى و تفسير الكشاف است. البته از اين همه تفسير، فقط تفسير الكشاف و منقولاتى از تفسير ابومسلم اصفهانى و ابوعلى جبائى بر جاى مانده، كه سيدمحمد رضا غياثى آنها را در كتابى به نام بررسى آرا و نظرات تفسيرى ابومسلم اصفهانى جمع آورى كرده است.
ديدگاه بزرگان معتزله در وجوه اعجاز قرآن
ابوهذيل علاّف: از اين عبارات به روشنى مى توان دريافت كه ابوهذيل، عدم تناقض در قرآن را دليل اعجاز قرآن دانسته، و قائل است كه پيامبر با مشركان به تحدّى برخاست; و چون آنان نتوانستند مثل آن را بياورند، به امور ديگرى پرداختند.
نظّام: از مطالب منقول در اين كتب مى توان فهميد كه نظّام قرآن را معجزه مى داند; به اين دليل كه خبرهايى از غيب و نفوس مردم داده است، اما اشكال اساسى آن اين است كه با تحدّى پيامبر نمى سازد، لذا نظّام قائل به صرفه شده است. درباره صرفه نظّام مى توان گفت: نظّام قائل به يك اعجاز در عدم اعجاز است; يعنى نفس قرآن، از نظر نظم و فصاحت و بلاغت، معجزه نيست، اما عاجز نمودن مردم از مثل آوردن براى قرآن، معجزه اى است ابدى كه خداوند در باره قرآن اِعمال مى نمايد.
ابوموسى مُردار: قبل از اينها ابوبكر باقلانى در اعجاز القرآن اين قول را به صورت مجمل بيان كرده است:
و ليس الصرفة أعجب من قول فريق منهم: انّ الكلّ قادرون على الاتيان بمثله و انّما تأخروا عنه لعدم العلم بوجه ترتيب لو تعلموه لوصلوا اليه به ولا أعجب من قول فريق منهم: انّه لافرق بين كلام البشر و كلام الله تعالى فى هذا الباب و انّه يَصحّ من كلِ واحد منها الاعجاز على حد واحد.
و گويا عبدالقاهر و شهرستانى از ايشان اخذ كرده اند; و ديگران از اين دو تبعيت كرده اند.
وقتى به كتب تأليف شده قبل از اعجاز القرآن باقلانى مراجعه مى كنيم، هيچ اثرى از اين انتساب نمى بينيم. حتى ابوالحسن اشعرى، كه پايه گذار فرقه اشاعره است، در هيچ يك از كتب خود اين نسبت را به ابوموسى مُردار نداده، و حتى در مقالات الاسلاميين در بحث از اعجاز قرآن اين مطلب را بيان نكرده است. ابن راوندى نيز، كه صرفه نظّام را نقل كرده و به آن ايراد گرفته است، در اين باره كلامى از ابوموسى مردار نقل نمى كند; حال آن كه خياط سه صفحه از كتاب خود را اختصاص داده به مطالبى كه ابن راوندى به ابوموسى مردار نسبت داده است، ولى از عدم اعجاز قرآن نزد ابوموسى مطلبى نمى نويسد. بنابراين، با وجود نسبت تعصب از طرف اشاعره، مثل فخر رازى، به عبدالقاهر بغدادى و شهرستانى، اين نسبت بسيار تضعيف مى گردد. تعصب عبدالقاهر به اندازه اى است كه چنين مى گويد:
مُردار به مجلس خلفا نمى رفت و پول از آنها دريافت نمى كرد، لذا من متعجبم چرا خلفا او را به قتل نرسانده اند; كسى كه بدعت نرفتن به مجلس خلفا را پايه گذارى كرده است.» حال كسى كه واجب القتل است، اين نسبت، كمترين بهايى است كه بايد در اين راه بپردازد.
جاحظ: ايشان در حجج النبوة مى گويد:
لانّ رجلا مِن العرب لو قرأ على رجل مِن خُطبائهم و بُلغائهم سورةً واحدةً، طويلةً اَو قصيرةً، لتبيّن له فى نظامها و مَخرجها وفى لفظها و طبعها انّه عاجزٌ عن مثلها ولو تحدّى بها اَبلغ العرب لظهر عجزه عنها… ولو أراد اَنطق الناس أن يُؤَلّف مِن هذا الضرب سورةً واحدة، طويلة اَو قصيرة، عَلِم نظمَ القرآن و طبعه و تأليفه و مَخرجه لما قدر عليه و لو استعان بجميع قحطان و مُعدّبن عدنان.
در جاى ديگرى چنين آورده است:
قرآن با نظم و تأليف خويش بلغا و شعرا را به مبارزه طلبيده، ولى كسى پاسخ مثبت به آن نداده است. حتى كسى پيدا نشده كه ادعا كند شبيه آن را در بعضى موارد آورده است.
در البيان و التبيين نيز مى گويد:
و لابّد مِن اَن نذكر فى الجزء الثالث، أقسام تأليف جميع الكلام و كيف خالف جميع الكلام الموزون و المنثور و هو منثور غير مُقفّى على مخارج الأشعار والأسجاع و كيف صار نظمه من أعظم البرهان و تأليفه من اكبر الحجج.
ولى متأسفانه اين وعده را فراموش كرده و در جلد سوم به شعوبيه و ردّ آن مى پردازد. از اين عبارات چنين برداشت مى شود كه جاحظ قرآن را بر طبق اشعار و اسجاع مى داند; يعنى قائل است كه در قرآن سجع وجود دارد، لذا ابوبكر باقلانى به او تاخته است و مى گويد:
كسى كه قائل به سجع در قرآن است، بايد بپذيرد كه در نظم و تأليف قرآن اعجازى نيست; و فرقى بين كلام خدا و كلام بشر نيست.
جاحظ نفس قرآن را معجزه دانسته و نظم و تأليف قرآن را اعجاز گونه مى داند، كه مثل آن را كسى نمى تواند بياورد. وى صرفه را نيز در باره قرآن قبول دارد و مى نويسد:
… و مثل ذلك ما رَفَع مِن اَوهام العرب و صَرَف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد اَن تحدّاهم الرسول بنظمه… و فى كتابنا المنزل الذى يدلنا على انّه صدق، نظمه البديع الذى لايقدر على مثله العباد… .
البته بايد توجه كرد كه جاحظ، بر خلاف نظّام، قرآن را معجزه ذاتى مى داند، ولى معتقد است براى اين كه آشفتگى افكار پيش نيايد، خداوند عرب را از معارضه با قرآن بازداشت. از اين رو، صرفه جاحظ غير از صرفه نظّام است.
هشام الفُوطى مطالب زيادى از اين دو نفر در دست نيست. اشعرى در باره نظرات اين استاد و شاگرد در باره اعجاز قرآن مى نويسد:
قال هشام و عُبّاد: لا نقول إنّ شيئاً من الأعراض يدلّ على الله سبحانه; و لا نقول ايضاً اِنّ عرضاً يدلّ على نبوة النبىّ ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و لم يجعلا القرآن عَلَماً للنبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و زَعَما اَنّ القرآن اعراضٌ.
از كلام اشعرى هويداست كه اين دو نفر قرآن را دليل نبوت پيامبر نمى دانسته اند، بلكه آن را جزء اعراض مى پنداشتند; و اعراض را دالّ بر چيزى قرار نمى دادند. اما قاضى عبدالجبار در جواب كسانى كه همين مطالب را يادآور شده اند، مى گويد:
اين دو نفر منكر معجزه بودن قرآن نيستند، بلكه چون در اعراض نظر خاصى دارند، سبب شده كه بپذيرند قرآن بعد از عصر پيامبر دالّ بر نبوت پيامبر نيست. البته اين دو نفر نزول جبرئيل را دليل بر صدق نبوت پيامبر مى دانستند، و از اين طريق، به معجزه بودن قرآن پى مى بردند.
اگر نسبتى كه قاضى عبدالجبار به عبّاد و هشام مى دهد صحيح باشد، پس نزد اين دو نفر نزول جبرئيل خود يك امر خارق عادتى است كه دالّ بر نبوت پيامبر است; و تا زمانى كه پيامبر بود، قرآن دليل نبوت بود، ولى بعد از پيامبر دليل نيست. آنچه باعث شده اين دو نفر قائل به اين قول شوند، نظر آنها در باب اعراض است: «جسم، همان جوهر و اعراض لاينفك اوست، لذا اگر عَرَضى از جسم منفك شد، ديگر جسم نيست و دالّ بر شىء ديگر هم نيست; و چون قرآن صوت است و از جسم منفك شده است، لذا دالّ بر شيئى نيست.»
ابوعلى جُبّائى: اكنون هيچ كتابى از ابوعلى در دست نيست، ولى قاضى عبدالجبار در جاى جاى المغنى از كتب ابوعلى ياد كرده است; از جمله مى گويد:
شيخ ما، ابوعلى، قائل است كه در كلام طويل و تأليف كثير، از كسى كه علوم را آموخته باشد، رفع تناقض و اختلاف بعيد است، لذا قرآن نمى تواند از طرف كسى غير از خدا، كه عالم بنفسه است، باشد.
ولى آنچه از ابوعلى جبائى در وجه اعجاز قرآن معروف است، قول به فصاحت قرآن است. اين مطلب را علامه حلّى نقل كرده و مى فرمايد: «فقال الجبائيان انّ سبب اعجازالقرآن فصاحته.» اين مطلب از فحواى كلام قاضى هم بر مى آيد، اما ايشان در هيچ جا صراحتاً آن را به ابوعلى نسبت نمى دهد.
ابوهاشم جبائى: از كتب ابوهاشم، مثل كتب پدرش، هيچ اثرى نيست. و آنچه از نظريات ابوهاشم مى دانيم، منقول از ديگران است. قاضى عبدالجبار مى نويسد:
و قال شيخنا ابوهاشم:
از اين عبارات به دست مى آيد كه ابوهاشم نزول جبرئيل را معجزه مى داند، ولى اين معجزه اگر كلام اعجاز گونه نباشد، دالّ بر صدق پيامبر نخواهد بود. از اين رو، ابوهاشم قرآن را معجزه دانسته، و اعجاز آن را در فصاحت قرآن ديده است.
رمّانى: سپس تمام رساله خويش را به بحث از بلاغت قرآن اختصاص مى دهد. ايشان اولين فردى است كه اسجاعِ قرآن را فواصل مى نامد و مى گويد:
الفواصل حروفٌ متشاكلة فى المقاطع توجب حسن إفهام المعانى و الفواصل بلاغة و الأسجاع عيبٌ و ذلك لانّ الفواصل تابعة للمعانى و امّا الأسجاع فالمعانى تابعة لها.
ديگر اديبان نيز از ايشان تقليد كرده و اسجاع قرآن را فواصل ناميده اند; مانند ابوبكر باقلانى، عبدالقاهر جرجانى و ابن ابى اصبع. ايشان صرفه نظّام را قبول دارد و آن را يكى از وجوه عقلى اعجاز قرآن مى داند. پس نزد رمّانى بلاغت از اهمّ ادلّه اعجاز قرآن است; بلاغتى كه اشاعره بعداً بر آن بسيار تأكيد كردند.
قاضى عبدالجبّار: قاضى از جمله كسانى است كه كتابهايش دستخوش حوادث نگرديده است. اكثر كتب وى در يمن يافت شده است. قاضى عبدالجبار تنها دليل اعجاز قرآن را فصاحت مى داند، و صرفه و اخبار از غيب و … را رد مى نمايد و مى گويد:
چون پيامبر به قرآن تحدى نمود، لذا بايد دليلى باشد كه همه قرآن را شامل شود; و اين وجوه، بعض قرآن را شامل مى شوند. البته همين وجوه دليل صدق پيامبر هستند، اما دليل اعجاز قرآن نيستند.
زمخشرى:
مطرزى خوارزمى: ايشان در رساله خويش مى نويسد:
و جُمع فى هذه الكلم المعدودة و الجمل المحدودة بين اسباب الفصاحة و اركان البلاغة من الحذف و الاضمار … .»
از عبارات ايشان چنين بر مى آيد كه وى فصاحت و بلاغت را دليل اعجاز قرآن مى داند.
سكّاكى: ايشان در مفتاح العلوم مى گويد:
واعلم أنّ شأن الإعجاز عجيب يُدرك و لايمكن وصفه… و مُدرك الإعجاز عندى هو الذوق و انّ علمى المعانى والبيان هما الوسيلة الإكتساب الذوق الذى تدرك به مواطن الجمال البلاغى على انّهما لايكشفان كشفاً تاماً على وجه الاعجاز لتعذّر الاحاطه بكل اسرار القرآن البلاغيّة.
به نظر سكاكى بلاغت قرآن دليل اعجاز است، ولى فهم اين بلاغت به ذوق افراد وابسته است.
و معتزله كم كم از صحنه روزگار محو شد; به گونه اى كه در سال 730ق، كه ابن بطوطه به خوارزم رفته است، مى گويد:
اكثر علماى شهر اورگنج معتزلى مذهب بودند، ولى از تظاهر به معتقدات خويش پرهيز مى كردند، زيرا سلطان محمد اوزبك و فرمانرواى آن در شهر اورگنج از اشاعره هستند.
آنچه از اين فرقه كلامى باقى مانده، مقدارى بسيار ناچيز از كتب آنهاست. البته بسيارى از اقوال منتسب به آنها در كتب ديگر فِرَق كلامى ذكر شده است.
نتيجه
بنابر آنچه گفته آمد، تمام معتزليان، قرآن را معجزه دانسته اند، ولى در وجوه اعجاز آن اختلاف دارند، كه امرى طبيعى است. اما به اين دليل كه اشاعره از مخالفان سرسخت آنها بودند، نسبتهايى ناروا به معتزليان داده اند; و چون نويسندگان اشاعره و مذهب آنها بيشترين طرفدار را در عالم اسلام داشته، نظرات آنان بيشتر از ديگران مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو، نسبت عدم اعجاز به معتزله شيوع پيدا كرده است.
منبع : پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب