افسانه های ساختگی درباره ی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) (2)
افسانه عبوسیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)
«عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى وَ مَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ مَا عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى وَ أَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى وَ هُوَ یَخْشَى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (1).
«عبوس و ترش رو گشت از این که آن مرد نابینا حضورش آمد. و تو چه می دانی! ممکن است او مردی پارسا و پاک سیرت باشد. یا به یاد خدا آید و ذکر حق، او را سودمند افتد. امّا آن که دارا (و مغرور دنیا) است (چرا) تو ای رسول به او توجّه می کنی؟ در صورتی که اگر او از کفرش به ایمان و پارسایی نپردازد بر تو تکلیفی نیست. امّا آن کس که به سوی تو می شتابد او مرد خداترس و باتقوایی است. تو از توجّه به او خودداری می کنی؟».
داستان سرایان در این خصوص چنین حکایت کرده اند: پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با عدّه ای از سران قریش- عتبه و شیبه دو فرزند ربیعه، ابوجهل ابن هشام، اُمیة بن خلف و ولیدبن مغیره- مشغول مذاکره بود. حضرت آنها را به اسلام دعوت می کرد و سرگرم مقدّمه چینی بود تا قریش کمی انعطاف پیدا کنند و از موضع خشم و قدرت خویش پایین تر بیایند و به اسلام متمایل گردند که ناگهان «عبدالله بن مکتوم» وارد شد. او که نابینا بود با ظاهری فقیرانه و لباسهای مندرس به حضور حضرت رسید، بی خبر از این که پیغمبر با عده ای از طاغوتیان سرگرم گفتگو است. گفت:
«یا رسول الله عَلَّمنی مِمّا عَلَّمَکَ الله وَ اَقْرِأنِیَ القُرآنَ».
«ای رسول خدا! آنچه خداوند به تو تعلیم داده، به من تعلیم بده و قرآن را برایم مقداری بخوان».
و بنا کرد سؤال کردن در زمینه های متعدّد، او مرد بسیار شایسته ای هم بود. داستان سرایان اضافه کرده، می گویند: پیغمبر به دلیل وقت ناشناسی او، منقلب و عصبانی شد، سپس روی از او برگرداند و اعتنایی به او نکرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) همچنان بر بی توجّهی خویش از او، اصرار می کرد، چون می ترسید که سرکردگان و مهتران قریش سرخورده شوند و مجلس را ترک کنند.
داستان سرایان وقاحت را تا بدان جا رسانده اند که می گویند: پیغمبر پیش خود گمان کرد، اگر الآن به این فرد نابینا اعتنا کند سران قریش و طاغوتیان و مستکبران می گویند، ببینید پیروان پیغمبر اسلام را که این افراد فقیر و بندگان و وقت ناشناسان دین ناآشنا تشکیل می دهند، از این رو برای این که وانمود کند که این قبیل افراد بی دست و پا و حقیر، جزو گروندگانش نیستند، به او اعتنایی نکرد». (2)
این است دنائت طبع آن دسته افرادی که در تاریخ، یاوه سرایی کرده و به شیوه های متعدّد چهره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را در جای جای تاریخ مخدوش ساخته اند. حال آن که پیغمبر عظیم الشّان، بیرق دین اسلام را به واسطه همین پابرهنگان به اهتزاز درآورد. امّا ما اکنون بگوییم، آن حضرت به دلیل خشنودی عدّه ای از سرسپردگان بتهای بی جان، به افرادی که در دشوارترین روزها در کنار رسول خدا بودند، پشت کرد و در برابر دیدگان آنها حضرت وعده جواب را به او نداد و از او نخواست که تا وقتی دیگر صبر کند! و در همان هنگام به او بی احترامی کرد!
دلایل بطلان افسانه عبوسیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)
سیّد مرتضی می فرماید:
«قرآن مشّخص نکرده فاعل «عَبَس» و «تولّی» چه کسی است. قرآن به طور مطلق می گوید، «عَبَسَ وَ تَوَلَّی» او روی ترش کرد و روی برگرداند. و چه کسی این کار را کرد معلوم نیست، امّا بعد که «مَا یُدْرِیکَ» آمده، خطاب به پیغمبر است این مطلب برای این است که می خواهد به همان شخص بفهماند یعنی «وَ ما یُدریکَ اَیُّها العابس» نه این که منحصراً شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) منظور باشد.
همچنین سیدّ مرتضی می فرماید: قرآن دلالت ندارد، این شخص پیغمبر بوده است؛ و ما یک مطلب یقینی، و یک نتیجه مشکوک داریم. یقین ما این است که، عبوسیت و مانند آن از صفات مذموم است و خداوند در قرآن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به خوش رفتاری ستایش کرده است «وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیمٍ» (3). و صفاتی مانند «خُلق کریم»، «انسان عظیم» تعریف و تمجیدی است از سوی خداوند برای پیغمبر خویش، که او را به این اوصاف عالی می ستاید. سیدمرتضی رحمه الله این طرف مطلب را یقینی تلقّی می کند، و در این که اوصاف عالی می ستاید. سید مرتضی رحمه الله این طرف مطلب را یقینی تلقّی می کند، و در این که آیا این عابس پیغمبر است یا غیر پیغمبر؟ غیر قطعی می شمارد. از طرف دیگر هم مفسران اختلاف دارند که آیا فاعل عَبَس، پیغمبر است یا غیر پیغمبر؟ علاوه، روایات هم در بیان این موضوع مختلف هستند. بنابراین نمی شود طرف حتمی موضوع را رد کنیم و به این امر مشکوکی تمسّک نمایی.
در ادامه تفسیر، سیّد مرتضی رحمه الله می فرماید: ضمیر در جمله «وَ ما عَلیکَ اَلّا یَزّکّی»، «تو مسؤول نیستی اگر او هدایت نشود» به «اعمی» برمی گردد چون ممکن نیست که خداوند به پیغمبرش بگوید، تو تکلیف نداری که او پاک شود! چگونه پیغمبر نمی تواند پروای چنین کاری را داشته باشد در حالی که تمام همّت خویش را در تطهیر و تزکیه مردم مصروف داشته است! سپس سیّدمرتضی رحمه الله می گوید: گفته اند که این آیات درباره ی یکی از صحابه «اُمیة بن خلَف» نازل شده که کردارش چنین بود. و ما اگر در تعیین شخص مورد نظر تردید و شک داشته باشیم، تردیدی نداریم که شخص مورد نظر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبوده است. کدام رفتاری را می توان نفرت انگیزتر از این یافت که کسی از مؤمنی روتُرش نماید، و به توانگری روآورد، در صورتی که خداوند پیغمبرش را از کمترین اینها برحذر داشته است». (4)
علّامه طباطبایی می فرماید: «خداوند خُلق پیغمبر را به بالاترین وصف یاد کرده «وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» (5) و این وصف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سوره قلم آمده که در آغازین روزهای بعثت نازل گردید. آیا ممکن است خداوند در بدو بعثت، پیغمبرش را به خُلق نیکو ستوده باشد، سپس در جای دیگر او را به صفت عبوس یاد کند! آن هم به رفتاری که بسیار نکوهیده است. او چهره از روی مؤمنی بردارد و به خرسندی توانگری کافر دل خوش سازد! در حالی که خداوند او را مأمور کرده، تا در مقابل مؤمنان فروتن باشد، از جمله:
«وَ أخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنینَ» (6).
«اهل ایمان را زیر پر و بال علم و حکمت خود قرار بده و با حُسن خُلق با آنها برخورد کن».
در جای دیگر به او دستور اعراض از مشرکین می دهد که:
«وَ أَعْرِضْ عَنِ المُشْرِکینَ» (7).
«از مشرکان بیزار باش و بپرهیز».
پس چگونه ممکن است پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این دو دستور حسّاس و اساسی را نادیده انگارد تا جایی که مورد عتاب واقع شود.
علّامه طباطبایی رحمه الله اضافه می کند: ظاهر آیه ی قرآن، اصلاً دلالت ندارد که آن شخص پیغمبر است. و ما هم نمی دانیم چه کسی است، ولی آنچه آن را به یقین می دانیم این است که آن شخص عابس او پیغمبر نیست. (8)
علّامه طبرسی در مجمع البیان از امام صادق (علیه السلام) روایتی نقل می کند که حضرت در شأن نزول فرمود:
«نَزَلَتْ فی رَجُلٍ مِنْ بَنِی اُمیّة کانَ عِندَ النَّبی (صلی الله علیه و آله) فَجاءَ اِبنُ اُمِّ مَکْتُومْ فَلَمّا راهُ تَقَذَّرَ مِنْهُ وَ جَمَعَ نَفْسَهُ وَ عَبَسَ وَ أَعْرَضَ بوَجْهِهِ عَنْهُ فَحَکَی اللهُ سُبحانَهُ ذالِکَ فَاَنْکره عَلَیه» (9).
«شخصی از بنی امیّه از طبقه ثروتمندان و اشراف نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، وقتی عبدالله بن امّ مکتوم وارد شد آن شخص اموی روی ترش کرد، و روی برگردانید. و از خود یک حالت نفرت نشان داد، از این رو خود را از معاشرت با او کنار کشید و چهره در هم کشید. خداوند نیز از این رفتار او نگران شد و او را بر حذر داشت».
در هر حال همین اندازه از نوشته های بزرگان می توان دریافت که ظاهر قرآن روشن نیست و به وسیله آن نمی توان حکم کرد که آن شخص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود. زیرا اگر پیغمبر بود، خدا صریحاً می گفت: «عَبَسْتَ وَ تَوَلَّیْتَ» چرا می گوید «عَبَسَ وَ تَوَلَّی» پس معلوم می شود، فاعل «عَبَس» شخص پیغمبر نیست، بلکه شخص دیگری است که ضمیر به صورت غایب درآمده است.
ظاهر قضیه همان است که حضرت صادق (علیه السلام) بیان کردند. امّا سؤال این جاست که در این هنگام نقش پیغمبر چه می توانست باشد؟ آیا لازم بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن شخص ثروتمند را به حال خود بگذار و به این فقیر بپردازد؟ یا این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در این جا باید مصلحت اندیشی کند؟ پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) در حقیقت مصلحت اندیشی کرد و به تصوّر این که اگر این ثروتمندان را رها کند، فرصت دیگری دست ندهد تا آنان را به آیین خود فراخواند، و این امید نیز در آن حال از کف می رفت. از این جهت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بدون توجّه به اطرافش که چه پیش آمده است به مذاکره خود با آن عده ادامه داد. لذا دو جمله «عَبَسَ وَ تَوَلَّی» مربوط به آن شخص است، ولی بقیّه آیات مربوط به خود پیغمبر می باشد.
«وَ مَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی اَوْ یَذَّکَّرَ فَتَنفَعَهُ الذِّکرَی» قرآن پیامبر را زیر سوال می برد که چرا زمانی که آن شخص (آدم متکبّر و ثروتمند) در کنار تو آن رفتار ناپسند را مرتکب شد و در شأن یک مؤمن بی احترامی و کم توجّهی کرد، تو گفتگو را قطع نکردی و به دلجویی آن مرد مؤمن نپرداختی؟! از کجا می دانستی که او قابل هدایت نیست! زیرا آن مؤمن از تو چیزی را طلب کرد که هدف ماست و چیزی خلاف انتظاری را خواستار نشد. او از تو ارشاد خواست و راهنمایی دین؛ او در پی فراگیری برخی مسائل و احکام اسلام و آموختن قرآن بوده و جاداشت به خواهش او عنایت می شد. شاید اگر خواسته ی او را برآورده می کردی هدایتش می کردی و چیزهایی بر معلوماتش افزوده می گشت؛ ولی این شخص مستکبر و بی فایده و بی خاصیّت تو را بر آن داشت تا از آن چشم بپوشی. «اَمَّا مَنِ اسْتَغْنی فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی» تو به کسی پرداختی که می ترسیدی هدایت نشود. «وَ ما عَلَیْکَ اَلَّا یَزَّکَی» تکلیفی بر تو نیست که این شخص هدایت نشود. پس تو باید او را رها می کردی! «وَ امَّا مَن جاءَکَ یَسْعَی وَ هُوَ یَخْشَی» او که به تو رو کرد و التماس می کرد به قصد فراگیری و آشنایی با اسلام و در یک کلمه به دلیل خوف خدا بود. «فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّی» تو به دیگری مشغول بودی و به او اعتنا نکردی. تا این اندازه مربوط به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و به همین جهت پیغمبر هر وقت «ابن ام مکتوم» را می دید، می فرمود: «مَرحَباً بِمَن عاتَبَنی فیهِ رَبّی» خوش آمد آن کسی که در مورد او خداوند به من عتاب کرد.
خلاصه اینکه:
1- اگر مقصود از ضمیر «عبس» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد، معنای آن ترک اَوْلی می شود نه گناهی که منافات با عصمت پیامبر داشته باشد.
2- دوم اینکه ضمیر «عبس» به شخص پیامبر برنمی گردد و متوجه آن حضرت نیست چون صفت عبوسیت نمی تواند از اوصاف پیامبر باشد. شخصی که خداوند او را به «خلق عظیم» توصیف کرده است.
3- طبق فرموده امام صادق (علیه السلام)، این آیه در خصوص شخصی از بنی أمیه نازل شده است.
ج: افسانه عشق زینب
«وَ إذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنعَمَ اللهُ عَلَیْهِ وَ أنْعَمْتَ عَلَیْهِ اَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ. وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ وَاللهُ اَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِّنْها وَ طَراً زَوَّجْناکَهَا لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی المُوْمِنینَ حَرَجٌ فی اَزْواجٍ اَدْعِیائِهِمْ اِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکانَ أَمْرُ اللهُ مَفْعُولاً» (10).
«به خاطر بیاور زمانی را که خداوند به او (زید) نعمت داده بود تو نیز به او نعمت داده بودی (از قید رقّیّت آزاد ساختی) از باب نصیحت به او گفتی: همسر خود را نگه دار (و طلاق نده) و از خدا بترس، و آنچه در دل پنهان کرده بودی (که زینب را بگیری و حرمت ازدواج با زن پسر خوانده را که در جاهلیّت بود منسوخ کنی) خدا آشکار ساخت و تو از مخالفت و سرزنش خلق ترسیدی و حال آن که سزاوار بود از خداوند بترسی. پس ما هم چون زید آن زن را طلاق داد او را به ازدواج تو درآوردیم تا بعد از این مؤمنان در نکاح زنان پسرخوانده خود که از آنها کامیاب شدند (و طلاق دادند) بر خویش جُرم و گناهی نپندارند. و فرمان خدا به انجام رسید».
یکی از افسانه هایی که نادرست به ساحت مقدّس پیامبر نسبت داده اند، افسانه عشق زینب دختر جحش است. و این آیه درباره زینب دختر جحش دختر عمه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زوجه زید بن حارثه پسرخوانده رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد و تفصیلش این است که: زینب خواستگار زیادی داشت. ولی بعدها عبدالله برادر زینب، وی را به پیامبر پیشنهاد کرد که شاید او را به همسری بپذیرد، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نیز او را به همسری زید بن حارثه درآورد که بنده آزادشده رسول خدا بود. این امر برخلاف انتظار عبدالله و زینب بود، زیرا آن دو به این امید بودند که پیامبر خدا زینب را به همسری خود بگیرد، به این خاطر دلگیر شدند و برایشان گران آمد که بنده آزاد شده وارد خانواده ای شریف و اصیل گردد، چرا که طایفه عبدالله همگی اشراف زاده و با اصل و نسب بودند. بنابراین، برآشفته شده و به پیامبر عرضه داشتند، ای رسول خدا! چطور ممکن است «زید»، یک بنده آزاد شده به ازدواج زینب درآید، در حالی که او از داشتن نَسَب خانوادگی بهره ای ندارد!؟
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر شما با من مشورت کردید و نظر من را جویا شدید، من این وصلت را پسندیدم و این نیست مگر این که رسم اسلام چنین اقتضا دارد. اسلام این گونه تبعیض را نمی پذیرد و طبقه اشراف و ضعیف را چون دندانهای یک شانه یکسان می داند و هم شأن همند، و هیچ کس را بر دیگری برتری و فخری نیست و این موهومات در اسلام راه ندارد. این جا بود که این آیه نازل شد:
«وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (11).
«هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشند».
اگر پیشنهادی را خدا و رسولش ارائه دادند، لابد در آن امر مصلحتی نهفته است، که در این ازدواج نیز مصلحت اسلام بود تا یک زن از طبقه اشراف با یک بنده آزاد شده از یک طایفه گمنام پیوند زناشویی ببندد. و رسم خطای جاهلیّت هم از میان برداشته شود، همچنین خودِ این، یک نوع عادت شکنی و باطل کردن خرافات به حساب می آید.
بی تردید در این امر خطیر، خیری است که به دیگران مجال اظهار وجود و نظری داده نشده، از این رو وقتی که رأی قاطع را پیامبر داد یک حکم تلّقی می شود و قابل رد نیست، چون «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِیناً» (12).
«هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».
به این جهت زینب و عبدالله تسلیم شدند، و گفتند: ما تسلیم حکم خداییم آنچه را که خدا دستور دهد. پیامبر هم زینب را به ازدواج زید بن حارثه (13) درآورد.
امّا قصّه ساختگی از این جا شروع می شود که گویند یکی از روزها پیامبر وارد خانه زید شد، چون در خانه را باز کرد دید زینب نشسته، مشغول آرایش است موهای خود را افشان کرده، صورت خود را آرایش می کند، پیامبر بعد از دیدن او گفت: «سبحان الله خالق النور!» یعنی سبحان الله! چه درخشندگی و زیبائی «فَتَبارَکَ اللهُ اَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (14)، بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است. زینب این را شنید. سپس پیامبر فوراً برگشت. وقتی زید وارد شد زینب ماجرا را برای زید تعریف کرد. زید نیز احساس کرد که محبت و عشق زینب به دل پیامبر راه پیدا کرده است، همچنین از آن جایی که به پیامبر ارادت داشت به زینب پیشنهاد کرد که من تو را طلاق می دهم، تا پیامبر با تو ازدواج کند! زینب هم قبول کرد. آمد نزد پیامبر و عرض کرد: من می خواهم زنم را طلاق بدهم پیامبر گفت: نه «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» (15) از این کار صرف نظر کن، چرا می خواهی همسرت را طلاق بدهی مگر کسی بی دلیل زنش را طلاق می دهد؟ امّا حضرت ته دل به این مطلب راضی بود و به ظاهر مخالفت نمود چون، آیه می گوید: «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ» چیزی که در دل پنهان کرده بودی خدا روزی آشکار می کند (16).
دلائل ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زینب
اساساً این مسأله را پیامبر می داند که ناسازگاری بین زید و زوجه اش به دلیل حسابهای دیگری بود، یعنی اختلاف زید و زوجه اش به علّت این داستان ساختگی و موهوم نبود، بلکه به جهت اختلاف خصوصی بود که بالاخره زید زینب را طلاق می داد.
ازدواج رسول خدا با زینب به علّت شکستن سنّت غلطی بود که عربهای جاهلیّت بدان ایمان داشتند، و پیامبر گرامی اسلام خوب می دانست که پسرخوانده، پسر حقیقی نیست و با آن نباید مثل یک پسر حقیقی رفتار کرد. همسرش بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حلال بود، زیرا دستور پروردگار در این آیه بر این مطلب دلالت داشت، که تو سنّت غلط و عادت نادرست جاهلیّت را زیر پا بگذار، او که فرزند ناخوانده توست، اسلام ازدواج با همسرش را منعی نمی بیند. چون اسلام می خواهد حرمت ازدواج با زن پسرخوانده را که در جاهلیّت بود منسوخ کند و قباحت آن را از بین ببرد. این جاست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حکم جاهلیّت را منسوخ می کند و حکم اسلام را در عمل اجرا می نماید. از طرفی این کار بزرگ را غیر پیامبر نمی توانست انجام دهد، زیرا هر کس غیر از فرستاده خدا، مورد نفرت مردم قرار می گرفت که شخص پیامبر در این زمینه پیشقدم شد و عرب می گفت این در جامعه ی ما عیب شمرده می شود، لیکن پیامبر گفت عیب نیست و سنّت غلط و ناصواب باید شکسته شود.
پس «تُخفی ما فی نَفسِکَ» یعنی عمل به احکام اسلام که عربها به آنها آشنا نبوده و حرامش می پنداشتند. در نتیجه ناسازگاری زید با زینب به دلیل مسائل شخصی بود و ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله)عمل به یکی از احکام بزرگ اسلام.
عقیده سیّد مرتضی رحمه الله در مورد ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با زینب
سیّد مرتضی علم الهدی می فرماید:
«اگر قصّه عشق بود، کجا خداوند این عشق پیامبر را اظهار کرد، پس یک چیزی در سینه پیامبر بود که خدا او را اظهار کرد و آن تزویج زن پسرخوانده باشد، که در دین یک عیب بود، و پیامبر همچنین از این عیب هراس داشت ولی خداوند ظاهرش کرد و امر کرد تو باید این عیب جامعه را به دوش بکشی و فداکاری کنی» (17).
در واقع پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از این ماجرا دو سنّت غلط در زمان جاهلیّت را از بین برد: اوّل این که یک زن از طبقه اشراف را به همسری یک بنده آزاد شده درآورد، دوّم این که: ازدواج با زن پسر خوانده در زمان جاهلیّت عیب بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با ازدواج با زن پسر خوانده این سنّت غلط و ناصواب را در هم شکست. پس آنچه مخفی بوده، حکم ازدواج با پسرخوانده بوده که خداوند با جمله «زَوَّجْنَا کَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُوْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أزْوَاجِ أَدعِیَائِهِم» با صراحت بیان کرده اند.
در روایات نیز این مطلب مورد تأیید قرار گرفته است. امام رضا (علیه السلام) در پاسخ علی بن جحم فرمود:
«خداوند متعال، نامهای زنان پیامبر را در دنیا و آخرت به او اعلام کرد و فرمود: این زنان، مادران مؤمنان هستند. یکی از آنان زینب بنت جحش بود که در آن زمان همسر زید بن حارثه بود. پیامبر نام این زن را آشکار نکرد تا بهانه به دست منافقان نیفتد و پیامبر را به چشم چرانی و محبت و عشق به زن دیگران متهم نکنند» (18).
پی نوشت ها :
1. عبس (80)، آیه 10-1.
2. تفسیرطبری، ج30، ص 34-32. الدر المنثور، ج6، ص 315. مجمع البیان، ج10، ص 437.
3. قلم (68)، آیه 4.
4. تنزیه انبیاء، سیدمرتضی، ص 119.
5. قلم (68)، آیه 4.
6. حجر (15)، آیه 88.
7. حجر (15)،آیه 94.
8. المیزان، ج20، ص 308.
9. مجمع البیان، ج10، ص 437.
10. احزاب (33)، آیه 37.
11. احزاب (33)، آیه 36. مقصود آیه از مؤمن و مؤمنة، زید و زینب می باشد.
12. احزاب (33)، آیه 36.
13. «زید ابتدا بنده ای بود که به دست مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله) آزاد شد، پس از آن که اسلام آورد پدر و مادرش فرزندی او را از خود سلب کردند، ولی پیامبر وی را به فرزندی پذیرفت و پسرخوانده خود گرداند. بر این اساس زید علاقه زیادی به حضرت داشت».
14. مؤمنون (23)، آیه 14.
15. احزاب (33)، آیه 37.
16. مجمع البیان، ج8، ص 360-359. جامع البیان طبری، ج22، ص 10.
17. تنزیه الانبیاء، سیدمرتضی، ص 156.
18. بحارالانوار، ج11، ص 74.
منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم