افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (4)
افكار نوافلاطونى و گنوسى در حديث (4)
مترجم : رضا الهى منش
نقد تفصيلى ديدگاه هاى گلدزيهر
اين ادعاى گلدزيهر كه آنچه در مورد صادر اول بودن عقل در اسلام آمده برگرفته از نوافلاطونى هاست صرفاً مبتنى بر روش نقد تاريخى است. درست است كه اين ايده قبلا توسط فلوطين طرح شده است، ولى به چه دليل مسلمانان آن را از نوافلاطونيان اخذ كرده اند؟ با توجه به مردود بودن روش نقد تاريخى، بايد بررسى كرد كه محتواى احاديث «اول ما خلق الله العقل» يا «اول ما خلق الله نورى» و… آيا متواتر است و يا لااقل شواهدى بر صدور حتمى آنها از معصوم وجود دارد و يا حتى با لحاظ بقيه معارف يك دين آيا صدور آن از معصوم (علیه السلام) محتمل است يا خير؟
به نظر ما محتواى اين احاديث از معصومان صادر شده است. (البته بر صاحب نظران پوشيده نيست كه از نگاه شيعه، كه مدلل به دلائل عقلى و نقلى است، دايره عصمت محدود به پيامبر اكرم نيست و شامل چهارده نور پاك الاهى مى شود.) اگر حتى نتوان تواتر و صدور قطعى اين احاديث را اثبات كرد، باز نمى توان آنها را به صرف شباهت با افكار نوافلاطونى جعلى به حساب آورد، بلكه بايد ديد كه آيا در قرآن و روايات قابليت و بذر چنين افكارى وجود دارد يا خير؟ به واقع مى توان اثبات كرد كه اسلام ظرفيت بروز چنين معارف بلندى را در خود دارد و در اين باب تنها اشاره به بعضى آيات (كه خواهد آمد) كفايت مى كند. پس حتى اگر نتوان محتواى اين احاديث را به طور حتم به معصوم نسبت داد، باز نمى توان گفت كه از افكار نوافلاطونى اخذ شده اند، زيرا با توجه به ظرفيت منابع اسلامى، ممكن است اين احاديث از معصوم صادر شده باشد.
اما در مورد صدور اين احاديث بايد دانست كه مضمون صادر نخستين بودن عقل به چند صورت روايت شده: «اولُ ما خلق الله العقل…»، «ان الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيين…»، «لمّا خلق الله العقل…». اما صورت اول در بسيارى از كتب روايى و غيرروايىِ شيعه و سنى، اهل عرفان و غير اهل عرفان آمده ،[77] به گونه اى كه بعضى بزرگان مانند كراجكى صاحب كنز الفوائد (م449هـ، از بزرگان فقهاء و محدثان شيعه) مى فرمايد: «اين حديث بين عامه و خاصه مشهور است». و يا جناب سيد بن طاووس راجع اين صورت از روايت مى فرمايد: «و كان المسلمون قد رووا» (يعنى: «مسلمانان» اين را روايت كرده اند كه: اول مخلوق خداوند عقل است…) و نيز مرحوم ديلمى مى فرمايد: «اين خبر بين عامه و خاصه مشهور است». هم چنين بايد اين نكته اضافه شود كه صاحبان كتب روايى مذكور يا با صوفيه و افكار صوفيانه ميانه اى نداشته اند، مثل مرحوم صدوق(رحمت الله علیه) كه در اعتقادات و معانى الأخبار ، ديدگاه صوفيه (حلاج) را ردّ كرده است ، و همين طور مرحوم كراجكى، و يا احياناً حتى بر ضد صوفيه كتاب نوشته اند، مانند صدر المتألهين در كسر اصنام الجاهلية و شيخ حرّ عاملى در اثناعشرية و يا داراى چنان عظمت علمى و معنوى اند كه از تأثر بى جا از صوفيه و غيرصوفيه منزّه اند. اما صورت دوم از اين حديث، گرچه در اول مخلوق بودن عقل صراحتى ندارد، لكن بايد دانست كه موجودات روحانى رتبتاً بر موجودات جسمانى مقدم اند (زيرا موجودات مادى نيازمند به مجرداتند، نه بالعكس، به دليل اين كه ماديات مركب از ماده و صورت اند و قوام ماده به صورت است، و قوام صورت نه به ماده است، و نه به خودش، چون ماده قوه محض است و فاعليتى ندارد و خودش نيز نبوده بعد بود شده است، از اين رو نمى تواند قوام بخش خود باشد، پس بايد قوام صورت به موجودى مجرد و روحانى باشد و از طرفى رتبه علت بر معلول مقدم است، پس ماديات واسطه بين خدا و مجردات نيستند) همينطور در بين مجردات، عقل (كلى) مقدم بر همه عقول و مجردات است، زيرا هم در متن اين حديث[78] كه معروف به حديث «جنود عقل و جهل» است، آمده كه عقل در بين موجودات روحانى، در رتبه اول است و نيز در رواياتى ديگر آمده كه نوريّت عقل، از نور ذات خداوند بدون هيچ واسطه اى حتى واسطه هاى نورانى، مستفاد مى باشد، كما اين كه در حديثى از موسى بن جعفر(علیه السلام) از پدرانش از على(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه واله) آمده كه حضرت فرمود: همانا خداوند عقل را از نورى آفريد كه داراى گنجينه و نهفته در علم قبلى خداوند كه كه هيچ پيامبرى و هيچ ملك مقربى از آن مطلع نبود… پس خداوند فرمود به عزت و جلالم سوگند، هيچ مخلوقى بهتر از تو و مطيع تر از تو و بلندمرتبه تر و شريف تر و عزيزتر از تو را نيافريدم.[79]هم چنين مطالعه اجمالى بعضى از آيات قرآن به خوبى نشان مى دهد كه اسلام از بالاترين ظرفيت ها براى طرح و تبيين معارف عالى عرفانى برخوردار است: «خداوند نور آسمان ها و زمين است» (نور: 35) ، « او اولين و آخرين است» (حديد: 4) «الله حقيقتى است كه خدايى جز او نيست» (بقره: 255) ، «من در انسان از روح خود دميدم» (حجر: 29) «از تو راجع به روح مى پرسند، بگو روح از امر پروردگار است» (اسراء: 85) ، «امر خداوند اين گونه است كه اگر چيزى را اراده كند، بگويد باش، پس مى باشد و يكباره ايجاد مى شود» (يس: 82) ، «به هر كجا رو كنيد خدا همان جاست» (بقره: 115)، «هر كجا باشيد او با شماست» (حديد: 4) ، «و اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم» (انعام: 75)، «پس پاك و منزّه است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست» (يس: 83) ، «به طور يقين پايان همه امور به سوى خداست» (نجم: 42)، «هيچ چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى آن نزد ماست» (حجر: 21) ، «آنگاه كه تو مى افكندى تو نيفكندى، بلكه خدا افكند» (انفال: 17).
نفى ديدگاه صدور از قرآن كريم سخن مطمئنى نيست، زيرا حداكثر سخن درست در اين باب، اين است كه قرآن در مورد چگونگى شروع خلقت ساكت است. در نتيجه با بيان نحوه خلقت كه در روايات آمده تضادى ندارد. بلكه مى توان ادعا كرد كه بعضى آيات در موضوع خلقت مؤيد رواياتند، زيرا در قرآن آمده: 1. «خداى رحمان بر عرش مسلط است» (طه: 5); 2. «و عرش خداوند بر آب مستقر است» (هود: 7); 3. و « از آب هر چيزى را حيات داديم» (انبياء: 30)، از آيه اول بر مى آيد كه عرش تجلى رحمانيت خداوند، و جهان خلقت مظهر رحمانيت است. آيه دوم مى رساند كه عرش با همه عظمت خود بر «آب» تكيه دارد. با توجه به اين كه قرآن بيان مى كند كه همه موجودات اعم از مادى و مجرد ، و جماد و نبات و حيوان تسبيح گوى حق اند (پس داراى حياتند) (44: اسراء) بنابراين ، آبى كه در آيه سوم منشأ حيات به حساب آمده صرفاً به معناى مادى آن نيست، بلكه به حقيقتى مجرد اشاره دارد كه فراتر از عرش ، و موجودى مجرد است، زيرا عرش بر آن تكيه دارد. آيات و روايات بر آن دلالت دارد كه عرش موجودى مادى نيست[80] و نيز در رواياتى آمده كه « اولين مخلوق خداوند، آب است»[81] و يا «اولين مخلوق خداوند ، جوهرى است كه خداوند با مهابت خود به آن نظر كرد ، پس آب شد»[82] و در روايتى آمده «اولين مخلوق خداوند، جوهر و حقيقت رسول خداست، پس خداوند اين جوهر را دو نيمه كرد، آنگاه به بخشى با مهابت نظر كرد ، پس آب شد»[83] و… .
در رواياتى آمده كه پيامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «اولين مخلوق خداوند ، عقل است»[84] و در رواياتى از رسول خدا(صلی الله علیه واله) آمده: «اولين مخلوق خدا ، نور من بود»[85] چنان كه در رواياتى آمده كه اولين صادرشده از خداوند، حقيقتى است كه گاهى از آن به «هباء» (ذرات پراكنده) و گاهى «عماء» (توده اى عظيم از ابر رقيق) تعبير مى شود و هيچگونه تعيّنى ندارد و اولين تعيّن آن ، نور رسول خداست كه بقيه موجودات مخفى شده در هباء به واسطه او تعيّن مى يابند.[86] حال با توجه به همه اينها اين گفته چه اشكالى دارد كه احاديث: «اول ما خلق الله العقل»، «و اول ما خلق الله نورى»، «اول ما خلق الله روحى» و «اول ما خلق الله الماء» و… همه به اعتبارهاى مختلف، اشاره به يك مصداق واحد دارند و با بيان قرآن هم منافاتى ندارند.[87] در خصوص «آب» مى توان گفت كه يا آن اولين تجلى، حقيقت رسول خداست، كما اين كه در رواياتى آمده است (رك: محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج54، ص200ـ198) و يا اين كه حقيقت اين آب با هباء و عماء يكى است و وجه اشتراك هر سه آن است كه به خودى خود هيچ گونه تعين و شكل خاصى را به خود نگرفته اند. روشن است كه منظور از «عماء»، [88] «هباء»[89] و «آب» معناى مادى آنها نيست. با توجه به اين مطالب مى توان گفت كه قرآن هم اشاراتى به نحوه خلقت جهان دارد و با مضمون روايات سازگار است.
حديث «اول ما خلق الله العقل» از نگاه شيعه، مرفوع نيست، چنان كه مرحوم صدوق(ره) در يكى از چهار كتاب جامع اصلىِ روايى، يعنى من لايحضره الفقيه، (ج4، نوادر، ج4) اين حديث را با سند متصل از امام صادق(علیه السلام)، از پدرانش(علیه السلام)، از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل كرده است. در مورد اعتبار احاديث من لايحضر همين بس كه صدوق در مقدمه كتاب مى فرمايد: آنچه از روايات در اين كتاب مى آورم بين من و خدا حجت است و بر طبق آنها فتوا مى دهم. اين بيان اگرچه براى ما حجيت آور نيست، لكن از جهت قرب زمانى مرحوم صدوق به ائمّه ـ عليهم السلام ـ و خبرويت و جلالت قدر وى، اين بيان به ما اين اطمينان را پيشكش مى كند كه چنين احاديثى ساخته صوفيه و برگرفته از افكار غيراسلامى نيست. اما حديث «وقتى خداوند عقل را آفريد…» در اولين كتاب اصلىِ روايى شيعه با سند متصل و به طور صحيح از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است (رك: كلينى، اصول كافى، باب عقل و جهل، ح1).
از كسانى مانند ابن تيميه و شاگردش ابن قيم جوزى كه از دنباله روهاى افراطى اهل حديث و اصحاب ظاهرند غير از اين انتظار نمى رود كه احاديثِ حاكى از نخستين آفريده بودن عقل را برنتابند. از كسانى كه هرگونه دخالت عقل در تأويل و تفسير آيات و روايات را منع مى كنند و تعقّل در آيات را بدعت به حساب مى آورند ، چگونه مى توان انتظار داشت كه با احاديث «اولين مخلوق بودن» كنار آيند.
اما اين ادعا در بخش 2 مقاله كه: «چون شيعه در مقام ترسيم مقامى فوق طبيعى و اسطوره اى براى امامان خود بوده است، پس طرح مقامى فوق طبيعى براى حضرت محمد(صلی الله علیه واله)، به عنوان جدّ اعلاى امامان ضرورت يافته»، از اين حقيقت حكايت دارد كه جناب گلدزيهر از ويژگى هاى امامت از نگاه شيعى اطلاع جامعى ندارد و يا در داورى به حقيقت رأى نداده است، زيرا اولا شيعه بر اساس ادله عقلى و نقلى، انتخاب امام را ، به مانند انتخاب پيامبر، صرفاً از جانب خداوند مى داند و ثانياً تمام ويژگى هاى پيامبر از قبيل عصمت و آگاهى به علوم غيبى و… را در امام شرط مى داند.[90] بر اين اساس سخن امام، سخن پيامبر است و از معصوم سخنى جز حقيقت صادر نمى شود. هم چنين مجموع روايات دست كم با تواتر معنوى اين نكته را مى رسانند كه حقيقت نوريه اهل بيت با حقيقت نوريه رسول خدا(صلی الله علیه واله) يكى اند و اين حقيقت مقدم بر همه مخلوقات آفريده شده است و ارواح انبياء پرتوى از تجلى نور وجودى آنهاست[91]، و از تمام انبياء براى نبوت رسول خاتم پيمان گرفته شده است.[92]لكن اين مدعاى او در بخش 3 كه : «انتقال نور رسول خدا از نسلى به نسل ديگر تا به پيكر جسمانى خودش مساوى «تناسخ» است»، نيز مردود است و شعر كميت هم بر آن دلالت ندارد ، زيرا او در شعر معروفش كلمه تناسخ را به معناى لغوى آن (يعنى آمدن يكى در پى ديگرى) به كار برده است. حتى معناى اصطلاحى تناسخ هم با نظريه انتقال نور محمدى(صلی الله علیه واله) يكى نيست. در تناسخ به معناى اصطلاحى ، «روح» از كالبدى به كالبد ديگرى منتقل مى شود، لكن در روايات سخن از انتقال «نور» رسول خدا(صلی الله علیه واله) ، نه روح او ، از آدم تا عبدالله است ، به ويژه آن كه در مورد خلقت روح پيش از بدن در بين فيلسوفان و متكلمان اختلاف است، اما در انتقال آن نور اختلافى نيست.
اين دعواى گلدزيهر در بخش 4 كه: قول به وجود پيشين پيامبر اكرم و ظهور او در قالب انبياء متعدد، برگرفته از مواعظ كلمنت قديس است، خطاى ديگرى در اوست زيرا دلايل عقلى اى كه مسلمانان اقامه مى كنند، حقيقت رسول خدا(صلی الله علیه واله) مقدّم بر همه انبياء است، زيرا اگر رسالت و خاتميت حضرت پذيرفته شود (كه اثبات آن بر وحى بودن و تحريف ناپذيرى قرآن مبتنى است و تفصيل آن در كتب كلامى آمده) و نيز اگر جامعيت و تماميت دين اسلام نسبت به همه اديان پذيرفته شود (زيرا اگر دين اسلام جامع نباشد، خاتميت آن بى معنا مى شود)، در اين صورت، تقدّم رتبى آن حضرت و دين اسلام بر ساير انبياء و ديگر اديان اثبات مى شود، زيرا از باب تناسب ظرف و مظروف، اگر دين اسلام جامع ترين است، پس پيامبرى كه معارف، حقايق و دستورات اخلاقى و عملى اين دين را از خداوند تلقّى كرده نيز جامع ترين است، چرا كه اتصال با عالم لاهوت و جبروت استعداد و ظرفيت خاصى را مى طلبد. كسانى كه با عالم لاهوت اتصال پيدا مى كنند به تناسبِ حقايق وحى شده بايد ظرفيت آنها نيز متفاوت باشد. براى اثبات جامعيت پيامبر مى توان به احاديثى رجوع كرد كه بر مظهريت رسول خدا و ائمّه نسبت به تمام اسماء و صفات الاهى دلالت دارد.[93]اما براى اثبات تقدّم زمانى حقيقت رسول خدا بر ديگران مى توان مى گفت: خلقت رسول خدا علت غائى نظام آفرينش است. اين نكته عقلا و نقلا قابل اثبات است; اما عقلا، از آن رو كه هدف نهايى هر سازنده اى عالى ترين محصول كارخانه اوست و اگر رسول خدا جامع ترين موجود نظام آفرينش است، پس همو هدف نهايى از خلقت جهان است. با توجه به اين كه وجود علمىِ غايت بر تحقّق عينى و خارجى آن سبقت زمانى دارد (البته در امور مادى چنين است نه در مجرّدات كه منزّه از زمانند) پس مى توان گفت كه گرچه وجود جسمانى رسول خدا در پسِ زمان ها تحقّق يافته، اما حقيقت او علت غايى آفرينش بوده و بر همه موجودات سبقت داشته است، چنان كه چون هدف از كاشت درخت ميوه اوست، از اين جهت مى توان ميوه را منشأ كاشت درخت به حساب آورد. مولوى در تقدّم حقيقت رسول بر همه چه نيكو سروده است:
پس به صورت، عالَم اصغر تويى
هم به معنا عالم اكبر تويى
ظاهرْ آن شاخْ، اصلْ ميوه است
باطناً بهر ثمر شد شاخْ هست
گر نبودى ميل و اميد ثمر
كى نشاندى باغبان بيخ شجر
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد
مصطفى زين گفت كآدم و انبيا
خلف من باشند در زير لواء
بهر اين فرموده است آن ذو فنون
رمز نحن الآخرون السابقون
گر به صورت من ز آدم زاده ام
من به معنى جَدّ جدّ افتاده ام[94]هم چنين رواياتى كه در حد تواتر معنوى اند و صدور آنها از مقام عصمت در مورد محتواى مشترك، قطعى است بر تقدّم وجودى رسول خدا(صلی الله علیه واله) و اهل بيت معصوم(علیه السلام) بر همه موجودات دلالت دارد. اين روايات چند دسته اند:
1. رواياتى كه بر اوّليت خلقت آنها نسبت به همه موجودات دلالت دارد و در جوامع روايى شيعه آمده است;[95]2. احاديثى كه در جوامع روايى شيعه آمده و بر تقدّم آنها بر انبياء دلالت دارد;[96]3. احاديث مشترك بين اهل سنت و تشيع مثل: «نحن السابقون و الآخرون» يا «نحن الآخرون و السابقون يوم القيامة» يا «نحن الاوّلون و نحن الآخرون»[97]. و يا «كنتُ نبياً و آدم بين الروح و الجسد»[98] و يا «انّى عبدالله و خاتم النبيّين و انّ آدم لمنجدل فى طينته»[99] و يا «كنتُ نبياً و آدم بين الماء و الطين».[100] و يا حديث قدسى «لولاكَ لما خلقتُ الأفلاك».[101]اما آخرين نقد آن كه ديدگاه شيعه در انتقال مقام باطنى پيامبر به امامان معصوم شيعى در تضاد با خاتميت نيست، زيرا نه شيعه خود مدعى آن است و نه لازمه منطقى ديدگاه شيعى چنين است، زيرا حقيقت حضرت ختمى مرتبت(صلی الله علیه واله) كه اهل الله از آن به «حقيقت محمديه» تعبير مى كنند مظهر تام اسم جامع «الله»، و حائز دو مقام است:
1. داراى نبوت تشريعى به نحو اتَم است، به گونه اى كه نبوّتش جامع تمام شرايع آسمانى است، علاوه بر احكامى كه از مختصات امت مرحومه اوست. اين مقام جايگزينى ندارد و در قرآن شريف[102] و روايات فراوانى مانند «حديث منزلت» (كه بين شيعه و سنّى مستفيض، بلكه متواتر است: «يا علىُّ انتَ مِنّى بمنزلة هارون مِن موسى اِلاّ اَنّه لا نبىّ بعدى»)[103] بدان تصريح شده، بلكه از ضروريات مورد اعتقاد تمام مسلمانان است. قاديانيه و بهائيه در حد و سطحى نيستند كه ناقض اين اتفاق و ضرورت باشند. بر اساس اعتقاد شيعه، ائمّه ـ عليهم السلام ـ صرفاً بيانگر شريعت پيامبرند، نه آن كه خود مشرّع باشند، بلكه علومى در كار است كه على(علیه السلام) آنها را به صورت باطنى از رسول خدا به صورت يكجا و يا تفصيلا دريافت نموده است، علومى كه از ديگران مخفى بوده است. حديث مشهور بين سنّى و شيعى از رسول خدا (صلی الله علیه واله) «من شهر علمم و على باب آن شهر است پس…»[104] و نيز حديث مشهور امام على(علیه السلام): «رسول خدا(صلی الله علیه واله) هزار باب علم را به من آموخت كه هر باب، هزار باب ديگر را مى گشود» از شواهد نقلى اين وراثت علمى است.[105] اين علوم سينه به سينه به ائمّه بعدى منتقل شده است. علاوه بر اين كه ائمّه داراى الهاماتى بوده اند و الهام غير از وحى است.[106]2. پيامبر(صلی الله علیه واله) حائز مقام ولايت و خلافت مطلقه كليه است. از مجموع احاديثى كه اقلا داراى تواتر معنوى اند و قبلا به آنها اشاره شد، به دست مى آيد كه حقيقت نوريه رسول خدا مظهر تمام اسماء و صفات الاهى، و جانشين تام و تمام الاهى در تصرف در تمام عوالم تكوين است، گرچه خداوند با تك تك موجودات رابطه اى خاص نيز دارد.[107] به نظر شيعه، اين مقام خلافت الاهى از رسول خدا به جانشينان معصومش منتقل شده است. البته در نگاهى دقيق تر، رسول خدا(صلی الله علیه واله) در زمان حيات جسمانى اش اين ولايت را در جهت هدايت باطنى موجودات و از جمله انسان هاى مستعد، و نيز تصرّف در عالم تكوين با جسم خويش اعمال مى كردند و لذا با اشاره انگشت، ماه را به دو نيم نمودند و نيز بقيه معجزات، اما بعد از وفات، آن ولايت كليّه رسول خدا در قالب جسمانى ائمّه(علیه السلام) به ظهور مى رسد و از اين نظر، امامان معصوم خلفاى باطنى و ظاهرى رسول خدايند و رسول خدا خود خليفه بالذات الاهى مى باشد.
اين تصوّر از مقام امامت هيچ منافاتى با خاتميت ندارد، بلكه چنان كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) خاتم و جامع تمام شرايع است، ولايت باطنى او هم جامع و خاتم ولايت باطنى همه اولياء است، بلكه ولايت او ولايت كليه است. و از آنجا كه از نگاه شيعه، حقيقت نوريه اهل بيت (چهارده معصوم) يك حقيقت است، ولايت و خلافت باطنى و ظاهرى ائمه(علیه السلام) نيز همان ولايت رسول خداست.[108]
پی نوشت ها :
[77]. در خصوص كتب شيعه رك: محمد بن على بن بابويه قمى، مَن لايحضره الفقيه، ج4، بخش نوادر، ح4; محمد بن على كراجكى (م449 هـ)، كنزالفوائد، ج1، ص57; ابن ادريس حلى، (م598هـ)، مستطرفات سرائر، ج3، ص621; حسن بن على بن فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، فصل 3، فى وصية النبى، ص443; على بن طاووس (م664هـ)، سعد السعود، ص393; حسن بن ابى الحسن ديلمى (ق8) اعلام الدين، ص172; ميرداماد (محمدباقر حسينى استرآبادى)، الرواشح السماوية، ص64; صدر المتألهين شيرازى، شرح اصول كافى، كتاب عقل و جهل، ح1; قاضى سعيد قمى، شرح توحيد صدوق، ج1، ص189و199; ملاصالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج1، ص258، چاپ دارالحديث قم; شيخ حر عاملى، الجواهر السنيّة، ص117، طبع مؤسسه اعلمى بيروت; سيد نعمة الله جزائرى، نور البراهين، ج1، ص180 و در خصوص كتب اهل سنت رك: فيض القدير، شرح جامع صغير، ج4، ص668; ينابيع المودة، ج1، ص45; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج18، ص85 (به نقل از امام صادق(علیه السلام)); حكيم ترمذى، كتاب ختم الاولياء، ص256.
[78]. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج1، باب عقل و جهل، ح14.
[79]. محمدتقى مجلسى، روضة المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، ج12، ص237 و نيز: ملاصالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج1، ص265.
[80]. رك: صدر المتألهين، شرح اصول كافى، ج1، ص2ـ400.
[81]. بحارالانوار، ج54، ص6 و 96.
[82]. همان، ج64، ص13.
[83]. همان، ج54، ص200ـ198.
[84]. منابع آن قبلا نقل شد.
[85]. بحارالانوار، ج1، ص96.
[86]. رك: محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج54، ص212.
[87]. رك: صدر المتألهين شيرازى، شرح اصول كافى، ج1، ح1، ص18ـ215.
[88]. سنن ابن ماجه، ج1، مقدمه، ح1821.
[89]. بحار الانوار، ج57، ص212.
[90]. رك: اصول كافى، باب الحجّة; بحارالانوار، ج23; مصباح الهداية فى الإمامة، سيد على بهبهانى.
[91]. رك: بحار الانوار، ج15، ج16 (باب 11)، ج18 (باب 3)، ج25، ج27، (باب 10) و ج57.
[92]. آل عمران: 85.
[93]. رك: كلينى، اصول كافى، ج1، باب الحجة.
[94]. دفتر چهارم، بيت 526ـ521.
[95]. رك: بحارالانوار، ج25، باب1، ص36ـ1.
[96]. رك: بحارالانوار، ج25، باب 6 و 7 ص334ـ267.
[97]. در خصوص منابع شيعى رك: بحارالانوار، ج24، ص4 و ج26، ص248 و ج25، ص22، در خصوص منابع اهل سنّت، رك: مسند احمد، ج1، ص272 و 296، و بخارى، ج1، ص36 و 103، مسلم، ج3، ص7 و 8 ـ به نقل از احاديث مثنوى، اثر بديع الزمان فروزانفر، ص68.
[98]. فيض القدير فى شرح جامع الصغير، ج5، ح6424.
[99]. مسند احمد، ج4 ص66 و 126; بحارالانوار، ج16، ص402 و ج43، ص284.
[100]. رك: بحارالانوار، ج18، ص278 و ج67، ص27 و ج101، ص155.
[101]. رك: بحارالانوار، ج15، ص28 و ج16، ص406 و احاديث مثنوى، ص172.
[102]. سوره ص: 40.
[103]. رك: علاّمه شرف الدين عاملى، المراجعات، مراجعه 28; علامه طباطبائى، شيعه در اسلام، پاورقى هاى مرحوم آيت الله احمدى ميانجى و آقاى خسروشاهى.
[104]. علاّمه المناوى، فيض القدير فى شرح جامع الصغير، ج3، ح2705; محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، باب حجّت علم امامان.
[105]. بحار الانوار، ج26، ص29 (در مورد علوم اهل بيت رك: ج26 بحار، ابواب علوم اهل بيت).
[106]. رك: محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، باب حجّت در علم امامان.
[107]. هود: 56، رعد: 33 و اَنفال: 24.
[108]. در مورد عدم تعارض خاتميت با ولايت ائمه، رك: علامه سيدمحمدحسين طباطبائى، شيعه: مذاكرات با هانرى كربن، ص7ـ184 و مقاله استاد جعفر سبحانى و حجة الاسلام محمدسعيد بهمن پور در جواب دكتر سروش، در مجموعه اى به نام تشيع، مهدويت، مردم سالارى، بخش اول كه در كتابخانه مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب موجود است.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب
/خ