امام جمعه به تمام معنا(2)
امام جمعه به تمام معنا(2)
رابطه شهيد محراب با جوانان چگونه بود؟
آقاي شهيد اشرفي اصفهاني، توجهي خاص به جوانان داشتند.من دومورد، راجع به جوانان وبانوان، عرض مي کنم وبعد به سوال شما پاسخ مي گويم از 1354 بعد از ارتحال يا شهادت فرزند امام، حاج آقا مصطفي خميني ودکتر علي شريعتي، جوانان، بيش ترين حضور را در مساجد وراه پيمايي ها وخطر پذيري ها به عهده داشتند.بيش ترين فرماندهان، گروهان ها، گردان ها وتيپ ها در جنگ تحميلي همان کساني بودند که امام در سال 1342 مي فرمودند پيروان من اکنون درگهواره اند .شب هاي دهه اول محرم که دهه انقلاب لقب گرفت،درمحله سرچشمه تهران که خود من هم آن جا بودم وهم چنين درميدان انقلاب فعلي،بازهم جوان ها بودند که خطر پذيري مي کردند.آن جاهايي که در راه پيمايي ها مقابله با گارد لازم بود،براي سينه سپرکردن، جوان ها بودند که استقبال مي کردند وهم چنين گروه ديگري که شامل بانوان مي شدند.
ما درراه پيمايي ها اين مشکل را داشتيم که بعضي ها مي گفتند آيا خانم ها شرعاً مجازند درراه پيمايي ها شرکت کنند؟ بعضي ها که اصلاً بي حجاب مي آمدند واين سؤال مطرح بود که اگر اين ها کشته شوند، چه کسي پاسخ گوي خون شان است. حضرت امام دونکته را در اين خصوص فرمودند؛ يکي اين که اگر خانم ها کشته بشوند شهيد هستند ونکته دومي که امام تأکيد داشتند اين بود که حداقل تاثير حضور بانوان به اندازه آقايان است، يعني امام نقش خانم ها را در راه پيمايي ها برجسته تر مي دانستند، حتي وقتي خيلي تلاش مي شد تا از حضور خانم ها درراه پيمايي ممانعت به عمل آورند.
يادم هست که حکومت نظامي بود وحکومت نظامي ساعت نه شروع مي شد، من ويکي از دوستان ساعت نه ونيم به منزل آقاي کروبي رفتيم وگفتيم پس فردا ما راه پيمايي داريم واگر با پاريس نمي توانند تماس بگيرند ، با آقاي طالقاني تماس بگيرند ونظر ايشان را بپرسند. آقاي کروبي هم با آقاي طالقاني تماس گرفتند. آيت الله طالقاني، نظرشان اين بودکه خانم ها در راه پيمايي شرکت کنند ونظر حضرت امام هم اين که حداقل اثر خانم ها به اندازه آقايان است.آقاي طالقاني هم به نقل از امام مطرح مي کردند که خانم ها حضورشان ضروري است .نکته اي که من درصحنه شاهد بودم ،اين بود که چون بدنه ارتش وگارد،همه ازقشر متوسط جامه ودرجه دارها وسربازها فرزندان مردم بودند،وقتي خانم ها را مي ديدند ، ميزان خشونت آن ها با زماني که ما را مي ديدند، اصلاً قابل مقايسه نبود و واقعاً حضور خانم ها برسربازها که بچه هاي همين مردم بودند،ونيزدرجه دارها وافسران،تاثير رواني داشت.وقتي اين ارتشي ها خانم ها را مي ديدند،فکرمي کردند که خواهر ومادر خودشان را ديده اند ودستور آتش نمي دادند.ممکن بود جوان ترها و پسرها بيش تر باعث تحريک آن ها بشوند، ولي خانم ها آن تحريکات را نداشتند. درزمان تيراندازي هم اگر با خانم ها وحتي هدف گيري مي کردند، ولي تيرهاي شان هوايي بود. خوشبختانه ودر مجموع، وجود چنين شرايطي به روحانيت- به ويژه شهيد محراب- اجازه مي داد تا همواره رابطه خوبي با جوانان برقرارکنند.
حالا که درخصوص جوان ها صحبت کرديد،خوب است ازنقش پيرمردها- به خصوص شهيد اشرفي اصفهاني- هم صحبت کنيم.
ببينيد،درهر جامعه اي حتي جامعه هاي محدودتر- فرض بفرماييد مثلاً جامعه ورزش -درآن جا جوان ها صحنه گردان ورزش هستند،ولي اين جوان به مربي و سرپرست نيازدارد.من قصد ندارم بگويم که خداي ناکرده جوان هاي ورزشکار ما فاقد هستند؛ نه فکردارند اما به تجربه نياز دارند يا در مثلاً جامعه هنر،درواقع خلاقيت ها، نبوغ ها وخطر پذيري ها معمولاً مربوط به جوان هاست، اما ما نمي دانيم درجامعه هنر، پيش کسوتان را ناديده بگيريم. سطح عمومي جامعه، دقيقاً مثل جامعه ورزش وجامعه هنراست،منتها در اندازه بزرگ تر،يعني ما مي توانيم نقش پيرمردها را يک نقش طراحي يا نظارت وهدايت ببينيم واثر بخشي آن ها دراين مقوله مشهودتر است. هيچ کس از يک پيرمرد انتظاري ندارد- البته پيرمردي مثل امام واقعاً استثناء بودند که درآن سن با روحيات يک جوان با آن شادابي درعرصه سياسي ظاهر شدند- معمولاً عرف اين است که وقتي به سمت سن بالاتر حرکت مي کنيم، روحيه محافظه کاري درما به وجود مي آيد وتعجب دنيا از اين بود که وقتي نظام به پيروزي رسيد، امام هشتاد سال داشتند و روحيات ايشان شبيه به روحيات جوان ها بود. بنابراين، نقش افراد مسن وپيش کسوتان مثل قديمي ها درهنر است.نقش ها از نوع نظارتي، هدايتي ومراقبتي است،لذا حضرت امام (ره) نيز همين نقش را داشتند.به عنوان مثال، درپاريس هنوزسفارت ايران برپا بود وجوان ها رفتند وسفارت ايران را در اختيار گرفتند وبعد آمدند واز امام خواستند که سرپرستي تعيين کنند وامام فرمودند همان هايي که اين توان را داشتند و آن جا را گرفتند ،همان ها هم مي توانند آن جا را اداره کنند،حتي آن افراد کسي را تعيين کنند که کارسفارت انجام شود.درواقع، امام به فکراين نيروها به عنوان نيروي هاي محرک،شاداب ودرصحنه بها مي دادند،اما فقط نيروهاي جوان را براي کارهاي عملياتي نمي خواستند.فرماندهان سپاه وفرماندهان جوان ارتش را باورداشتند.درست است که کارهاي عملياتي را بايد انجام مي دادند،ولي بازهم امام- درخصوص طراحي وهدايت عمليات- نيز شأني براي جوان ها قائل بودند.طبيعي است براي کساني که درسنين بالاترهستند،نقش نظارت،نقش پدري ونقش ريش سفيدي محرزاست،مرحوم اشرفي اصفهاني هم همين نقش را در کرمانشاه داشت. گاهي اوقات بين علما، بين نهادهاي انقلاب يا نهادهاي اداري که اختلاف مي افتاد، ايشان پدري مي کرد. من حدود چهار سال درچهارمقطع زماني آن جا بودم، چهار سال هم دراستان گيلان وچهار سال هم استان دار تهران وچهارده سال معاون وزارت کشور وبه هرحال بعد از انقلاب، هميشه درفضاي وزارت کشور بوده ام. نکته اي که شهيد اشرفي خيلي به آن علاقه داشت، اين بود که امام جمعه ونماينده امام درمسائل اجرايي مداخله نداشته باشند، اما ايشان تأکيد داشت که کار مردم راه بيفتد. هميشه به ادارات توصيه مي کرد که کار مردم را رديف کنيد تا نياز به مراجعه به ما نباشد، واگر موردي را مي خواستند پيگيري کنند قيد مي کردند که براساس مقررات اين مساعدت صورت بگيرد، يعني بناي مداخله درامور اجرايي نداشتند واين ويژگي يک امام جمعه موفق است.
گويا شهيد محراب مبناي کارشان همواره ريش سفيدي بوده است.
واقعاً همين طور است، يعني من، وقتي که مي ديدم بين علماي اهل سنت مشکل به وجود مي آمد- که البته اين اختلافات طبيعي است- اين ها جمع مي شدند ودرنزد آقاي اشرفي اصفهاني،طرح مسأله مي کردند وسرانجام نيز از منزل ايشان دوست و رفيق خارج مي شدند. ممکن بود بين علماي منطقه هم ديدگاه هاي متفاوت وجود داشته باشد، ايشان اين سمت پدري را برهمه داشتند. دربين نهادهاي انقلاب، بعضي اوقات، فعاليت ها موازي بود، مثلاً آن موقع نهضت سواد آموزي يک نهاد بود وآموزش وپرورش يک بخش اداري که ممکن بود با همه مشکل داشته باشند.دستگاه هاي مختلفي بودند که موازي بودند واگر مشکلات اين ها بالا مي گرفت، آقاي اشرفي نظرشان اين بود که مداخله نکنند واستان داري مسائل را حل و فصل کند واگر زماني به ايشان مراجعه مي شد،پدري مي کردند واين مشکل به سرعت مرتفع مي شد.
از فعاليت هاي شهيد محراب درخصوص عشاير بگوييد که شما دراستان داري کرمانشاه شاهد آن ها بوديد.
اتفاقاً از مطالبي که براي اين مصاحبه آماده کرده بودم، يکي همين بحث عشاير بود. يادم هست، يک شب زير باران بسيار شديد درخوزستان، عمليات بود وهواپيماهاي دشمن هم به غرب وهم به جنوب حمله مي کردند. ما، با ايشان درزير باران شديد در منطقه اي به نام گو آور درچهل کيلومتري بيرون اسلام آباد، به سراغ عشايري رفتيم که زير باران، داخل چادربودند. برق هم دراين چادرها بود وبچه ها با چراغ هاي قديمي نفتي داشتند مشق مي نوشتند. شهيد اشرفي اصفهاني، ازآن ها سؤال کرد که شرايط شما چطور است؟ گفتند:” خدا را شکر”. ايشان پرسيدند: “حالا از خدا چه مي خواهيد، استان دار هم آمده،اگر خواسته اي داريد، بفرماييد”. عشاير گفتند:” ما از خدا يک خواسته داريم وآن اين است که به امام طول عمر عنايت کند”. مجدداً ايشان پرسيدند:” خواسته دومي هم داريد؟” آن ها گفتند:” خواسته دوم ما اين است که رزمندگان پيروز شوند”. آقاي اشرفي به دنبال اين بود که عشاير نيازهاي زندگي خودشان، مشکل اردوگاه، نفت، غذا وموارد مشابه را مطرح کنند، ولي از زبان شان اين مطالب را شنيد. بعد با هم که به سمت اسلام آباد وکرمانشاه مي آمديم،ايشان مي گفتند که من از جواني، اين عشاير را ذخاير کشور مي دانستم وبعد از انقلاب هم اين عشاير را پاسدار انقلاب مي دانم . رضاي خدا و رضاي خلق دراين است که به اين عشاير برسيد. هميشه تأکيد داشتند که عشاير نجيب ترين افراد جامعه ما هستندوبيش ترين توليدات را دارند.
نکته بعدي که به ذهن من مي رسد وخدا را هم برآن شاهد مي گيرم، اين است که شهيد، برنامه هاي زندگي شان علي گونه بود وزندگي خود را براساس حداقل معاش تعريف کرده بودند.دراين خصوص، هميشه مي گفتند که محرومان ومستضعفان را دستگيري کنيد، واجب را که وظيفه است عمل کنيد، ولي هيچ مستحبي را بالاتر از رسيدگي به ضعفا نمي دانستند. زندگي خود را نيز به کيفيتي تعريف کرده بودند که مي توانيم بگوييم مثل ضعفاي جامعه زندگي مي کردند. حتي وسيله نقليه وضد گلوله حفاظتي از تهران آمده را به استان داري براي استان دار تحويل داده بودند ومن هم تعمد داشتم استفاده نکردم. هر کاري کرديم ايشان را متقاعد کنيم تا از اين خودرو استفاده کنند، مي گفتند:” يک جان من دارم، يک جان هم آحاد مردم وهيچ تفاوتي بين اين ها نيست”. هر چه بنده و فرزند ايشان که مسؤول دفترشان بود، اصرارکرديم که اين ماشين براي شماست وحتي گفتيم استان داري جاي پارک ماشين شما را ندارد، شهيد اشرفي مي گفتند:” منزل ما دريک کوچه سه متري قراردارد، اين ماشين را کجا ببرم؟” وحاضر نشدند از آن استفاده کنند.اهتمام حاج آقا به ضعفا دراستان واين که زندگي خودشان را حداقلي تعريف کرده بودند، طوري بود که مردم استان وقتي زندگي ايشان را مي ديدند، براي شان موجب آرامش بود وبا کاستي هاي آن موقع مدارا مي کردند، چون فکر مي کردند که زندگي امام جمعه ونماينده امام- با اين همه سوابق وبا اين شخصيت- داراي سطح معيشتي پاييني است.
يادم هست،هربمباران جدي اي که ايلام داشت،سه چهار نوبت تماس مي گرفتند وتأکيد مي کردند تا به اتفاق به مردم به ايلام سر بزنيم. مي گفتند:” مردم ايلام مظلومند، گناه دارند.” حتي، يک بار به اتفاق ايشان وشهيد صدوقي به آن جا رفتيم وآقاي اشرفي، درمسجد جامع ايلام نماز جماعت مغرب وعشاء خواندند وبعد هم شهيد صدوقي سخن راني کردند.درآن زمان، آقاي مهندس ترکان استان دار ايلام وآقاي محمدي امام جمعه همين شهر بودند. شهيد اشرفي اعلام کردند ايلام، بمباران سختي شده است ومجروحان زياد هستند.آن زمان، آقاي صدوقي سالي دو نوبت، هر بار تا ده روز يا بيش تر، مي آمدند.يکي از اين دفعات که آيت الله صدوقي به استان کرمانشاه آمدند، مصادف شد با بمباران ايلام وتأکيدي شده بود ازدفتر رياست جمهوري وقت حضرت آيت الله خامنه اي تا بنده وآيت الله اشرفي حضور داشته باشيم. آقاي اشرفي که خودشان به اين کار علاقه مند بودند، بنده پيشنهاد دادم به آيت الله صدوقي که ما عازم ايلام هستيم، شما علاقه داريد به اين آسيب ديدگان سري بزنيد؟ که ايشان گفتند با کمال ميل وآيت الله صدوقي از طريق زميني به ايلام آمدند وبنده به اتفاق شهيد اشرفي اصفهاني درصبح گاهي دراسلام آباد شرکت کرديم؛ارتش، سپاه، نيروي انتظامي وبسيج صبح گاه مشترک داشتند. آن زمان شهرباني، ژاندارمري وکميته هنوز داير بودند. بعد به اتفاق شهيد اشرفي رفتيم تا نماز مغرب وعشاء را در مسجد جامع بخوانيم. ايشان،با صفايي خاص، اقامه نماز مغرب وعشاء کردندوهر کاري که کردند آقاي صدوقي نپذيرفتند امام جماعت باشند. بين دونماز، شهيد صدوقي سخن راني جامعي داشتند.درآن جا، شهيد اشرفي اصفهاني حاضربه صحبت نشدند، گفتند نماز را من خواندم وصحبت را شما بفرماييد. آن شب را همه درايلام بوديم تا روز بعد که هر کدام از آقايان- به صورت جداگانه- به ديدار مجروحان رفتند وبه بعضي از چادرهاي عشاير سرزديم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
ادامه دارد…
/ج