خانه » همه » مذهبی » امام رضا، کلام و مسائل کلامي عصر

امام رضا، کلام و مسائل کلامي عصر

امام رضا، کلام و مسائل کلامي عصر

از حضرت رضا در حوزه هاي گوناگون از جمله کلام، فقه، اديان و طب آموزه هاي ارزشمندي به دست ما رسيده است. اين مقاله ناظر بر ديدگاه هاي کلامي ايشان است که البته در مقام مرزبندي عقيدتي با آراء متغاير و متقابل مطرح در

00378 - امام رضا، کلام و مسائل کلامي عصر
00378 - امام رضا، کلام و مسائل کلامي عصر

 

نويسنده: حسين هوشنگي

 


از حضرت رضا در حوزه هاي گوناگون از جمله کلام، فقه، اديان و طب آموزه هاي ارزشمندي به دست ما رسيده است. اين مقاله ناظر بر ديدگاه هاي کلامي ايشان است که البته در مقام مرزبندي عقيدتي با آراء متغاير و متقابل مطرح در آن عصر بوده است و شامل طيف وسيعي از اعتقادات مي شود از جمله توحيد و نفي تشبيه،‌ صفات الهي؛ مبحث اختيار و عدل؛ کلام الهي و خلق قرآن ولي پيش از ورود به اصل مباحث بايد به بستر تاريخي و وضعيت کلام پيش از / و همزمان با عصر حضرت رضا و نيز روش تعليم کلامي ايشان اشاره اي داشت.

پيشينه کلام تا عصر امام

در قرن نخست هجري قمري تنها آن دسته از گرايش هاي کلامي را شاهديم که با اتخاذ موضعي خاص در يک يا چند مورد معدود از مسائل کلامي، هنوز به شکل مکتب جامع و نظام مند در نيامده اند. مسائل مطروحه در اين دوره داراي صبغه اجتماعي، اخلاقي و سياسي است و مباحث صرفاً نظري کلام، و به اصطلاح دقيق الکلام، در قرن سوم مجال و زمينه ظهور مي يابد.
مسأله امامت و منزلت مرتکب کبيره از اولين مسائل کلامي مطرح در دوره اسلامي است که در سخنان امام رضا هم مورد توجه بوده است. هرچند مسأله مرتکب کبيره در زمان ايشان به حاشيه رفته بود و بدون نظر به طراحان اصلي آن يعني خوارج، توسط امام رضا بررسي مي شود (ابن بابويه، التوحيد، ص 406). به نظر مي رسد غائله خوارج در پايان قرن دوم فروکش کرده باشد به گونه اي که امام خود را ملزم به موضع گيري در برابر آنها نمي بيند.
گروه کلامي ديگر در قرن اول، اهل ارجاء (مرجئه) هستند که شکل اوليه آن قائل به ارجاء کفر و ايمان صحابه در منازعات پيش آمده به روز قيامت و داوري خداوند است (ابن سعد، 1904-1915 م، ج 1، ص 214) و شکل متأخرتر که به ارجاء عمل از ايمان اعتقاد دارند و گناه را بالتبع مستوجب کفر نمي دانند و البته دامنه ي بحث را به تدريج به ساير منازعات کلامي از جمله خلق قرآن گسترش مي دهند، در کلام امام رضا مورد تعريض و تقبيح قرار دارند (مجلسي، 1403 ق، ج 89، ص 120).
گرايش متقدم ديگر، قدريه است. اين انديشه توسط معبد جهني، غيلان دمشقي و سپس توسط واصل بن عطا و عمرو بن عبيد صورت بندي کلامي يافت و شرور بدين ترتيب از دايره خواست تقدير و فعل الهي خارج شد (شهرستاني، 1406 ق، ج 1، ص 51). البته با توجه به تقبيح قدريه در کنار مرجئه در برخي احاديث، اصحاب اختيار، قائلان به جبر را قدريه خوانده اند و در کلام حضرت رضا هم اين اطلاق دوگانه به چشم مي خورد.
جهميه جريان ديگري است که در قرن دوم شکل گرفت. پيوران جهم بن صفوان در مسأله قدر با جبريه همراه شدند و در مسأله ايمان هم صدا با مرجئه، جايگاه عمل را در ايمان نفي کردند و در مسأله کلام الهي به خلق قرآن قائل شدند و نهايتاً در دقيق الکلام از تعطيل و نفي صفات دفاع کردند. معتزله به عنوان اولين مکتب کلامي برخي اصول فکري خود را از اين گرايش هاي کلامي اتخاذ و استفاده کردند؛ از جمله اختيار را از قدريه و خلق قرآن و نفي صفات را از جهميه به وام گرفتند که امام رضا نيز در برابر اين جريان ها مواضعي را اتخاذ کرده اند. به طور کلي در قرن دوم و سوم با يک جبهه بندي ميان دو گروه مواجهيم:

1- داعيه داران کلام متشکل از معتزله و گرايش هاي ديگر عقلگرا؛
2- نص گرايان مخالف گروه اول که از موضع انفعال و واکنش به گروه اول به برخي مباحث کلامي پرداختند (پاکتچي، 1377 ش، ص 436). امام رضا در منازعه ميان اين دو گروه عموماً موضع ميانه و اعتدالي را اتخاذ کرده اند.

البته در ميان شيعيان نيز از قرن دوم و از زمان صادقين به بعد متکلماني ظهور يافتند. هشام بن حکم، يونس بن عبدالرحمان، علي بن نصور، فضل بن شاذان (کشي، 1348 ش، ص 539، 250) همچنين صاحب الطاق، هشام بن سالم جواليقي، زراره بن اعين و ابومالک خضرمي (همان اثر، ص 141؛ اشعري، 1400 ق، ص 31 به بعد) از آن جمله اند. در ميان همين متکلمان شيعي نيز جناح بندي هايي وجود داشته است (پاکتچي، 1375 ش) و البته اين جريان کلام گرا از جانب حديث گرايان شيعي مورد مخالفت قرار گرفته است (مسند الامام الرضا، 1406 ق، ج 2، ص 453).
در نقل روايات از امام رضا درباره ي اين مباحث و کسان، دو طيف مخالف در منابع آمده است: گروهي از روايات وجود دارد که در آنها موارد متعددي تخطئه و تقبيح و بعضاً حتي لعن و تکفير افرادي همچون يوسف بن عبدالرحمان (کشي، 1348 ق، ص 415؛ مسند الامام الرضا، 1406 ق، ج 2، ص 457)، هشام بن ابراهيم عباسي (کشي، همان اثر، ص 422)، هشام بن حکم و هشام بن سالم (همان اثر، ص 237) به چشم مي خورد. در دسته ي ديگر رواياتي است که خلاف مطالب قبل نقل شده است از جمله آن که امام از تضمين بهشت براي يونس (همان اثر، ص 409؛ مسند الامام الرضا، 1406 ق، ج 2، ص 455) و تأييد کلي او (کشي، همان اثر، ص 491، 411) و نز عبد صالح بودن هشام بن حکم (همان اثر، ص 415، 330) سخن گفته است. اين اختلاف در نقل يا بايد ناشي از تفاوت احوال اين متکلمان در ادوار گوناگون حيات شان باشد که به لحاظ تاريخي صحيح به نظر نمي رسد يا بايد ناشي از جعل و اختلافات و جناح بندي هاي دروني پيش گفته باشد. به هر حال نظر حقيقي امام راجع به متکلمان و روش عقلي آنها را مي توان از آموزه هاي ايشان درباره روش صحيح در مباحث اعتقادي و کلامي، استنباط کرد.

روش امام در مباحث اعتقادي

امام رضا در مناسبت هاي گوناگون روش صحيح در مباحث کلامي همچون توحيد و صفات الهي و اراده و قضا و قدر او را، اتکا و استناد به قرآن مي دانست “خدا را وصف کن به آنچه او خود را بدان وصف کرده است بدون تجسيم” (ابن بابويه، التوحيد، ص 47؛ مجلسي، 1403 ق، ج 3، ص 297) و در اين مسير نبايد خدا را با انسان قياس کرد (ابن بابويه، همان اثر، ص 47). البته اتخاذ روش نقلي به معناي اکتفا به ظواهر و نص گرايي نيست و عقل در استنباط لوازم آيات به کار گرفته مي شود. مثلاً در اثبات اختيار مي گويد خداوند اگر عملاً منع مي کرد از آنچه به آن امر کرده بود، هيچ گاه ابليس را براي تخطي از سجده بر انسان لعنت نمي کرد و خدا مکلف را به آنچه نهي کرده،‌ وادار نمي کند، والا در آيه چنين نمي آمد که: “وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي” (طه، 121/20؛ طبرسي، 1413 ق، ج 2، ص 329؛ حويزي، 1383 ش، ج 3، ص 404). تأکيد بر استناد به نصوص، آنجا توجيه خود را مي يابد که بدانيم خداوند وراي حد عقول و اوهام انساني است (کليني، 1363 ش، ج 1، ص 105؛ ابن بابويه، التوحيد، ص 98) و امام مکرراً تعبير قرآني “لاتدرکه الابصار” را به درک ناپذيري خداوند براي اوهام (برقي، المحاسن، ص 239) و يا اوهام القلوب (ابن بابويه، 1400 ق، ص 334) يا همان عقول، تفسير مي کند و با تأکيد بر تعريف و وصف ناپذيري حق (ابن بابويه، التوحيد، ص 100؛ کليني، 1363 ش، ج 1، ص 102) و فوق توصيف وصف کنندگان بودن خدا (طوسي، 1414 ق، ص 279؛ ابن بابويه، التوحيد، ص 24) بر نوعي شناخت و به اصطلاح الهيات سلبي صحه مي گذارد با اين بيان که: “هرگاه توهم و تصوري از چيزي داشتيد براي خدا غير آن را تصور کنيد” (کليني، همان اثر، ج 1، ص 100) و بر اين جمله بايد افزود تأکيد حضرت را بر تنگناي زبان و قصور تعبير از خداوند که “عجزت دونه العباره” (همان اثر، ج 1، ص 105؛ حر عاملي، الفصول المهمه، ج 1، ص 186).
البته چنان که گذشت اين به معناي نفي کلي عقل در شناخت خداوند نيست، چون عقل علاوه بر استنباط و استنتاج لوازم عقلي، از طريق احکام مخلوقات الهي به اصل وجود حق و حدوث خلق مي تواند راه يابد (مجلسي، 1403 ق، ج 4، ص 284) و نيز خداوند اجمالاً از طريق نشانه ها و آيات شناخته مي شود (ابن بابويه، التوحيد، ص 47). به علاوه در دفع اشکال شبهه افکنان و در مقام جدل هم عقل و مهارت هاي کلامي را حضرت رضا خودشان به کار مي گيرند به عنوان مثال در پاسخ به اين که روايات دال بر تشبيه از ائمه پيشين نقل شده، مي گويند مگر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين احاديثي وارد نشده است و اگر بگويند آنها از پيامبر نيست، مي گوييم روايات منسوب به ائمه از آنها نيست (همان اثر، ص 363).
توجه به مخاطب هم در اتخاذ روش از نظر امام دخيل است. امام به تفاريق و تکرار بر سخن گفتن با مردم به اندازه فهم آنها تأکيد مي کند: “يکلم الناس بما يعرفون و يکف عما ينکرون” (حويزي، 1383 ش، ج 5، ص 707)؛ لذا در حديث مي فرمايد که در پاسخ به سؤال از کيفيت صفات، بيان “ليس کمثله شيء”، و در جواب سؤال از توحيد، بيان آيه ي “قُل هُواللهُ اَحد” کافي است (همان اثر)؛ يا گاهي که از ايشان درباره توحيد سؤال مي شد مي فرمود “همان که شما بر آن هستيد” (ابن بابويه، التوحيد، ص 46). فراتر از اين، گاهي به نظر مي رسد امام به فهم و اجماع عموم استناد مي کند از جمله در نقد تقدم اراده بر مريد که مدعاي سليمان مروزي است، به فهم عمومي احتجاج مي کند که اين فهم، فاعل و مريد را قبل از اراده مي داند و در محاجه با ثنوي، اجماع داشتن بر يک مبدأ و اختلاف داشتن در دو مبدأ را به عنوان دليل براي يگانگي خداوند مطرح مي کند (همان اثر، ص 269). در تکميل بحث بايد افزود که امام در حوزه طبيعيات و طب و اغذيه صراحتاً تجربه و آزمودن در مرور ايام را به عنوان مبناي قضاوت خود مطرح مي کند.
در مجموع مي توان نتيجه گرفت امام در عين تأييد کلي متکلمان “ابن عمي علي بن موسي الرضا يحب الکلام و اصحابه ” (عاملي، 1398 ق، ج 2، ص 28) و مفيد و لازم دانستن آن در جهت دفاع از امامت و کيان مذهب و رد شبهات و جدل با مدعي، ولي در اين مسير عقل گرايي محض و ناديده گرفتن کلام خدا و معصوم را (به عنوان مبناي اصلي براي وصول به چارچوب هاي عقيدتي) نمي پذيرد و بحث کردن با فرد پذيرنده و غيرمنکر و نيز به دنبال شکست طرف مقابل بودن، و مغالطه کردن را مي توان از آفات کلام در نزد ايشان دانست (ابن بابويه، 1387 ش، ج 1، ص 154). به علاوه در آن زمان تنها مکاتب کلامي، معتزله و جهميه بود که برخي تعابير تند از سوي امام مانند متهم به شرک و بدعت کردن متکلمان (ابن بابويه، التوحيد، ص 440، 419) مي تواند راجع به آنها باشد.

توحيد و نفي تشبيه

توحيد با مفهوم وسيعي که دارد در کلام حضرت رضا مکرراً همراه با نفي تشبيه (اسناد صفات خلق به خالق) آمده است (ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 351)، چون نفي شبيه و مثل در کنار نفي شريک و نفي صفات، زائد بر ذات از ابعاد توحيد الهي است. تأکيد امام بر نفي تشبيه و البته تجسيم، که اخص از تشبيه است، احتمالاً به جهت انتساب نا به جاي تشبيه و تجسيم به شيعه در آن روزگار است؛ و البته اين امر بعد از آن است که امام آن را حاصل جعل احاديث توسط غلات مي داند (ابن بابويه، 1387 ش، ج 1، ص 142). البته نمي توان نقش برخي آراء تشبيهي و تجسيمي منتسب به هشام بن سالم جواليقي و هشام بن حکم را ناديده گرفت که در احاديث امام رضا نقد آنها را شاهديم (ابن بابويه، التوحيد، ص 104). هر چند در مواردي هم در برابر هشام بن سالم که براي خدا صورت قائل شده است، امام قول هشام بن حکم و يونس بن عبدالرحمان را مبني بر شيئي لا کالاشياء بودن خدا را تأييد مي کند (حر عاملي، 1409 ق، ج 8، ص 228؛ کشي، 1348 ش، 284). به هر حال در دوره هاي متأخرتر هم برخي فرقه نگاران، تشبيه را به دو هشام نسبت داده اند (اشعري، 1400 ق، ص 31-33؛ بغدادي، الفرق بين الفرق، ص 277؛ شهرستاني، 1406 ق، ج 1، ص 184-185) و فراتر از اين ابن تيميه، هشام بن حکم را اولين کسي دانسته که قائل به تشبيه شده است. (ابن تيميه، الفرقان، ص 128).
در بيان امام نفي تشبيه دامنه وسيعي را از نفي شبيه، جا و مکان (مجلسي، 1403 ق، ج 2، ص 299)، صورت (کليني، 1405 ق، ج 1، ص 105)، کيفيت و “وجه کالوجوه” (ابن بابويه، 1387 ش، ج 1، ص 115)، بودن در عرش (همان اثر، ص 134) شامل مي شود.
دليل گونه اي را که امام در نفي تجسيم مي آورد “خدا مبدأ (مجسم) اجسام است و مصور صور است [لذا خود نمي تواند جسم و صورت داشته باشد] حال آن که بنا به قول مشبهه، خالق از مخلوق، رازق از مرزوق متمايز نمي باشد” (کليني، 1405 ق، ج 1، ص 137)، امام حتي سخن کسي را که مي گويد” خدا جسم است نه مانند اجسام”، صحيح نمي داند چون چگونه چنين شخصي در عين حال مي تواند قائل به عدم شباهت خدا به مخلوقات باشد (عياشي، التفسير، ج 1، ص 356). جالب اين که در استدلال متقابلي از هشام بن حکم نقل شده است، اگر خدا شبيه مخلوقات نباشد، چگونه مي توان مخلوقات را دلالت گر بر او دانست لذا مي گفت خدا جسم است لا کالاجسام (اشعري، 1400 ق، ص 31-33).
اما در خصوص اين که آيا اطلاق شيء بر خداوند جايز است يا خير، روايات از امام رضا متعارض است. لازم به ذکر است جهم بن صفوان اين اطلاق را مستلزم تشبيه و لذا نادرست مي دانست (همان اثر، ص 279-280؛ شهرستاني، 1406 ق، ج 1، ص 79-81). امام خدا را در روايتي شيء دانسته است به جهت اين آيه ي شريف که قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ… (انعام، 19/6)؛ البته با اين تأکيد که نه شيء مانند اشياء بلکه چنان که در تأييد عقيده هشام بن حکم از ايشان روايت شده خدا شيئي است نه مانند اشياء (حر عاملي، 1409 ق، ج 9، ص 228).
امام در مقام نفي تشبيه رواياتي را که ظاهراض افاده ي جبر مي کنند، تأويل مي کند. مثلاً روايتي را که مشابه آن در تورات هم آمده مبني بر اين که خدا آدم را به صورت خود خلق کرده است، در مقام هدايت فردي مي داند که به کسي گفته بود “قبح الله وجهک و وجه من يشبهک” (عاملي، 1398 ق، ج 1، ص 272) و برخي منقولات را مانند اين که پيامبر خدا را در صورت جوان مشاهده کرد، به تجارب دروني و باطني برمي گرداند که قاعدتاً در چنين مواقعي نبايد معناي ظاهري گزارش مراد باشد (ابن بابويه، التوحيد، ص 113) و در جايي ديگر زيارت رب را به زيارت نبي تأويل مي کند همچنان که طاعت او طاعت خداست، وجه خدا را نيز انبياء و اوليا معرفي مي کند (ابن بابويه، 1387 ش، ج 1، ص 115).
امام در کل مردم را در مسأله تشبيه به سه دسته تقسيم مي کند:
اول: مذهب اثبات التشبيه يعني کساني که صفاتي را براي خدا اثبات مي کنند و اين اثبات صفات همراه با تشبيه است.
دوم: مذهب النفي که همان مذهب به اصطلاح تعطيل و تنزيه مطلق است.
سوم: مذهب اثبات بلاتشبيه که تنها مذهب اخير را صحيح مي داند (عياشي، التفسير، ج 1، ص 356؛ ابن بابويه، التوحيد، ص 100).

توحيد صفاتي

امام رضا نفي صفات را والاترين مرتبه توحيد مي خواند: «کمال معرفت، توحيد حق است و کمال توحيد، نفي صفات از اوست به اين جهت که صفت بر غيريت با موصوف گواهي مي دهد» (همان اثر، ص 56).
در بيان ديگر حضرت ابتداي عبادت خدا را معرفت او، و اول معرفت الله را توحيد او، و نظام توحيد الهي را نفي صفات از او مي داند (ابن بابويه، 1385 ق، ص 9). البته پرواضح است که با توجه به تصديق صفات گوناگون براي خداوند در قرآن کريم، امام علم، قدرت حيات، سمع و بصر الهي را انکار نمي کند، بلکه در صدد نفي گرايش هاي تشبيهي آن زمان و احياناً نقد ديدگاه مسيحيان در تثليث بوده است که از جانب برخي مسيحيان با صفات الهي مرتبط دانسته شده بود (ولفسن، 1368 ش، ص 112-132)؛ و اعتقاد برخي مسلمانان در باب صفات زائد بر ذات به نوعي مستند آنها قرار گرفته بود. امام خود صراحتاً خداوند را از ازل عالم و قادر وحي و سميع و بصير معرفي مي کند، ولي در عين حال کساني را که قائل به اين هستند که خدا عالم به علم و قادر به قدرت است، مشرک و قائل به کثرت اله مي داند (ابن بابويه، 1400 ق، ص 222). لذا امام مي فرمايد: “العلم ذاته”، “السمع ذاته”، “القدره ذاته” (همو، التوحيد، ص 135، 139).
مباحث توحيد صفاتي به اصطلاح از دقيق الکلام محسوب مي شود علاوه بر آن امام رضا به صراحت از قديم بودن خداوند و از اين که آن نشان عدم مخلوقيت خداوند است و از دليل قديم بودن خداوند (همو، 1387 ق، ج 1، ص 145) سخن مي گويد. از اين مهم تر ايشان در مقام بيان ايجاد ابداعي عالم در “فاطر الاشيا انشاءا و مبتدعها ابتداً بقدرته و حکمته لامن شيء فيبطل الاختراع” (کليني، 1405 ق، ج 1، ص 105) به آموزه مهم خلق لا من لاشيء اشاره مي کند. در برابر تعبير “خلق من لاشيء” از دقت فلسفي افزون تري برخوردار است. اما در داوري ميان زراره که منفي را شي و مخلوق نمي دانست و هشام بن حکم، حق را به هشام مي دهد که منفي را شيء و مخلوق مي داند (کشي، 1348 ش، ص 229).

جبر و اختيار

مسأله جبر و اختيار در کلام امام رضا مرتبط با اراده الهي و قضا و قدر و خالقيت او آمده است. بدين ترتيب مي توان وجه کار شيخ صدوق را در آوردن بحث جبر و اختيار ضمن کتاب با عنوان “التوحيد” نيز فهميد. جبريه با مطلق کردن اراده و تقدير و خالقيت الهي، مدعاي خود را ثابت مي کنند و البته بعضاً با علم پيشين هم همين نتيجه گرفته مي شود.
امام رضا اولاً اراده را از صفات فعل الهي قلمداد مي کند و قائلان به اراده ازلي را غير موحد مي خواند (حرعاملي، الفصول المهمه، ج 1، ص 96). ايشان با استناد به برداشت عرفي، اراده را غير از مريد و بعد از او مي دانند (ابن بابويه، 1387 ق، ج 1، ص 173) و آن غير از علم و حادث است، اما غير از علم است جون نفي اراده، نفي مراد است؛ ولي نفي علم، نفي معلوم نيست. و حادث است چون صفات فعل است و فعل محدث است (همان جا)، اراده اگر فعل باشد بحث سمت و سوي جبر پيدا مي کند.
البته امام رضا بين اراده و مشيت تفاوت مي گذارد: “المشيه کالاهتمام بالشيء و الاراده اتمام ذلک” (مجلسي، 1403 ق، ج، ص 357). “کالاهتمام” فرمود چون چنان که خود امام در جاي ديگر آورده است، اراده در انسان ابتدا در ضمير و باطن است، بعد در فعل ظاهر مي شود؛ اما در خدا تروي و تفکري مقدم بر فعل نيست‌ (کليني، 1405 ق، ج 1، ص 109).
در عين حال ايشان مشيت را در خداوند به عنوان آغاز و آهنگ فعل (ابتداء الفعل) و اراده را “الثبوت عليه” قلمداد مي کند (برقي، المحاسن، ص 244) و بدين ترتيب با اين که مشيت الهي تعلق به امري مي گيرد، مي تواند مراد نباشد.
علاوه بر اين گاهي بنا به نقل امام رضا مابين دو نوع اراده الهي، اراده ي عزم و اراده ي حتم تفکيک مي کنند (کليني، 1405 ق، ج 1، ص 150) که شايد بتوان اراده ي عزم را با مشيت بنا به تعريف ياد شده، مطابق دانست. با اين توضيحات معلوم مي شود اگر امام مي فرمايد در صورت تعلق اراده الهي، امر خدا لاجرم ولو با سلب عقل بندگان نافذ مي شود (سبط طبرسي، 1385 ق، ص 249)، منافاتي با اختيار ندارد.
قضا و قدر الهي، آموزه خداشناختي ديگري است که همواره از آن در جهت تقرير جبر استفاده شده است. شمول تقدير الهي نسبت به افعال ارادي انسان ظاهراً به سلب اختيار مي انجامد. امام رضا نيز تفويض اختيار را آن چنان که مفوضه و اصحاب اختيار بيان مي کنند، رد مي کند و مي فرمايد هر چيزي تحققش به مشيت و اراده و تقدير و قضاي الهي است. مشيت، اهتمام او به شي و اراده، کامل کردن مشيت؛ و تقدير عبارت است از اندازه گيري (هو الهندسه من الطول و العرض) است. هرگاه مشيت و اراده الهي به چيزي تعلق گرفت آن را تقدير مي کند و قضاي الهي پس از تقدير است و در نهايت امضا و اجرا مي آيد (برقي، المحاسن، ص 244)، ولي چنان که خواهد آمد اين با قبول نوعي اختيار هم منافاتي ندارد.
از ديگر مباني خداشناختي جبر، شمول خالقيت الهي نسبت به افعال اختياري بندگان است (شهرستاني، 1406 ق، ج 1، ص 85)، امام رضا در اين خصوص آموزه ويژه اي مطرح کرده است و آن تفکيک ميان “خلق تقدير” و “خلق تکوين” است. ايشان افعال عباد را مخلوق به معناي خلق تقدير مي داند، يعني در مورد افعال انسان به مخلوقيت به معناي مقدر بودن است. “ان افعال العباد مخلوقه خلق تقدير لاخلق تکوين” (حر عاملي، 1409 ق، ج 15، ص 317).
بدين ترتيب امام راهي ميانه (امر بين الامرين) را در ميان مفوضه و قدريه (که آن را بر قائلان به اختيار اطلاق مي کند) و جبريه مي گشايد (ابن بابويه، 1387 ق، ج 2، ص 203).
بايد توجه داشت انديشه قدر در صورت بندي کلامي آن در اواخر قرن اول اين گونه بيان شد که فعل شر را نمي توان به خدا اسناد داد، و نظريه مقابل هم به تناسب به صورت “ان القدر خيره و شره من الله” بيان مي شد (شهرستاني، 1406 ق، ج 1، ص 47). امام در اين باره مي فرمايد خداوند عزيزتر و حاکم تر از آن است که کار را يکسره به بندگان بسپارد و عادل تر از آن است که جبريه مي گويند؛ ولي عقيده درست آن که انتساب اعمال بد به انسان اولاست و انتساب اعمال خوب به خدا اولي مي باشد (مجلسي، 1403 ق، ج 97، ص 149).
در حديث جامع ديگري جبر را به اسناد فعل به خدا، سپس عذاب کردن انسان به خاطر آن دانسته که به کفر مي انجامد و تفويض را چنين دانسته است که امر خلق و رزق را به ائمه واگذار شده بدانيم که شرک است، ولي معناي امر بين الامرين اين است که در انجام طاعات و ترک منهيات هنوز راهي براي اختيار انساني باقي است: “وجود السبيل الي اتيان ما امروا به و ترک ما نهو عنه” (حرعاملي، 1409 ق، ج 28، 340) يعني خدا امر و نهي کرده ولي قدرت و اختيار هم داده است (مجلسي، 1403 ق، ج 75، ص 354).
امام رضا در اين مسير، مشيت و اراده الهي را امر به طاعات و رضايت او به آنها، و ياري رساندن و توفيق در آنها دانسته است و در معاصي، نهي از آنها و سخط در آنها و خذلان بر انجام آنها، قضاي الهي هم حکم خدا بر افعال بندگان است به لحاظ ثواب و عقاب (حر عاملي، 1409 ق، ج 28، ص 34).
عقيده اختيار گاهي در قالب قول به استطاعت يعني توان و قدرت بر انجام کار توسط انسان مطرح مي شود. امام رضا عقيده يونس بن عبدالرحمان را در استطاعت که بر پيروي از زراره و در دفاع از اختيار به آن قائل بود، بر خطا مي داند؛ و استطاعت را به شيوه شرط استطاعت در حج به تحقق شرايطي همچون صحت جسم، سلامت اعضا و داشتن توان مالي معنا مي کند که فرد با حصول آنها هم مي تواند به فعلي اقدام يا از فعلي اجتناب کند (ابن بابويه، التوحيد، ص 348)؛ چنان که شخص مستطيع در حج نيز مي تواند اقدام يا ترک کند. اين تلقي از استطاعت که به عنوان نظريه اي بينابين اختيار و جبر مطرح مي شود در آموزه هاي قدريه در اوايل قرن دوم هم سابقه داشته است. غيلان دمشقي، استطاعت را به صحت و سلامت و عاري بودن اعضاي بدن از آفات تفسير مي کرد (اشعري، 1400 ق، ص 229).
در پايان بايد گفت اين رويکرد اعتدالي امام و اجتناب ايشان از طرفين افراط و تفريط را جداي از جبر و اختيار، در ساير مسائل کلامي مطرح در آن عصر هم مي توان مشاهده کرد. در مسأله صفت کلام الهي و قرآن کريم و ساير کتب آسماني به عنوان مظهر و مصداقي از آن کلام، طرف افراط، به قديم بودن کتاب، حتي الفاظ مکتوب و اصوات مسموع آن قائل بود و طرف تفريط، کلام را يکسره حادث مي دانست (ابن حزم، 1405 ق، ج 3، ص 5). امام رضا اولاً با تذکر به اين که خدا منزه است از تکلم کردن مانند انسان (ليس کمثله شيء) و لذا کلام الهي با لفظ و دهان و لسان نيست (ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 351)، مي فرمايد حقيقت کلام الهي غير مخلوق است ولي وقتي در قالب کلام و سخن در مي آيد اخبار و قصص است [و لاجرم مخلوق] (مجلسي، 1403 ق، ج 89، ص 120).
منابع تحقيق:
قرآن کريم؛
ابن بابويه، محمد بن علي (1385 ق)، علل الشرايع، به کوشش سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف: مکتبه الحيدريه.
همو (1400 ق)، الامالي، بيروت: مؤسسه الاعلمي.
همو، التوحيد، به کوشش سيد هاشم حسيني تهراني: قم: النشر الاسلامي.
همو، عيون اخبار الرضا عليه السلام، به کوشش سيد مهدي حسيني لاجوردي، تهران: انتشارات جهان.
ابن تميمه، تقي الدين، الفرقان، به کوشش خليل ميس، بيروت، بي تا.
ابن حزم، علي (1405 ق)، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، به کوشش محمد ابراهيم نضر و عبدالرحمان عميره، بيروت: بي جا.
ابن سعد، محمد (1904-1915 م)، کتاب الطبقات الکبير، به کوشش زاخا و ديگران، ‌ليدن: بريل.
ابن شهرآشوب، محمد، مناقب آل ابي طالب، قم: چاپخانه علميه.
اشعري، ابوالحسن (1400 ق)، مقالات الاسلاميين، به کوشش هلموت ريتر، ويسبادن.
برقي، احمد بن محمد، المحاسن، به کوشش سيد جلال الدين حسيني، قم: دارالکتاب الاسلاميه.
بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، به کوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، کتابخانه محمد علي صبيح.
پاکتچي، احمد (1375 ش)، “گرايش هاي فقه اماميه در سده ي دوم و سوم هجري قمري”، نامه فرهنگستان علوم، شماره 4، سال 3.
پاکتچي، احمد (1377ش)، “اسلام: انديشه هاي فقهي سده هاي 2-3 ق”، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 8، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي.
حرعاملي، محمد بن حسن (1409 ق)، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت عليهم السلام.
همو، الفصول المهمه في اصول الائمه، به کوشش محمد الحسيني القائيني، قم: مطبعه نگين.
حويزي، عبد بن جمعه (1383 ق)، نور الثقلين، به کوشش سيد هاشم رسولي محلاتي، قم: بي جا.
سبط طبرسي، ابوالفضل علي (1385 ق)، مشکاه الانوار في غرر الاخبار، نجف: مکتب حيدري.
شهرستاني، محمد بن عبدالکريم (1406 ق)، الملل و النحل، به کوشش محمد سيد گيلاني، بيروت: بي جا.
طبرسي، ابومنصور (1413 ق)، الاحتجاج، به کوشش ابراهيم بهادري، تهران: انتشارات اسوه.
طوسي، محمد بن حسن (1414 ق)، الامالي، قم: دار الثقافه.
عاملي، علي بن محمد (1398 ش) الدر المنثور من الماثور و غير الماثور، قم: مطبعه مهر.
عياشيس سمرقندي، تفسير، به کوشش سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران: المکتبه العلميه، بي تا.
کشي، محمد بن عمر (1348 ش)، الرجال،‌ اختيار شيخ طوسي، به کوشش حسن مصطفوي، مشهد: آستان قدس.
کليني، محمد بن يعقوب (1405 ق)، الکافي، به کوشش علي اکبر غفاري، بيروت: دار الاضواء.
مجلسي، محمد باقر (1403 ق)، بحارالانوار، بيروت: مؤسسه الوفاء.
مسند الامام الرضا عليه السلام (1406 ق)، به کوشش عزيزالله عطاردي خبوشاني،‌ مشهد: نشر آستان قدس.
ولفسن، هري اوسترين (1368 ش)، فلسفه ي علم کلام، ترجمه ي احمد آرام، تهران: مؤسسه ي الهدي.

منبع مقاله :
هوشنگي، حسين؛ (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (عليه السلام)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد