امام من کيست؟!
امام من کيست؟!
مقدمه
شناخت امامان (عليهم السلام) و جانشينان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ايمان به آنان، چهارمين اصل اعتقادي اسلام است. در روايات، ايمان به امامان از مهم ترين ارکان اسلام به شمار آمده است:
بني إسلام علي خمس: علي الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الولايه، و لم يناد بشيء کما نودي بالولايه (مجلسي، 1404، ج 65، ص 329)؛ اسلام بر پنج (رکن) استوار است: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولايت (اهل بيت (عليهم السلام)) و بر هيچ کس از اين (ارکان) مانند ولايت تأکيد نشده است.
همچنين ايمان به اهل بيت (عليهم السلام) و شناخت آنان شرط قبولي اعمال مسلمان است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
الزموا مودتنا أهل البيت؛… فو الذي نفس محمد بيده، لا ينفع عبداً عمله إلا بمعرفتنا (همان، ج 27، ص 193)؛ بر دوستي ما اهل بيت ثابت باشيد؛ قسم به کسي که جان محمد در اختيار او است، هيچ بنده اي را عملش سود نمي بخشد مگر به معرفت ما.
از اين رو يکي از اهداف تربيت اسلامي فراهم آوردن زمينه ي شناخت و ايمان به امامان (عليهم السلام) براي متربيان است. به همين سبب، در اين مبحث سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) را در پرورش شناخت و ايمان به امامت بررسي مي کنيم. مطالب اين مبحث ذيل عنوان هاي زير ارائه مي شود: الف) روش طرح مسئله امامت در سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)؛ ب) روش هاي پرورش شناخت و ايمان به امامت در سيره اهل بيت (عليهم السلام).
الف) روش طرح مسئله امامت در سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از همان ابتداي رسالت خود به مسئله امامت و خلافتِ پس از خود توجه داشت و در فرصت هاي مناسب به آن مي پرداخت. نحوه طرح اين موضوع در سيره آن حضرت نشان مي دهد که وي نکات تربيتي مهمي را در طرح اين موضوع در نظر داشته است. براي روشن شدن اين نکات نخست به اجمال، سيره ايشان را در اين موضوع بيان کرده و سپس به بررسي ظرافت هاي تربيتي آن مي پردازيم.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) موضوع امامت را در سه مرحله مطرح کرد: مرحله اول) فراهم آوردن زمينه مناسب؛ مرحله دوم) بيان اجمالي و صريح امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام)؛ و مرحله سوم) بيان رسمي و نصب علي (عليه السلام) به مقام خلافت و امامت.
مرحله اول) زمينه سازي
در اين مرحله پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام برخي از کارهاي شخصي، خانوادگي و سياسي خود را به حضرت علي (عليه السلام) واگذار مي کرد. براي مثال، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام مهاجرت از مکه به مدينه، علي (عليه السلام) را وکيل امور مالي خود کرد و به او فرمود، امانت هايي را که نزد او بود به صاحبانشان برگرداند، بدهي هاي او را بپردازد و سپس همراه خانواده ايشان به مدينه هجرت کند.
همچنين زماني که دستور داد مردان مسلمان با يکديگر پيمان برداري ببندند؛ خود او با اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پيمان برادري بست. علاوه بر اين، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد درهاي همه ي خانه هايي را که به مسجد النبي باز مي شد ببندند، به استثناي درِ خانه ي خود و درِ خانه ي اميرمؤمنان علي (عليه السلام).
همچنين درباره علي (عليه السلام) فرمود:
علي در هر حال با حق است و حق با علي است و از هم جدا نمي شوند، تا در کنار حوض کوثر نزد من آيند. (1)
اينها اقداماتي بود که زمينه را براي بيان صريح وصايت و امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مهيا مي کرد.
مرحله دوم) بيان اجمالي و صريح
بعد از فراهم شدن زمينه مناسب، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مناسبت هاي گوناگون، به صورت اجمالي و گذرا و گاه به صراحت، وصايت و امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و فرزندان او را بيان کرده است.
براي نمونه، مي توان به روايت سلمان فارسي اشاره کرد:
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خطبه اي ايراد کرد و فرمود: اي مردم! من به زودي از ميان شما رخت بر مي بندم… اي مردم! آنکه خورشيد را از دست داد به ماه چنگ زد و آنکه ماه را از دست داد به فرقدان و آنکه فرقدان را از دست داد به ستارگان درخشان بعد از من چنگ زند.
سلمان مي گويد: زماني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از منبر پايين آمد به دنبال او رفتم تا وارد خانه عايشه شد. من هم داخل شدم و گفتم: پدر و مادرم فداي تو اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)… خورشيد چيست؟ ماه چيست؟ فرقدان کدامند؟ و ستارگان درخشان کدام؟ فرمود: خورشيد منم، ماه علي (عليه السلام) است، فرقدان حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) هستند، و ستارگان درخشان نُه امام از فرزندان حسين (عليه السلام) هستند که نهمين آنان مهدي ايشان است. (2)
اين روايت و بسياري از روايات ديگر، به اشاره و اجمال، وصايت و امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را براي مردم بيان مي کنند.
روايات بسياري نيز وجود دارد که در آنها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به صراحت، وصايت و امامت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) و فرزندان او را بيان کرده است. در اينجا دو نمونه از اين روايت ها را نقل مي کنيم:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اصحاب فرمود:
آيا شما را هدايت نکنم به چيزي که اگر به آن هدايت شويد و راه يابيد، هلاک نمي شويد و گمراه نمي گرديد؟ گفتند: چرا اي رسول خدا. فرمود: همانا امام شما و ولي شما علي بن ابي طالب (عليه السلام) است. او را ياري کنيد؛ تصديق کنيد و خير خواهش باشيد که جبرئيل مرا به اين، دستور داده است. (3)
سلمان فارسي نيز نقل مي کند که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده است که فرمود:
اي مهاجران و انصار! آيا شما را به چيزي راهنمايي نکنم که اگر به آن چنگ زنيد، بعد از من هرگز گمراه نشويد؟ گفتند: چرا يا رسول الله. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين علي، برادر من و وصي من و وزير من و وارث من و جانشين من، امام شماست؛ او را به دوستي من دوست بداريد و به بزرگداشت من بزرگش بداريد که جبرئيل به من دستور داده است تا اين را به شما بگويم. (4)
مرحله سوم) انتصاب حضرت علي (عليه السلام) به خلافت و امامت
مهم ترين سيره اي که در اين باب وجود دارد، سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در غدير خم است.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز هجدهم ذي الحجه، امامت و وصايت حضرت علي (عليه السلام) را به مردم ابلاغ و او را به مقام امامت نصب کرد. بدين صورت که بر منبر بالا رفت؛ علي (عليه السلام) را در کنار خود نشاند و پس از حمد خداوند، از آنان گواهي گرفت بر اينکه تا آن زمان جز تبليغ دين و خيرخواهي مردم در سر نداشته و انجام نداده است. سپس با اشاره و کنايه، نزديکي رحلت خود را متذکر شد و فرمود: دو چيز گران بها در ميان شما به يادگار
مي گذارم؛ چگونه با آنها معامله خواهيد کرد؟ آنگاه دو چيز گران بها را معرفي کرد و گفت: آن دو چيز گران بها يکي ثقل اکبر، کتاب خدا و ديگري ثقل اصغر، عترت و اهل بيتم هستند. خدايم به من خبر داده است که اين دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمي شوند.
بعد از اين سخنان، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دست علي (عليه السلام) را گرفت و بالا برد، تا جايي که سپيدي زير بغل او نمايان شد. همه علي (عليه السلام) را در کنار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ديدند و شناختند. آنگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: هان اي مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان کيست؟ ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پاسخ دادند: خداوند و پيامبر او بهتر مي دانند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ادامه داد: خداوند مولاي من و من مولاي مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اي مردم، هر کس که من مولا و رهبر اويم، علي هم مولا و رهبر اوست. سپس براي علي (عليه السلام) و يارانش دعا و دشمنانش را نفرين کرد و فرمود: لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و ديگران را از اين امر مطلع کنند (سبحاني، 1371، ص 142 – 145؛ مجلسي، 1404، ج 37، ص 108، و ج 21، باب 36، حجه الوداع و ماجري فيها).
دقت در اين سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نشان مي دهد که ايشان در طرح اين موضوع، سه کار اساسي انجام دادند: نخست آنکه به تدريج و در سه مرحله، موضوع امامت را مطرح کرد؛ دوم آنکه در مناسبت هاي مختلف و در حضور افراد گوناگون با بيان هاي متفاوت اين مطلب را بيان کرد؛ سوم آنکه پس از نزول وحي و دستور صريح خداوند، به صورت رسمي و در حضور مسلمانان، علي (عليه السلام) را به امامت و خلافت برگزيد.
چرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ابلاغ امامت و وصايت حضرت علي (عليه السلام) اين اقدامات وسيع و گسترده را همراه با رعايت تمام جوانب احتياط به عمل آورد؟ جواب اين سؤال با اندکي دقت در تاريخ و نيز آياتي که در ايام نصب حضرت علي (عليه السلام) به منصب امامت بر ايشان نازل شده روشن مي شود. آيه اي که قبل از توقف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در غدير خم بر ايشان نازل شد اين است: اي پيامبر، آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن و اگر نکني رسالت خدا را ابلاغ نکرده اي و خدا تو را از مردم حفظ مي کند (مائده، 67).
از اين آيه به روشني فهميده مي شود که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اداي اين رسالت – يعني ابلاغ وصايت و امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) – از مردم بيم داشت؛ زيرا سران قريش با آن موافق نبودند و با مخالفت آنها، امکان عملي شدن آن از بين مي رفت. رواياتي نيز از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) در اين موضوع وارد شده است؛ در روايتي آمده است:
در حجه الوداع جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد، پروردگارت تو را سلام مي رساند و مي گويد: علي (عليه السلام) را راهنماي مردم قرار بده. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنان گريست که محاسنش خيس شد و گفت: اي جبرئيل، قوم من هنوز با عهد جاهليت نزديک هستند؛ آنها را با اختيار و اجبار مطيع و تسليم دين خدا کرده ام؛ چگونه ديگري را بر آنها حاکم کنم؟ (5)
در روايت ديگري از حذيفه بن يمان چنين نقل شده است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي (عليه السلام) فرمود: هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي او است. نعمان بن منذر فهري گفت: آنچه گفتي از پيش خود گفتي يا خدا تو را به آن دستور داده است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: نه، پروردگارم به من دستور داده است. آنگاه نعمان گفت: خدايا از آسمان بر ما سنگي ببار. هنوز به زاد و توشه خود نرسيده بود که سنگي از آسمان فرود آمد و او را کشت. (6)
از اين رو پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بيم آن داشت که مخالفان امامت و خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) با استفاده از زمينه مناسبي که در ميان مردم وجود داشت، مانع تحقق امامت و خلافت ايشان گردند و به همين سبب نيز ابلاغ اين رسالت را به تأخير مي انداخت و در عين حال، از هر فرصتي براي فراهم آوردن زمينه مناسب براي تحقق آن استفاده مي کرد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي دستيابي به هدف خود يعني طرح مسئله امامت علي (عليه السلام) به گونه اي که مورد پذيرش مردم واقع شود، علاوه بر اقدامات سه گانه ي پيشگفته، نکات مهم ديگري را نيز در سيره خود رعايت کرده است که توجه به آنها ضروري است:
نخست آنکه ايشان قبل از اعلام رسالت خود، از همه مردم گواهي گرفت و آنان نيز گواهي دادند که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جز تبليغ دين و خيرخواهي، چيزي نديده اند؛ سپس امامت و خلافت علي (عليه السلام) را ابلاغ کرد. در واقع پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اينجا يک نکته تربيتي را رعايت کرده و آن اينکه هر اندازه قابل اعتماد بودن مربي افزايش يابد، ميزان تأثيرپذيري متربيان نيز افزايش مي يابد (ارونسون، 1366، ص 64 – 73). گواه گرفتن مردم بر خيرخواهي خود و اقرار همه حاضران به اين موضوع، در واقع براي اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنان متذکر شود که در اين کار، منافع و مصالح خود و خانواده اش را در نظر نگرفته است، بلکه آنچه او را بدين کار واداشته دستور خدا و رعايت مصالح و منافع دين و دنياي خود مردم است. به علاوه، در بعضي از روايات، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام اين کار را به درخواست جبرئيل مستند کرده است. اين نيز در واقع موجب افزايش اعتماد مردم به ايشان و افزايش مقبوليت امامت علي (عليه السلام) مي شود.
دوم آنکه ايشان حضرت علي (عليه السلام) را در سمت راست خود نشاندند و هنگام معرفي ايشان به عنوان خليفه و امير، دست ايشان را بالا بردند. اين کار موجب مي شود تا امکان هرگونه تشکيک و ترديد در مورد فردي که به امامت منصوب شده است از ميان برود. مؤيد اين امر اين است که تاکنون هيچ کس در اين مورد که حديث غدير راجع به حضرت علي (عليه السلام) است ترديد و تشکيکي نکرده است.
سوم آنکه ايشان زمان نصب علي (عليه السلام) به امامت را روز هيجدهم ذي حجه انتخاب کردند؛ زيرا در اين روز تعداد زيادي از مسلمانان (حدود هفتاد هزار تا صد و بيست هزار نفر) حضور داشتند (سبحاني، 1371، ص 142) و چون اين تعداد، در شهرها و مکان هاي مختلف جزيره العرب ساکن بودند، خبر امامت و وصايت حضرت علي (عليه السلام) در سطح وسيعي در تمام جامعه اسلامي انتشار مي يافت و زمينه انکار و عدم پذيرش آن به کمترين حد مي رسيد.
چهارم آنکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از پايان آمدن از منبر، دستور مي دهد در مقابل خيمه خود خيمه اي براي حضرت علي (صلي الله عليه و آله و سلم) بزنند و مردم در آن خيمه با علي (عليه السلام) بيعت کنند. اين تدبير تا حد بسياري زمينه ترديد در امانت و خلافت حضرت علي (عليه السلام) و موانع تحقق آن را از ميان مي برد.
از آنچه گفتيم روشن مي شود که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها به ابلاغ رسالت اکتفا نمي کرد، بلکه علاوه بر آن، تمام سعي و تلاش خود را به کار مي بست تا امامت علي (عليه السلام) در عمل نيز مورد پذيرش مردم قرار گيرد.
متأسفانه، با همه ي اقدامات حکيمانه و تدابير دقيق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، پس از رحلت ايشان اين رسالت عملي نشد؛ ولي بايد توجه داشت که اگر اين تدابير نبود، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پس از 25 سال به خلافت نمي رسيد و چه بسا امامت و تشيع به کلي فراموش مي شد.
ب) روش هاي پرورش شناخت و ايمان به امامت در سيره اهل بيت (عليهم السلام)
در بررسي سيره ي اهل بيت (عليهم السلام) در زمينه ي پرورش شناخت و ايمان به امامت به بررسي اين موضوعات مي پردازيم: 1. روش اثبات امامت، 2. روش معرفي امامان (عليهم السلام)، 3. روش مأنوس کردن با امامان (عليهم السلام)؛ 4. روش ترويج شناخت و ايمان به امامت، 5. نهي از معاشرت با مخالفان.
1. روش هاي اثبات امامت
1-1. مفروض گرفتن امامت
در مواردي که مخاطب درباره ي امامت شک و ترديدي نداشت، معصومان (عليهم السلام) اصل امامت را مفروض مي گرفتند. مؤيد اين مطلب آن است که در سيره ي معصومان (عليهم السلام) به سيره اي دست نيافتيم که آنان بدون درخواست مخاطب براي اثبات امامت به اقامه ي دليل بپردازند. دلائل تربيتي اين موضوع را پيشتر توضيح داده ايم و در اينجا تکرار نمي کنيم.
1-2. اقامه دليل
هرگاه مخاطب اهل بيت (عليهم السلام) درباره ي امامت شک و ترديد داشت، براي اثبات امامت به اقامه ي دليل روشن و قانع کننده مي پرداختند. براي نمونه در مناظره امام باقر (عليه السلام) و حروري آمده است:
حروري به امام (عليه السلام) گفت: ابوبکر چهار صفت داشت که به سبب آنها سزاوار امامت بود. امام (عليه السلام) فرمود: آن صفات کدام اند؟ گفت: او اولين صديق بود و ما او را نمي شناسيم مگر اينکه او را صديق بخوانند؛ دوم آنکه در غار [ثور] همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود؛ سوم آنکه عهده دار امر نماز [در زماني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي توانست نماز بخواند] بود؛ و چهارم آنکه در کنار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دفن شد. امام (عليه السلام) فرمود: آيا اين صفات مختص ابوبکر است و ديگران از آن بي بهره اند؟ گفت: آري. امام (عليه السلام) فرمود: واي بر تو اين صفات که گمان مي کني منقبت ابوبکر است، منقصت اوست… اينکه گفتي در غار همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، از چند جهت رذيلت است و نه فضيلت: نخست آنکه آنچه در اين آيه آمده اين است که ابوبکر با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مکه خارج شده و همراه او بوده است؛ در حالي که خداوند در قرآن مي فرمايد، گاه ممکن است کافر همراه مؤمن گردد: «قال له صاحبه و هو يحاوره أکفرت» و «أن تقوموا لله مثني و فردي ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه».
بنابراين همراهي با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي ابوبکر – که نه سمتي از او باز داشت و نه با دشمن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جنگيد – مدحي نيست. (7)
همچنين امام رضا (عليه السلام) با يحيي بن ضحاک در باب امامت مناظره کرده است. شرح اين مناظره بدين صورت است:
امام رضا (عليه السلام) به يحيي فرمود: اي يحيي، هر چه دلت مي خواهد بپرس. يحيي گفت: درباره امامت صحبت کنيم؛ چگونه امامت را براي کسي به امامت برگزيده نشد ادعا مي کني و امامت آن را که به امامت انتخاب شده و همه به امامت او رضايت داده اند، کنار مي گذاري؟ امام (عليه السلام) فرمود: اي يحيي، به من بگو آيا کسي که تصديق کند آن را که بر او دروغ بسته، يا تکذيب کند آن را که سخن راستي درباره او گفته، بر حق و درستکار است يا بر باطل و خطاکار؟ يحيي ساکت شد. مأمون به يحيي گفت: جوابش را بده. يحيي گفت: مرا از جواب دادن معاف دار. مأمون گفت: اي ابالحسن! غرض خود از اين سؤال را براي ما بيان کن. امام (عليه السلام) فرمود: يحيي به ناچار بايد بگويد که امامان او در باب خودشان دروغ گفته اند يا راست. اگر گمان مي کند آنان دروغ گفته اند که دروغگو را امامت نشايد؛ و اگر گمان مي کد آنان راست گفته اند، اولي آنان [ابوبکر] گفته است: «من برگزيده شدم در حالي که بهترين شما نيستم» و جانشين او [عمر] گفته است: «بيعت با ابوبکر لغزشي بود که هر کس به آن برگشت او را بکشيد»…، کسي که بهترين مردم نبود… و کسي که بيعتش لغزشي بود که اگر کسي به آن بازگشت بايد کشته شود، چگونه عهد و سفارش او به خلافت ديگري پذيرفته است. به ويژه که بر منبر بگويد: «مرا شيطاني است که بر من عارض مي شود؛ هرگاه مرا منحرف کرد، راستم کنيد و هرگاه خطا کردم، هدايتم کنيد». اينان به گفته ي خودشان امام نيستند؛ خواه راستگو باشند يا دروغگو. (8)
دقت در اين دو سيره نشان مي دهد که اهل بيت (عليهم السلام) در استدلال بر حقانيت امامت هم به قرآن استناد مي کردند، هم به سنت نبوي، هم به عقل و عرف و هم به مقبولات مخاطب. ممکن است اين پرسش به ذهن شما خطور کند که چرا اهل بيت (عليهم السلام) براي اثبات حقانيت امامت، به مقبولات مخاطبان خود، هر چند مقبول خود آنان نبود، استدلال مي کردند؟ در پاسخ بايد بگوييم براي قانع شدن فرد و پذيرش موضوع دو راه وجود دارد:
1. تحقيق و مطالعه: گاه فردي براساس مطالعه و تحقيق و بررسي به اين نتيجه مي رسد که موضوع خاصي درست است و آن را مي پذيرد. اين فرايند – يعني پذيرش مطلبي براساس تحقيق و انديشه شخصي و فردي، و نه براساس الزام و اجبار و نه با استناد به گفته فرد ديگر – امري مطلوب است؛ اما آيا واقعاً براي هر فرد امکان دارد که درباره همه موضوعاتي که نياز به تصميم گيري دارد به همين صورت عمل کند؟ به نظر مي رسد توانايي علمي همه افراد به اندازه اي نيست که به او اين امکان را بدهد و از سوي ديگر، هر کسي فرصت آن را ندارد که در باب هر موضوعي مستقلاً به تحقيق و مطالعه بپردازد و سپس درباره آن تصميم بگيرد.
2. استناد به منابع معتبر:
در اين روش، شخص در پذيرش يا رد يک موضوع، نه براساس دانش و انديشه خود، بلکه بر پايه ي نظر فرد يا گروهي که براي او اعتبار و سنديت دارند، تصميم مي گيرد.
در اثبات حقانيت امامت براي مخالفان هر دو راه قابل استفاده است؛ اما در مواردي که مخاطب براساس انديشه و تفکر خود نتوانسته به حقانيت امامت راه يابد و از سوي ديگر، گفتار اهل بيت (عليهم السلام) هم براي آنان حجيت و اعتبار ندارد، مي توان، و بلکه بايد، براي اثبات حقانيت امامت به منابعي که براي مخالفان، معتبر و حجت است، استدلال کرد و در اين صورت است که مي توان اميدوار بود گفتگو با آنان به نتيجه برسد. به همين سبب اهل بيت (عليهم السلام) به منابعي که براي آنان معتبر بود استناد مي کردند.
1-3. انجام دادن کارهاي خارق العاده
ائمه (عليهم السلام) براي اثبات امامت خود گاه به انجام کارهاي خارق العاده مبادرت مي ورزيدند و از اين طريق امامت خود را اثبات مي کردند. زيرا يکي از ويژگي هاي امام (عليه السلام) که مردم نيز از آن آگاه بودند، اين است که توانايي انجام کارهايي را دارد که ديگران از انجام آن عاجزند و از اموري مطلع است که ديگران از آن بي خبرند. بنابراين، مخاطب با ديدن اين توانايي امام (عليه السلام)، در واقع به نشانه اي مطمئن از نشانه هاي امامت دست مي يابد و آن را مي پذيرد. از عبدالله بن مغيره نقل شده است:
[در امر امامت] سر گردان و متوقف بودم و بر آن حال حج گزاردم. زماني که به مکه رسيدم در اين باب نگران شدم، به ملتزم چسبيدم و گفتم: خدايا خواست و اراده مرا مي داني؛ مرا به بهترين آيين راهنمايي کن. در دلم افتاد که نزد رضا (عليه السلام) بروم. به مدينه آمدم و تا به منزل او رسيدم و به خدمتکار گفتم: به مولايت بگو مردي از اهالي عراق پشت در است. در اين هنگام صداي رضا (عليه السلام) را شنيدم که: عبدالله بن مغيره داخل شو! داخل شدم. هنگامي که مرا ديد فرمود: خداوند دعايت را مستجاب و تو را به دينت هدايت کرد. گفتم: شهادت مي دهم که تو حجت خدا و امين او بر مردم هستي. (9)
1-4. رفع شبهات درباره امامت
از آنجا که در زمان ائمه (عليهم السلام) مذهب شيعه در جامعه اسلامي در اقليت و حاکميت در اختيار مخالفان آنان بود، تبليغات زيادي بر ضد شيعه، به ويژه امامت صورت مي گرفت. حاصل اين فعاليت ها رواج شبهات بسيار پيرامون حقانيت اعتقادات شيعيان بود. روشن است که اگر اين شبهات بدون پاسخ مي ماند، به تدريج اعتقادات شيعيان پشتوانه و مشروعيت فکري خود را از دست مي داد؛ از اين رو ائمه (عليهم السلام) مي کوشيدند اين شبهات را با بيان هاي منطقي و قانع کننده از ميان بردارند. علي بن رئاب مي گويد:
از امام صادق (عليه السلام) راجع به اين آيه که «هر مصيبتي به شما برسد ناشي از کارهاي شما است» (شوري، 30) پرسيدم آيا مصيبت هايي که به علي و اهل بيتش (عليهم السلام) پس از او رسيد، به سبب کارهايي بود که انجام داده بودند؛ در حالي که اهل بيت (عليهم السلام)، پاک و معصوم از گناه هستند؟ امام (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در هر شبانه روز، بدون اينکه گناهي مرتکب شده باشد، صد بار توبه و استغفار مي کرد. خداوند دوستانش را بدون اينکه گناهي مرتکب شده باشند، به مصيبت هايي مبتلا مي کند تا آنان را اجر و پاداش دهد. (10)
به علاوه، اهل بيت (عليهم السلام) کساني را که از اعتقادات شيعيان در برابر مخالفان دفاع و حقانيت شيعه را اثبات مي کردند، تکريم و تشويق مي نمودند. براي مثال، يک نمونه از اين سيره ها را در اينجا نقل مي کنيم:
به امام هادي (عليه السلام) خبر رسيد که يکي از فقهاي شيعه با فردي ناصبي سخن گفته و با دليل، او را محکوم و رسوا کرده است. آن فقيه نزد امام (عليه السلام) آمد. در صدر مجلس، جايگاه رفيعي تدارک ديده شده بود و امام کنار آن جايگاه نشسته بود و تعداد زيادي از علويان و بني هاشم نيز در آن مجلس حضور داشتند. امام، آن فقيه را بالا برد تا در صدر مجلس در جايگاه مخصوص نشاند. حاضران در مجلس به امام اعتراض کردند که اين گونه، يک فرد عادي را بر سادات هاشمي – اعم از فرزندان ابوطالب و عباس – ترجيح مي دهي؟… امام فرمود: اينکه اين فرد توانسته با ادله اي که خدا به او آموخت، آن ناصبي را شکست دهد، از هرگونه شرافت نسبي برتر است. (11)
در اين سيره ها دو نکته تربيتي مهم وجود دارد: نخست آنکه اهل بيت (عليهم السلام) به شبهات مربوط به اعتقادات شيعيان اهميت مي دادند؛ زيرا شبهه خطرناک ترين دشمن اعتقاد است. اعتقاد تا وقتي مستحکم است که ترديدي در درستي آن در ذهن صاحب عقيده راه نيافته باشد؛ اما وقتي ترديدي در ذهن راه يافت بناي عقيده به تدريج ضعيف مي شود و از بين مي رود. دوم آنکه اهل بيت (عليهم السلام) شبهات را با منطق و عقل جواب مي دادند و از ميان بر مي داشتند، نه با توسل به زور و مانند آن؛ زيرا اعتقاد و معرفت، برخلاف رفتارهاي ظاهر، مانند سخن گفتن، غذا خوردن، راه رفتن و… تنها از دانش و آگاهي و استدلال تأثير مي پذيرد و نه زور و اجبار.
پي نوشت ها :
1. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): علي مع الحق و الحق معه، لا يفترقان حتي يردا علي الحوض (مجلسي، 1404، ج 38، ص 338).
2. عن سلمان الفارسي قال: خطبنا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فقال: «معاشر الناس! إني راحل عنکم عن قريب… معاشر الناس! من افتقد الشمس فليتمسک بالقمر، و من افتقد فليتمسک الفرقدين، و من افتقد الفرقدين فليتمسک بالنجوم الزاهره بعدي… قال: فلما نزل عن المنبر (صلي الله عليه و آله و سلم)؛ تبعته حتي دخل بيت عائشه، فدخلت إليه و قلت: بأبي أنت و أمي يا رسول الله… فما الشمس؟ و ما القمر؟ و ما الفرقدان؟ و ما النجوم الزاهره؟ فقال: أما الشمس فأنا، و أما القمر فعلي، فإذا افتقدتموني فتمسکوا به بعدي، و أما الفرقدان فالحسن و الحسين، فإذا افتقدم القمر فتمسکوا بهما، و أما النجوم الزاهره بالأئمه التسعه من صلب الحسين (عليه السلام)، و التاسع مهديهم» (همان، ج 36، ص 289).
3. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): ألا أدلکم علي ما إن استدللتم به لم تهلکوا و لم تضلوا؟ قالوا: بلي يا رسول الله، قال: إن امامکم و وليکم علي بن أبي طالب (عليه السلام)؛ فوازروه و ناصحوه و صدقوه؛ فإن جبرئيل أمرني بذلک (همان، ص 104).
4. عن سلمان الفارسي قال: سمعت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يقول: يا معشر المهاجرين و الأنصار، ألا أدلکم علي ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدي أبداً؟ قالوا: بلي يا رسول الله. قال: هذا علي أخي و وصيي و وزيري و وارثي و خليفتي، إمامکم؛ فأحبوه لحبي و أکرموه لکرامتي؛ فإن جبرئيل أمرني أن أقوله لکم (همان، ص 103).
5. فنزل جبرئيل فقال: يا محمد إن ربک يقرؤک السلام و يقول:انصب علياً علماً للناس. فبکي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) حتي اخضلت لحيته و قال: يا جبرئيل إن قومي حديثو عهد بالجاهليه، ضربتهم علي الدين طوعاً و کرهاً حتي انقادوا لي؛ فکيف إذا حملت علي رقابهم غيري؟ (همان، ج 37، ص 127).
6. قال رسول الله لعلي: من کنت مولاه فهذا علي مولاه. قام النعمان بن المنذر الفهري، فقال: هذا شيء قلته من عندک أو شيء أمرک به ربک؟ قال: بل أمرني به ربي. فقال: اللهم أنزل علينا حجاره من السماء. فما بلغ رحله حتي جاء حجر، فخر ميتاً (همان، ص 136. و درباره حجيت اين روايت ر. ک: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ذيل آيه 68، سوره مائده).
7. مناظره الحروري و الباقر (عليه السلام): قال الحروري: إن في أبي بکر أربع خصال استحق بها الإمامه. قال الباقر (عليه السلام): ما هن؟ قال: فإنه أول الصديقين و لا نعرفه حتي يقال: «الصديق»؛ و الثانيه صاحب رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) في الغار؛ و الثالثه: المتولي أمر الصلاه؛ و الرابعه: ضجيعه في قبره. قال أبوجعفر (عليه السلام): أخبرني عن هذه الخصال هن لصاحبک بأن بها من الناس أجمعين؟ قال: نعم. قال أبوجعفر (عليه السلام): ويحک، هذه الخصال تظن أنهن مناقب لصاحبک و هي مثالب له… قال أبوجعفر (عليه السلام): و أما ما ذکرت أنه صاحب رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) في الغار، فذلک رذيله لا فضيله؛ من وجوه: أنا لا نجد له في الآيه مدحاً أکثر من خروجه معه و صحبته له، و قد أخبر الله في کتابه أن الصحبه قد يکون للکافر من المؤمن، حيث يقول: «قال له صاحبه و هو يحاوره أکفرت» و قوله: «أن تقوموا لله مثني و فردي ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه» و لا مدح له في صحبته: إذ لم يدفع عنه ضيماً و لم يحارب عنه عدواً… (مجلسي، 1404، ج 27، ص 322).
8. فقال الرضا (عليه السلام): يا يحيي، سل ما شئت. فقال: نتکلم في الإمامه، کيف ادعيت لمن لم يؤم و ترکت من أم و وقع الرضا به؟ فقال له: يا يحيي أخبرني عمن صدق کاذباً علي نفسه أو کذب صادقاً عن نفسه، أيکون محقاً مصيباً أم مبطلاً مخطئاً؟ فسکت يحيي. فقال له المأمون: أجبه، فقال: يعفيني أميرالمؤمنين من جوابه. فقال المأمون: يا أباالحسن عرفنا الغرض في هذه المسأله. فقال: لابد ليحيي من أن يخبر عن أئمته أنهم کذبوا علي أنفسهم أو صدقوا: فإن زعموا أنهم کذبوا فلا إمامه لکذاب؛ و إن زعم أنهم صدقوا فقد أولهم: «وليتکم و لست بخيرکم» و قال تاليه: «کانت بيعه أبي بکر فلته، فمن عاد لمثلها فاقتلوه، فو الله ما أرضي لمن فعل مثل فعلهم إلا بالقتل». فمن لم يکن بخير الناس… و من کانت بيعته فلته يجب القتل علي من فعل مثلها، کيف يقبل عهده إلي غيره، و هذا صورته؟ ثم يقول علي المنبر: «إن لي شيطانا يعتريني، فإذا مال بي فقوموني، و إذا أخطأت فأرشدوني»، فليسوا أئمه بقولهم إن إن کانو صدقوا و کذبوا (همان، ج 27، ص 318).
9. وجدت بخط أبي عبدالله محمد بن شاذان، قال العبيدي محمد بن عيسي: حدني الحسن علي بن فضال، قال: قال عبدالله بن المغيره: کنت واقفاً، فحججت علي تلک الحاله. فلما صرت بمکه خلج في صدري شيء، فتعلقت بالملتزم، ثم قلت: اللهم قد علمت طلبتي و إرادتي، فأرشدتي إلي خير الأديان. فوقع في نفسي أن آتي الرضا (عليه السلام)؛ فأتيت المدينه فوقفت ببابه، فقلت للغلام: قل لمولاک، رجل من أهل العراق بالباب، فسمعت نداءه: أدخل يا عبدالله بن المغيره. فدخلت؛ فلما نظر إلي قال: قد أجاب الله دعوتک و هدالک لدينک. فقلت: أشهد أنک حجه الله و أمينه علي خلقه (شيخ طوسي، 1404، ج 2، ص 857).
10. عن علي بن رئاب قال: سألت أباعبدالله (عليه السلام) عن قول الله عزوجل: «و مآ أصبکم من مصيبه فبما کسبت أيديکم»؛ أرأيت ما أصاب عليا و أهل بيته (عليهم السلام) من بعده هو بما کسبت أيديهم، و هم أهل بيت طهاره معصومون؟ فقال: إن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان يتوب إلي الله و يستغفره في کل يوم و ليله مائه مره، من غير ذنب؛ إن الله يخص أولياءه بالمصائب ليأجرهم عليها من غير ذنب (کليني، 1365، ج 2، ص 450).
11. عن أبي محمد العسکري (عليه السلام) أنه اتصل به أن رجلا من فقهاء شيعته کلم بعض النصاب، فأفحمه بحجته حتي أبان عن فضيحته. فدخل علي علي بن محمد (عليه السلام) و في صدر مجلسه دست عظيم منصوب، و هو قاعد خارج الدست، و بحضرته خلق من العلويين و بني هاشم؛ فما زال يرفعه حتي أجليه في ذلک الدست، و أقبل عليه. فاشتد ذلک علي اولئک الأشراف؛ فأما العلويه فأجلوه عن العتاب، و أما الهاشميون فقال له شيخهم: يا ابن رسول الله، هکذا تؤثر عاميا علي سادات بني هاشم من الطالبيين و العباسيين؟ فقال (عليه السلام):… إن کسر هذا لفلان الناصب بحجج الله التي علمه إياها لأفضل له من کل شرف في النسب (مجلسي، 1404، ج 2، ص 13 و 14).
منبع: کتاب سيره تربيتي پيامبر و اهل بيت (ع)