«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی
«اميد و آرزوي مطلوب» – قسمت دوم و پایانی
بسم الله الرحمن الرحيم
توحيد خالص
امام زينالعابدين(ع) در مناجات راجين بعد از ياد رحمتهاى خدا و ذكر صفات جماليه الهى از خدا مىخواهد: خدايا توحيد خالص به من عطا كن! عالىترين مراتبى كه اولياء خدا به آن مىرسند، در مسيرِ توحيد است. در بعضى آيات اشاره مىكند اكثر مؤمنين ايمانشان آميختهى با شرك است و توحيدشان خالص نيست، «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ1». با اين كه ايمان مىآورند اما مراتبى از شرك هم دارند، لكن هر كسى متناسب با معرفت و مرتبه ايمانش. دو مثلثى را كه مجموعشان يك مستطيل تشكيل مىدهد در ذهنتان مجسّم كنيد، دل مؤمن ظرف اين مستطيل است. قاعدهى يك مثلث كفر است و هر چه رو به بالا مىرود از كفر كاسته و جا براى ايمان بازتر مىشود، تا مىرسد به نقطهاى كه فقط ايمان خالص است. اين مثلث كفر است اما عكسش، مثلث ايمان، مثلث بعدى است كه آن بالا قاعدهاش وسيع است. پايين كه مىآيد با مثلث كفر جفت مىشود، هر چه از وسعت ايمان كم مىشود بر وسعت كفر افزوده مىشود. دو تا متقابل هستند. هر چه كفهى ايمان سنگينتر مىشود، كفرش سبكتر و بالعكس. وسطها كه مىرسد تقريبا مساوى مىشود، نصفش ايمان، نصفش كفر. عالىترين مرتبهاش آن است كه هيچ آميختگى با كفر ندارد، اين مىشود عبد خالص؛ «أشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».
در دنيا چه بخواهيم؟
بعد حضرت چيزهايى را كه در دنيا مىخواهد ذكر مىكند. يك بند از اين چيزها، نعمتهايى عينى است كه ملموس است و در سعادت انسان مؤثر است و مىتواند به كمك آنها رضاى الهى را كسب كند. خوردن، خوابيدن، محفوظ ماندن از امراض شديد، سرما و گرماى شديد، اينها لازمه زندگى است و الا انسان زنده نمىماند. نعمتى كه جزء وجود آدم نيست، اما در دنيا خيلى براى انسان ارزش دارد، همان است كه عباد الرحمن از خدا مىخواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ2»، شايد اگر در دنيا نعمتى ارزشمندتر از همسر و فرزند خوب بود از خدا مىخواستند. مىگويند: خدايا نور چشم ما را در همسران و فرزندان خوب قرار بده.
فرازهايى از مناجاةالراجّين
ذكر خدا
«يا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ القاصِدُونَ»؛ اى كسى كه هر كه تو را قصد كند، به واسطهى رحمت تو سعادتمند مىشود. «وَ لَمْ يَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ»؛ كسانى كه استغفار مىكنند مبتلا به نقمتى نمىشوند كه موجب شقاوتشان بشود. استغفار مانع ابتلا به شقاوت است. سعادت انسان در سايهى ياد خدا و توجه به اوست. «كَيْفَ أنْسَاكَ؟! وَلَمْ تَزَلْ ذاكِري»؛ چگونه تو را فراموش كنم و حال آنكه تو هميشه به ياد من هستى. يك ياد، ياد مخصوص و تشريفى است كه توأم با رحمت و عنايت خاص است و آن وقتى است كه انسان به ياد خدا و در صدد بندگى او باشد، آن وقت خدا هم يادش هست؛ «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ3». اين ياد غير از يادى است كه خدا نسبت به همهى موجودات دارد، خدا كه چيزى را فراموش نمىكند. مثل هدايت خاص مىماند در مقابل هدايت عام. خدا همهى انسانها را به طور عموم هدايت كرده، اما هدايت خاصى كه دست يك كسى را بگيرد و به منزل برساند، مخصوص بندگان خاصى است كه لياقتش را دارند. در رابطههاى طرفينى يكى هم محبت متقابل بين خدا و انسان است، «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ4»؛ هم آنها خدا را دوست دارند هم خدا آنها را. يكى هم رضايت خدا از بندگان است: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه5»؛ آنها از خدا راضى اند و خدا هم از آنها. اين رابطههاى متقابل معناى لطيفى دارد. اينها بيشتر براى اين است كه ما توجه پيدا كنيم و تغييرى در حال ما پيدا بشود، و الا خدا كه تغييرى نمىكند! وقتى ما به اين معنا توجه مىكنيم كه خدا هميشه به ياد ماست، باعث مىشود ما هم بيشتر به ياد خدا باشيم.
اعتصام
«وَكَيْفَ ألْهُو عَنْكَ؟! وَأنْتَ مُراقِبي.» چطور من سرگرم بشوم و از تو غفلت كنم با اينكه تو مراقب من هستى. «إلهي بِذَيلِ كَرَمِكَ أعْلَقْتُ يَدِي»؛ خدايا دستم را به دامن كرم تو چسباندم – يك استعارهى تخييليه است – يعنى آدم فرض مىكند كه رحمت و كرم خدا پردهى آويختهاى است بين زمين و آسمان و من مىروم گوشهاى از اين پرده را مىگيرم. «وَلِنَيْلِ عَطاياكَ بَسَطْتُ أَمَلِي»؛ اميد و آرزويم را گسترش دادم براى اينكه از عطايا و بخششهاى تو استفاده كنم. يعنى آمادهى اين هستم كه تو لطف كنى و من دريافت كنم. حالا چه مىخواهد؟
نهايت بندگى
«فَأخْلِصْني بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ»؛ من را خالص كن به توحيد خالص. يعنى بالاترين چيزى كه بعد از نجات از عذاب مىتوان تصور كرد توحيد خالص است. يك معنايش اين است كه آدم جز به خدا اميد نداشته باشد و جز از خدا نترسد. توكلش فقط بر خدا باشد. بالاترش اين است كه اصالتاً جز خدا هيچ كس را دوست نداشته باشد. «وَاجْعَلْني مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»؛ من را از آن بندههاى صاف و زلال خودت قرار بده. بندگى گاهى آميخته و مشوب است. چيزى قاطىاش شده، پر كاهى، غبارى، گردى؛ و گاهى نه، زلال و پاك است. سر تا پاى وجودش بندگى است. خدايا مىخواهم آن طورى بشوم كه تو مىخواهى. جايى بروم كه تو دوست دارى، حالى داشته باشم كه تو دوست دارى. جورى درس بخوانم كه تو دوست دارى. اگر موعظه مىكنم طورى باشد كه تو دوست دارى. «صَفْوَةِ عَبِيدِكَ»، بندگانى كه صاف باشند، و غير از بندگى، براى خودشان شأنى قائل نباشند. حاصلش اين كه اگر بندهى خالص باشم، همه چيز ديگر در آن هست!
برخى از اوصاف الهى
باز بر مىگردد صفات خدا را ذكر مىكند. آمادگى بيشترى براى اين كه چيزهايى براى دنيا بخواهد.
«يا مَنْ كُلُّ هارِبٍ إلَيْهِ يَلْتَجئُ»؛ اى كسى كه هر كس فرار كند به تو پناه مىآورد. «وَكُلُّ طالِب إيّاهُ يَرْتَجي»؛ هر كس هر چيزى را بخواهد و طلب كند، اميدش به اين است كه خدا به او بدهد. «يا خَيْرَ مَرْجُوٍّ، وَيا أكْرَمَ مَدْعُوٍّ»؛ اى بهترين كسى كه به او اميد بسته مىشود و كريمترين كسى كه از او درخواست مىشود. «وَيا مَنْ لا يُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا يُخَيَّبُ آمِلُهُ»؛ اى كسى كه سؤال كنندگان از درِ خانهاش طرد نمىشوند؛ اميدواران به او نااميد نمىشود. «يا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِيهِ»؛ اى كسى كه درش به روى دعا كننده باز است. «وَحِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِيهِ»؛ هر كس به خدا اميد داشته باشد، خدا پردهى بين خودش و او را بر مىدارد. اگر اميد، صادق باشد، حجابى بين انسان و خدا باقى نمىماند. حالا چه مىخواهد از او؟ خوب است ما هم ياد بگيريم حاجات دنيوىمان را از اين گونه قرار دهيم.
چشم روشنى
«أسْألُكَ بِكَرَمِكَ أنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطائِكَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَيْني»؛ از اين كه اين عطايا مقابل شده با چيزهاى ديگر كه بعد مىآيد پيداست منظور عطاياى عينى است. از آن عطايايى كه به من مىدهى چيزى بده كه موجب روشنى چشمم باشد. مؤمن به چه چيز چشمش روشن مىشود؟ به هر چه كه او را در راه بندگى خدا كمك كند. بتواند در راهى كه خدا راضى هست آن را به كار بگيرد. روشنىِ چشم مؤمن به اينهاست و الّا شكم و دامن و لباس و… كه هر مؤمن و كافرى مرزوق است و خدا روزىشان را ضمانت كرده. اگر مؤمن در دنيا چيزى از خدا بخواهد چيزى است كه موجب تكامل خودش باشد.
جهان مقدمهاى است براى پيدايش انسان و آن را براى انسان خلق كرده است. انسان را خلق كرده براى اينكه در اثر اعمال اختيارىاش لياقت رحمتى پيدا كند كه هيچ كس ديگر لياقت آن رحمت را ندارد. خب وقتى مىبيند خدا دوست دارد كه موجودى به وجود بيايد به نام انسان كه لياقتِ بهترين رحمت خدا را داشته باشد، از خدا مىخواهد او را وسيله پيدايش انسانى قرار دهد كه بندهى صالح خدا بشود و هدف از خلقت به اين وسيله تحقق پيدا بكند. و آن يعنى فرزند صالح! راهِ فرزنددار شدن هم همسر است. تا همسر صالح نداشته باشد فرزند صالح ندارد. آن كه مايهى چشم روشنى انسان در دنيا مىشود همسر و فرزند صالح است. اين از صفات عبادالرحمن است كه از خدا مىخواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ»
علت آرامش و پرخاشگرى در انسان
حالا براى وجود خودمان از خدا چه بخواهيم؟ بدترين حالت براى انسان در دنيا، حالتِ وانهادگى و سرگردانى است يعنى آدم احساس بكند كه هيچ كس دلش به حال او نمىسوزد. اين حالت وقتى شدت پيدا مىكند انسان را به خودكشى وا مىدارد. شايد آيهى شريفهى سورهى حج ناظر به همين حالت است، «مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ6». البته اين آيه را چند جور تفسير كردند، اما شايد اين احتمال اظهر باشد. اگر كسى گمانش اين باشد كه خدا هم او را كمك نمىكند و به كلى به خودش وانهاده شده، طبعاً دچار خشم عجيبى مىشود. انسان نسبت به همه چيز بدبين مىشود. دلش نمىخواهد با كسى معاشرت كند، دستش به دنبالِ هيچ كارى نمىرود. يكى از نمودهايش افسردگىهاى شديد است. اين وانهادگىها، اين افسردگىها و نااميدىها است كه موجب پرخاش مىشود. ممكن است دست به هر جنايتى بزند. مىفرمايد: اگر اميد به خدا نداشته باشى مثلاً چه كار مىخواهى بكنى؟ فرض كن يك ريسمانى تا آسمان بكشى و بروى طرف آسمان و بعد اين ريسمان را ببرى، آن وقت چطور مىشود؟ خشمت رفع مىشود؟ «هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ». بايد بدانى كه خدا هيچ وقت تو را رها نمىكند. بايد اميدت به خدا باشد. بهترين چيزى كه بايد انسان بخواهد اين است كه خدا به او اميد بدهد. وقتى اميد به خدا داشت ديگر هر مشكلى برايش پيش بيايد مىگويد: كسى را دارم كه رفع كند. غم و غصهاش برطرف مىشود؛ شايد يكى از معانى «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ7» همين باشد. انسانهاى با خدا نه هيچ غمى دارند نه از هيچ چيزى مىترسند. براى اينكه به جايى وصلند كه مركز همهى قدرتها و خوبىهاست. از چه بترسند؟ ولايت يعنى ارتباط و وابستگى به خدا. اولياء خدا كسانى اند كه خودشان را وابسته به خدا مىبينند. بارها از زبان مبارك خود امام1، در سخنرانىهاى اول نهضت شنيديم كه قسم خوردند: من در عمرم از هيچ چيز نترسيدم. چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان به خدا اميد داشته باشد؟! «وَمِنْ رَجائِكَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي»؛ خدايا! تو آن قدر اميدِ به خودت را به من بده، كه به آرامش و اطمينان برسم. عدم آرامش يا براى غصهى گذشته است يا ترس از آينده.
يقين قلبى
«وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ هيچ زندگىاى بدون سختى در دنيا نيست، خيال مىكنيم كسانى كه كاخ نشينهاى كذايى هستند هيچ غم و غصه و نگرانى ندارند. اگر با دلشان آشنا بشويد مىفهميد صد برابر شما نگرانى و ناراحتى دارند. بيشترين دارويى كه در كشور آمريكا و كشورهاى متمدن مصرف مىشود، داروهاى آرام بخش و اعصاب است. دواى اين غمها، ترسها، نگرانىها و…، يقين است. اين خودش احتياج به توضيح دارد. «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ8»؛ هر مصيبتى كه به شما برسد مقدّر است و در كتابى نوشته شده و مضبوط است، «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ9»، چه خوبىهايى كه به اشخاص مىرسد و چه ناراحتىها. اين حكمتى دارد، براى اين كه يك چيز خوبى كه به شما مىرسد، اين عطاها روى حسابى تنظيم شده كه بايد به آن برسيد، خودتان را گم نكنيد و سرمست نشويد. همچنين مصيبتى كه به شما مىرسد يا چيزى از دستتان مىرود، ناراحت نشويد. اين حالت اگر كامل باشد اسمش يقين است. «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ» انسان وقتى شيرينىِ ايمان را درك مىكند كه چنين يقينى پيدا كند؛ «حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ…10»؛ اين كه هر چه به او رسيده يا مصيبتى ديده، مىبايست مىرسيد. حساب شده است، خوب ببين اگر اشتباهى كردى، در صددِ جبرانش باش. اگر اشتباهى نكردى، آزمايش و امتحانى است از خدا. بر اين صبر كن و از خدا بخواه جبرانش كند. اين ديگر جزع و فزع ندارد! چه موقع مىتوان چنين حالى را حفظ كرد؟ آن وقتى كه يقين داشته باشيم. «وَمِنَ اليَقِينِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصيباتِ الدُّنْيا»؛ پس از خدا مىخواهيم يقينى بدهد كه مصيبتهاى دنيا بر ما آسان شود.
اعراض از ذكر خدا
ولى گاهى روى چشم دل پردههايى مىافتد و كور مىشود. چه چيز موجب اين كور دلى مىشود؟ قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى؛ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً؛ قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى11» آنچه كه موجب مىشود دل انسان كم كم به كورى برسد، اعراض از ذكر خداست. اين كه عدهاى انسان را متوجه خدا بكنند، اما او بى اعتنايى كند. يك وقت غفلت از ذكر است كه آن موجب مىشود شيطان رفيق انسان شود؛ «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ12» ولى بالاتر از غفلت اين است كه اصلاً اعراض كند. مىبيند صحبت از خدا و قيامت و مرگ و… است اما مىگويد: اين حرفها چيست؟ ناراحت مىشود. اما اگر صحبت اين باشد كه فلان چيز گران شده، بفروشيم، چقدر درآمد دارد يا فلان جا وام مىدهند، با كمال نشاط گوش مىدهد! اين اعراض موجب مىشود كه در همين دنيا يك زندگى سخت و تنگى داشته باشد و نيز به همان حالات وانهادگى و افسردگى دچار شود و هم در آخرت و روز قيامت كور محشور مىشود. بعد اعتراض مىكند كه خدايا من كور نبودم، «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى» چه طور من را كور محشور كردى؟ خطاب مىشود: تو در دنيا آيات ما را به فراموشى سپردى ما هم اينجا تو را فراموش مىكنيم.
به خدا بگوييم: «وَتَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتي غَشَواتِ الْعَمى»؛ پردههاى كورى را، از جلوى چشم بصيرت من بردار تا حقايق را بهتر درك كنم. اين كورى چشم ظاهرى نيست ، بلكه كورى چشم دل است.
«بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».
پي نوشت :
1. يوسف / 106.
2. فرقان / 74.
3. بقره / 152.
4. مائده / 54.
5. مائده / 119.
6. حج / 15.
7. يونس / 62.
8. حديد / 22.
9. حديد / 23.
10. الكافي، ج 2، ص 58، باب فضل اليقين، روايت 7.
11. طه / 126-124.
12. زخرف / 36.