طلسمات

خانه » همه » مذهبی » انحطاط در مسیحیت

انحطاط در مسیحیت

انحطاط در مسیحیت

روح مغرب زمین با اهمیت دادن به عقل و اعظام كشور با عوامل یهودی امتزاج یافت و به جهات غیر محتكمانه و جهانی دین مسیح كه مخالف با خدای عشیرتی و عقلانی بود چیره شد. عقاید محدود و اختصاصی سامی به غرایز مغرب

11931 - انحطاط در مسیحیت
11931 - انحطاط در مسیحیت

 

نویسنده: سروپالی راداكریشنان
مترجم: صادق رضازاده شفق

 


روح مغرب زمین با اهمیت دادن به عقل و اعظام كشور با عوامل یهودی امتزاج یافت و به جهات غیر محتكمانه و جهانی دین مسیح كه مخالف با خدای عشیرتی و عقلانی بود چیره شد. عقاید محدود و اختصاصی سامی به غرایز مغرب زمین مطبوع آمد و آنها را در تعبیر یونانی و سازمان رومی جا داد. در زمانی كه اقبال سیاسی اروپا پست بود و دنیای رومی شكست خورده و نفوسش دچار خسارات و تلفات و معروض وحشت و خشونت می‌شد و بیم اروپا را فراگرفته بود در آن موقع مسیحیت به آن مردم خسته و فشاردیده مساعد دیده شد و بر سر نفوس مرعوب از زندگی، پرهای حمایت گسترانید. ولی با این همه روح آن دین نسبت به مزاج اروپا بیگانه است. مغرب زمین همیشه معتقد بوده كه هر كه تندتر در مسابقه پیشرفته‌تر و هركه زورمندتر در جنگ موفق‌تر. بردبار و متواضع می‌تواند بواسطه فرار یا تسلیم، به خود رهایی بخشد، ولی این نوع سستی و تواضع عیبی است نامطبوع و خطرناك. مسیحیت آیین یك زندگی ساده است كه به حیات آن سرای می‌پردازد و آنجا پناهگاه افرادیست كه از ثمرات عالم جسمانی مأیوسند و خود را با ایمان مأمور روحی خوش می‌دارند. مسیحیت اروپا را در یك حال غم و انكسار و فرسودگی گیر آورد و چون اعلام داشت كه اگر آفتاب در زمین به كسوف رفته در آسمان هنوز می‌درخشد نوید امیدبخش آن در آن دیار حسن استقبال یافت.
گرچه مسیحیت طی این همه قرنها دین اروپا بوده ولی هنوز هم كاملاً منطبق به زندگی آن دیار نشده. نامه‌های (پولس) به (كورینتی)‌ ها می‌نمایاند تا چه پا به نخستین حواریون در راه اقناع مؤمنان خود برای اجتناب از امور دنیوی رنج می‌دیدند و مرارت می‌كشیدند. پیروزی مسیحیت در زندگی مغرب زمین همیشه یك آرزوی دور و دراز بوده و تاریخ كلیسیای مغرب عبارت بوده از سازش دادن تدریجی دین شرقی با روح غربی. آن مرد رنگ پریده‌ی قصبه‌ی جلیل (1) نیست كه پیروز شد. بلكه روح مغرب زمین است كه غلبه كرد. آیین مرتاضی و كناره جویی از زندگی و واماندگی از شركت در نزاع‌ها و رقابت‌های شدید زندگی كه در عیسویت است در اروپا به كلی عوض شد. اقوام مغرب زمین مهیا نبودند دنیا را ترك گویند و عواقب و نتایج آن را فانی و بیهوده پندارند. نیروهای آنان بزرگتر و فرد طبیعی اروپایی عاصی‌تر از آن بود كه زیر بار رود.
حضرت عیسی از تشرّع ظاهری متنفر بود و هرگز مسائل پیچیده‌ی فلسفی و كلامی را ترویج نمی‌كرد تا میدان را به مباحثات بی جا و اختلافات و ابهام ندهد. مخالفان عمده‌ی او روحانیان بزرگ یهود و (فریسیان) (2) بودند كه نجات را منحصر به تشرع می‌دانستند. طبق هر دو مذهب كاتولیك و پروتستان به اختلاف مراتب مسیحیت به عنوان یك دین آسمانی پذیرفته شد. كه اساس آن از عالم مافوق طبیعت است. در این دین به جای تفكر و مطالعه در مفهوم خدای بدون تعیّن عقیده به یك خدای متشخص یا تجسم و حلول او وضع شد. و به جای بی‌اعتنایی نسبت به مراسم و قواعد تأكید و ابرام در باب آنها به عمل آمد. با اینكه حضرت عیسی به سازمان توجهی نداشت بعداً تشكیلات پیچاپیچ كلیسیائی بوجود آمد و با وجود اهتمام به تأسیس سلطنت الهی كه مربوط به آخرتست، یك حكومت كلیسیائی بسیار دنیوی در همین كره‌ی زمین بنیانگذاری شد.
تعالیم عیسی متوجه بود به تربیت نفوس در فرق و مذاهب و اقوام، ولی عملاً به نفع جلب اعضا برای كلیسیا تمام شد.
اكنون به مقاصد مادی زندگی اهمیت داده می‌شود. دین را برای تأمین صلح جهانی و سعادت دنیا و رهائی از دوزخ و فایز شدن به بهشت در آخرت وسیله می‌دانند. كشورپرستی از یونان و روم به یادگار ماند، ولی اكنون دین به شكل یك نوع مؤسسه ملی با التزام مقاصد سیاسی درآمده. آنگاه كه در انجمن (كلرمونت) (1905 ب. م) (3) مشیت خدا را چنین تعبیر كردند كه باید شرقیین (مسلمان) را قتل عام نمود در واقع همان وقت اروپا به مسیح مصلوب غلبه جست.
دین برای تسكین هوس‌های بشری به كار می‌رود. وقتی عشق به قدرت لباس تقوا می‌پوشد بزرگ‌ترین فاجعه‌ی بشری به وجود می‌آید. از تمام قیود، قید دنیاگیری كه زیر نقاب درآید سخت‌تر و دشوارتر است. همان دشمن سرسخت دین حقیقی و قاتل نامرئی است كه بدین عنوان شناخته نیست و بنابراین خطرش بیشتر است. اگر دین نتواند مردان جهانی تربیت كند نمی‌تواند خود نیز جنبه‌ی جهانی داشته باشد.
یك دین معنوی فلسفی روحانی وقتی مبدل به یك رشته عقاید و رسوم گشت ممكنست احساسات و عواطفی به وجود آورد ولی نمی‌تواند روش زندگی افراد را تغییر دهد. جا دارد سیر این تحول را كمی تعقیب كنیم:
وقتی روم وارث اسكندر و جانشینان او شد دولتی برای تمام عالم مغرب زمین تأسیس كرد و نسبت به هیچ دینی حدی قائل نشد مگر موقعی كه مداخله‌ای به كار دولتی شود. اگر به مقررات معین مهمی راجع به مالكیت و پیمان‌ها رعایت می‌شد و از خصومت‌های خصوصی و راهزنی اجتناب به عمل می‌آمد و همه در عقاید و مراسم دینی خود آزادی داشتند، به شرطی كه موجب ناراحتی طبقه‌ی حاكمه نباشد. عبادتی عمومی كشوری وجود نداشت مگر ستایش امپراطور. در طی زمان مسیحیت كه تمام جنبه‌های عرفانی را مالك بود به عنوان دین عمومی از طرف مردم پذیرفته شد. كلیسیا كه شخصیتی كسب كرده بود بر طبق رسوم مذاهب عرفانی خود را دارای صلاحیت اعلام كرد كه تحت شرایط و رسوم معینی افرادی را كه شایسته می‌دید تعلیم كند و به عنوان پیروان كلیسیا بپذیرد. این كلیسیا تأسیس خود را نسبت داد به یك انسان خدایی و نمایندگان آن مدعی شدند كه منصب آنان به حكم نص از جانب خود مؤسس به آنان اعطا شده و عده‌ای به همین عنوان در كلیسیا گرد آمدند. اعقاب آنان با یك تسلسل نامعلوم خود را جانشین منصوص و مشروع پیشینیان محسوب داشتند و به تمام عالم مسیحی حكومت كردند. كلیسیا یك اتحادیه معین و انجمن سرّی بود كه مراسمی را نظیر مراسم قبول پیروان جدید، مراسم قربانی و شام مقدس، غسل تعمید و بیعت و اعتراف اجرا می‌كردند. در سراسر امپراطوری اینگونه مجامع تشكیل یافت كه هر یك مدیری به نام اسقف داشت و همه اینها تحت یك كلیسیای عام بودند (4) بسی نگذشت كلیسیا تألیفاتی بوجود آورد كه برای تعالیم افراد و حفظ عقاید مورد استفاده قرار گیرد البته در صورت بروز اختلاف و تعیین اینكه كدام عقیده صحیحاً مطابق دین عیسویست با كلیسیا بود. این عقاید و تعلیمات بود كه بعداً گلچینی شد و برخی از آنها به عنوان نوشته‌های متبع وحی شده و مقدس قبول شد و این عمل با سیر طبیعی تحقق پیدا كرد. كتاب عهد جدید مركب شد از چهار انجیل و چند رساله كه به قلم اولین مؤمنان نوشته شد. و یك كتاب اعمال رسولان و یك كتاب مشاهدات و نبوت به نام مكاشفات (5) به طور معمول وقتی (پولس) و سایر حواریون از «كتاب» صحبت می‌كنند منظورشان نوشته‌های یهود است كه اكنون كتاب عهد عتیق (تورات) معروفست. در آن زمان فكر آزاد هرگز تشویق نمی‌شد. (ترتولیانوس)‌ (6) عقیده‌ی (كلمنس) اسكندرانی را كه فلسفه انجیلی را مهم می‌دانست و آن را در اعتبار و اصالت ردیف (تورات) می‌شمرد، رد كرد و گفت: «مسیحی با فلسفه چه مناسبت دارد و فرزند خدا را با فرزند یونان چه مشابهت؟!» یكی از علل موفقیت مسیحیت همان چسبیدن به احكام دینی بود. مردم از كنجكاوی خسته شده بودند. هر آیینی كه وعده آرامش بخشیدن به فكرهای آشفته می‌داد و شك را مبدل به یقین می‌كرد و برای مسائل بغرنج راه حل نشان می‌داد مورد قبول عامه بود.
مردم كه از تردیدهای فكری درمانده و زبون شده بودند با اشتیاق تمام رو به آیینی كردند كه به آنان به جای فلسفه حكمت الهی و به جای منطق احكام شرع بدهد. عقل قادر نبود، چه در این جهان و چه در جهان دیگر، وعده‌ی اطمینان بخش كند، دین بود كه لااقل برای پس از مرگ نوید سعادت می‌داد. با این همه اهتمام به عمل می‌آمد مسیحیت را با فكر یونانی تألیف كنند و وسیله‌ی تألیف در تعلیمی یافته شد كه آن را علی المشهور حكمت لوغوس نامیدند. یوستینوس مقتول (155ب. م. ) از انجیل چهارم پیروی كرد و عیسی را لوغوس (=كلمه) جاودان نامید. همین مطلب مسئله كلامی در باب شخص حضرت عیسی و رابطه‌ی او با خدا را ایجاد كرد. حكمت (لوغوس) با وجود اشكال و تعقید كه داشت خیلی بسط یافت. پس از آنكه كلیسیا دارای قدرت شد با نیروی عرف اختلاف پیدا كرد ولی این اختلاف با مسیحی شدن كنستانتینوس از بین رفت در عین حال بحران دینی شروع كرد (آریوس) كه می‌كوشید وحدت خدای تعالی را حفظ كند موضوع (لوغوس) را طوری توجیه نمود كه داعی اختلاف و مخالفت گشت. نظر او این بود كه كلمه یا (لوغوس) حاكم آفرینش است و بنابراین از بشر عالی‌تر است و به صفت خالق همه‌ی اشیاء ممكنست خدا نامیده شود ولی از نظر جنبه‌ی فرزندی البته كوچكتر از پدر است؛ و چون تولد یافته است پس مخلوقست و نمی‌تواند جاودان باشد. درستست كه او بود و زمان نبود با این همه یك موقع بوده كه او نبوده، و ناچار معروض رنج و تغییرات بوده ولی با قدرت اراده خود را قرین خیر نگه داشته. پدر از ازل این را می‌دانست و از این حیث او را پیشاپیش به فرزندی خود انتخاب كرد. نسبت روح القدس به فرزند همانست كه نسبت فرزند به خداست. در شهر (نیكیا) نزدیكی استانبول (7) مجمعی تشكیل یافت تا موضوع الوهیت مسیح مطرح گردد چون عقاید (آریوس) تولید تفرقه كرده بود اینها پی وحدت می‌گشتند و از تفرقه نفرت داشتند. گفتند دشمن خدا دشمن قیصر است. شهادات و مراسمی وضع شد تا اطمینان حاصل شود كه ایمان آورندگان جدید صبغه‌ی الحاد نداشته باشند. (آتاناسیوس) (8) با عقیده مخلوقیت (لوغوس) مخالفت كرد و گفت عیسی بالاصاله خداست. به نظر او اساس دین مسیحی ایمان به انسان خدایی است اینك تشهّد (آتاناسیوس):
«برای نجات ابدی ما لازمست كه به طور صحیح به تجسم پیشوای خود عیسی مسیح ایمان آوریم. »
«ایمان درست آنست كه باور و اقرار كنیم: كه پیشوای ما عیسی مسیح، پسر خدا، خدا و انسانست. »
«از حیث جوهر پدری، خداست كه پیش از عوالم تولد یافت و از هر حیث جوهر مادری، بشر است كه در این عالم تولد یافت. »
«خدای كامل و انسان كامل است دارای نفس ناطقه و محمل جسمانی. »
«از نظر تماس با خدای تعالی برابر با پدر و از نظر تماس با بشریت مادون پدر است. »
«ولی با اینكه خدا و انسانست دوتا نیست بلكه مسیح یگانه است. »
اختلاف بین آریوس و آتاناسیوس هنوز هم در قلوب مردم ادامه دارد اتاناسیوس كلیسیا را از سنت بردباری و تحقیقات امثال (كلمنس) و (ارگینس) جدا ساخت. تشرع (نیكیایی) بر طرز فكر یونانی و الحاد پیروز گشت. كسانی كه تمایل طبیعی به مسائل نظری مشكوك داشتند در تعالیم مسیحی القای شبهه می‌كردند. بسی نگذشت (اریگنس) تكفیر شد و مطالعات دینی پیرو و تابع سنت (یوستینانوس) شد كه مدارس فلسفی آتن را بست، شریعت را تدوین كرد و كلیسیای (بیزنتیوم) را احیا نمود. تحقیق از بین رفت و غور در مسائل نظری متروك شد. مسیحیت ضمن تبلیغ بی‌دینان بسیاری از عقاید و اعمال آنان را اقتباس نمود و اینكار سادگی و معقولی ایمان عیسی را مختل و مبهم ساخت. باشوقی كه به نشر دین داشتند از زبانهای ممالك و نژادها و طبقات استفاده كردند و با همه و با هر آیینی ساختند و یا مراسمی مانند نذور و قربانی و قدیسی و شهدای مقدس تعین اصلی دین را از بین بردند. سازمان مدارج و طبقاتی بالا گرفت و كار بیشتر از دینی اداری گشت.
ظرف اعصار ظلمانی كه توان گفت از قرن پنجم تا تأسیس ملوك الطوایفی در قرن یازدهم ادامه یافت اروپا مستغرق جهل و فلاكت بود و مردم مدام در خطر و فشار می‌گذراندند.
در قرون وسطی یعنی قرنهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ایمان رسوخ داشت و اظهار شك و تردید را مورد تعقیب قرار می‌دادند. استبداد به قدری همه جایی بود كه امكان نداشت كلمه‌ای بر ضد كلیسیا به دهن بیاورند. حاكمیت كلیسیا مستقر شد و تعصبات مذهبی عملاً از ابتدای قرن 13 آغاز نمود. مرتد را از كافر بدتر می‌دانستند. در اسپانیا ابن رشد تحت نفوذ خلفای مغرب یك نهضت مستقل فكری شروع كرد كه پاپ یوحنای بیست و یكم از توسعه‌ی آن ممانعت كرد كلیسیا می‌كوشید در مواجهه با دشواری عقایدی را كه وقتی به مقدسین سپرده شده و از روح عیسی دور شده بود حفظ كند. اگر عیسی در قرون وسطی به اروپا رجعت می‌كرد حتماً او را به جرم اینكه احكامی را كه در باب خودش وضع شده بود انكار می‌كرد، می‌سوزاندند. ظرف سه قرن تنها در شهر مادرید سیصد هزار نفر را بر سر عقاید دینی به قتل رساندند. تخیلات رنگین متكلمین در باب عذاب‌های زندان‌های جهنم احساسات آنها را زایل نكرد، زیرا معتقد بودند كه عدل الهی آنان را مجاز می‌سازد انواع شكنجه‌ها در امور انسانی روا دارند.
در همین عهد بود كه دانشگاه‌ها و مجالس شوری و معابد سبك معماری (گتیك) بوجود آمد و در عین حال جنگ‌های صلیب در آن زمان آغاز كرد.
فلسفه‌ی قرون وسطی همانست كه فلسفه مدرسه (یا فلسفه اهل مدرسه) نام می‌دهند و بزرگ‌ترین پیشوای این مكتب (توماس آكویناس) (9) بود كه می‌كوشید دین را با فلسفه آمیزش دهد و حكمت ارسطو را با شریعت كاتولیك تألیف كند. تعالیم توماس به‌ حدّی انبوه و درهم فرو رفته است كه تلخیص آن دشوار است با این همه جهات عمده‌ی آن را می‌توان به اختصار بیان كرد.
به نظر او عالم واقعی ذات مراتب است كه مبدأ آن خدای تعالی است كه هستی او از خودش است و از جسمانیت مبرّا و فعلیت تام است. فقط خداست كه وجود محض و فعل محض است. كلیه‌ی سایر موجودات افرادی هستند ناقص و وجود آنها قائم به وجود اوست زیرا وجود حقیقی اوست در او نه حدّی هست و نه احتیاج و هستیش ذاتی است و شرط هستی تعقل و تفكر است.
از حركت و تغییر كه در عالمست می‌توانیم به وجود یك محرك غیرمتحرك، و از سلسله علل به یك علت اولی، و از ممكن به واجب، و از مراتب كمال در موجودات ناقص، به كمال مطلق، و از وجود غایت در سیر امور جهان به یك ذات متعال پی بریم.
وجود ماده كاملاً محتاج مراتب عالی‌تر وجود است و اساس آن جسمانیت محض است و صفت طبیعی آن امكان غیر معین است. عالم عبارت از یك اغتشاش نامتعیّن یا ثنویت غیرقابل توحید نیست. مراتب موجودات سافله صرف وجودات ظلّی یا تجلیات مسلسل حقیقت نیستند كه از او اكتساب وجود كنند بلكه یكایك مشخص و منفصل هستند.
با اینكه ما نمی‌توانیم خدا را از راه دلیل عقلی بشناسیم با این همه به كلی بیچاره نیستیم زیرا روش تمثیل وسیله به دست ما می‌دهد. در نتیجه ما می‌توانیم از حقیقت عالم محسوس كه فكر ما می‌تواند كاملاً به آن پی برد ترقی كنیم و به عالم معقول پی بریم. به همین مناسبت از روش استدلال ارسطو كه برای توضیح و اثبات مسائل در تحقیق عالم طبیعت به كار رفته كاملاً استفاده كردند.
با مطالعه‌ی معانی و دلالات كه در اشیاء عالم هست می‌توان به درك احدیت به عنوان وجود مافوق الطبیعه و دارای صفات علم و مشیت و خیر نایل شد ولی برای دریافتن موضوع تثلیث در وحدت، الهام لازمست.
بشر به كلی از الوهیت فرق دارد، مقام او در نظام آفرینش واسطه است بین ماده‌ی غیرمتفكر از یك طرف و عقل محض از طرف دیگر. از لحاظ اصل تمثیل كمال الهی خیلی تمایز دارد از آن وحشیان یا فرشتگان. انسان كه از روح و جسم مركبست نباید هدفش یا زندگی حیوانی یا ملكوتی باشد.
خداوند غایت همه‌ی اشیاست ولی هر مرتبه‌ی وجود مقامی در راه وصول به كمال دارد. اگر خاصه‌ی مدركه كه انسان دارد و در آن باب با سایر موجودات شریكست به رشد طبیعی خود نرسد حیات او ناقص است. مطالعه و تفكر حقیقت عالی‌ترین هدف انسانست و آن مستلزم تندرستی و آزادگی از اضطراب و شهوات است كه از راه فضایل اخلاقی حاصل می‌گردد.
سنت توماس تأكید می‌كند كه حیات انسانی غیر از حیات خدایی است بنابراین لذات جسمانی با اینكه همه‌ی خیر بشر از آن نیست، به جای خود جزوی از خیر بشریست. جسم مؤید كمال انسانیست و هرگز مانع و با روح نیست. لقای الهی یك وجدان نورانی لازم دارد كه از وجدان طبیعی و وجدان رسالت فرق دارد. (10) با این حال باز حقیقت الهی معلوم نمی‌گردد. منظور سنت توماس از حیات تفكر و مطالعه «حیات تحقیق و عشق به حقیقت» است نه لقای شهودی حقیقت الهی.
لقای مستقیم الهی در این زندگی خاكی امكان ندارد. یك علم جزئی به خداوند توسط صور ذهنی تنها چیزیست كه ممكن است نصیب ما گردد. اگر حضرت موسی یا (پولس) مقدس در حال خلسه به دیدار حق نایل شدند فقط مؤید این معنی است كه خلسه و شهود محال و منافی طبیعت نیست. (اتاناسیوس تصدیق می‌كند كه روح در ذات خود صالح برای لقاء الله هست و شرط وصول به آن صفای ضمیر است ولی سنت توماس موافق این نظر نیست و به عقیده‌ی او زندگانی خوب یعنی اطاعت به احكام و قوانین و اعمال غلط آن قوانین را به هم می‌زند. احكام الهی كیف ما یشاء و مغرضانه نیست.
اگر ما زندگانی اخلاقی را فقط اطاعت از احكام بدانیم كه از طرف یك قدرت خارجی بر ما تحمیل شده و اطاعت به آن از بابت ارزش ذاتی آن نیست بلكه از آن حیث است كه امر شده و برخلاف آن عمل كردن نتایجی بد دارد، در این صورت عمل ما عمل خودپرستانه است.
اگر فضیلت را وسیله‌ی مصون ماندن از عذاب در آن جهان قرار دهیم از قدر آن كاسته‌ایم و این همان است كه متكلمین قرون وسطی با تصورهای خشن عذاب اخروی می‌كردند. در این باب خرافات زیاد بوجود آمد و موضوع بخشایش گناه یك نوع جنبه‌ی معاملات تجارتی پیدا نمود و مردمی تصور كردند به همان طور كه ما دارو از داروخانه می‌خریم ممكنست اجور روحانی خرید. موقوفات كلیسیا كه قسمت مهمی از ثروت ممالك را جذب می‌كرد كم كم مانند تملك شخصی به كار سرمایه گذاری و سهام برداری گذاشته شد كه به آن افرادی می‌توانستند برای اطفال خود سهام، درآمد یا رتبه‌ی كلیسیائی بخرند.
مكتب اهل مدرسه فعالیت عقلانی را زنده نگه داشت. با قدرتی كه در تعریف و استدلال باریك بینانه و نیروی هوش در این نهضت وجود داشت، ریشه‌ی تمدن علمی تقویت و تغذیه می‌شد.
می گویند (كپرنیكوس) فرضیه‌ی حركت زمین دور آفتاب را از تعلیم تثلیث استنتاج كرد! در حوالی پایان قرون وسطی علمیّت جهان با اكتشافات و دانش افزایش یافت و مردمی به فعالیت و روح ماجراجویی درآمدند.
در آغاز قرن چهاردهم علائم انحطاط دینی پیدا شد و حجیت پاپ مورد بحث و تردید قرار گرفت. شبهات در باب تعالیم و مقامات افزایش یافت ولی متحكمین و متشرعین همواره محافظه كار و مقیّد به نظم معهود بودند نه مترقی و پیش بین. وقتی تحكم قوی باشد مانند ماشین بی‌قید كار می‌كند و مرتباً بر ضد ارزش‌های حیات و روح می‌كوشد چنان كه ظرف قرون پانزدهم و شانزدهم به نام دین در همه جا وحشت حكومت می‌كرد و جامعه‌ی اروپائی رفته رفته نیز ناپایدارتر می‌شد و عالمی پر از ستیزگی شدید احزاب می‌گشت و فرق و نزاع‌های سخت و تعقیبات عاصیانه به وجود می‌آمد. انتشار روش علمی در عقیده‌ی دینی تولید شك كرد و به همان طور فساد اخلاق در میان كشیشان موضوع عبادات و رسوم تقدیس را معروض تردید ساخت زیرا تقدیس نظیر تعمید و توبه و شام مقدس موقعی قبولست كه پیشوای مراسم آن خود مشمول توفیق باشد. همین وضع سبب شد قدرت تقدیس و تبرك روحانیان را موهوم شمارند و نهضتی كه در انگلستان با ارشاد (ویكلیف) (11) آغاز نمود روی همین فكر بود.
در ضمن بر ضد سوء استعمال در متصرفات كلیسیا هم نفرت شدیدی آغاز نمود. حتی عوام الناس در باب حاضر و ناظر بودن حق تردید كردند. آیین پرستش بقایای (مفروضی) حضرت عیسی، قبول صدقه، سوء استفاده از رسم آمرزش گناهان و رسم دعا و ترحیم برای مردگان در نظر مردم به شكل یك نوع معامله‌ی انتفاعی دینی جلوه كرد كه عبارت بود از دادوستد نیروی روحانی. این تناقض منتهی شد به نهضت اصلاح مذهبی (رفرماسیون) كه در نتیجه عالم مسیحیت دچار تفرقه و دوئی شد. آنگاه كه (لوتر) (12) و سایر مصلحین برخی عقاید را رد كردند و با بعضی اعمال كلیسیای روم مخالفت ورزیدند این اقدام را به استناد به كتب مقدس به خصوص انجیل به جای آوردند و نزاع در پیرامن ایمان و عقیده آغاز كرد. كلیسیای روم مدعی بود كه اعتقاد مردم به تعالیم آن به حكم تأیید و قبول كلیسیای تخطئه ناپذیر است كه تأویل و تفسیر كتاب مقدس تخطه ناپذیر هم مختص آن است. در صورتی كه مصلحین پروتستان این قبیل سنن را رد كردند و فقط كتاب را (انجیل را) معتبر دانستند ولی هر دو مذهب اتفاق نظر داشتند در اینكه برای اعتقاد مردم یك مرجع تخطئه ناپذیر (معصوم) خارجی ضرور است. ولی همین كه چنین نظر خطاناپذیری انسان برای تفسیر احكام الهی پذیرفته شد در آن صورت دعوی كاتولیك‌ها استوارتر و صحیح‌تر است تا عقیده‌ی پروتستان‌ها زیرا نمی‌شود منحصراً به كتاب اكتفا كرد و تنها به آن و تمام آن استناد نمود.
آیا اقسام مختلف آن متساویاً وحی شده و همه‌ی آن اقسام معتبر است؟ آیا آنها به دست یك انسان تهیه شده، یا الهام روح القدس است؟ آیا آنها محتوی یك سلسله تعالیم متناسب و مرتبط و كامل یك نسق است در این صورت آن تعالیم چیست؟ لوتر گفت:
«ما برای آزمایش تمام كتابها یك محك صحیح داریم اینكه بدانیم آنها به مسیح شهادت می‌دهند یا نه» ایضاً گفت:
«آنچه مسیح را تعلیم نكند ارزش رسالت ندارد ولو از پولس یا پطروس باشد.
هرچه مسیح را تبلیغ كند همان رسالت است حتی اگر از یهودا یا (حنا) یا پیلاتوس یا هرودوس باشد. » (13)
در صورتی كه سنت كاتولیكی از تفسیر مصون از خطای یك كتاب مصون از خطا بحث می‌كند كلیسیاهای پروتستان با لحن تردیدآمیز سخن می‌گویند و صد جواب گوناگون می‌دهند و در میان دو نظر افراطی نوسان می‌كنند كه یكی تسلیم بی‌چون و چرا به یك مرجع خارجی و دیگری حق قضاوت آزاد است. روح علمی مقتضی است بپذیریم كه حقیقت آن نیست چون در فلان كتاب نوشته شده و یا چون فلان مذهب آن را تصدیق نموده بلكه آنست كه با واقع مطابقت دارد. اصلاح پروتستانی به این منظور بوده كه یك تفسیر نوینی از كلیه‌ی اقاریر دینی به عمل آید كه منطبق با یك دین جهانی گردد تا توسط آن بتوانیم خوب و درست را نه از روی تعالیم منقول بلكه به حكم منطق و وجدان دریابیم.
گرچه این جهت اساسی نهضت اصلاحی نتوانست بر طبق وعده‌ای كه شده بود عملی گردد. حتی توان گفت مذهب پروتستانی در اوایل كار هدفش این بود یك آیین مذهبی به وجود آورد كه همان اندازه كه در مذهب مخالفین بود آن هم متحكمانه و جامع و مانع باشد و منحصراً تعلیم كلیسیای نوین را نشر كند. خطابه‌ی خود لوتر در باب «رساله‌ی رومیان» انجیل (1515-16) با این سخنان آغاز می‌كند: «اساس این رساله عبارتست از حذف و محو عقل و حقوق جسمانی ولو این دو به چشم ما بزرگ و مهم جلوه كند و هرچه هم در آن باب صمیمی باشیم، همچنین عبارتست از تصدیق و تأكید وجود گناه هرچه هم اساساً یا ظاهراً وجود نداشته باشد» خلاصه اینكه اگر بخواهیم نجات یابیم باید از خود به كلی مأیوس گردیم. پس در آیین پروتستانی تحكم و تشرع می‌ماند ولی روح جهانی منتفی می‌شود حتی خدای مذهب كاتولیك كه لااقل برای تمام اروپا بود در پروتستانی جنبه ملی پیدا می‌كند و یك نوع خدای آلمانی می‌شود چنانكه لوتر گفت ما آلمان‌ها با پطروس سروكاری نداریم. حتی كلیسیا هم صبغه‌ی ملی پیدا نمود و لوتر گفت: «میان پیروان پاپ و ترك‌ها و یهود و ما كه كلمه‌ی خدا را داریم فرق بسیار هست» همین نشان می‌دهد كه روح تحكم لوتر كم نبود.
«كالوین» (14) هم كلیسیای نوینی با تعالیم مفصلی تأسیس كرد. از اقوال او بود كه: فوق همه چیز مشیّت الهی است. همو گفت اگر اعمال حسنه از عمق قلب برنخیزد تأثیری ندارد.
دو اصل مهم آیین كالوین ربوبیت خدا و مقدّر بودن طالع بشر است. ربوبیت با حاكمیت خدا را به حدی تأكید می‌كند كه جای اختیاری برای انسان باقی نمی‌ماند. آدمی ابداً برای تغییر طالع خود كاری نمی‌تواند انجام دهد. اگر بناست ما نجات یابیم به ندای حق لبیّك خواهیم گفت و اگر مردود باشیم نمی‌توانیم لبیك گوییم. این عقیده‌ی محرومیت كامل طبیعت بشری بالطبع زندگانی دنیوی را غیرعادی جلوه داد و گفتند:
اگر منزل ما در آن سرا واقعست پس در اینجا ما در جلای وطن زندگی می‌كنیم، اگر عزیمت از این دنیا عبارتست از ورود به حیات واقعی پس دنیا مقبره‌ای بیش نیست و عمر در آن نزدیك شدن به آغوش مرگست. پس برای اینكه در آنجا زندانی نشویم از این زندگی باید بیزار گردیم، آیین كالوین زمینه را برای مذهب پروتستانی آماده ساخت و آن در اروپا توسعه یافت حتی مدتی در انگلستان و اسكاتلند تفوق پیدا كرد.
با ورشكستگی ملوك الطوایفی تمام فعالیت مردم جنبه‌ی اقتصادی پیدا نمود. متفكرین اولیه مسیحی را عقیده بر این بود كه تملك دنیوی باید به حداقل تقلیل یابد و آدمی باید راه تحقیر مال و تنفر از جاه این جهان را بیازماید ولی در آیین كالوین، كه وقتی ثروت را به امور روحی زیان آور می‌دانستند، موضوع تملك مورد تأیید قرار گرفت و گفته شد حرص مال از بیكاری و تنبلی بهتر است. و قول (پولس) را كه گفت «در كار نباید تنبل بود» اینطور تعبیر كردند كه پیشرفت در امور بازرگانی مطلوب و ثوابست و با ترقی علوم فرصت برای اقدامات سرمایه داری فراهم آمد.
در نتیجه یك دستگاه بی‌روح اقتصادی و بنیانگذاری امپراطوری‌ها و استخدام نفوسی هنگفت مورد تأیید كلیسیا واقع گشت. (15) حتی در راه منافع اقتصادی تمسك به قدرت هم مورد تأیید دین واقع شد.
كرومول (16) كه بر ضد استبداد سلاطین مبارزه می‌كرد خود را از جانب خدا مؤید می‌دانست. با ترقی ماشین آلات نوین و تسهیل وسایل حمل و نقل موانع اجتماعی كمتر شد، در اواخر قرن هیجدهم سرمایه داری توسعه یافت و در قرن نوزدهم به اوج ترقی رسید. در این ضمن توده‌های مردم به محرومیت‌های خود پی می‌بردند و مهیای عصیان می‌شدند.
خلاصه اینكه مسیحیت پیروان كالوین آیین سرمایه داری را حمایت كرد و بالتبع از ظهور فساد و ماشین مانند شدن زندگی چشم پوشی نمود. در عالم دین كینه جویی بین كاتولیك و پروتستان پیدا شد و جنگهای مذهبی آغاز نمود. نیز كارهای وحشت انگیز تعقیبات و زجر مذهبی، قتل عام سنت (بارتولومو) و تحریكات (17) (امثال، لوترم و كالوین) و (ناكس) (18) نشان داد چگونه ممكنست مسیحی‌های مقدسی سر اختلاف مشرب همدیگر را دشمن بدارند. دین را از طرفی در عمل با احتیاجات ملی منطبق می‌ساختند از طرفی هم در عالم نظر آن را محدود و كوته نظرانه و مؤاخذه گر نمودند. (سروتوس) (19) را (1511-33) بر قله‌ی شامپبل ناظر دریاچه‌ی ژنو در یك آتش ضعیفی سوزاندند و این عمل را «یك كار دینی فراموش نشدنی و برای عبرت آیندگان» نامیدند. پس دین همروش و همكار دولت‌های مستبد گردید. این جهات كوته نظری و نابردباری در عالم عقاید و همكاری با سیاست‌های دول از صفات مشترك توسعه‌ی كاتولیكی و پروتستانی گشت.
اكنون بار دیگر نهضت اصولیون سرگرفته و منحصر به آمریكا هم نیست. یك نوع تشرّع نوینی آغاز كرده كه می‌كوشد حاكمیت و كلیسیا و مذهب را احیا كند تا روح را راحت بخشد. یكی از نمایندگان مبارز اصولیون (كارل بارت) ‌(20) است. به نظر او بشر گروی و تجدد مآبی كفر است و مردم اشتباه بزرگی كه می‌كنند گناهكاری بشر و فاصله‌ای را كه او را از خدا جدا می‌سازد فراموش می‌كنند. «زیرا آنچه عملاً اتفاق افتاده اینست كه انسان خودش را بزرگ قرار داده و درصدد است با امضای «عیسی مسیح» خودش را تام كامل سازد و صحبت از خلاقیت كند و روح زنده باشد، گناه‌ها را ببخشد و خود را تقدیس كند» ایضاً گوید «خدا هرگز و هیچگاه جهان نمی‌شود و جهان هیچ وقت و هیچ گاه خدا نمی‌گردد خدا و جهان همیشه مقابل همند… خصوصیت خدا نه از بابت یك موضوعیت دینی است و نه از لحاظ مفهوم فلسفی بلكه از نظر خصوصیت وحی (و كتاب) اوست. » وحی تجلی خود خداست و آن قابل درك نیست مگر از طریق ایمان كه خود عطیه‌ایست. طرفداران این نظر از كتب مقدس اشتهاد می‌كنند. موقعی كه پطروس در اقرار خود گوید «تو مسیح فرزند خدای حیّ هستی» عیسی در پاسخ می‌گوید: «تو شخص مقدسی هستی ای (شمعون باریونه) زیرا پدر آسمانی من بود كه دین را به شما الهام نمود نه لحم و دم» اگر الهام از لحم و دم باشد علم بشری می‌شود. بنابراین بدیهیست كه (بارت) امتناع خواهد كرد كه با افكار جدید سازش كند و مسیحیت را با عصر نوین انطباق دهد. خود چنین گوید: «بر من فشار می‌آورند كه یك روحانی مجبور است در برابر فلسفه دلیل بیاورد در مقابل این هم جواب من معلوم است: نه! كلیه عمل و فكر و استدلال ما فقط اهمیت درجه‌ی دوم دارد زیرا كوشش مخلوق امكان ندارد با حقیقت الهی كه منبع حقیقت است جور بیاید» ولی به نظر نمی‌رسد كسی بخواهد غیر الهی را به مقام الهی برساند. شخص برای تحقق نفس، خود را فراموش می‌كند، خود را تربیت می‌كند ولی از خود راضی نمی‌شود.
(بارت) اهتمام حكمت دینی را برای اقناع افكار منطقی توسط استدلال از آنچه به حكم ایمان پذیرفته است درست نمی‌داند و محكوم می‌سازد. در نظر او كوشش برای روشن ساختن دین از طریق استدلال فلسفی به ضرر دین است. وظیفه هر روحانی اینست كه ببیند دعاوی كلیسیا تا چه پایه با كتب مقدس سازگار است (نه با منطق) چنانكه گوید: «كتب مقدسه هدف و در عین حال ملاك تحقیق ما در باب گذشته‌ی كلیسیا باید باشد. آنچه من نوشته‌های آباء عیسوی را می‌خوانم شهادت كتب مقدس مدام در برابر چشمم مجسم می‌شود آنچه این شهادت را تفسیر و توضیح كند می‌پذیرم و آنچه با ان مخالفت كند ردّ می‌كنم. با این طریق من راه خود را برگزیده‌ام كه البته از لحاظ ذوق شخص خودم نیست بلكه از لحاظ علمی است كه نسبت به كتب مقدسه دارم. » اینست احساساتی كه ممكن بود از طرف مصلحین و (كالوین) هم نظیرش اظهار شود.
(برونر) (21) در كتاب «فلسفه دین» برخلاف نظر (اشلایرماخر) برخاست كه گفته بود: «ماهیت واقعی دین عبارتست از اندریافت مستقیم الوهیت كه در انفس و آفاق وجود دارد. » مشارالیه احكام مذهب پروتستانی را دفاع می‌كند.
به نظر او الهام عبارتست از دخالت قدرت الهی در سیر تاریخ. فاصله‌ی بین خدا و طبیعت زیاد است. از ناحیه‌ی طبیعت بشری راهی به سوی خدا نیست. فقط انسان باید منتظر ساعتی شود تا خدا با رحمت بی‌كران خود او را بسوی خود بطلبد انسان نسبت به مقام الوهیت كاملاً بیگانه شده و حتی قادر نیست نخستین قدم‌ها را به سوی زندگی روحانی بردارد. اگر قناعت و اعتقاد نهایی انسان به وحی و تنزیل استناد ورزد نه به عقل، در آن صورت هم تشخیص بین وحی و زمینه‌ی تعلیمی وحی كار آسانی نیست. از تعلیمات اولیه‌ی واقع بینی انجیلی اینست كه عیسی پسر خدای حیّ است. در صورتیكه می‌دانیم در قرآن كه بنیان عقیده‌ی اسلامی است، ابنیّت عیسی، و بدار زده شدنش و تعالیمی مانند تثلیث و كفاره بودن خون عیسی، با استناد به وحی آسمانی رد شده. این نوع مسیحیت از نظر عقیده اسلامی مردود و قبول آن خلاف اسلام است.
تحكمات در دین علامت غرور است نه تواضع. ایمان ممكن نیست برخلاف عقل باشد و وجدان و فهم را كنار بگذارد. ضعیف‌ترین نقطه‌ی تحكم‌های كوتاه بینانه جبن روحانی و ترس از مواجهه با حقیقت است و این دو ممكنست دین را از بین ببرد.
مبارزه‌ی قهرمانانه‌ كه كلیسیای رسمی در برابر تجاوز دولت‌ها كرده مورد تقدیر است ولی در عین این تقدیر و تحسین نباید فراموش كنیم كه تحت ارشاد (كارل بارت) مسیحیت آزادمنش روزگار پیش از جنگ كه می‌كوشید (رنسانس) و انتباه فكری را با میراث گذشته تألیف كند از بین رفته. زیرا بیش از صد سال پیش از جنگ در اثر نفوذ مردانی مانند كانت، هیگل، اشلایرماخر، ریچل، هردر، و هرمن كلام دین مسیحی اهتمام نمود با فكر نوین ائتلاف كند. در نظر آنان علم الهی علم كمال انسانی است. ولی (بارت) مدعی است كه مسیحیت اگر بخواهد با بشر گروی و آزاداندیشی و روانشناسی و فلسفه دینی سازش كند نمی‌تواند به حقیقت علوی مطلق دست یابد. می‌دانیم حتی مذهب كاتولیكی هم می‌كوشد پلی میان مسیحیت و آیین افلاطون و ارسطو به وجود آورد چنانكه امثال (آوگستینوس) و (توماس آكویناس) كردند. ولی (بارت) هر نوع كوشش برای تألیف بین عقل و وحی را ردّ می‌كند. مشارالیه كه پروتستان است دعاوی كلیسیای رومی را این گونه ردّ می‌كند:
«محفل (ترنت) (22) كه سنت و حدیث را مانند كتب مقدس منبع وحی شمرد و (واتیكان) تعلیم غیرقابل تخطئه بودن پاپ را راه انداخت درواقع كلیسیا را به مقام خدایی رساندند كه یكی از بزرگترین اشتباهات كلیسیای رومی است. در مقابل آن نهضت اصلاحی (رفرماسیون) كلیسیا را به طور همیشه تحت حكم و نبوت انجیل قرار داد. »
با وجود بینونتی كه میان منطق كلامی (كارل بارت) و سیاست اجتماعی ملی (هیتلر) وجود دارد این دو نهضت سیاسی و دینی یك وجه اشتراك هم دارند و آن اینست كه هر دو مخالف با آزاد اندیشی هستند و این طرز فكر در تمام جهات زندگی عمومی آلمانی پیداست. هر دو فكرشان مستند به نظر یهود در باب تاریخ است كه آن را یك سلسله‌ی امور خدائی می‌داند كه مقدر است و به سوی غایتی می‌رود. بارت استدلال می‌كند كه بزرگترین اثر وحی شخص عیسی است فقط نازی‌ها اضافه می‌كنند كه آن وحی آن وقت به پایان نیامده. هر دو طرز فكر شبیه هستند اگر تعلیم دین (بارت) نسبت به مذهب نازی تأثیر كمتر داشته علت اینست كه قدرت دنیوی «پیشوا» را بدست نیاورده و از ما دعوت می‌كند به توجیهی كه كلیسیا در باب جهان می‌دهد متمسك گردیم و غیر از آنچه در محیط خودش دارد توجهی به ارزش‌های اخلاقی و منطقی دیگران نمی‌كند. طبیعی است كه چنین رسالتی جلب نظر می‌كند ولی دوام نمی‌تواند داشته باشد. در جهانی كه بی آرامی دائمی هست و سكونتی نیست، نه موازین قطعی دیده می‌شود و نه هدفی كه همه به سوی آن روند، در چنین وضعی اگر كسی برخیزد و فكر واحد اظهار كند امكان دارد صدای خود را فوق صوت و صیحه‌ی كشاكش بگوشها برساند ولی این شنیدن طولی نخواهد شد.
آسمان، یك مملكت تسلط بر همگان با میدان‌های توقیفگاه‌های دسته جمعی نیست بلكه در آن منازلی هست مطابق ذوق‌های مختلف. عقیده‌ی نوین آلمان‌ها جوابی است به متشرعین. اگر در آلمان یك شكل جدید حیاتی مسیحیت ظهور كرده بود كه روح جوانان را بتواند جلب كند این عقیده‌ی نوین چنین موفقیتی احراز نمی‌كرد حتی نازیها با فرمان آزادی اختیار مذهب از طرف افراد به موجب ذوق شخصی كه خوشبختی خود را در آن ببیند، نشان می‌دهد كه آنها لااقل در امور مذهبی نسبت به كلیسیای كاتولیك آزادترند.
عصیانی كه در آلمان بر ضد كلیسیا برخاست فقط به علت مقاصد سیاسی نبود پروفسور (هاور) در كتاب «دین جدید آلمان» چنین می‌نویسد:
«مسیحیت مدعی حقیقت مطلقه است و این ادعا مستلزم آنست كه نجات مردم بسته به یك روش است یعنی به وسیله‌ی مسیح، و آنان كه عقاید و زندگی آنان مطابقت با آن نداشته باشد یا باید محكوم شوند یا بواسطه‌ی دعا آنان را هدایت به سلطنت الهی نمود. البته بین فرستادن مردم به محكومیت و دعا كردن برای آنها تفاوت است ولی مقصودی كه در وراء این دو طریق پنهانست یكیست كه عبارتست از نجات زوركی افرادی از سایر عقاید و از آتش دوزخ كه اگر راه خود را روند در آن خواهند افتاد. »
همانطور كه این عقاید عالمی را منقسم می‌سازند مردم ممالك را هم به تفرقه می‌اندازند. ما خود معروض نزاع بین هندوان و مسلمان و پروتستان و كاتولیك هستیم. دین در آلمان به واسطه‌ی دو مذهب متضاد یعنی مذهب پروتستانی و كاتولیكی به دو عقیده‌ی مخالف منقسم است كه از بچگی مردم آلمان را دو دله می‌كند. اگر می‌بینیم نازی‌ها با منظور توحید ملت آلمان به وحدت به آنان فریاد می‌زنند «در خانه‌های هر دو گروه شما طاعون نفاق» هست گفته‌ی آنان كاملاً قابل فهم است. پروفسور (هاور) كه به عنوان مبلغ مسیحیت سالهایی در هند گذراند بردباری هندوان را تقدیر می‌كند و می‌گوید:
«اگر قرار و قناعت تغییرناپذیر مسیحیت این باشد كه برای حقیقت تنها یك راه و بسوی خدا فقط یك طریق هست در این صورت مسیحیت به روح آلمانی بیگانه است» وی مقدمات و عوامل این چنین مشرب را نیز تصدیق می‌كند. در آیین هندو مشرب آزادی و بردباری نسبت به عقاید دیگر مربوطست به این اعتقاد كه منشأ زندگانی و یقین دینی در اعماق همیشگی روح انسانست. پروفسور‌هاور گوید:
«ما كه متمسك به عقیده‌ی آلمانی هستیم یقین داریم كه بشر و بالخاصه آلمان‌ها استعداد استقلال دینی دارند زیرا حق اینست كه هركس را ارتباط مستقیم بین خود و خدا هست كه در اعماق قلبش جا گرفته و این از ازل در نهاد جهانست» اگر در قولی به كمال متعال و مبرا بودن خدا و فساد طبیعت بشری تأكید به عمل آید در روح انسانی انعكاس مساعد ندارد. شاید طرفداران روش متكلمین استدلالی از مشاهده‌ی بیچارگی مردم در جنگ اخیر به این نظر رسیدند. ما فقط از عالم مافوق می‌توانیم اعانت طلبیم. حس شدید در باب ضعف بشری بود كه اصولیون را سوق به اشكال تراشیهای مذهبی نمود.
اما عقیده‌ی جدید آلمانی دوباره از فرد به نوع برمی‌گردد زیرا تأكید می‌كند كه دین فرد تحت تأثیر نژاد و قوم است و تا غرایز خاص دینی نژاد خود را پیروی می‌كند حد اعلای اكتساب علم الهی را كه برای او میسور است تحقق می‌دهد. اعم از اینكه در این قول حقیقتی باشد یا نه آنرا هم با مبرا ساختن زندگی آلمانی از هر آنچه غیر آریایی است و تفكیك آن از مسیحیت سامی مخدوش می‌سازند دعوی اینكه اراده ملت اراده‌ی خداست مخالف روح دین است با اینكه توأم با ایمان، ملیت پرستی هم به مسیحیت تحمیل شده است.
هم یونانیان هم پیروان ادیان سامی خدا را به نظر دستیار گروه‌های سیاسی نگاه كرده‌اند همانطور كه (زئوس) حامی یونانیان است (یهوه) هم حامی یهود است ما از خدا توقع داریم نقشه‌های ما را پیش ببرد و دشمنان ما را نابود سازد.
شاعر یونانی (سوفكلیس) به زبان حال (فیلوكتیتس) چنین گوید:
«آه وطنم! ‌ای خدایان به من بنگرید، انتقام بكشید
اگر رحم بر من دارید هرچه زودتر انتقام مرا از همه‌ی آنان بكشید!»
همچنین (الكترا)‌ (23) چنین فریاد می‌زند:
«بر ضد بیدادگران داد می‌خواهم و بر ضد بدكاران عذاب!» می‌دانیم در نظر یهود هم خدا سالار لشكریان مدافع است. در سرودهای ملی ما هم چنان روحیه‌ای موجود است. در این موضوع استفاده از دین به نفع مقاصد خودمان، در روش اتخاذ شده. اگر ما كمی انصاف داشته باشیم و بی‌تناسبی بین حرفه و عمل خود را دریابیم در آن صورت تصریح می‌كنیم كه دین و زندگی را نباید با هم مخلوط نمود زیرا هر دو، كه به خودی خود خوبند، فاسد خواهند شد. در صورتی كه اگر بناست دین مناط زندگی شود باید به چارچوب زندگی تطبیق كرده شود ولو ارتباط خاصی با فكر و شغل ما داشته باشد. كنار كردن دین از زندگی طرفدار زیاد ندارد.
تمایل عمده و عمومی بر اینست كه دین به سطح عمل ما نزدیك گردد و معلوم شود كه اگر زمینه‌ی تمدن ما كاملاً دینی نباشد لااقل در راه تقرب به دین است. گرچه ما كلیسیاهای عالی گرانبها داریم و مراسم مجلل و موسیقی بجا می‌آوریم باز چندان متهور و بی‌ملاحظه نیستیم كه ادعا كنیم بازرگانی و عملیات ورزشی و ملت پرستی خودكامانه و هرج و مرج بین المللی ما دینی است. ما هنوز در بین افراد و ملل افراد زورمند و كامیاب را تحسین و تجلیل می‌كنیم. هر فردی كه سالانه درآمد نسبةً مهمی نداشته باشد به او نظر توهین آمیز می‌نگریم و اگر ملتی ضعیف ملتهای دیگر را خودكام تصور كند او را از روی نقشه محو سازیم. هر مردمی كه قوای جمعی خود را مبدل به سپاهیگری نسازد آن را منحط می‌دانیم. برای موفقیت در زندگی باید به ارزشهای مادی و منافع اقتصادی و قدرت سیاسی پاپی باشیم با یك رشته سفسطه خودمان را اقناع می‌كنیم كه خدا تواقع دارد ما پی آن منافع برویم و ما را در آن راه یاری می‌كند كه در آن باب بكوشیم و تشبث كنیم ولو در صورت لزوم خدعه هم بجا آوریم. در آنچه می‌كنیم نام خدا را بهانه می‌گیریم و از فرصتها استفاده می‌كنیم و شكرگزاری راه می‌اندازیم دشمنان خود را برمی‌افكنیم و به خدا سپاس می‌داریم. تهور می‌كنیم در راه خود به خطرها برمی خوریم و پیش می‌رویم. و مردم را استثمار می‌كنیم و امپراطوری‌ها به وجود می‌آوریم پس در مقابل همه‌ی اینها به خدا شكرگزاری می‌كنیم. انگلیسیها نصف جهان را زیر حكومت می‌گیرند و برای حفظ آن حاضر بجنگند و پیش خود باور می‌كنند كار خدایی می‌كنند، و یقین ندارند كه اگر از آن میراث خود دست بردارند آن بدست‌های ناآلوده‌تری خواهد افتاد و اینكار بهتر و بیشتر به درد انسانیت خواهد خورد. هیتلر چنین می‌گوید: «توفیق خدا شامل حال آلمانست نه دشمنان آلمان» و عقیده دارد آنچه او به جا می‌آورد به تقدیر الهی خدمت می‌كند. در اسپانیا به مبارزه گاومیش چندان ارزش قایلند كه میدان مبارزه را «ریگهای خدا» می‌نامند. دكتر (آلفرد روزنبرگ) در كتاب افسانه‌ی قرن بیستم) احكام مذهب كاتولیك را رد می‌كند و به جای آن یك دین نوین آلمانی می‌گذارد كه حكم می‌كند به جای محبت به افراد نوع احترام به ملت نشانده شود. خود پاپ تجاوز ایتالیا را درحبشتان تقدیس می‌كند و خود را به عوض روحانی كلیسیای كاتولیك روحانی ملت ایتالیا می‌نامد.
موجی از خرافات و اصنام، افسانه‌های ابتدایی، سنت‌های غیرتاریخی، تحكم‌ها و بت پرستی‌های ملی دین عملی اكثریت وسیع نوع بشری امروزی را تشكیل می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Galilee قصبه‌ای در شمال فلسطین.
2. فریسیان طایفه‌ای از یهود كه هم شریعت و هم اخبار و احادیث مروی را قبول داشتند.
3. Clermont
4. كلمه‌ی كلیسیا از ریشه‌ی یونانی (Ecclesia) و كلمه اسقف نیز از اصل یونانی Episcopos.
5. نام یونانی این كتاب Apocalypsis (فرنگی: آپو كالیپس) است یعنی مكاشفه.
6. Tertullianus از آباء عیسوی (قرن دوم ب. م. ).
7. نام تركی این قصبه (ایزنیق) است.
8. Athanasius
9. Thomas Aquinas (توماس آكوینی).
10. Lumen gloriae,Lumen naturale,Lumen gratiae
11. Wycliffe مصلح دینی انگلیسی و اولین مترجم كتب مقدس به انگلیسی قرن 14.
12. Martin Luther روحانی آلمانی پیشوای نهضت اصلاحی پروتستانی و مترجم كتب مقدس به زبان آلمانی قرن 16.
13. یهودا نام دیگرش اسكاریوت Iscariot از حواریون حضرت عیسی كه نسبت به او خیانت كرد.
Hanna حنا، نام مادر شموییل نبی
Pontius Pilatus والی روم در یهودیه در زمان حضرت عیسی.
Herodus حكمران ناحیه‌ی جلیل در زمان حضرت عیسی.
14. Jean Calvin مصلح پروتستانی فرانسوی قرن 16 میلادی.
15. دانشمند آلمانی ماكس وبر Max Wber در كتاب خود «اخلاقیات پروتستانی و سرمایه داری مدعی» است كه سرمایه داری نوین اروپا در اثر تعلیمات مذهب پروتستان بوجود آمد.
16. Cromwell
17. Bartholomae نام یكی از حواریون دوازده گانه.
18. Knox مصلح پروتستانی اسكاتلندی قرن 16.
19. Servetus روحانی و طبیب اسپانیایی كه تكفیر و اعدام شد. قرن 16.
20. Karl Barth
21. Brunner
22. Trent شهر شمالی ایتالیا كه از اواسط قرن پانزدهم یا اواسط شانزدهم محافل دینی در آن منعقد شد.
23. Electra در افسانه‌ی یونان دختر آگاممنن كه برادر خود را برای كشتن مادر و عاشق مادر تحریك كرد زیرا آن دو هم آگاممنن را كشته بودند. الكترا و فیلو كتیتس Philoctates هر دو از نمایشنامه‌های معروف سوفكلیس (Sophocles) است كه قرن پنجم ق. م. می‌زیست.

منبع مقاله :
راداكریشنان، ساروپالی، (1393)، ادیان شرق و فكر غرب، ترجمه‌ی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد