معنای قید (فی الأرض) در آیه شریفه (اِنِی جاعِل فِی اِلأَرض خَلیفةً بقره/آیه 30 این نیست که می خواهد انسان کامل تنها در «زمین» خلیفه او باشد. اگر انسان خلیفه خدا در زمین و قلمرو خلافت او منحصر به زمین باشد، دیگر فرشتگان آسمان در برابر او ساجد نیستند چون در این حال آنها خلیفة الله در آسمان خواهند بود و از طرف دیگر لازم می آید که انسان به همه نظام آفرینش آگاه نباشد. از سجده همه فرشتگان در برابر انسان کامل معلوم می شود او خلیفة الله است در همه عوالم، چه غیب و چه شهادت، نه در خصوص زمین. کلمه (فی الارض) در آیه به این معناست که مبدأ سریان زمین است و او در قوس صعودی از زمین و نشئه حرکت شروع می کند و از ماده بر می خیزد، نه این که موطن خلافت و قلمرو مظهریت او زمین باشد و فقط کارها یی را که خداوند باید در خصوص زمین بکند او در زمین می کند. انسان کامل خلیفة الله است مطلقاً، ولی آغاز پیدایش او از زمین است و کلمه «فی الارض» قید جعل است نه قید خلافت و این همان شجره طوبایی است که ریشه اش ثابت و شاخه هایش در آسمان است: (أَصْلُها ثابِت وَفَرْعُها فِی السَماء) ابراهیم/24 ، به طوری که فرشتگان نیز از میوه این شجره یعنی از علم انسان کامل استفاده می کنند و از این رو در برابر او سجده می کنند. اصولاً کمال فرشتگان در این است که از این درخت، میوه بگیرند و در برابر آن خضوع کنند. این درخت از زمین می روید و نقطه آغازش زمین است، نه این که همانند اشجار دیگر در محدوده زمین رشد کند و شاخه هایش نیز تنها در زمین باشد، بلکه شاخه هایش تا سدرة المنتهی می رود. این درخت های زمینی است که تغذیه ، بارور شدن و ثمر بخش شدنشان نیز در قلمرو خاک است. انسان کامل شجره طیبه ای که سرفصلش زمین، ولی تغذیه اش از آسمان است: (وَ عَلَّم ادَمَ الأَسماء) بقرة/31 . جان آدمی که اصل حقیقت او را می سازد، از طبیعت تغدیه نمی کند، بلکه فقط بدنش از طبیعت تأمین می شود. آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 6 (سیرة پیامبران(ع) در قرآن) به نقل از سایت تبیان
با تحلیل «انسان کامل» و بررسى ابعاد گوناگون آن، اذعان خواهیم کرد که معصومان(ع) به صورت عام و رسول اکرم(ص)، صدیقه طاهره(س) و دوازده امام(ع) به صورت خاص، تنها مصادیق حقیقى «انسان کامل»اند.
1-1. مفهوم کمال:
واژه «کمال» در جایى به کار مى رود که یک چیز، پس از آن که «تمام» هست (یعنى همه ى آنچه که براى اصل وجود آن لازم است، به وجود آمد) باز درجه بالاترى هم مى تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر، درجه بالاتر دیگرى هم مى تواند داشته باشد.
در واقع «کمال» بیانگر جهت «عمودى» یک چیز است و «تمام» حکایت گر جهت «افقى»؛ یعنى، وقتى شیئى در جهت افقى به نهایت برسد، مى گویند: تمام شد و اگر در جهت عمودى حرکت کند، مى گویند: به مدارج کمال باریافت. ر.ک: شهید مرتضى مطهرى، انسان کامل، انتشارات صدرا، صص 18 – 20.
بنابراین «انسان کامل»؛ یعنى، انسانى که داراى مرتبه خاص وجودى است که مرتبه اى اعلا بوده و بالاتر از آن، در عالم امکان وجود ندارد.
2-1. «مثل اعلا» براى «مبدأ اعلا»:
موجودى که به طور مستقیم، از جمال بى نهایت و از مبدأ متعال سرچشمه مى گیرد – و اثرى که این مبدأ اعلا به آن مى بخشد و عطایى که از او است – موجود جامع، کامل، احسن و اکمل خواهدبود؛ زیرا در جاى خود ثابت شده که «مخلوق و معلول» از نظر کمالات وجودى، صورت نازله «خالق و علت» خود است. هر مخلوقى – در حدى که امکان دارد – جلوه خالق خود و علّت وجودى خود است. مخلوق مستقیم و بدون واسطه حضرت حق، جلوه اى است از همه کمالات بى نهایت او و صورت نازله اى است از او. طبعاً هر کمالى را که «مبدأ متعال» – به صورت بى نهایت و بى حد دارد – همین مخلوق بى واسطه و معلول اول – در حدى که امکان دارد – خواهد داشت. در این صورت، کمالات این مخلوق وسیع بوده؛ ولى بى نهایت هم نخواهد بود.
بر این اساس خداوند متعال در قرآن، براى خود «مثل اعلا» خلق کرده است. روم (30)، آیه 27.
«مثل اعلا»؛ یعنى، مخلوق و موجودى که به بهترین صورت و کامل ترین وجه، حکایت از حق و کمالات او دارد؛ مخلوقى که در مخلوق بودن، حق مطلب را به خوبى ادانموده و اسماى حسناى حق در وجود او به خوبى تجلى کرده است. این تجلّى چنان است که شهود آن، شهود حق است؛ جمال و جلال مطلق را نشان مى دهد و جلوه تام حضرت حق است. براى مطالعه بیشتر ر.ک: محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران: چاپ اوّل، 1362 ش، صص 25-38.
3-1. «روح» مثل اعلا یا اولین مخلوق:
صورت اصلى «مثل اعلا» – صورتى که مجرد از حدود و رنگ ها و عارى از اطوار و برتر از صورت هاى نازله آن است – همان «روح» و «خلق اعظم» منسوب به خداى متعال است. این روح، به مضمون برخى از روایات و اشارات قرآنى، نزدیک ترین مخلوق به حضرت حق و اولین مخلوق و کامل ترین آنها است. براى این روح – که از آن به «روح خدا» تفسیر مى شود – بر اساس آیات قرآن و روایات، خصیصه هاى متعددى بیان شده است:
الف) برخوردارى از قدس و طهارت؛
ب) واسطه در وحى و آورنده وحى؛
ج) شروع رسالت، دعوت و انذار فرستادگان الهى و پیامبران، با القاى این روح از جانب مبدأ متعال؛
د) بهترین خصوصیت از خصوصیات وجودى این مخلوق، بى واسطه بودن آن است. این چنین مخلوقى بر اساس این که صورت نازله علت خود (وجود حق) و کمال بى نهایت است؛ از سعه وجودى خاصى برخوردار بوده و حکایت کامل و جامع از مبدأ متعال و کمالات او خواهد داشت. از این رو «روح خدا» نامیده شده است؛ زیرا که حق مخلوق بودن براى وجود حق و کمال بى نهایت را ادا نموده و اثر جمال و جلال مطلق است. امام صادق(ع) در روایتى مى فرماید: «انّ الله عزوجل خلق روح القدس فلم یخلق خلقا اقرب الى الله منها»؛ به حقیقت خداوند عزّوجل، روح القدس را خلق کرد؛ پس خلق نکرد مخلوقى را نزدیک تر به مبدأ متعال از این مخلوق». علامه طباطبایى، المیزان، ج 12، ص 376؛ براى آشنایى بیشتر با خصوصیات وجودى روح خدا ر.ک: انسان و خلافت الهى، صص 40 – 76.
روح چون من امر ربّى مختفى است هر مثالى که بگویم منتفى است
مثنوى، دفتر 6، بیت 3310.
4-1. انسان، جلوه جامع از روح خدا:
بر اساس آیات قرآن، خداوند خزانه تمام موجودات و اشیا را در دست دارد و از هر کدام آنها، به میزانى معلوم فرو مى فرستد. حجر (15)، آیه 21. از این رو، خزاین حقیقت انسانى، نزد پروردگار است و این حقیقت (مقام والاى انسانیّت) از «مقام عنداللهى» به میزانى مقدّر و معلوم، تنزّل یافته، به جهان بشرى عرضه شده است.
امّا آفریدگار هستى در خصوص «انسان»، تعبیر ویژه اى دارد و در آن هیچ موجود دیگرى را با آدمى، شریک نمى سازد. بر اساس این تعبیر، حقیقت انسان، نه تنها نزد خدا وجودداشت؛ بلکه از روحى خدایى بود. در واقع خداوند از این روح، در انسان دمید و روح مجرد انسان را به گونه اى ویژه و خاص تنزل بخشید و به پیکر آدم متعلق نمود. بدین سان او را شایسته سجده فرشتگان کرد و همین تعلق روح الهى به پیکر لایق آدمى، سبب شد که از این موجود ترکیب یافته از طبیعت و فرا طبیعت، به عنوان زیباترین شکل ممکن یا تین (95)، آیه 4؛ در این باب ر.ک: آیةالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، مرکز نشر اسراء، قم: چاپ اوّل، 1379 ش، ج 14، ص 221 – 222.د شود. بنابراین روح انسان، جلوه جامع روح خدا و مثل اعلا است؛ ولى در حد کاملاً پایین تر، ضعیف تر و ناقص تر. یعنى، روح خدا – با همه اسما و صفاتش – کاملاً تنزل یافته، در ترکیب بدنى تجلى مى کند. مقصود از جامع بودن این جلوه از یک سو، و ناقص، ضعیف و نازل بودن آن از سوى دیگر، این است که «روح خدا» – با همه ابعاد وجودى و با همه اسما و صفات وجودى – در حدّ بسیار ضعیف تر و در بسیارى از جهات در حد استعداد و قوه – که مرتبه ضعیف تر وجوداست – در ترکیب بدنى جلوه مى کند.
دقّت و تأمل در این که روح انسان، جلوه جامع و در عین حال نازل روح خدا است، ما را به این حقیقت رهنمون مى شود که روح انسان، ظهور و تجلى روح خدا از پشت حجاب ها است. نه عین آن است و نه غیر آن؛ بلکه تابشى است از آن پشت حجاب ها و باحجاب ها. براى تقریب این حقیقت، تشبیه ناقصى مى آوریم:
نورى را فرض کنید که از نقطه اى به وجود آمده و سرچشمه مى گیرد. نور بسیار صاف، روشن و بى رنگ است. در برابر این نور، حجاب هاى شیشه اى متنوّع و گوناگونى با رنگ ها و ویژگى هاى مختلف، یکى پس از دیگرى در طول یکدیگر قرار دارند. نور با آن صفا، روشنى و بى رنگى، به شیشه اول – که داراى رنگ و تیرگى است – مى رسد و از آن عبور مى کند. پس از این عبور، در فاصله بعدى به شیشه دوّم برخورد مى نماید. از آن عبور کرده، تیرگى بیشترى کسب مى کند. به همین ترتیب مسیر خود را ادامه مى دهد و دوباره تیرگى هاى بیشترى به خود مى گیرد تا در نهایت به آخرین شیشه و مانع مى رسد و رنگ و خصوصیات آن هم به او اضافه مى گردد. در این حالت به صورت نورى ضعیف، توأم با رنگ ها و تیرگى هاى بسیار، در مى آید. در این هنگام کسى که این نور را مى بیند، مى پندارد که موجودیت این نور و اول و آخر آن، همین است. او از حقیقت امر اطلاعى ندارد و نمى داند که اصل این نور، به صورتى دیگر بوده و در ابتدا نورى شفاف، بى رنگ و پاک بوده است. حال اگر فرد مطلعى، او را از جریان امر با خبر کند و به او بگوید: «این نور که مشهود تو است، اصل آن چنین نبوده؛ بلکه صورت هاى شفاف ترى دارد و در نهایت هم داراى یک صورت اصلى بسیار صاف، گسترده و پاک است و تو مى توانى با کنار زدن این شیشه ها – که حجاب و مانع از رسیدن آن نور اصلى اند – به آن دست یابى»؛ کمک بزرگى به او کرده و آگاهى مهمى در اختیار او قرار داده است.
مثال روح انسان، مانند همین نور و قرار گرفتن او در این عالم مادى، همچون عبور نور از شیشه هاى تیره و روشن است. خداوند نیز ما را به این امر واقف ساخته است:
«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم * ثم رددناه اسفل سافلین»؛ «به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پست ترین [مراتب ] هستى بازگردانیم». تین (95)، آیه 4 و 5.
البته چنان که نور گذرنده از شیشه هاى تاریک، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است؛ انسان تنزل یافته نیز به اصل و منشأ خود (روح خدا و مثل اعلا) متصل است. ر.ک: محمد شجاعى، مقالات، سروش، تهران: چاپ پنجم، 1380، ج اوّل، صص 31 – 40.
در وجود آدمى جان و روان مى رسد از غیب چون آب روان
مثنوى، دفتر 1، بیت 2222.
5-1. انسان کامل یا مثل اعلا:
هنگامى که به این حقیقت آگاه شدیم که روح انسان، در ابتداى وجود جلوه جامع – ولى – نازل روح خدا است و در واقع تابش روح خدا از پشت حجاب ها است؛ خواهیم فهمید که پس از کنار زدن حجاب ها، ظهور انسان کامل همان «مثل اعلا» خواهد بود. براى فهم بهتر و روشن تر این مسأله از همان مثال نور مدد مى جوییم:
در مثال یاد شده، نور آخر – که نور ضعیف است – در واقع همان نور صاف، روشن و بى رنگ است که از پشت حجاب ها گذشته و غیر آن نیست. هر حجابى که مى شکند و نور ضعیف کامل تر مى گردد، در حقیقت نور اوّل بهتر ظاهر مى شود.
با توجّه و دقّت در این مثال، مى گوییم: روح خدا یا مثل اعلا، آن سوى حجاب ها است و حجاب ها و لوازم آنها، پرده هایى بر چهره روح خدا هستند و آنچه در این سوى حجاب ها به چشم مى خورد (روح انسان)، همان است که در آن سوى حجاب ها قرار دارد و این آمیختگى به حجاب ها و لوازم آن است که آن را ضعیف، تاریک و محدود نشان مى دهد. اگر این حجاب ها و آمیختگى ها گرفته شود و پرده ها کنار رود، روح خدا و مثل اعلا، با صورت اصلى ظاهر خواهد شد. ر.ک: مقالات، همان، صص 40 – 69 و انسان و خلافت الهى، صص 104 و 122 – 124؛ علامه حسن زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، بنیاد نهج البلاغه، تهران: 1365 ش، صص 138 – 142.
از همین رو مى گویند: کمال انسان، در این است که خود را به «اصل» برساند و رسیدن انسان به اصل خود با «خودبینى» – که از برترین حُجب است – جمع نمى شود. بدین جهت، از کمال انسانى به مقام «فنا» یاد مى شود. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 11، ص 92.
رقص آن جا کن که خود را بشکنى پنبه را از ریش شهوت بر کنى
رقص و جولان بر سر میدان کنندرقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستى زنندچون جهند از نقص خود رقصى کنند
مطربانشان از درون دف مى زنندبحرها در شورشان کف مى زنند
مثنوى، دفتر 3، ابیات 95 – 99.
6-1. ویژگى هاى انسان کامل:
انسان کامل (انسان رها شده از حجاب ها)، همان «مثل اعلا» است که بر اساس قسمت سوّم، اولین مخلوق و معلول بى واسطه مبدأ متعال است. از این رو، داراى ویژگى هاى خاصى است که به مهم ترین آنها به صورت اجمال اشاره مى شود:
1-6-1. جانشینى خدا (خلافةاللهى): از آن جایى که انسان کامل، همان مثل اعلا، مخلوق اوّل و معلول بى واسطه مبدأ متعال است؛ به بهترین صورت و کامل ترین وجهى، حکایت از حق و کمالات او مى کند. به عبارت دیگر جانشین و خلیفه خدا است. «خلیفه» کسى است که بعد از «مستخلف عنه» قرار مى گیرد و در خلف و وراى او واقع مى شود و «انسان کامل» این چنین است.
باید توجه داشت که خلافت انسان کامل، به معناى خالى شدن صحنه وجود، از خداوند و واگذارى مقام الوهیت به او نیست؛ زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند، قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور. موجود ممکن و فقیر، از اداره امور خویش عاجز است؛ چه رسد به تدبیر کار دیگران؛ بلکه مقصود آن است که «انسان کامل»، خلیفه خدایى است که در وى ظهور کرده است و خلافت در چنین موردى، بدان معنا است که خداوند – بالاصاله – بر همه چیز محیط است و خلیفه خدا (انسان کامل)، بر همه چیز بالعرض احاطه دارد.
معناى «خلیفه» آن است که مظهر «مستخلف عنه» باشد و کار وى را کند. پس آثار قدرت الهى از دست «انسان کامل» ظهور مى کند و او نیز – که مظهر آن اصل است – محیط بر همه چیز مى شود. در واقع آثار احاطه تام حضرت حق، از نیروهاى ادراکى و تحریکى انسان کامل ظاهر مى شود و این اوج مقام انسانیت است که نمى توان آن را متوقف و محدود ساخت. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 127 و 129.
در واقع «خلافت» مرتبه اى است جامع جمیع مراتب عالم هستى و چون انسان کامل، داراى چنین مرتبه اى است؛ جانشین و خلیفه خداوند متعال به شمار مى رود. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، صص 72 – 73 و 91.
قضیه خلافت انسان کامل، تنها در آیه 30 سوره «بقره» «انّى جاعل فى الارض خلیفه» آمده است. خداوند متعال در این آیه مى فرماید: «چون من عالم و عادل هستم، خلیفه من نیز باید در حد امکان عالم و عادل باشد، تا علم و عدل او خلافت علم و عدل را بر عهده بگیرد و در حیطه امکان، ذاتش خلیفه ذات من باشد و اوصاف او، خلیفه اوصاف من و افعال وى، خلیفه کارهاى من باشد». تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 126.
هر چند قضیه خلافت انسان کامل، تنها در یک آیه آمده است؛ اما با این وجود، سراسر قرآن را مى توان شرح خلافت انسان کامل دانست؛ زیرا خداوند، در جاى جاى قرآن کریم، اسماى حسناى صفات خویش را معرفى مى کند و این گونه ویژگى هاى خلیفه خود را – که باید متصف به آن باشد – بر مى شمرد. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 116.
پس خلیفه ساخت صاحب سینه اى تابود شاهیش را آیینه اى
مثنوى، دفتر 6، بیت 2153.
ناگفته نماند که قید «فى الارض» در آیه شریفه، بدان معنا نیست که خداوند، مى خواهد انسان کامل تنها در زمین خلیفه او باشد؛ بلکه مبدأ سریان، زمین است و انسان کامل، قوس صعودى خویش را از زمین آغاز مى کند. «انسان کامل» مطلقاً خلیفة الله است؛ ولى آغاز پیدایش او، در زمین است و کلمه «فى الارض» قید «جاعل» است؛ نه قید در «خلافت». تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، صص 129 – 130.
2-6-1. انسان کامل، مظهر اسم اعظم: انسان کامل، مانند آینه اى است که در پهنه نظام کیهانى، گسترده است و خدا را به خوبى نشان مى دهد. از عالم عقل تا آخرین ذره مادى – در قوس نزول – و از نازل ترین ذرّه تا عالى ترین دُرّه نادره عقلى – در قوس صعود – کشیده است و به همین جهت، همه اسما و اوصاف الهى را نشان مى دهد. به بیان دیگر، از آن جا که انسان کامل مظهر الهى است، جامع و مظهر همه اسماى او نیز خواهد بود. همان اسمایى که خداوند سبحان، به صورت علم لدنى، به انسان کامل آموخته است. بقره (2)، آیه 31.
در واقع از آن جا که خلیفه، به معناى مظهر است و خداوند داراى اسما و صفات گوناگونى است؛ انسان کامل نیز مظهر این اسما خواهد بود؛ مثلاً خداوند، به هر چیزى دانا و بر هر چیزى توانا است و زنده اى است که هرگز نمى میرد. از این رو انسان کامل، کسى است که به اذن الهى به «کل شى ء علیم و قدیر و الحى الذى لا یموت» است. البته این اسما به مقدارى که در جهان امکان ظهور دارد و میسّر است، براى انسان کامل نیز مقدور مى باشد. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، صص 167 – 171؛ ج 7، ص 163؛ ج 9، ص 31.
پر و مالامال از نور حق است جام تن بشکست نور مطلق است
نور خورشید ار بیفتد بر حدث او همان نور است نپذیرد خبث
مثنوى، دفتر 2، ابیات 3410 – 3411.
3-6-1. انسان کامل، فانى در خدا: انسان کامل، به دلیل مرتبه وجودى اش، نه تنها غیر و ما سوى الله را نفى مى کند؛ بلکه اصلاً آنها و حتى خود را نمى بیند تا آن را نفى کند؛ زیرا اثبات ثابت و نفى منفى، دو چیز است و این تعدد و کثرت، با وحدت شهود راستین – که از لوازم مرتبه وجودى انسان کامل است – سازگار نیست. هنگامى که انسان کامل در جایگاه حقیقى خویش قرار مى گیرد، فانى در شهود ذات اقدس خداوند است و نه تنها خود را نمى بیند؛ بلکه توحید و فناى خود را نیز نمى بیند. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 11، ص 402 – 404.
دو مگو و دو مدان و دو مخوان بنده را در خواجه خود محو دان
خواجه هم در نور خواجه آفرین فانى است و مرده و مات و دفین
چون جدا بینى ز حق این خواجه راگم کنى هم متن و هم دیباچه را
مثنوى، دفتر 6، ابیات 3215 – 3217.
4-6-1. احاطه و اشراف روح انسان کامل به ارواح انسان ها: چنان که در قسمت هاى پیشین گذشت، ارواح انسان ها، جلوه هاى ناقص و نازل روح خدا و مخلوق اول و مثل اعلا هستند و به عبارتى، صورت هاى نازله آن و تابش هاى آن مى باشند. اصل و باطن ارواح انسان ها، همان روح خدا و مخلوق اول است؛ به نحوى که از آن نشأت گرفته اند و قائم به آن و از آن و با آن مى باشند و در حقیقت یک نوع اتصال به آن دارند. در ماوراى ارواح انسان ها و در پشت آنها و به تعبیر واضح تر، در پشت پرده آنها، همان روح خدا و مخلوق اول هست و بر آنها اشراف و احاطه دارد.
این موقعیت روح خدا و مخلوق اول، نسبت به ارواح انسان ها و یا جلوه هاى خود است و از آن جا که «انسان کامل»، همان روح خدا و مخلوق اول است – و دو چیز نیستند – در نتیجه روح او، به همه ارواح انسان ها اشراف و احاطه داشته، مهیمن بر آنان و با آنها خواهد بود. انسان و خلافت الهى، ص 149 و 150.
پیش اهل تن، ادب بر ظاهر است که خدا زایشان نهان را ساتر است
پیش اهل دل، ادب بر باطن است زان که دلشان بر سرایر فاطن است
5-6-1. ولى الله بودن انسان کامل: «ولىّ» یکى از اسماى الهى است و از آن جا که «اسماء الله» باقى و دائم اند، انسان کامل – که مظهر اتم و اکمل اسماى الهى است – صاحب ولایت کلیه دائمى است و مى تواند به اذن او، در ماده کائنات تصرف کند و قواى ارضى و سماوى را تحت تسخیر خویش در آورد. این ولایت تکوینى، از ویژگى هاى برجسته انسان کامل به شمار مى رود. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، صص 56 – 57.
به بیان دیگر، از آن جا که در مقام تعلیم اسماى الهى، علم عین قدرت و عین عمل است؛ اگر انسان کامل به آن مقام بار یابد، هر چیزى را اراده کند به اذن خداوند، در جهان واقع مى شود و این همان ولایت تکوینى است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 160.
گفتنى است واجد مقام ولایت – که تحت تدبیر خاص خداى سبحان قرار گرفته و در واقع تحت ولایت او است – مأمور محض بودن خود را مى داند و به هیچ وجه داعى استقلال ندارد؛ زیرا ولایت با استقلال سازگار نیست. انسان وقتى دریافت که اراده او، مقهور اراده خداى سبحان است؛ مى تواند به مقام شامخ ولایت نایل آید. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 7، ص 175.
درباره ولایت تکوینى ر.ک: الف – ولایت نامه، علامه طباطبایى، ترجمه همایون همتى، امیرکبیر، تهران: چاپ اوّل، 1366، مجموع کتاب. ب – مجموعه مقالات، استاد حسن زاده آملى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم: چاپ دوّم، 1364 ش، صص 31-82.
چون بپرّاند مرا شه در روش مى پرم بر اوج دل چوپرتوش
همچو ماه و آفتابى مى پرم پرده هاى آسمان ها مى درم
مثنوى، دفتر 2، ابیات 1158 – 1159.
6-6-1. علم لدنّى انسان کامل: علم لدنّى، علمى است که هیچ واسطه اى میان متعلّم و معلّم نیست. «لدن»؛ یعنى، نزد و حضور. اگر علمى با وساطت، حاصل شود، علم لدنى نخواهد بود. اگر علمى از معلم صادر شود و به یک واسطه یا بیشتر، به شاگرد برسد؛ شاگرد آن علم را از «نزد» معلم فرا نگرفته است و به آن علم لدنى نمى گویند. اما اگر شاگرد از حضور خود معلم، علمى را فرا گرفت، آن علم را لدنى مى نامند. از آن جا که «انسان کامل»، نخستین مخلوق است و هیچ واسطه اى میان او و حضرت حق وجود ندارد، همه علوم وى، لدنّى خواهد بود و هیچ واسطه اى میان او و خداى سبحان در این تعلیم و تعلم وجود ندارد.
آن که بى تعلیم بد ناطق خداست که صفات او ز علت ها جداست
یا چون آدم کرده تلقینش خدابى حجاب مادر و دایه و ازا
همان، دفتر 4، ابیات 3041 – 3042.
7-6-1. یگانه بودن انسان کامل در هر عصر: انسان کامل کسى است که مظهر همه شؤون «مستخلف عنه» مى باشد و چون او خلیفه خدا است و خداوند واحد است، خلیفه کامل نیز در هر عصر یگانه خواهد بود و اگر انسان هاى کامل دیگرى معاصر او باشند، حتماً تحت ولایت او قرار دارند؛ و گرنه همه آنان خلیفه ناقص بوده و کامل نیستند. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، صص 100 – 101؛ تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، ص 221.
پس به هر دورى، ولیّى قائم است تا قیامت آزمایش دائم است
مثنوى، دفتر 2، بیت 815.
8-6-1. احاطه انسان کامل بر عوالم وجود: از آن جا که انسان کامل، مخلوق اول است؛ از حیث وجودى در برترین مرتبه قرار دارد (مرتبه اى که از آن به عالم اسما یاد مى کنند). از آن جا که این عالم، احاطه وجودى بر تمامى عوالم وجود (عالم تجرّد، مثال و مادى) دارد، انسان کامل بر تمامى آنها احاطه وجودى دارد. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 7، ص 345، ج 9، ص 261.
اولیا اطفال حقّ اند اى پسردر حضور و غیبت، ایشان با خبر
مثنوى، دفتر 3، بیت 79.
9-6-1. عصمت انسان کامل: مقام منیع عصمت عملى، براى کسى حاصل مى شود که به مرز «اخلاص» رسیده باشد. در این حال در حرم امن او، شهوت، غضب و باطل راه ندارد؛ چون وى هر دو را مهار کرده، به صورت اراده و کراهت درآورده است. در واقع «انسان کامل»، مراحل جذب و دفع، شهوت و غضب و محبت و عداوت را طى کرده و به مقام «تولّى و تبرّى» رسیده است. شخصى که به این مرحله بار یافته باشد، شیطان را دشمن ترین دشمن درون و بیرون مى داند و او را سرکوب کرده، بر همه دشمنان فائق مى آید و متولى حق مى شود. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9، ص 19.
آن که معصوم آمد و پاک از غلطآن خروس جان وحى آمد فقط
مثنوى، دفتر 3، بیت 3337.
10-6-1. انسان کامل، میزان صراط مستقیم: کارى را که خداوند متعال انجام مى دهد، انسان کامل نیز – که آینه خدا نما و مظهر حق است – در عالم امکان انجام مى دهد. البته کار خدا بالذّات است و کار انسان کامل بالعرض؛ یکى ظاهر است و دیگرى مظهر؛ یکى خالق است و دیگرى مخلوق؛ ولى از آن جا که انسان کامل، متخلّق به اخلاق الهى است، اقتدا به او، پیمودن «صراط مستقیم» است. به بیان دیگر، چون کار خدا بر صراط مستقیم است، انسان کامل نیز – که جانشین او و نشانگر او است – بر صراط مستقیم مى باشد. از این رو خداوند متعال در قرآن کریم علاوه بر این که خود را بر صراط مستقیم مى داند «انّ ربى على صراط مستقیم»، هود (11)، آیه 56. رسول خدا را نیز بر صراط مستقیم مى داند «انّک على صراط مستقیم».
سایه ام م زخرف (43)، آیه 43؛ در این باره ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9، صص 50 – 52.ن کدخدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب
مثنوى، دفتر 1، بیت 3791.
11-6-1. تدبیر کنندگان امور، شاگردان انسان کامل: جهان هستى، از سوى مدبّرات امر الهى (فرشتگان، مخصوصاً حاملان عرش) اداره مى شود. «احیا» را اسرافیل(ع) و دستیاران او، «رزق» را میکاییل(ع) و خدمه او، «مرگ» را عزراییل(ع) و زیردستان او، «تعلیم و تربیت» را جبرییل(ع) و سایر کارها را مدّبرات جزئى و کلى دیگر اداره مى کنند؛ ولى چون «انسان کامل»، اولین مخلوق و محیط بر تمام عوالم وجود است، همه آنان شاگردان انسان کامل اند و انسان کامل گزارش گر و معلّم همه فرشتگان است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 9، ص 32 – 33.
اى سلیمان مسجد اقصى بسازلشکر بلقیس آمد در نماز
چون که او بنیاد آن مسجد نهادجن و انس آمد بدن در کار داد
مثنوى، دفتر 4، ابیات 1113 – 1114.
12-6-1. انسان کامل، هدف غایى انسان: هدف غایى انسان، همان بار یافتن به مقام نخستین خویش و مبدأ هستى خود، روح خدایى و مثل اعلا است که با «انسان کامل» یکى است. قرآن این حقیقت را با طرح این نکته که پایان زندگى به سوى خداوند است، مطرح کرده است. لقمان (31)، آیه 22؛ حج (22)، آیه 41؛ آل عمران (3)، آیه 109؛ روم (30)، آیه 11 و…
البته هدف نهایى و غایت قصواى انسانى، دو چهره دارد: چهره اى که به خداوند متعال مرتبط است (لقاءالله) و چهره اى که با ما سواى خدا ارتباط دارد (خلافةالله). امّا چهره «خلافت الهى» کامل تر و برتر از چهره «لقاءالله» است؛ زیرا کسانى که به لقاى خدا مى رسند؛ چون در همان لقاى حق مستغرق اند، سفرى به منظور خلافت الهى نسبت به ماسوا ندارند. امّا از آن جا که انسان کامل – که برترین مرتبه وجودى را در عالم امکان به خود اختصاص داده – در اثر مظهریت اسم اعظم – در عین ادراک شهودى لقاءالله – مأموریت خلافت الهى را نیز بر عهده دارد و ما سواى خداوند را به اذن او تدبیر مى کنند. انسان کامل با جمع میان لقاءالله و خلافةالله، نه تنها به غایت قصواى انسانى نایل مى شود؛ بلکه خود غایت قصواى آفرینش و منتهاى چهره نمایى حق، در آینه خلقت است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، صص 118-120، ص 268 و ص 275 به بعد.
13-6-1. خداوند، قابض روح انسان کامل: از آن جا که انسان کامل، جز با دیدار دوست و تسلیم جان عاریتى به پیشگاه محبت او، راضى نمى شود؛ روح خویش را تنها در اختیار حضرت حق مى گذارد. ازاین رو دوست نیز بى واسطه تجلّى مى کند و روح از خود فرستاده را به سوى خود باز مى گرداند. زمر (39)، آیه 42.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم
دیوان حافظ، غزل 351.
از این رو، انسان کامل همواره به «مرگ» عشق مى ورزد.
عاشقم من کشته قربان لاجان من نوبتگه طبل بلا
من چون اسماعیلیانم بى حذربل چو اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا«قل تعالوا» گفت جانم را بیا
مثنوى، دفتر 3، ابیات 4105 – 4107.
14-6-1. قرآن، همراه با انسان کامل: از آن جا که «انسان کامل» از تمامى مخلوق ها، به خالق خود نزدیک تر و در واقع صادر اوّل است؛ بر همه مخلوقات بعدى شرافت وجودى دارد. بر این اساس هر چند قرآن نیز تجلى خداوند متعال است و از ذات او تنزل یافته است؛ آل عمران (3)، آیات 1-3؛ واقعه (56)، آیات 77 – 80؛ غافر (40)، آیه 1 و 2؛ نهج البلاغه، خطبه 147؛ بحارالانوار، ج 89، ص 107. ولى به دلیل برترى وجودى انسان کامل، قرآن در معیت انسان کامل فرستاده شده است. اعراف (7)، آیه 157. بنابراین انسان کامل به همراه قرآن فرستاده نشده تا قرآن اصل باشد و پیامبر در معیت آن فرستاده شده باشد؛ بلکه قرآن را همراه ایشان فرستاده است. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 39 و 40؛ ج 8، ص 186.
15-6-1. انسان کامل، مجراى فیض الهى: از آن جا که اراده حق از مخلوق اول و از مجراى آن پیاده مى شود، همه هستى و موجودات در اصل وجود، حرکت و بازگشتشان – چه در این عالم و چه در عوالم دیگر وجود – به مخلوق اول به عنوان یک سبب نیازمنداند. بنابراین مى توان گفت «انسان کامل» به عنوان مخلوق اول و اولین مخلوق، مجراى فیض الهى به تمامى عالم امکان است. محمد شجاعى، ولایت تکوینى، منتشر نشده.
چون به گور آن ولى نعمت رسیدگشت گریان زار و آمد در نشید
گفت: اى پشت و پناه هر نبیل مرتجى و غوث «ابناءالسبیل»
اى فقیران را عشیره و والدین در خراج و خرج و در ایفاء دین
اى چو بحر از بهر نزدیکان گهرداده و تحفه سوى دوران مطر
پشت ما گرم از تو بود اى آفتاب رونق هر قصر و گنج هر خراب
مثنوى، دفتر 6، ابیات 3263 – 3267.
7-1. فرق انسان کامل با فرشتگان:
با توجّه به بعضى از ویژگى هاى «انسان کامل»، مى توان گفت فرق او و ملائکه در سه نکته است:
یکم. ملائکه تنها از «برخى حقایق» با خبراند، نه از همه آنها و حال آن که انسان کامل، از «همه حقایق» در حد ممکن و مخلوق بودن با خبر است.
دوّم. اطلاع ملائکه از «حقایق» با واسطه است، نه بى واسطه؛ ولى انسان کامل از آن جا که مخلوق اوّل است، «حقایق» را بدون واسطه از خداوند متعال اخذ مى کند.
سوّم. اطلاع فرشتگان در حد گزارش است، نه در حد تعلیم. از دیدگاه قرآن کریم: «گزارش اسما به ملائکه مى رسد و آنان از حقایق آنها بى خبرند و حال آن که انسان کامل از حقایق اسما مطلع است». تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، صص 169 – 172.
8-1. کمال نسبى و کامل:
کمال از تقرّب به خدا و مظهریت انسان براى ذات اقدس او، به دست مى آید. از این رو، هر کس به هر اندازه اى، به او نزدیک شود و از اوصاف و اسماى الهى بهره برد، به همان اندازه کامل خواهد بود. به بیان دیگر هر انسانى که مى کوشد خود را به مرتبه حقیقى و مبدأ اصل خویش (روح خدا و مثل اعلا) برساند، به آن اندازه که به این مقام نزدیک گردد، از کمال برخوردار خواهد بود؛ ولى کمال کامل در آن جا است که انسان به همان جایگاه روح خدایى و مخلوق اول و صادر نخستین بار یابد. چنین انسانى از کمال انسان کامل برخوردار خواهد بود و ویژگى هاى شمارش شده در بند ششم را در حدّ اعلاى خود خواهد داشت. اما کسى که هنوز به آن مرتبه قدم ننهاده است، انسان متوسط و نیمه تمام است و از کمال نسبى انسانى بهره مند مى باشد. از این رو وى، خصایص انسان کامل را، در حدّ ضعیف و متوسط خواهد داشت؛ مثلاً انسان هاى مؤمن عادى، به دلیل آن که به مرتبه حقیقى بار نیافته اند و در مراحل پایین ترى قرار دارند، از عذاب الهى و آخرت وحشت دارند و تنها به رحمت پروردگار امیدوارند. زمر (39)، آیه 9.
اما فردى که در مرتبه بالاترى سیر مى کند و در واقع به جایگاه حقیقى خویش رسیده است، با فرمان الهى «و ایّاى فارهبون» به رهبانیت از خداوند روى مى آورد و ترس از مخلوق را – در برزخ و دوزخ – در خود از بین مى برد. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، صص 142 – 151؛ ج 14، صص 116 و 117، 226 و 227؛ ج 10، ص 59.
گفتنى است مراحل وجودى انسانى که به حریم و مرتبه اصلى خویش وارد شده است، یکسان نیست؛ چه بسا «انسان کامل» در مرحله نهایى، معارف الهى را بدون واسطه از خداوند سبحان تلقى نماید؛ ولى در مراحل متوسط، آن را به وسیله پیک وحى دریافت مى کند. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 227.
9-1. انحصار انسان کامل در معصومان و انسان هاى متعالى:
گفته شد که «انسان کامل» همان مثل اعلا و روح خدایى است که مخلوق اول و صادر اوّل مى باشد. امّا مصداق حقیقى و تام انسان کامل کیست؟ این مطلب از آن جا که جزئى بوده و بیان مصداق است، باید آن را از طریق نقل روشن کرد. قرآن، روایات، ادعیه و زیارات حکایت گر آن است که اولین مخلوق خدا، انسان کامل بوده که بر وجود گرامى حضرت رسول(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) منطبق است. در این جا به مهم ترین زوایاى این مسأله از دیدگاه آیات و روایات اشاره مى شود:
1-9-1. رسول خدا(ص) و عترت طاهره او اولین مخلوق: ترکیب بدنى هر انسانى – به مقتضاى این که یک ترکیب مادى است – در مسیر زمان بوده و یک موجود زمانى است و در قطعه اى از زمان تحقق مى یابد. قبل از آن زمان، وجود نداشته و متأخر از خلقت عوالم وجود (آسمان، زمین و موجودات دیگر) است. هم چنین معلول یک سلسله اسباب و علل مى باشد و ترکیب مادى مخصوصى دارد که در شرایط خاص، تکون مى یابد و قابلیت و استعداد تجلى روح خدا و دمیده شدن آن را پیدا مى کند. پس به نقطه اى مى رسد که روح خدا به آن دمیده شده و در آن ظهور پیدا مى کند و به آن تعلق مى گیرد.
آنچه به این ترکیب مادى نهایى و متأخر تعلق مى گیرد و در آن تجلى مى یابد؛ قبل از زمان و مکان و قبل از همه عوالم وجود و خلقت آسمان ها و زمین و موجودات دیگر است.
«روح خدا»، پیش از همه مخلوقات دیگر وجود داشته است و هر وقت ترکیب صالح مادى و مستعد را بیابد، در آن مى تابد. به بیان دیگر، روح خدا، مثل اعلا و مخلوق اول، قبل از مخلوقات دیگر وجود پیدا کرده و وجود دارد و هر وقت ماده با ترکیب و استعداد خاص، خود را در معرض تابش آن قرار دهد و با آمادگى پذیرش آن، در برابر آن قرار گیرد، در آن مى تابد و تجلّى مى کند.
حال تصدیق خواهیم کرد آن دسته از روایات که حکایت گر صادر نخستین و مخلوق اوّل بودن رسول خدا(ص) و ائمه هدى(ع) است، هیچ منافاتى با ظهور «مخلوق اوّل» در بدن و ترکیب مادى خاص در زمان و مکان معین ندارد؛ زیرا حقیقت آنان همان «مثل اعلا» است که قبل از همه مخلوقات وجود داشته است و در زمان معین و مکان خاص، در بدنى مخصوص تجلّى کرده است. در روایات گوناگونى، مخلوق اوّل بودن رسول خدا(ص) و ائمه اطهار بیان شده است:
الف) امام باقر(ع) به جابر فرمود: «ان الله اول ما خلق خلق محمدا و عترته الهداة… بحارالانوار، ج 61، ص 142.»؛ یعنى، اولین مخلوق، حقیقت محمدى(ص) و معصومین(ع) است. مخلوق اول همان است که در وجود آنان تجلّى نمود. روح و حقیقت آنان، همان مخلوق اول است که در بدن شریف آنان در یک زمان معین تجلى نموده است.
ب) امیرمؤمنان فرمود: «ان الله خلق نور محمد(ص) قبل المخلوقات…»؛ یعنى، اولین مخلوق نور رسول خدا(ص) بود. همان، ج 57، ص 170.
ج) جابر گوید: به رسول خدا(ص) عرض کردم: اولین مخلوق چه بود؟ آن حضرت فرمود: «نور نبیک یا جابر خلقه الله ثم خلق منه کل خیر…»؛ نور نبى است و سپس از او هر خیرى خلق شد». المیزان، ج 1، ص 121.
د) امام رضا(ع) به نقل از پدران خود مى فرماید: «انّ اول ما خلق الله عزوجل ارواحنا…»؛ اولین چیزى که خداى متعال خلق فرمود، ارواح ما است». بحارالانوار، ج 57، ص 58.
ه) رسول اکرم(ص) مى فرماید: «اول ما خلق الله نورى…»؛ اولین مخلوق خداوند نور من بود». همان، ج 15، ص 24؛ ر.ک: انسان و خلافت الهى، صص 127 – 146؛ تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 1، ص 40؛ ج 9، صص 230 – 234.
به هر حال باید توجه داشت که رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، هر چند به لحاظ «بدن مادى»، از لحاظ «زمانى» متأخر از مخلوق اول اند؛ ولى از نظر رتبه وجودى و حقیقت روحى، اولین مخلوق اند.
لا جرم گفت آن رسول ذو فنون رمز نحن الآخرون السابقون
مثنوى، دفتر 4، بیت 3764.
چند نکته:
2-9-1. نام هاى متعدد مخلوق اول: در متون اسلامى و روایات، اولین مخلوق یک چیز مشخص و معین بیان نشده است و حقایق – به ظاهر مختلف و موجودات متعدد – به صورت اولین مخلوق مطرح گشته اند؛ مثلاً گاهى اولین مخلوق «عقل» معرفى شده و گاهى «قلم» و گاه نیز «نور محمد(ص)» و «انوار معصومین(ع)». امّا باید توجه داشت که این از باب اختلاف در کلام و در بیان حقیقت نیست؛ بلکه به جهت ظهورات و جلوه هاى مختلف «مخلوق اول» و بر اساس لحاظها و اعتبارهاى مختلف است؛ مثلاً به لحاظ این که مخلوق اول، صورت جمعى و واجد کمالات و صفات کمالى مبدأ متعال است، «ن» نامیده مى شود و به اعتبار این که همین مخلوق اول، واجد همه کمالات وجودى مبدأ متعال است و به امر و اراده حضرت حق، منشأ وجودات و عوالم وجود و صور و حقایق وجود است، «قلم» گفته مى شود. هم چنین صورت تفصیلى این مخلوق – که همه کمالات را واجد است و به امر و اراده حق و به اذن او، منشأ وجودات و عوالم وجود است – «لوح» نامیده مى شود.
یا به لحاظ این که مخلوق اول، در صورت اصلى خود و قبل از تعیّن ها و جلوه ها، از هر رنگ و تعیّن پاک است و تجلّیات او، در هر کدام از تعیّنات و مراتب، وجود دارد و اصل و باطن هر تعیّن و جلوه اى است، «روح» مى باشد. به لحاظ این که مخلوق اول، با این صورت و در رتبه اصلى خود، همه کمالات وجودى مبدأ را واجد است و در این مرتبه از مبدأ متعال، بدون واسطه سرچشمه مى گیرد و جمال و جلال او را نشان مى دهد، «روح خدا» نامیده مى شود. به لحاظ قدس و طهارت از نقایص وجودى، «روح القدس» گفته مى شود و به جهت این که در وجود رسول اکرم(ص) و معصومین(ع) ظاهر گشته و تجلى نموده است و عین حقیقت آنان مى باشد، «نور محمدى» و «نورى» و «انوار معصومین» است.
بنابراین، نام هاى مختلف براى مخلوق اول، بر اساس لحاظها و اعتبارهاى مختلف وجود دارد و نباید تصور کرد که مخلوق اول، چند چیز «مختلف الحقیقة» است. انسان و خلافت الهى، صص 125 – 126.
3-9-1. وحدت مخلوق اول: این که در بعضى از روایات، اولین مخلوق، نور حضرت محمد(ص) و در پاره اى روایات، نور رسول خدا و ائمه هدى(ع) مطرح شده است؛ نباید پنداشت که اینها بر کثرت و غیریت این انوار دلالت دارند. بر اساس روایات، خاندان عصمت و طهارت(ع) همه یک نوراند بحارالانوار، ج 25، ص 1؛ ج 36، ص 280.؛ یعنى، در مقام وحدتِ نورى، کثرتى نیست تا یکى اول و دیگرى دوّم باشد. پس رسول اکرم(ص)، اولین صادر است و خاندان نبوى(ع) در مقام وحدت نورى، با آن حضرت متحداند. در این صورت همه آنان، به عنوان نور واحد و جامع، اولین صادر یا ظاهر و مخلوق خواهند بود.
در روایات با صراحت کامل، بیان شده که معصومین(ع) «ابدان نورى» بودند و همگى مؤیّد به یک روح بودند و آن عبارت بود از «روح القدس». به وضوح به این نکته اشاره شده که حقیقت و روح و جان همه یکى بود (روح القدس)؛ اما ظهورات (ابدان نورى و یا اشباح نورى) متعدد بود. این اتحاد در عین «غیریت» به مفهوم فوق، نه تنها در اول خلقت بود؛ بلکه در نظام مادى و زندگى دنیوى هم حقیقت آنان، یکى بوده و در عین تعدّد صورى و ظاهرى، با همدیگر وحدت و اتحاد دارند.
بر مثال موج ها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشان
مثنوى، دفتر 2، بیت 185.
4-9-1. پیامبران و مخلوق اول: براساس بعضى از آیات قرآن، برخى از پیامبران اولوالعزم، داراى ویژگى هاى انسان کامل اند؛ مثلاً ابراهیم خلیل، موساى کلیم و عیساى مسیح(ع) حیات بخش بودند. بقره (2)، آیه 260؛ طه (20)، آیه 19 و 20؛ آل عمران (3)، آیه 49. داود(ع) نیز به عنوان جانشین خدا یاد شده ص (38)، آیه 26. است. مسیح(ع)، به عنوان مظهر جمال و جلال حق دانسته شده است. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 7، صص 354 – 358. یا حضرت نوح(ع) انسان کاملى تلقى شده که از هر نقص و عیب سالم و مشمول سلام مطلق خداوند است. این سلام – که از اسماى خاص خداوند است – در حضرت نوح به این نحو ظهور کرده که او در همه عوالم امکان، مظهر سلامت است. صافات (37)، آیه 79 و… .
5-9-1. انحصار مخلوق اول در پیامبر و امامان(ع):
دراین جا این پرسش پیش مى آید که آیا مقصود از روح خدایى، مثل اعلا، نور و مخلوق اوّل، پیامبران دیگر – غیر از رسول خدا نیز مى باشند یا خیر؟
پاسخ آن است که بر اساس آیات قرآن و روایات، مصداق حقیقى مخلوق اول و روح خدایى، تنها رسول خدا(ص) و عترت طاهره آن حضرت است. ازاین رو هر چند پیامبران دیگر، انسان کامل اند؛ ولى این کامل بودن، با واسطه و میانجى گرى رسول خدا(ص) و نور عترت طاهره بوده است. از این جهت نبى خاتم و خاندان آن حضرت، از پیامبران دیگر کامل ترند؛ زیرا آنان بدون واسطه مشمول این عنایت الهى و مخلوق اوّل بوده اند و انبیاى دیگر با وساطت آنان، از مرتبه کمال انسانى برخوردار شده اند.
براى اثبات این امر، شواهد گوناگونى وجود دارد که به دو مورد از آنها اشاره مى شود:
الف) خداى سبحان به پیامبر(ص) دستور مى دهد که: «بگو من اولین مسلمانم» انعام (6)، آیه 163. و حال آن که به هیچ پیامبرى چنین دستورى داده نشده است. مقصود از «اول المسلمین»، اوّلیت ذاتى یا رتبى است، نه زمانى و تاریخى؛ زیرا اگر اولیت زمانى بود، هر پیغمبرى نسبت به قوم خویش «اول المسلمین» بود. پیامبران پیشین نیز به طریق اولى مى توانستند مصداق این اولیت باشند. حال آن که خداوند مى فرماید: «بگو من اولین مسلمانم». این اول المسلمین، نشانگر این حقیقت است که حضرت رسول(ص)، اولین صادر یا اولین ظاهر و یا اولین مخلوق است، یعنى، در رتبه وجودى آن حضرت، هیچ کس قرار ندارد. ر.ک: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 8، ص 30.
ب) این مطلب در جاى خود به اثبات رسیده که هر فیضى که از جانب خداى سبحان نازل مى شود، با حفظ ترتیب درجات است؛ چنان که هر فیضى هم که به سوى خداى سبحان رجوع مى کند، به ترتیب درجات است. از این رو، اولین فیض در «قوس نزول»، آخرین فیض نیز در «قوس صعود» خواهد بود. بر این اساس از آن جا که قرآن کریم، رسول خدا را خاتم پیامبران دانسته است احزاب (33)، آیه 40. و روایات، وجود مقدس نبى اکرم(ص) را نخستین کسى مى داند که در قوس صعود به لقاى خداوند بار مى یابد. (انا اول وافد على ربّى)؛ بحارالانوار، ج 25، ص 1 و ج 36، ص 280. مى توان چنین نتیجه گرفت که مخلوق اول، رسول خدا(ص) است و او واجد همه مزایاى مشترک و مزایاى فرد فرد پیامبران و بعضى از خصایص ویژه است که آنان فاقد آن بوده اند. این نوع آیات و روایات، همچنین بیانگر این حقیقت است که تا روز قیامت، احدى بهتر از پیغمبر اسلام نخواهد آمد؛ زیرا آن حضرت انسان کاملى است که اگر میلیون ها سال نیز بگذرد، کامل تر از او نخواهد آمد و اگر کامل تر از ایشان یافت مى شد، حتماً او به مقام خاتمیّت مى رسید؛ نه رسول اکرم(ص). چون تالى باطل است، مقدّم هم باطل خواهد بود؛ یعنى، چون کسى جز رسول خدا(ص) به خاتمیت نرسیده است، مشخص مى شود که کامل تر از آن حضرت نیز وجود ندارد. به همین جهت از معصومان(ع)، نقل شده است: «ما حالاتى داریم که نبى مرسل و ملک مقرب هم به آن راه ندارند» همان، 79، ص 343. و این کلامى متین است؛ زیرا کسى که در «قوس نزول»، اولین فیض و در «قوس صعود» آخرین و کامل ترین آن است؛ نه نبى مرسل به مرحله او بار مى یابد و نه ملک مقرب راه پیدا مى کند. تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 8، ص 53 و 24؛ ج 9، ص 233.
منتهى در عشق چون او بود فردپس مر او را زانبیا تخصیص کرد
گر نبودى بهر عشق پاک راکى وجودى دادمى افلاک را
مثنوى، دفتر 5، ابیات 2738 – 2739.
از آن جا که با اثبات این نکته که نور حضرت رسول(ص) و عترت طاهره، مخلوق اول و مثل اعلا و روح خدایى اند، ویژگى هاى انسان کامل، براى وجود این عزیزان نیز به اثبات مى رسد که به بعضى از آنها از منظر آیات و روایات اشاره مى شود:
1. رسول اکرم(ص) و ائمه(ع)، جانشین خداوند متعال اند ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 147؛ محمدى رى شهرى، اهل البیت فى الکتاب و السنة، دارالحدیث، قم: چاپ اوّل، 1375 ش؛ ص 130، ح 186 و 188.؛
2. رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، مجارى فیض و ارکان عالم هستى اند اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 152، ح 258.؛
3. آنان مظهر اراده خداوند متعال و ولىّ او هستند:
«قلوبنا اوعیة لمشیة الله»؛ بحار الانوار، ج 25، ص 337.
4. آنان اسماى حسناى الهى اند:
«نحن و الله الاسماء الحسنى»؛ بحارالانوار، ج 91، ص 6.
5. آنان صراط مستقیم اند: «انک على صراط مستقیم» ؛ زخرف (43)، آیه 43. «نحن الصراط المستقیم»؛ الغدیر، ج 2، ص 312. و «انا صراط الله»؛ بحارالانوار، ج 8، ص 70.
6. میزان اعمال و قسطاند: «نحن الموازین القسط»؛ همان، ج 68، ص 226. و «میزان الاعمال»؛ مفاتیح الجنان، زیارت امیرالمؤمنین(ع).
7. کلمات تامه الهى اند: «نحن الکلمات التامات»؛ بحارالانوار، ج 5، ص 9.
8. مظهر و نشان خدایند: «ما لله آیة اکبر منّى»؛ همان، ج 23، ص 206.
9. بر تمام کائنات حاکمیت تکوینى و احاطه وجودى دارند. رسول خدا(ص) شاهد کل است نساء (4)، آیه 41. و ائمه(ع) نیز این چنین اند. امام صادق(ع) مى فرمایند:
«فلم یفتنى ما سبقنى و لم یعزب عنى ما غاب عنى ابشّر باذن الله و اودى عنه، کل ذلک من الله مکنى فیه بعلمه»؛ «گذشته را از دست نداده، آینده هم بر من پوشیده نیست. به اذن خداوند مژده خوشى ها را مى دهم و از طرف خداوند به انجام دادن آنها مى پردازم. همه اینها از خداوند است که مرا با علم خود به آن کارها توانا ساخته است». به نقل از: سیدیحیى یثربى، فلسفه امامت، وثوق، قم: چاپ اوّل، تابستان 1378 ش، صص 85 – 86.
10. اشراف به ارواح انسان ها: «و ارواحکم فى الارواح و نفوسکم فى النفوس»؛ فرمایش امام هادى(ع) در زیارت «جامعه کبیره». و «فخلق الله من انفاسها ارواح الاولیاء و الشهداء و الصالحین»؛ المیزان، ج 1، ص 121.
11. قرآن کریم در معیت ایشان است: «و اتّبعوا النور الذى انزل معه»؛ اعراف (7)، آیه 157.. نور که همان قرآن است، با رسول خدا(ص) نازل شده است؛ نه این که رسول خدا(ص) با قرآن نازل شده باشد.
با توجه به حقیقت انسان کامل و ویژگى هاى حضرت رسول(ص) و عترت طاهره آن حضرت، اذعان خواهیم کرد که تنها مصداق حقیقى «انسان کامل»، وجود مطهّر و نورانى آن انسان هاى متعالى است.
هست اشارات محمد المرادکل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرین، بر جان اوبر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه زادگان مقبلش زاده اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هرى و یا از رى اندبى مزاج آب و گل، نسل وى اند
شاخ گل هر جا که روید، هم گل است خم مل هر جا که جوشد، هم مل است
گر ز مغرب بر زند خورشید سرعین خورشید است، نه چیز دگر
مثنوى، دفتر 6، ابیات 174 – 179.
10-1. چند تذکر براى راهیابى به حقیقت محمدى(ص):
یکم. از آن جا که روح انسان ها از روح خداوند است؛ ولى به دلیل عبور از عوالم گوناگون و دمیده شدن در بدن مادى؛ تیرگى ها، ظلمت ها و رنگ ها را مى پذیرد «و لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم * ثم رددناه اسفل سافلین»؛ تین (95)، آیات 2 – 4 و 5. مى تواند با ریاضت شرعى و تهذیب نفس، در برگشت به سوى اصل خود، این حجاب ها، ظلمت ها و تیرگى ها را کنار زند و با نزدیک ساختن روح انسانى خود، به مبدأ اصل خویش، کامل تر شود. امّا باید توجه کرد که این کمال، در مراتب پایین ترى قابل تحقّق است؛ یعنى، هر چند از نظر امکان عقلى و وقوعى، در رسیدن به مبدأ اصلى و مثل اعلا شدن، مشکلى وجود ندارد؛ امّا محقّق نخواهد شد. پس چنان که گفته شد مخلوق اول و فیض نخستین، منحصراً در نور و حقیقت محمدى و عترت طاهره(ع) مى باشد و دیگران – هر چند به این مقام بار یابند – باز به مرتبه وجودى آنان نمى رسند؛ زیرا هیچ کمالى براى انسان حاصل نمى شود، مگر در پرتو توحید و هیچ انسانى کامل نخواهد شد، مگر در سایه اعتقاد به وحدانیت حضرت حق. هر اندازه اعتقاد به مبادى الهى، نیرومندتر باشد، معتقد با ارزیابى وجودى ارزنده تر خواهد بود و چون هیچ اعتقادى به پایه اعتقاد رسول اکرم(ص) و عترت طاهره آن حضرت نمى رسد؛ پس هیچ انسانى هم به عظمت وجودى پیامبر(ص) و عترت طاهره آن حضرت نخواهد بود.
از همین رو، از آن حضرت و عترت طاهره(ع) به عنوان خلیفه خداى سبحانى یاد مى شود و از سایر انسان هاى کامل – که گام در راه و رسیدن به مبدأ اصلى خویش نهاده اند – به عنوان نایب خلیفه و خلیفه خلیفه تعبیر مى گردد و گفته مى شود: انسان کاملى که بالاصالة خلیفه خداوند است، حقیقت نور محمدى(ص) و انوار خاندان آن حضرت است. امّا انسان هاى کامل دیگر، بالعرض و به واسطه کمال و خلافت پیامبر(ص)، کامل و خلیفه شده اند. از آن جا که ایشان صادر نخستین اند و همه به واسطه آنان، قدم به هستى مى گذارند؛ انسان هاى کامل – بالواسطه و بالعرض – اساساً از برکت وجود ایشان هستى یافته و از عدم تا به وجود این همه راه آمده اند.
یکى از برجسته ترین ویژگى هاى ملکوتى رسول خدا(ص) و عترت طاهره آن حضرت، این است که در انجام دادن وظیفه خود، لحظه اى کوتاه نیامده و از بیان معارف الهى – که در حقیقت تعلیم اسماى حسناى خداوند و زمینه سازى خلافت و کامل شدن است – ذره اى فروگذار نکرده و بخل نورزیده اند. تکویر (81)، آیه 24.
پس انسان کامل – بالاصالة و حقیقى – تنها حقیقت محمدى و خاندان طاهره آن حضرت هستند و بقیه انسان هایى که قدم در کامل شدن نهاده و در این راه کوشش ها کرده اند، بالعرض و به واسطه، انسان کامل به شمار مى روند. کمال در رسول خدا(ص) و عترت آن حضرت، «ذاتى» و در دیگران «عاریتى» است.
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست پرتو عاریت آتش زنى است
گر شود پر نور روزن یا سراتو مدان روشن مگر خورشید را
هر در و دیوار گوید روشنم پرتو غیرى ندارم این منم
پس بگوید آفتاب اى نارشیدچونکه من غارب شوم آید پدید؟!!!
مثنوى، دفتر 1، ابیات 3261 – 3264.
دوّم. تحصیل کمالات انسانى، راهى جز برقرار کردن ارتباط معنوى با پیامبر اکرم(ص) ندارد؛ زیرا قرآن، پس از تشریح این کمالات، مى فرماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة»؛ یعنى، «ما آنها را به پیغمبر دادیم و رسول خدا(ص) اسوه و الگویى براى این ویژگى ها است». احزاب (33)، آیه 21. به هر حال، براى رسیدن به این مقام منیع، انسان باید به کسانى که به آن منزلت راه یافته اند، نزدیک شود؛ ولایت آنان را در جان و دل بپروراند؛ به سنت و سیرت آنان معتقد باشد و عمل کند. آنان، حقیقت محمدى(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت و شاگردان ایشان هستند؛ زیرا انسان هاى بزرگ، انسان هاى کوچک را مطابق خود مى سازند.
خوى شاهان در رعیت جا کندچرخ اخضر خاک را خضرا کند
مثنوى، دفتر 10، بیت 2820. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، کد: 1/100114029)