قبل از هرچيز لازم است دربارة واژههاي علم ودين توضيحي داده شود.
دين اصطلاحاً به معناي اعتقاد به آفريننده اي براي جهان و انسان ودستورات عملي متناسب با اين عقايد مي باشد. از اين روي، كساني كه مطلقاً معتقد به آفرينندهاي نيستند و پيدايش پديدههاي جهان را تصادفي، و يا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادي وطبيعي ميدانند «بيدين» ناميده ميشوند. اماكسانيكه به آفرينندهاي براي جهان معتقدند هر چند عقايد ومراسم ديني ايشان، توام با انحرافات و خرافات باشد، «ديندار» شمرده ميشوند و بر اين اساس اديان موجود در جهان به حق وباطل، تقسيم ميشوند و دين حق عبارت است از آييني كه داراي عقايد صحيح بوده و رفتارهايي را مورد تأكيد قرار دهد كه از ضمانت كافي براي صحت و اعتبار، برخوردار باشند.[1] به عبارت ديگر دين «حق» روش مخصوصي است كه صلاح دنيا را به گونهاي كه موافق كمال اخروي و حيات دايمي حقيقي باشد، تامين نمايد. مطابق اين تعريف دين بايد هم به دنيا و هم به آخرت بپردازد. دين بايد براي دنياي مردم قوانيني را ارايه دهد كه تأمين كننده كمال اخروي آنها باشد.[2] اما واژة علم معاني اصطلاحي مختلفي دارد كه در اينجا به دو مورد از آن اشاره ميكنيم.
1ـ مجموعه قضاياي حقيقي كه از راه تجربه حسي، قابل اثبات باشد و اين همان اصطلاحي است كه پوزيتويستها به كار ميبرند و بر اساس آن، علوم غيرتجربي را «علم» نميشمارند. جعل اين اصطلاح از طرف پوزيتويستها مبني بر ديدگاه خاص ايشان است كه دايره معرفت يقيني و شناخت واقعي انسان را محدود به امور حسي و تجربي ميپندارند و معارف تجربي مانند الهيات را اموري بيمعنا و يا كاذب تلقي ميكنند. و بر طبق اين اصطلاح، علم در مقابل فلسفه قرارگرفته است[3].
2ـ مجموعه قضاياي حقيقي اعم از اينكه از راه تجربه به دست آمده باشد يا از راه عقل كه در اين اصطلاح علم شامل تمام معارف غير وحياني ميشود و مراد ما از علم در اين مقاله نيز همين معنا است. گرچه ممكن است كسي معناي اول را بپذيرد و رابطه آن را با دين مورد بررسي قرار دهد . ذكر اين نكته نيز لازم است كه گاهي مسئلة رابطة علم و دين به صورت رابطه علم و ايمان نيز مطرح ميشود. حال پس از بيان مقدمه فوق ابتدا به ديدگاههاي موجود در زمينه رابطه علم ودين اشاره ميكنيم و با نقد آنها ديدگاه مورد نظرمان را بيان ميكنيم.
به طوركلي سه ديدگاه در زمينه رابطة علم و دين وجود دارد:
1ـ عدهاي بر اين باورند كه دين و علم با يكديگر متعارضند و رابطة ميان آن دو، هرگز صلح آميز نبوده است بلكه پيوسته جدال انگيز بوده است .به عقيده اين گروه آدمي به دليل پيشرفت دانش و تكامل عقل وي نيازي به دين ندارد. مطابق اين تلقي علم و دين رقيب يكديگرند لذا رابطة آنها با يكديگر خصمانه است.
آگوست كنت (1798 ـ 1897 م) و اسپنسر (1820 – 1903) مذهب و دين را مولود جهل بشر ميدانستند و راسل دين را ناشي از ضعف و زبوني (ترس) ميدانست كه با پيشرفت دانش بشري، دين به تدريج جاي خود را به علم ميدهد و در نهايت اين علم است كه يكه تاز ميدان مي شود.
شگفت آور اين است كه آگوست كنت با اينكه مرحله ديني را پايان يافته مي دانست و قايل به ورود بشر در مرحله علمي بود لكن سر انجام به ضرورت دين براي بشر، اعتراف كرد ولي معبود آن را انسانيت قرار داد و خودش عهده دار رسالت اين آيين شد و مراسمي براي پرستش فردي و گروهي، تعيين كرد[4].
2ـ عدهاي ديگر معتقدند كه علم و دين را مي توان از مقولاتي تلقي كرد كه به دو ساحت كاملاً جدا گانه تعلق دارند. طبق اين تلقي تمايز چشمگير علم و دين ناشي از تمايز موضوعات، روشها و غايات آنها است. بنا بر اين امكان بروز هرگونه تعارضي ميان آنها منتفي است.
ديدگاه كلامياي كه به نوارتودوکسي معروف است و ديدگاه فلسفي اگزيستانسياليسم، هر دو به نحو بسيار مشابهي معتقدند كه ميان علم و دين تباين جدي وجود دارد. كارل بارت، متأله پروتستان (1886 ـ 1968) كه نماينده نامدار نوارتودوکسي است معتقد بود كه الهيات و علم با موضوعات اساساً متفاوتي سرو كار دارند. موضوع الهيات تجلي خداوند در مسيح است، و موضوع علم، جهان طبيعت. به لحاظ غايت نيز، غايت دين آن است كه شخص را براي مواجهه با خداوند آماده كند. اما معرفت علمي در پي آن است كه الگوهاي حاكم بر جهان تجربي را بشناسد[5].
3ـ ديدگاه سوم آن است كه ميان علم و دين رابطة تنگاتنگي وجود دارد و آن دو مكمل يكديگرند و هر گاه به تنهايي اخذ شوند كارائيشان ناقص و ناتمام است.
نقد و بررسي
اما راجع به ديدگاه اول ذكر چند نكته لازم است: اوّلاً انديشه تضاد علم و ايمان مي تواند عوامل مختلفي داشته باشد كه از جمله آنها برخي از آموزههاي تحريف شده مسيحيت است.
عامل ديگر كه در پيدايش انديشه تضاد علم و ايمان مؤثر بود برخورد خشن آباء كليسا با علم و عالمان زمان در قرون وسطا مانند كپلر و گاليله است كه بر خلاف معتقدات مورد قبول آنها نظرياتي را مطرح كردند، و همين امر باعث پيدايش تنفر تدريجي از دين و اقبال عمومي نسبت به علوم طبيعي شد تا بدانجا كه سر از پوزيتويسم و ساينتيسم درآورد و علم را حلّال همة مشكلات دانستند.
ثانياًَ: لازمة ديدگاه اول اين است كه علم و دين (عقل و وحي) در يكجا جمع نشوند و قائل به رويکرد «عالمان بي دين يا دينداران جاهل» شويم در حالي كه بسياري از دانشمندان بزرگ، اعتقاد جزمي و يقيني به وجود خداي حكيم داشته و دارند مانند انيشتاين و كرسي موريسن و الكسيس كارل و دانشمندان برجستة ديگري كه مقالاتي درباره وجود خدا نوشتهاند و بخشي از آنها در كتاب «اثبات وجود خدا» گردآوري شده است. علاوه بر اينكه در خصوص دين اسلام اينكه فقهاء، در مبادي استنباط احكام عقل را در رديف كتاب «قرآن» و سنت (قول و فعل و تقرير معصومين ـ عليهم السلام ـ) قرار ميدهند بيانگر اين است كه اسلام قايل به تضاد ميان عقل و وحي نيست و هيچگاه عقل قطعي را با نص يقيني در تعارض نميبيند و از همين رو در مقابل انبياء كه رسولان ظاهري الهياند از عقل به عنوان رسول باطني ياد ميكنند و راجع به علم نيز سفارشهاي فراواني شده است تا آنجا كه در برخي روايات، پيامبر اكرم – صلي الله عليه و آله – طلب علم را بر هر مسلماني واجب شمرده است.
اما دربارة ديدگاه دوم: لازمه سخن بسياري از طرفداران اين ديدگاه محدود كردن قلمرو دين به حوزة شخصي و خصوصي افراد و به انزوا كشيدن دين است و از دخالت دين در حوزة اجتماعي و دنيايي جلوگيري مي كند و سرانجام به جدايي دين از سياست و اينكه هدف بعثت انبياء تنها خدا و آخرت باشد ميانجامد. در حالي كه دين عهده دار سعادت دنيا و آخرت است و براي دنياي مردم نيز برنامه دارد و به آن جهت ميدهد.
نتيجه
با توضيحات قبل روشن شد كه علم و ايمان نه تنها با يكديگر تضادي ندارند بلكه مكمل و متمم يكديگرند.
علم به ما روشنايي و توانايي ميبخشد و ايمان عشق و اميد و گرمي، علم ابزار ساز و ايمان مقصد ساز است، علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون، علم جهان را، جهان آدمي ميكند و ايمان، روان را روان آدميت ميسازد. علم زيبايي عقل است و ايمان زيبايي روح. علم امنيت بيروني ميدهد و ايمان امنيت دروني. علم در مقابل هجوم بيماريها سيلها، زلزلهها و طوفانها ايمني ميدهد و ايمان در مقابل اضطرابها، تنهاييها، احساس پوچ انگاريها و…. علم جهان را با انسان و ايمان انسان را با خودش سازگار ميسازد.[6]امروزه غالبا دريافتهاند كه ساينتيسم «علم گرايي محض» و تربيت علمي خالص، از ساختن انسان کامل ناتوان است. علم، انسان توانا و قدرتمند را ميسازد نه انسان با فضيلت. امروزه همه دريافتهاند كه عصر علم محض به پايان رسيده است و يك خلاء معنوي، جوامع بشري را تهديد ميكند[7].
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي.
2ـ خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي، چاپ اول، 1379، گفتار چهاردهم.
پي نوشت ها:
[1]. مصباح، محمد تقي ، آموزش عقايد، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ سيزدهم، 1374، ج1ـ2، ص28.
[2]. نصري، عبدالله، انتظار بشر از دين، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1378، ص128.
[3]. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ ششم، 1373، ج1، ص64.
[4]. همان، ص459.
[5]. مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376، ص366.
[6]. همان، ص32.
[7]. همان، ص33.