اوتانازياي فعال و منفعل(1)
اوتانازياي فعال و منفعل(1)
ترجمه: سيدمحمد حسيني سوركي
مقدمه
بحث و گفت و گو درباره جواز يا عدم جواز اخلاقي و حقيقي اوتانازي (euthanasia) (3)، اغلب و به ناگزير به بحث و تحليل هاي مهم و مناقشه برانگيزي در باب تمايز مشهور ميان اوتانازي فعال و منفعل مي انجامد. اوتانازيا به دو قسم فعال (4)و منفعل(5) تقسيم مي شود و معمولاً تحليل و ارزيابي اين تقسيم و تمايز با پاسخ گويي به اين پرسش مهم و كليدي همراه مي شود كه به لحاظ اخلاقي آيا كشتن از سر عمد و اختيار ( قتل عمد ) شنيع و شرم آورتر است از اين كه فردي را – كه با مرگ دست و پنجه نرم مي كند – به حال خود رها كنيم تا بميرد؟ و به بيان ديگر، به لحاظ اخلاقي، آيا كشتن ( killing) بدتر و غيراخلاقي تر است از وانهادن براي مرگ (Letting to die).
بسياري با تكيه بر اين استدلال كه كشتن عمدي و از سر اختيار – كه به لحاظ حقوقي، قتل به حساب مي آيد – به مراتب بدتر و غيراخلاقي تر است از وانهادن ديگري تا اين كه بميرد، « اوتانازياي فعال » را غيراخلاقي و ناپسند دانسته و اوتانازياي منفعل را به اين سبب كه مستظهر به انگيزه هاي انسان دوستانه نيز هست، مجاز و اخلاقي دانسته اند، به بيان ديگر، بسياري معتقدند، تمايز و تفاوت ادعايي ميان اوتانازياي فعال و اوتانازياي منفعل در داوري اخلاقي نيز تأثير گذار بوده و اين دو قسم به لحاظ اخلاقي نيز احكام متفاوتي خواهند داشت.
در اين مقاله جيمز ريچلز، ضمن تحليل و نقد فرازهايي از بيانيه انجمن پزشكي آمريكا، درصدد است تا در اين تصوير كه اوتانازياي فعال، شنيع و قبيح تر بوده و در مقايسه با اوتانازياي منفعل غيراخلاقي است، ترديد و تخطئه كند. او تأكيد دارد كه كشتن في نفسه، به هيچ روي بدتر و غيراخلاقي تر از اين نيست كه بيماري را به حال خود رها كنيم تا بميرد و از همين روي، اوتانازياي فعال و منفعل به لحاظ اخلاقي هيچ تفاوتي با هم ندارند، و نمي توان با توسل به تفاوت هاي صوري و ادعايي، مهملي براي جواز اخلاقي اوتانازياي منفعل دست و پا كرد. او همچنين در ادامه با شرح و توصيف مثال و موقعيتي ويژه، درصدد القاء اين مطلب برمي آيد كه اگر بنا باشد ميان اين دو قسم به لحاظ اخلاقي تفاوت و تمايزي قايل شويم، و يكي از آن دو را جايز و اخلاقي و انسان دوستانه به حساب آوريم، چه بسا اوتانازياي فعال – به لحاظ اخلاقي – بر اوتانازياي منفعل ترجيح و برتري داشته باشد. ريچلز، با رد هرگونه تفاوت و تمايز اخلاقي تأثيرگذار ميان اين دو قسم اوتانازيا كه ما را مجاب و مجاز به جايز و اخلاقي دانستن يكي و غير اخلاقي دانستن ديگري كند، تلويحاً به نقد و رد بيانيه انجمن پزشكي آمريكا كه بر اين تمايز صحه مي گذارد، پرداخته، و در خاتمه به جامعه پزشكان توصيه مي كند كه چندان به اين تفاوت و تمايز وقعي ننهند و يا دست كم با نقل و يادآوري آن در نوشته هاي خود به آن ارزش و اعتباري بيش از اين نبخشند.(6)
اوتانازياي فعال و منفعل
تمايز نهادن ميان اوتانازياي فعال و منفعل در اخلاق پزشكي بسيار مهم و حياتي قلمداد شده است، و جوهره اين تمايز اين است كه دست كم در بعضي موارد، سر باززدن و دريغ كردن از مداوا و اين كه بيمار را به حال خود وانهيم تا بميرد، جايز است؛ اما انجام هرگونه عمل مستقيم عمدي براي كشتن بيمار، به هيچ روي روا نيست.
به نظر مي آيد، اين آموزه از سوي بسياري از پزشكان، مورد قبول واقع شده و در اعلاميه اي كه از سوي خانه وكلاي انجمن پزشكي آمريكا (7)در چهارم دسامبر 1973 صادر شده، مورد تأييد قرار گرفته است:
قتل ترحمي (8)، يا همان خاتمه بخشيدن به زندگي يك انسان به دست ديگران، در تغاير با اصول و اهداف حرفه پزشكي است و در تقابل با خط مشي انجمن پزشكي امريكا است. متوقف ساختن به كارگيري روش ها و ابزار فوق العاده براي تمديد و تداوم بخشي به زندگي يك انسان، زماني كه شواهد انكار ناپذيري بر حتمي بودن مرگ طبيعي او وجود دارد، منوط و موكول به اراده بيمار و بستگان درجه يك اوست. توصيه ها و تصميم هاي كادر پزشكي بايد به طور رايگان در اختيار بيمار و يا بستگان درجه يك او قرار گيرد.
با اين همه، مثال و مورد قوي اي مي تواند در تقابل با اين نظريه قرار گيرد، در ادامه به برخي استدلال هاي مطرح شده، خواهم پرداخت و به پزشكان توصيه مي كنم تا ديدگاه هاي خود را در اين خصوص مورد بازبيني قرار دهند.
ابتدا با يك موقعيت آشنا آغاز مي كنم، بيماري را در نظر بگيريد كه به واسطه سرطان درمان ناپذير حلق و حنجره درد طاقت فرسايي را تحمل مي كند؛ دردي كه به اين زودي به طور كامل تسكين نمي يابد.[او مي داند كه] حتي اگر دوا و درمان هاي فعلي نيز ادامه يابد باز هم او قطعاً بيش از چند روز دوام نمي آورد. اما از آن جا كه درد، غيرقابل تحمل است، او نمي خواهد براي آن چند روز هم چنان زنده باشد، از اين رو از پزشك معالج خود مي خواهد تا به زندگي اش پايان دهد و خانواده و خويشاوندانش نيز در اين تصميم و تقاضا با او هم عقيده اند. فرض كنيد كه پزشك معالج، با استنكاف از مداوا و معالجه او موافقت كند، همان گونه كه نظريه متعارف مي گويد كه او مجاز است و مي تواند. دليل هم اين است كه بيمار در معرض زجر و درد جانكاهي است، و از آن جا كه او به هر حال روبه موت است، تدام بخشي [بي ثمر] به زجر كشيدن او بيهوده و خطا خواهد بود.
اكنون، اما به اين مطلب توجه كنيد؛ اگر پزشكي صرفاً از مداوا استنكاف ورزد چه بسا بيمار زمان طولاني تري زنده بماند تا بميرد و از اين رو، شايد بيمار، بيشتر از وقتي زجر بكشد كه پزشك بخواهد [براي پايان بخشيدن به زندگي او ] به عمل مستقيم تري دست بزند و [براي مثال ] آمپول مرگبار و مهلكي به او تزريق كند.
اين واقعيت دليل محكمي براي اين نگرش فراهم مي آورد كه وقتي، عزم جدي بر اين داريم كه [ با خودداري از تداوم بخشي به حيات بيمار ] زجر و درد بيمار را طولاني نكنيم. اوتانازياي فعال، به واقع اولي و ارجح است و از اوتانازياي منفعل و نه به عكس.
به ديگر بيان، تأييد و حمايت كردن از اوتانازياي منفعل يعني برگزيدن شق و شيوه اي كه به رنج و زجر بيشتري مي انجامد و برگزيدن چنين شيوه اي در تقابل با آمال و انگيزه هاي انساني است، همان انگيزه هايي كه آدمي را وامي دارد تا در وهله اولي تصميم بگيرد كه زندگي [پردرد و رنج بيمار را ] به درازا نكشاند.
بخشي از نقطه نظر من اين است كه روند وانهادن يك بيمار به حال خود تا اين كه بميرد، مي تواند بالنسبه تدريجي، كند و دردآور باشد، حال آن كه تزريق يك آمپول مرگبار، نسبتاً سريع، و بي درد و بي دردسر است. اينك به مثال و نمونه ديگري توجه كنيد؛ از هر 600 نوزادي كه در ايالات متحده آمريكا به دنيا مي آيند تقريباً يكي مبتلا به عارضه سندرم داون(9) است.
بيشتر اين نوزادان، از ديگر جهات سالم اند، به اين معنا كه تنها با مراقبت هاي پزشكي معمولي مربوط به نوزادانه، مي توانند به تدريج به نوزادانه [سالم] طبيعي بدل شوند.
با اين وجود، برخي از آنها با عيوب مادرزادي نظير انسداد روده اي به دنيا مي آيند، و براي زنده ماندن نيازمند عمل جراحي اند،گاه والدين نوزاد و پزشك معالج، با هم به توافق مي رسند كه نوزاد را عمل نكرده و او را به حال خود رها كنند تا [خودبه خود] بميرد.
آنتوني شا(10) آنچه را كه در اين شرايط رخ مي دهد، اين گونه شرح و توصيف مي كند:
وقتي كه عمل جراحي ملغي و منتفي مي شود، پزشك بايد تلاش كند تا زماني كه قواي طبيعي، شيره نوزاد را مي كشند و او را سست و بي روح مي كنند، نوزاد را از درد و زجر در امان نگاه دارد.
براي يك جراح – كه ميل و رغبت غريزي اش او را به استفاده از چاقوي جراحي براي مبارزه با مرگ، تحريص مي كند – به لحاظ عاطفي، ايستادن و به نظاره نشستن مرگ يك طفل درمان پذير، طاقت فرساترين تجربه اي است كه من سراغ دارم. اين كه در يك كنفرانس علمي يا در يك بحث نظري تصميم بگيريم كه نوزاداني از اين دست را بايد به حال خود رها كرد تا بميرند، آسان است اما اين كار به كلي متفاوت است با ايستادن در اتاق نوزادان، و تماشا كردن آب زدايي و عفوني شدن، پژمردگي و فرومردن موجودي نحيف طي چند ساعت و چند روز. و اين براي من و كاركنان بيمارستان مصيبتي دهشتناك است، بسي دهشتناك تر از آنچه براي والدين مي تواند باشد، والديني كه هرگز قدم به اتاق نوزادان نگذاشته اند.
مي توانم درك كنم كه چرا برخي از مردم، با هرگونه قتل ترحمي مخالفت ورزيده و تأكيد دارند كه بايد اجازه داد تا نوزاداني از اين دست، زنده بمانند. همچنين، مي توانم درك كنم كه چرا برخي ديگر طرفدار اين هستند كه اين نوزادان بايد به سرعت و بدود درد جانشان گرفته شود. اما چرا كسي بايد بخواهد كه نوزادان به حال خود رها شوند تا آب زدايي شوند، چرا كسي بايد راضي باشد به اين كه بدن موجودي نحيف، طي چند ساعت و چند روز، آلوده و عفوني و [طي فرايند آب زدايي] پژمرده و پلاسيده شود؟
به نظر مي آيد، نظريه اي كه مي گويد جائز است كه يك نوزاد به حال خود رها شود تا آب زدايي و پژمرده شود، اما روانيست و نبايد، به او آمپولي تزريق شود تا زندگي اش بدون زجر و درد پايان پذيرد، آشكارا تا آن اندازه بي رحمانه است كه نيازي به رد و ابطال بيشتر ندارد. اين بيان تند و شديداللحن نه براي جريحه دار كردن و آزار [عواطف خواننده] بلكه تنها براي بيان مطلب به بهترين و ساده ترين شيوه ممكن، اتخاذ و انتخاب شده است.
استدلال دوم من اين است كه دكترين عرفي به تصميم هايي درباره مرگ و زندگي منجر مي شود كه بر زمينه هاي نامربوط استوار شده اند.
براي مثال، بار ديگر نوزادي را در نظر آوريد كه به سندرم داون مبتلاست، و براي رهايي از عيوب مادرزادي ديگري – كه به عارضه سندرم هيچ ارتباطي ندارد – نيازمند عمل جراحي است .
در اين شرايط گاه، عمل جراحي اي در كار نيست و نوزاد، به دست مرگ سپرده مي شود، اما زماني كه چنين عيبي وجود ندارد، نوزاد، زنده خواهد ماند، امروزه جراحي هايي از اين دست، براي دفع و رفع انسداد روده اي چندان مشكل نيست. دليل اين كه چرا در اين موارد، چنين عملي انجام نمي گيرد، به روشني اين است كه نوزاد، به عارضه سندرم داون مبتلاست و پزشك و والدين نوزاد، بر هيمن اساس حكم مي كنند كه بهتر است نوزاد بميرد.
اما توجه داشته باشيد كه صرف نظر از اين كه آدمي چه ديدگاهي درباره زندگي و استعدادهايي نوزاداني از اين دست، داشته باشد. در هر صورت اين موقعيت مضحك و بي معناست.
اگر زندگي چنين نوزادي ارزش حفظ و حراست كردن دارد، چه اهميتي دارد اگر به يك عمل ساده نياز داشته باشد [يا نه]؟ و اگر كسي معتقد است كه بهتر است [يا نبايد ]، اين نوزاد زنده بماند، چه تفاوتي مي كند كه او مشكل انسداد روده اي دارد يا نه؟ در هر دو مورد، تصميم درباره زندگي و مرگ براساس ادله نامربوط اتخاذ شده است، مسئله و موضوع مهم وجود عارضه سندرم داون است [نه مبتلا بودن به انسداد روده اي] اگر بايد تصميمي گرفته مي شود، بايد بر اساس وجود سندرم داون باشد نه بر اساس اين پرسش بي ربط كه آيا مشكل انسداد روده اي دارد يا خير؟
البته، آنچه سبب وقوع چنين حالتي مي شود اين ايده است،كه هرگاه نوزاد به انسداد روده مبتلا باشد، مي توان نوزاد را به حال خود رها كرد تا بميرد، اما زماني كه چنين عارضه اي نداشته باشد،كاري نمي توان كرد و نبايد نوزاد را به كام مرگ فرو برد.
اين واقعيت كه اين نظريه به چنين نتايجي منجر مي شود و به اين مي انجامد که تصميم درباره مرگ و زندگي بر پايه هاي نامربوط، دليل قوي ديگري در رد اين نظريه است.
از دلايلي که بسياري از مردم فکر مي کنند که به لحاظ اخلاقي ميان اوتانازياي فعال و منفعل تمايز و تفاوت مهمي وجود دارد، اين است که آنها فکر مي کنند که کشتن يک نفر، به لحاظ اخلاقي، بدتر است از اين که انساني را [در بدترين شرايط مرگ آور] به حال خود رها کنيم، تا بميرد، اما آيا چنين است؟ آيا في نفسه کشتن [قتل] بدتر از وانهادن براي مرگ است؟
در بررسي اين مسئله، دو مورد را مي توان در نظر گرفت که دقيقاً شبيه هم هستند، جز اين که يکي مستلزم و محتوي قتل است، حال آن که مورد ديگر شامل رها کردن انساني رو به موت است تا اين که بميرد، و بنابراين پرسيد که آيا اين تفاوت و تمايز، تفاوتي در ارزيابي اخلاقي ايجاد مي کند؟
نکته مهم اين است که اين دو مورد و موقعيت، دقيقاً شبيه به هم هستند و تنها همان تفاوتي که گفته شده را دارند، چرا که اگر غير از اين باشد، نمي توان اطمينان خاطر پيدا کرد اين تفاوت و نه ديگر تفاوت در ارزيابي هاي اخلاقي مربوط به اين دو مورد شده اند.
حال به اين دو مورد مي پردازيم، مورد اول، موقعيتي است که اگر بلايي به سر پسرعموي شش ساله اسميت بيايد، اسميت به واسطه ارث بردن[از عموي ثروتمندش] به سود سرشاري دست مي يابد. در يک بعدازظهر، زماني که کودک در حال استحمام است، اسميت مخفيانه وارد حمام مي شود، کودک را در آب خفه مي کند و آنگاه اوضاع و اشياء را طوري مرتب مي کند که اين واقعه يک تصادف به نظر آيد.
در مورد دوم، قرار است که جونز نيز به سود هنگفتي [از ارث] برسد، البته به شرط آن که بلايي به سر پسرعموي شش ساله اش بيايد؛ جونز همانند اسميت و به قصد خفه کردن کودک، دزدکي وارد حمام مي شود، اما همين که وارد حمام مي شود، مشاهده مي کند که پسرعموي شش ساله اش ليز خورده و سرش به ديوار اصابت کرده و به صورت دمر درون آب[وان] افتاده است.جونز با خوشحالي ايستاده و آماده است تا اگر لازم باشد، پشت گردن کودک را گرفته و درون آب به پايين فشار دهد، اما نيازي به اين کار نيست؛ چرا که کودک تنها بعد از کمي دست و پا زدن، خود به خود خفه مي شود. و البته کاملاً اتفاقي؛ چرا که جونز هيچ کاري نکرده و صرفاً [اين صحنه را] به نظاره نشسته است.
با اين حساب، اسميت کودک را به قتل رسانده حال آن که جونز صرفاً کودک را به حال خود وانهاده تا جان دهد، تنها در اين مسئله با هم فرق مي کنند. به لحاظ اخلاقي کدام يک از آنها رفتار بهتري داشته اند؟ اگر تمايز و تفاوت ميان کشتن و وانهادن براي مرگ، في نفسه مهم و تأثرگذار باشد، بايد گفت که رفتار جونز، ناپسندتر از رفتار اسميت بوده است، اما آيا مي توان چنين گفت؟ به اعتقاد من، نه.
نخست به اين دليل که هر دو با يک انگيزه و هدف که رسيدن به منفعت فردي است، اقدام کرده اند و در حين عمل هر دو همان هدف را مدنظر داشته اند، از رفتار اسميت، استنباط مي شود که او يک شرور نابکار است. البته چنانچه حقايق مسلم بعدي درباره او دانسته شود، براي مثال اين واقعيت آشکار شود که او يک بيمار رواني است، چه بسا در اين حکم تجديدنظر و يا تعديل شود. اما آيا رفتار جونز نيز، مي توان چنين برداشتي کرد؟ به علاوه، فرض کنيد که جونز در دفاع از خود، به اين عذر و بهانه متوسل شود که در هر صورت، من هيچ کاري نکرده ام، جز ايستادن و تماشا کردن غرق شدن آن کودک؛ من او را نکشته ام، من فقط او را به حال خود وانهادن تا غرق شود.
از سويي، اگر وانهادن براي مرگ، في نفسه کمتر از قتل، قبيح و ناپسند بود، اين دفاعيه بايد دست کم ارزش و اثري مي داشت، اما هيچ ارزش و اثري ندارد. چنين دفاعي، تنها مي تواند يک انحراف تمسخرآميز از تفکر اخلاقي به حساب آيد، و به واقع، به لحاظ اخلاقي اصلاً دفاع به شمار نمي آيد.
اکنون، به خوبي بايد روشن شده باشد که موارد مربوط به اوتانازيا که پزشکان با آنها سرورکار دارند، هيچ شباهتي به اين مورد ندارد. پزشکان درگير و دغدغه مند به دست آوردن منفعت شخصي يا از ميان بردن کودکان طبيعي سالم نيستند، آنها، تنها با مواردي سروکار دارند، که زنده ماندن بيمار ارزش و فايده اي برايش ندارد، يا با موردي سروکار دارد که زندگي بيمار، سبب زجر و درد جانکاهي شده يا به زودي مي شود.
به هر حال، تفاوت خشک و خالي معروف ميان کشتن و وانهادن براي مرگ، في نفسه سبب تفاوت داوري اخلاقي نمي شود. پزشکي که به دلايل انسان دوستانه، بيماري را به حال خود رها کند تا جان دهد، به لحاظ اخلاقي و در پيشگاه عقل و وجدان بشري حکم و وضعيت پزشکي را دارد که با انگيزه هاي انسان دوستانه آمپول مهلک و مرگ آوري را به بيمار تزريق مي کند.
اگر تصميم او نادرست باشد و مثلاً اگر بيمار، به واقع، درمان پذير باشد. اين تصميم کاملاً تأسف آور خواهد بود؛ مهم نيست که چه شيوه و روشي براي انجام آن کار به کار گرفته شده باشد و اگر پزشک تصميم درستي گرفته باشد، راه و روش پيموده شده، في نفسه، اهميتي ندارد.
بيانيه انجمن پزشکي آمريکايي (AMA) اين مسئله مهم را خيلي خوب مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. مسئله مهم و حياتي، پايان دادن [خاتمه بخشيدن] عامدانه، به زندگي يک انسان، توسط ديگران است. اما پس از تعريف اين مسئله و ممنوع ساختن اوتانازيا، اين بيانيه رد نکرده است که استنکاف از معالجه و مداوا، خاتمه دادن عامدانه به جريان يک زندگي است، اشتباه همين جا رخ داده است؛ چرا که در اين صورت اگر اين عمل [توقف مداوا و معالجه] خاتمه دادن عامدانه به زندگي يک انسان توسط ديگران نباشد، پس چيست؟ البته که دقيقاً همان[خاتمه بخشيدن عمدي] است و اگر چنين نباشد، معنا ندارد.
پذيرفتن اين حکم براي بسياري از مردم بسيار مشکل است، به اعتقاد من، يک دليل آن اين است که پرسش که « آيا کشتن في نفسه بدتر است از وانهادن براي مرگ با اين پرسش به کلي متفاوت که آيا نمونه ها و موارد واقعي کشتن، غير اخلاقي تراند يا نمونه هاي واقعي [گزارش شده]، وانهادن براي مرگ به آساني اشتباه گرفته مي شود.
روشن است که بيشتر موارد قتل به وضوح دهشتناک اند؛ براي مثال در نظر آوريد، همه موارد آدم کشي هايي که در جرايد گزارش شده اند. از اين موارد بسيار شنيده مي شود و از آن طرف به ندرت خبري به گوش مي رسد از وانهادن براي مرگ به جز اخباري درباره اعمال پزشکان که آن هم به دلايل انسان دوستانه، به چنين اعمالي دست يازيده اند.
از اين روست که انسان ياد مي گيرد تا جلوه بسيار زشت و زننده تري از کشتن در مقايسه با وانهادن براي مرگ را تصور کند. لکن، اين بدان معنا نيست که کشتن، ويژگي اي دارد که آن را في نفسه، بدتر از وانهادن براي مرگ کند. چرا که تفاوت آشکار و عريان ميان کشتن و وانهادن براي مرگ نيست که سبب متفاوت بودن اين دو مورد مي شود، بلکه عوامل ديگر (مثلاً، انگيزه قاتل براي به دست آوردن منفعت شخصي) در تقابل با انگيزه هاي انسان دوستانه پزشک – سبب واکنش هاي متفاوت به اين دو مورد متفاوت مي شود.
من استدلال دارم که کشتن في نفسه، به هيچ روي، بدتر از وانهادن بيمار [به حال خود] تا اين که بميرد، نيست. اگر استدلال من درست باشد، مستلزم آن است که اوتانازياي فعال به هيچ روي، بدتر از اوتانازياي منفعل نيست. اما ، از طرف مقابل به چه دلايلي مي تواند تمسک کند؟ به نظر من، شايع ترين استدلال همين چيزي است که در ذيل مي آيد.
مهم ترين فرق اوتانازياي فعال و منفعل اين است که در اوتانازياي فعال، پزشک هيچ کاري انجام نمي دهد تا به مرگ بيمار بيانجامد. پزشک هيچ کاري نمي کند و بيمار با بيماري اي که از پيش او را مبتلا کرده از پا در مي آيد. حال آن که در اوتانازياي فعال پزشک مرتکب کارهايي مي شود که به مرگ بيمار منجر مي شود. او بيمار را به قتل مي رساند. پزشکي که آمپول مرگ آوري را به يک مبتلا به سرطان تزريق مي کند، سبب مرگ بيمار مي شود ، حال آن که اگر از معالجه و مداوا سرباز زند، سرطان علت و عامل اين مرگ خواهد بود.
در اين جا توجه به چند نکته ضروري است. اين که بگوييم در اوتانازياي منفعل، پزشک هيچ کاري انجام نمي دهد، کاملاً غلط است؛ چرا که او کاري مي کند که بسيار حياتي و حائز اهميت است؛[يعني] او مي گذارد تا بيمار بميرد. بي شک، به حال خود رها کردن يک بيمار تا اين که جان بسپارد، از بعضي جنبه ها با اعمال ديگر فرق دارد. به ويژه از اين جهت که اين عمل، گونه اي از عمل است که مي توان با عدم انجام اعمال مشخص ديگر، مرتکب آن شد؛ براي مثال مي توان با ندادن دارو، اجازه داد که بيماري بميرد، همان طور که ممکن است فردي، با دست ندادن به ديگري [به هنگام ملاقات] به او توهين کند.
اما، بنابر هر مبناي اخلاقي، اين يک نوع از عمل است، تصميم بر وانهادن بيمار به حال خود تا اين که بميرد، همانند قصد کشتن بيمار، جاي ارزيابي و تقبيح اخلاقي دارد و مي تواند خردمندانه، يا نابخردانه، ترحم آميز يا آزارگرانه، درست يا نادرست تلقي شود.
اگر پزشکي، از سر عمد و اراده بيماري را که به يک بيماري عادتاً درمان پذير مبتلاست، به حال خود رها کند تا بميرد، قطعاً، در قبال آنچه انجام داده مقصر است؛ دقيقاً همان گونه که او اگر بي دليل بيماري را بکشد، مقصر است. اگر اين مطلب صحيح باشد، به هيچ وجه او نمي تواند با تأکيد بر اين که او هيچ کاري نکرده از خودش دفاع کند. او کاري بس جدي انجام داده است، به اين معنا که او بيمارش را رها کرده تا بميرد.
تعيين علت و عامل مرگ از منظر حقوقي مي تواند بسيار حائز اهميت باشد؛ چرا که تعيين علت مرگ مي تواند تعيين کند که آيا ، جرم و جنايتي متوجه پزشک شده است يا نه. اما من بر اين باور نيستم که بتوان از اين مورد براي نشان دادن فرق اخلاقي اوتانازياي فعال و منفعل، بهره گرفت.
دليل اين که چرا علت و عامل مرگ ديگران بودن، بد تلقي شده اين است که مرگ به عنوان يک شر بزرگ قلمداد شده و چنين نيز هست، اما اگر به اين نتيجه رسيده باشيم که اوتانازيا، حتي اوتانازياي منفعل،[دست کم] در يک مورد مفروض و مورد توافق، پسنديده است، اين [پيش فرض] مستلزم آن است که در اين مورد [خاص] مرگ، در مقايسه با تداوم بخشيدن به زندگي بيمار، شر بزرگتري نيست و اگر اين [مطلب] درست باشد، دليل شايع و رايجي که براي موجب مرگ ديگري نشدن وجود دارد، مصداق و کاربردي نخواهد داشت.
و در پايان، پزشکان چه بسا تصور کنند که همه اينها، تنها بحث هاي خشک آکادميک اند؛ مجموعه اي از مباحث که فيلسوفان مي توانند سرگرم و دل مشغول آنها باشند، اما هيچ ربط و ارتباط عملي اي با کار آنها ندارد.
اما با اين همه، پزشکان بايد نسبت به نتايج قانوني و حقيقي کاري که انجام مي دهند، مراقب باشند؛ و[بدانند که] به روشني اوتانازياي فعال به لحاظ قانوني منع شده است.
از اين گذشته، پزشکان بايد، به اين حقيقت توجه داشته باشند که، قانون آنان را به نظريه اخلاقي اي که ممکن است غيرقابل توجيه باشد، ملزم مي سازد، و نظريه اخلاقي تأثير قابل ملاحظه اي بر طبابت آنها دارد. البته، بيشتر پزشکان امروزه در موقعيتي هستند که به اين موضوع توجه دارند.
البته بيشتر پزشکان، در حال حاضر، در شرايطي نيستند که با اجبار و تحميل در اين مورد روبرو باشند، و آنها خودشان را صرفاً افرادي که بي قيد و شرط و موافق با آنچه قانون به آنها الزام مي کند، نمي دانند. بلکه در بيانه هايي همچون بيانيه « انجمن پزشکي آمريکا» که آن را نقل کردم آنها بر اين آموزه صحه گذاردند، به عنوان نقطه نظر محوري در اخلاق پزشکي، در بيانيه مذکور، اوتانازيا نه فقط به عنوان يک عمل غيرقانوني، بلکه به اين عنوان که در تقابل با مباني حرفه پزشکي است، محکوم و نکوهنده شده است. حال آن که اوتانازياي منفعل مورد تأييد و پذيرش قرار گرفته است.
با توجه به ملاحظات پيشين، به واقع به لحاظ اخلاقي، في نفسه، تفاوتي ميان اين دو نيست، گرچه شايد تفاوت اخلاقي مهمي، در برخي موارد، به لحاظ نتايج آنها وجود داشته باشد، اما همان گونه که اشاره کردم، اين تفاوت ها چه بسا به لحاظ اخلاقي سبب ترجيح اوتانازياي فعال بر اوتانازياي منفعل شوند نه اوتانازياي منفعل.
بنابراين، پزشکان، شايد مجبور باشند در راستاي عمل به قانون، ميان اوتانازياي فعال و منفعل تميز و تمايز قايل شوند، اما نبايد پاي خود را از اين فراتر بگذارند. به طور خاص، آنها نبايد با نوشتن و يادآوري اين تمايز، ارزش و اعتباري بيش از آنچه که در بيانيه رسمي انجمن اخلاق پرشکي آمده، به آن ببخشند.
پي نوشت ها:
1. مشخصات کتاب شناختي مقاله به شرح زير است:
Rachels,James Active and Passive Euthanasia in Life and Death: A Reader in Moral Problems (2nd Edition) edited by Louis P.Pojman, Cambridge Universit, 2000,pp. 190-195. Reprinted By Permission Of The New England Journal of Medicine,Vol.292,January 9,1975,Pp.78-80.
2. جيمز ريچلز (1994-2003) James Rachels استاد فلسفه در داشگاه آلاباما [در بيرمنگام] و نويسنده مقالات و کتب متعددي در حوزه فلسفه اخلاق است که از جمله آنها مي توان به کتاب سرانجام زندگي (1986) اتانازي و اخلاق(1986)؛ برآمده از حيوانات: لوازم اخلاقي نظريه داروين(1990) اشاره کرد. چاپ چهارم مشهورترين کتاب او با نام عناصر فلسفه اخلاق (The Elements of Moral Philosophy) با عنوان فلسفه اخلاق و با ترجمه آرش اخگري از سوي انتشارات حکمت، منتشر شده است.(م.)
3. واژه اتانازي از ترکيب دو واژه يوناني به معناي خوب و کام بخش و به معناي مرگ، مشتق شده است. واژه Thanasia خود از واژه «Thanatos» ( الهه مرگ در يونان باستان ) گرفته شده است. اين واژه در فارسي به عباراتي چون: مرگ آسان، مرگ شيرين، قتل ترحمي، قتل از روي ترحم، آسان مرگي و به مرگي و… ترجمه شده است. اما بايد توجه داشت که اوتانازيا از آن جا که مرز ميان قتل و خودکشي است، در ترجمه دقيق آن نه مي توان واژه مرگ را به کار برد و نه واژه قتل را و هر کدام از اين دو بار مثبت و منفي مخصوص به خود دارند. در زبان عربي از اين واژه با عبارت « القتل الرحيم » يا « الموت الرحيم » تعبير شده است.(م.)
4. active euthanasia
در اين نوع اوتانازيا، با اعمال شيوه هاي مستقيم ( مثل تزريق عامدانه داروهاي مرگبار و…) به زندگي بيماري که مشرف به موت است و از درد طاق نفرسايي رنج مي برد، پايان داده مي شود. (م.)
5. passive euthanasia
در اين نوع اوتانازيا، بيمار به حال خود رها مي شود و پزشک معالج و همراهان بيمار با خودداري از معالجه بيمار و با عدم دخالت در روند طبيعي بيماري، زمينه را براي مرگ او و رهايي از درد و زجر جانکاه حاصل از بيماري، فراهم مي آورند. اوتانازياي منفعل گاه با حذف تجهيزات و وسايل حمايت کننده زندگي و عدم استفاده از آنها (مثل خاموش کردن دستگاه تنفسي، و يا متوقف کردن مراحل درماني پزشکي مثل قطع داروها و…) همراه است. از ديگر تقسيمات اتانازيا مي توان به اتانازياي داوطلبانه ( voluntary euthanasia) و اتانازياي غيرداوطلبانه (non voluntary euthanasia ) و اتانازياي اجباري (in voluntary euthanasia ) اشاره کرد.(م.)
6. هم اينک برخي اقسام اوتانازيا در کشورهاي بلژيک، لوکزامبورگ، هلند، تايلند و همچنين ايالت اورگان و واشنگتن آمريکا قانوني هستند. براي آگاهي بيشتر از تعريف، تاريخچه و استدلال هايي در له و عليه اوتانازيا، نک:
www.Euthanasia. com & Young, Robert Voluntary Euthanasia. Internet. Stanford Encyclopedia of Philosophy. Accessed Aug 27,2008.
http://plato. stanford.edu / entries / euthanasia-voluntary /#Int.Euthanasia
7. انجمن پزشکي آمريکا ( American Medical Association) که در سال 1947 پايه گذاري شد، بزرگترين انجمن پزشکي و پيراپزشکي در ايالات متحده آمريکا است، و يکي از پرفروش ترين مجلات هفتگي در زمينه پزشکي با نام Journal of the American medical Association(JAMA)را منتشر مي کند.
see http://www.ama-assn.org/
8. mercy killing
9. سندرم داون ( Down Syndrome) يا (D.S.) عارضه اي ژنتيکي است که به دلايل افزايش تعدادي کامل يا نسبي در کروموزم 21 به وجود مي آيد و موجب کندي رشد کودک شده و معمولاً به عقب ماندگي ذهني و ناهنجاري در بسياري از اعضاء مي انجامد. نام سندرم داون و يا به تعبير ديگر « نشانگان داون » که در گذشته « مونگوليسم » نيز ناميده مي شد، از نام يک پزشک انگليسي به نام جان ال.داون(John L.Down) که براي اولين بار اين سندرم را در سال 1866 توصيف نمود، گرفته شده است.(م.)
10. Anthony Shaw
11. dehydration
منبع:فصلنامه تخصصي فلسلفه و الهيات (نقد و نظر)، ش 50-49
/ن