مقدّمه
از جمله روش هاى ارزشمند و كارامد قرآن در جهت تربيت درست انسان ها و نجات بشر از ضلالت و گم راهى، توجه دادن آنان به وجود دشمنان و شيوه برخورد آنان در عرصه هاى گوناگون زندگى است. به ديگر سخن، يكى از اقدامات شايسته قرآن در جهت هدايت افراد و جوامع بشرى به سوى پروردگار كريم اين است كه آنان را از وجود دشمنان گوناگون مطلّع سازد تا فكر نكنند هيچ آفت و مانعى آنان را در اين جهت تهديد نمى كند; و به اصطلاح، همگان «خودى» محسوب مى گردند و از وجود «غيرخودى ها» خبرى نيست.
با پى جويى در آيات، به اين نتيجه مى رسيم كه در اين راهكار قرآنى، از هر شيوه معقول و مشروع و از وجود هر زمينه مناسبى بهره گرفته شده است. بدين سان، در برخى از آيات شريفه، از اصل وجود دشمن در طريق بندگى خداوند خبر داده شده;1 در بخشى ديگر، به تبيين خصلت هاى روحى و رفتارى مجموعه «غيرخودى»ها (اعم از كافر، مشرك، منافق و غيره) پرداخته شده است; و در آيات ديگر، شگردهاى آنان در ستيز با «خودى»ها مورد ارزيابى قرار گرفته، سرانجام از رسالت «خودى»ها در قبال «غيرخودى»ها و نحوه مقابله با آنان در آياتى ديگر سخن به ميان آمده است.
بى ترديد، يكى از بهترين عواملى كه موجب موفقيت انسان هاى مؤمن در عرصه دشمن ستيزى مى شود، آشنايى آنان با اوصاف و خصلت هاى گوناگون دشمنان (غيرخودى ها) مى باشد. بر اين اساس، نوشتار حاضر درصدد است كه در اين وادى گامى نهد و با الهام از آيات كريمه قرآنى و گفتار بر جاى مانده از معصومان(عليهم السلام)مطالبى را در زمينه تبيين برخى از ويژگى هاى «غيرخودى»ها ارائه كند. پيش از از پرداختن به اصل سخن، ذكر دو نكته لازم مى نمايد:
1ـ ضرورت آشنايى با ويژگى هاى غيرخودى ها
گاه ديده و شنيده مى شود كه ناآشنايان با آموزه هاى وحيانى چنين مى پندارند كه گزاره «خودى» و «غيرخودى» در شعاع امورى همچون نژاد، جغرافيا و مانند آن قابل طرح است. متأسفانه رواج اين گونه پندارهاى نادرست موجب گرديده تا اشخاص و احزاب گوناگونى با مطرح شدن اين گزاره ضرورى، در عرصه فرهنگى و سياسى مخالفت نمايند و صريحاً اعلان كنند: «كافر و بى دين هم خودى است. قرآن هم فرمود: “لكم دينكم ولى دين”، بنى آدم اعضاى يكديگرند»2 و «خداوند خودى و غيرخودى نمى شناسد، نعمت هايش را به همه داده است; چرا ما كاسه داغ تر از آش هستيم؟»3
اين در حالى است كه هر شخص آگاه با تعاليم انبياى الهى(عليهم السلام) و آشنا با متون دينى مى داند كه هيچ يك از امور ياد شده، و مانند آن ها نمى تواند موجب مرزبندى بين انسان ها و تقسيم آن ها به «خودى» و «غيرخودى» گردد; زيرا اگر چنين بود، نمى بايست رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در حق سلمان فارسى، كه نژادش ايرانى و زادگاهش ايران زمين است، بفرمايد: «سّلمان منّا اهل البيت»; سلمان از ما خاندان اهل بيت(عليهم السلام)است.4 يا نمى بايست امام صادق(عليه السلام)در پاسخ اين سؤال منصور بن بزرج، كه چرا از سلمان فارسى بسيار ياد مى كنى، بفرمايد: «لاتقل سلمان الفارسى، بل قل سلمان المحمّدى …»; نگو سلمان فارسى، بلكه بگو سلمان محمدى.5
بدين روى بايد گفت: به لحاظ «بنى آدم» و نيز «مخلوق خدا» و «برخوردار بودن از نعمت هاى گوناگون الهى»، همه انسان ها «خودى» مى باشند; زيرا هيچ يك از اين امور و مشابه آن ها نقشى در تقسيم انسان ها به دو گروه «خودى» و «غيرخودى» ندارند; بلكه تنها چيزى كه به اين مرزبندى معقول در بين انسان ها مشروعيت مى بخشد، نوع گرايش هاى فكرى و خصلت هاى روحى آن هاست. بدين روست كه مى بينيم خداى منّان خطاب به مؤمنان مى فرمايد:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه پدران و برادران شما كفر را بر ايمان ترجيح دهند آن ها را ولىّ (و يار و ياور و تكيه گاه) خود قرار ندهيد; و كسانى كه آن ها را ولىّ خود قرار دهند ستمگرند.» (توبه: 23)
اين كلام الهى به روشنى بيانگر اين است كه اگر كسى از خويشان و بستگان نزديك، اگرچه پدر و برادر باشند، به كفر گرايد و آن را بر ايمان ترجيح دهد، «غيرخودى» محسوب مى شود; و در نتيجه، دوست شدن با چنين شخصى و خودى به حساب آوردن وى كارى است ناصواب، و سبب مى شود تا انسان در زمره ستم كاران قرار گيرد.
در آيه ديگرى، در باب مشروعيت پيكار با طيف خاصى از «غيرخودى»ها ـ يعنى اهل كتاب معاند و آن دسته از يهود و نصارا كه حاضر نشدند تا با پرداخت «جزيه» زندگى مسالمت آميزى با مسلمانان داشته باشند ـ6 نيز چنين مى خوانيم:
با كسانى از اهل كتاب، كه نه به خدا ايمان دارند و نه به روز جزا و نه آنچه را كه خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد …» (توبه: 29)
مضمون روشن اين آيه نيز اين نكته را بيان مى كند كه اگر ستيز با كسانى از يهود و نصارا مشروع مى باشد، براى آن است كه آنان به دليل عدم ايمان به مبدأ و معاد7 و نيز عدم پاى بندى به محرّمات الهى و همچنين عدم گرايش به دين حق، «غيرخودى» به حساب مى آيند; گو اين كه خوى «غيرخودى» بودن، آنان را وامى دارد تا عليه پيامبر و مسلمانان توطئه كنند و فتنه اى در سر بپرورانند و به مقابله با اسلام و مسلمانان روى آورند. بدين دليل، بر مؤمنان فرض است كه با آن ها مقاتله نموده، و عرصه را بر دشمن تنگ كرده، از اين طريق، اقتدار امت و مكتب را حفظ نمايند.
همچنين در آيات ديگرى خطاب به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:
«بگو (به منافقان) انفاق كنيد، خواه از روى ميل يا اكراه; هرگز از شما پذيرفته نمى شود; چرا كه شما قوم فاسقى بوديد. و هيچ چيز مانع قبول انفاق هاى آن ها نشد، جز اين كه آن ها به خدا و پيامبرش كافر شدند. و نماز به جا نمى آورند جز به كسالت، و انفاق نمى كنند، مگر با كراهت.» (توبه: 53 و 54)
با تأمّل در مضمون اين دو آيه شريفه، به اين نتيجه مى رسيم كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از ناحيه پروردگار كريم، مأموريت يافته بور كه به «منافقان» (اين غيرخودى هايى كه با بهره گيرى از نقاب نفاق، حضورشان را در بين مسلمانان حفظ كرده بودند) اعلام كند كه انفاقات شما، چه از روى ميل باشد و چه از روى كراهت، مورد قبول درگاه الهى واقع نمى شود. رمز و راز اين عدم قبولى به اين برمى گردد كه آنان در اثر كفر به خدا و رسول و انجام نماز با حالت كسالت، از صف «خودى»ها خارج گرديده و در زمره غيرخودى ها قرار گرفته اند; زيرا او تنها انفاقات «متّقين» (خودى هاى به كمال دست يافته) را مى پذيرد. (مائده: 27)
به هر حال، اين سلسله از آيات كريمه قرآنى اين حقيقت را بيان مى دارند كه در باب شناخت «غيرخودى»ها، بايد به بينش ها و خصلت هاى اشخاص و احزاب توجه نمود و نه به امورى همچون نژاد، جغرافيا و مانند آن. بنابراين، تنها در صورت برخوردارى انسان ها از بينش ها و مبانى فكرى نادرست و خو گرفتن آن ها با يك سلسله از خصلت هاى منفى و صدور رفتارهايى ناشايست است كه مى توان آن ها را «غيرخودى» به حساب آورد. بر اين اساس، مى گوييم: شناخت اوصاف و خصلت هاى روحى و رفتارى «غيرخودى»ها در منظر قرآن از درجه ضرورت بالايى برخوردار مى باشد. در صورت توجه و عمل به اين مهم است كه مى توان «غيرخودى»ها را مورد شناسايى قرار داد و از آن ها كناره گرفت; و در صورت لزوم با آن ها ستيز نمود.
2ـ دسته بندى ويژگى هاى غيرخودى ها
اگرچه تعداد ويژگى هاى غيرخودى ها، كه در خلال آيات قرآنى، به طور مستقيم و غيرمستقيم از آن ها ياد شده، زياد است، ولى مى توان به اختصار، مجموعه آن ها را به چند دسته تقسيم كرد:
الف. ويژگى هاى فردى و اجتماعى
بستر بروز پاره اى از اوصاف و ويژگى هاى غيرخودى هاى مطرح شده در قرآن، زندگى شخصى است; از قبيل: خرده گيرى بر افعال الهى،8 نصيحت ناپذيرى،9 از خود راضى بودن10 و مانند آن ها…; اما ظرف ظهور دسته اى ديگر از اين ويژگى ها، حيات اجتماعى و در ارتباط با ديگران مى باشد; همانند: دورويى،11 اضلال ديگران،12 دشمنى مستمر با مسلمانان،13 و خشم و كينه توزى نسبت به پيروان قرآن.14
ب. ويژگى هاى عام و خاص
برخى از ويژگى هاى غيرخودى ها عام و فراگيرند; يعنى تمام طوايف از غيرخودى ها از آن ها برخوردار بوده اند; همچون خصلت دين ستيزى15 و عدم ايمان به آموزه هاى وحيانى.16 اما دسته اى ديگر از اين ويژگى ها به گونه اى هستند كه تنها گروهى از غيرخودى ها واجد آن مى باشند; از قبيل: قتل پيامبران الهى17 و تهمت ساحريّت به انبيا(عليهم السلام).18
ج. ويژگى هاى مضمونى و محتوايى
به لحاظ مضمونى و محتوايى نيز مى توان ويژگى هاى غيرخودى ها را به دسته هاى ذيل تقسيم نمود:
1ـ اعتقادى; از قبيل: كفر به وجود پروردگار و نبوّت انبياى الهى(عليهم السلام)19 و انكار معاد و قيامت.20
2ـ اقتصادى; همانند: ايجاد تنگناهاى اقتصادى براى مسلمانان،21 انفاق هاى مالى در جهت بستن راه الهى22 و انس با داد و ستدهاى ربوى.23
3ـ اخلاقى; همچون: خدعه و مكر با پروردگار كريم و مؤمنان،24 اشاعه فحشا و فسادهاى اخلاقى.25
4ـ سياسى; از قبيل: طغيان و سركشى،26 كتمان حق،27 فتنه آفرينى و ايجاد بحران.28
5ـ نظامى; همانند: ترساندن از جهاد و پيكار29 و فاش ساختن اسرار نظامى مسلمين.30
نمودى چند از ويژگى هاى غيرخودى ها
در خلال آيات شريفه قرآنى، اوصاف و ويژگى هاى فراوانى از «غيرخودى»ها ذكر گرديده كه برخى از آن ها به شرح ذيل مى باشند:
الف. دين ستيزى
آنان در اثر برخوردارى از اين ويژگى، به كفر و انكار دين و مجموعه آموزه هاى وحيانى بسنده ننموده، بلكه مقابله و مقاتله با آن ها را سرلوحه كارى خويش قرار داده، همواره نسبت به دين و متديّنان عناد ورزيده، راه ستيز با آن ها را در پيش گرفتند.
البته خصلت «دين ستيزى» را بايد از معدود خصيصه هاى مشترك بين مجموعه طوايف «غيرخودى»ها برشمرد; زيرا بررسى عمل كردهاى آنان حكايت از آن دارد كه همه آن ها در جهت مقابله با «خودى»ها هدف مشتركى تعقيب مى نمايند كه عبارتند از: «دين ستيزى»، گو اين كه خصلت پيكار با دين و متديّنان با زندگى آنان عجين شده است و همين موجب گشته تا تمامى آن ها در جهت برچيده شدن دين از صحنه زندگى افراد و جوامع بشرى تلاش نمايند.
خداوند متعال از وجود اين خصلت در بين يكى از طوايف مشهور غيرخودى ها در عصر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) ـ يعنى مشركان مكّه ـ خبر داد و خطاب به مسلمانان فرمود:
«مشركان پيوسته با شما مى جنگند تا ـ اگر بتوانند ـ شما را از دينتان برگردانند.» (بقره: 217)31
شناخت و بررسى رفتارها و موضع گيرى هاى تند اشخاص و احزاب گوناگون در قبال انبياى الهى و امامان معصوم(عليهم السلام) و پيروان صديق ايشان گوياى آن است كه طيف هاى ديگر از «غيرخودى ها» نيز همانند مشركان مكّه از خصيصه دين ستيزى برخوردار بوده و در جهت تحقّق آن تلاش نموده اند، تا شايد نور الهى را خاموش سازند و متديّنى در جهان باقى نماند.32
به ديگر سخن، برخوردهاى خشن و تهديدهاى شديد اعمال شده از سوى غيرخودى ها در طول تاريخ، در جهت مقابله با خودى ها حكايت از آن دارد كه همه آن ها ريشه در خصلت «دين ستيزى» غيرخودى ها دارد; «خودى ها» تنها به جرم آن كه به خدا و اديان الهى ايمان آورده و متديّن به آن ها گرديده اند، مورد غضب و خشم غيرخودى ها و مواجه با هر نوع برخورد همراه با خشونت و تهديد از سوى آنان گرديده اند. با دقت در آيات و روايات و متون تاريخى، با نمونه هاى فراوانى از اين قبيل آشنا مى شويم; تنها به سه نمونه قرآنى اشاره مى شود:
1ـ پس از آن كه فرعون به تهديد ساحران مؤمن به حضرت موسى(عليه السلام)پرداخت و خطاب به آنان گفت: «دست ها و پاهايتان را يكى از چپ و يكى از راست خواهم بريد، سپس همه شما را به دار خواهم آويخت» (اعراف: 124)،33 آن ها در قبال اين تهديد چنين پاسخ دادند: «ما به سوى پروردگارمان بازخواهيم گشت و تو جز براى اين ما را به كيفر نمى رسانى كه ما به معجزات پروردگارمان ـ وقتى براى ما آمده ـ ايمان آورديم و بدان ها متديّن گرديديم.» (اعراف: 125 و 126)
2ـ آن گاه كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در پى شنيدن صداى اذان به خواندن نماز روى مى آوردند، طيف خاصى از غيرخودى هاى در آن عصر (اهل كتاب) به استهزاى آنان مى پرداختند. (مائده: 58) در قبال اين برخورد ناروا، خداوند به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمان داد: در خطاب به آنان بگويد:
«اى اهل كتاب، آيا جز اين بر ما عيب مى گيريد كه ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه پيش از اين فرود آمده ايمان آورده ايم»؟ (مائده: 59)
3ـ در متون تاريخى و كتب تفسيرى آمده است: ذونواس (آخرين پادشاه از طايفه «حمير» در سرزمين يمن) و رهبر «اصحاب أخدود»34 براى از پاى درآوردن مسيحيان منطقه نجران و بازگرداندن آن ها از آيين نصرانيت، ابتدا آن ها را مجبور به پذيرش آيين مورد قبول خويش نمود و كيش و مرام يهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شوند، ولى آن ها ابا كردند; حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر كردن از آيين خود نبودند. در پى اين مقاومت، ذونواس به پيروان خود دستور داد: خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند و مؤمنان را تهديد به شكنجه با آتش كردند; گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند و جمعى را با شمشير كشتند و قطعه قطعه نمودند; به طورى كه عدد مقتولان و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد!35
خداى منّان پس از اشاره اجمالى به اين رفتار بسيار خشن «اصحاب اخدود» (يعنى ذنواس و پيروان وى)36 به بيان علت اين برخورد ناپسند آنان با مؤمنان به آيين نصرانيت پرداخته، چنين مى فرمايد:
«هيچ ايرادى بدان ها (مؤمنان) نداشتند، جز اين كه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.» (بروج: 8)
نكته قابل ذكر اين كه شگرد گروه هاى غيرخودى ها در جهت ستيز با دين و متديّنان واقعى، محدود و منحصر به يك شيوه نمى گردد; زيرا هر يك از آن ها به تناسب زمان و مكان و با لحاظ شرايط و موقعيت ها، از شگردهاى ويژه اى بهره گرفته اند.
با غور در آيات و روايات و ارزيابى عمل كردهاى غيرخودى ها در بستر تاريخ، مى توان مجموعه شگردهاى آنان در ستيز با دين و متديّنان را در قالب يك بيان اجمالى چنين برشمرد: شگردهاى سياسى، اقتصادى، اخلاقى، فرهنگى و نظامى.
ب. مكر و خدعه
از جمله ويژگى هاى غيرخودى ها كه در قرآن كريم از آن ياد شده، خصلت «مكر و خدعه» است.37
در قرآن آمده است: پس از آن كه حضرت نوح(عليه السلام) از هدايت امّت خويش مأيوس گرديد، به پروردگار كريم چنين عرضه داشت: «پروردگارا، آن ها نافرمانى من كردند و از كسانى پى روى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيان كارى بدان ها نيفزوده و اين (رهبران گم راه) مكر عظيمى به كار بردند.» (نوح: 21 و 22)
نكته حايز اهميت اين كه تعبير «كبارا» (كه صيغه مبالغه از «كبر» است) در فراز پايانى سخن حضرت نوح(عليه السلام) نشان مى دهد كه غيرخودى هاى عصر آن بزرگوار در جهت مقابله با ايشان، نقشه هاى عظيم و گسترده اى براى گم راه ساختن مردم و ممانعت از قبول دعوت نوح(عليه السلام)طراحى كرده بودند.38
تاريخ امم انبياى الهى(عليهم السلام) نشان مى دهد كه غيرخودى هاى عصر ديگر پيامبران پروردگار (به خصوص در عصر نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله)) نيز از خصلت خدعه و مكر برخوردار بوده، از آن بهره گرفته اند.
در مورد مشركان مكّه مى خوانيم: هنگامى كه آنان مى شنيدند بعضى از امّت هاى پيشين (همانند يهود) پيامبران الهى(عليهم السلام) را تكذيب كردند، و آن ها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنين نيستيم; اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد، ما هدايت پذيرترين امّت ها خواهيم بود. اما همان ها هنگامى كه نور اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و نبىّ گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)همراه بزرگ ترين كتاب آسمانى به سراغشان آمدند، نه تنها نپذيرفتند، بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب برآمدند.39
پروردگار كريم، اين شيوه رفتارى مشركان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده، مى فرمايد:
«آن ها با نهايت تأكيد، سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذاركننده به سراغ آن ها بيايد، هدايت يافته ترين امّت ها خواهند بود. اما هنگامى كه پيامبرى براى آن ها آمد، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چيزى بر آن ها نيفزود.»
در ادامه، به تبيين اين برخورد ناصواب و دورى آنان از حق پرداخته، چنين مى فرمايد: «اين ها همه به سبب آن بود كه استكبار در زمين جستند وحيله گرى هاى سوء داشتند، اما اين حيله گرى هاى سوء تنهادامان صاحبانش را مى گيرد.»(فاطر:42و43)
در سوره «طور» خداى متعال با طرح يك استدلال زنجيره اى جالب، در قالب يازده سؤال پى در پى (به صورت استفهام انكارى) به مقابله با كافران منكر قرآن و نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و قدرت پروردگار پرداخته است; در يكى از اين سؤال ها، به استفاده آنان از «مكر» خبر داده و فرموده: «آيا مى خواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند.» (طور: 22)
خداوند منّان در قالب اين آيه مى فرمايد: آيا اين كافران شيطانى طرحى ريخته اند كه پيامبر را از ميان بردارند، يا با آيين او به مقابله برخيزند؟ بايد بدانيد كه كفّار محكوم به نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آن هاست.40
از جمله صفاتى كه در قرآن كريم، در مقام توصيف منافقان از آن ياد شده، همين خصلت «خدعه و مكر» است. (بقره:8،9و14)
با توجه به مضمون آيات شريفه مذكور و ده ها آيه ديگر، بايد گفت: مكر و خدعه، از جمله خصلت هاى مشترك در بين غير خودى هاست; گو اين كه وجود هر غيرخودى در هر مقطعى از تاريخ، با اين خصيصه زشت عجين شده است.
پروردگار كريم همواره در خلال آيات قرآن مجيد، از به كارگيرى اين خصلت ناشايست توسط مجموعه طوايف غيرخودى ها خبر داده، به مسلمانان نيز هشدار داده كه گاه ممكن است دشمن با اجراى سياست «خدعه و مكر» درصدد نزديك شدن به شما برآيد و در قالب طرح دوستى، به درون مؤمنان راه پيدا كند. بدين روست كه در آغازين آيات سوره شريفه «بقره» از به كارگيرى اين خصلت غلط در زندگى طيف منافق از غيرخودى ها خبر داده شده، آن جا كه آمده است:
«ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم، در حالى كه ايمان ندارند. مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند، (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند، (امّا) نمى فهمند.»
در ادامه اين سلسله از گفتار مى خوانيم:
«و هنگامى كه (منافقان) افراد با ايمان را ملاقات مى كنند، مى گويند ما ايمان آورده ايم، (ولى) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى كنند، مى گويند با شماييم; ما (آن ها) را مسخره مى كنيم.» (بقره: 8 و 9 و 14)
ج. كتمان حقّ
از جمله ويژگى هاى زشتى كه در قالب آيات و روايات بسيارى مورد مذمّت خدا و اولياى الهى قرار گرفته، «كتمان حقّ» است. همچنان كه در قرآن كريم مى خوانيم:
«كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فروفرستاده ايم، پس از آن كه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم، كتمان مى كنند (نهفته مى دارند)، آنان را خداوند لعنت كند و همه لعن كنندگان نيز آن ها را لعن مى كنند.» (بقره: 159)
در متون روايى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حق شده است. در خبرى آمده است: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمودند:
«هرگاه از دانشمندى چيزى را كه مى داند سؤال كنند و او كتمان نمايد، روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند.»41
در حديث ديگرى نيز چنين آمده: از امير مؤمنان(عليه السلام)پرسيدند: «بدترين خلق خدا پس از ابليس و فرعون … كيست»؟ امام(عليه السلام)در پاسخ فرمودند: «آن ها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى كنند و همان ها هستند كه خداوند بزرگ درباره آن ها فرمود: «لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آن ها باد.»42
البته «كتمان حق» منحصر در آيات پروردگار و نشانه هاى نبوّت نيست، بلكه اخفاى هر چيزى كه مى تواند مردم را به واقعيتى برساند در مفهوم وسيع اين تعبير قرار مى گيرد. حتى گاه سكوت در جايى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مى شود، و اين در موردى است كه مردم نياز شديدى به درك واقعيتى دارند و دانشمندان آگاه مى توانند با بيان حقيقت، اين نياز مبرم را برطرف سازند، به خصوص آن كه قرآن تنها از مسأله كتمان سخن نمى گويد، بلكه بيان حقايقى را نيز لازم مى شمرد و همين اشتباه شايد سبب شده است كه جمعى از دانشمندان از بازگو كردن حقايق لب فرو بندند، به عذر اين كه كسى از آن ها سؤالى نكرده است، در حالى كه قرآن مى فرمايد:
«خداوند از كسانى كه كتاب آسمانى را به آن ها داده، پيمان گرفته است كه آن را حتماً براى مردم بيان كنيد و كتمان ننماييد.» (آل عمران: 187)
انسان فطرتاً خواهان حق است و آن ها كه آن را كتمان مى كنند، در واقع جامعه انسانى را از مسير تكامل فطرى باز مى دارند; بدين روى اگر به هنگام ظهور اسلام و پس از آن، دانشمندان يهود و نصارا در مورد بشارت هاى عهدين افشاگرى كامل كرده بودند و آنچه را در اين زمينه مى دانستند، در اختيار ساير مردم مى گذاردند، ممكن بود در مدت كوتاهى، هر سه ملت زير يك پرچم گرد آيند و از بركات اين وحدت برخوردار شوند.43 به هر روى، «كتمان حق»، به خصوص كتمان آنچه مربوط به آيات الهى و نشانه هاى نبوّت است، مورد نهى و مذمّت الهى مى باشد44 و پيامدهاى ناگوار شديدى به دنبال خواهد داشت. (بقره: 174 و 176)
متأسفانه طيف وسيعى از غيرخودى ها، كه در قبال انبياى الهى(عليهم السلام) به خصوص پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)قرار داشتند، از اين خصلت زشت برخوردار بودند و در عرصه هاى گوناگون از آن سود جستند. در اين نوشتار، از ميان ده ها نمونه تاريخى، تنها به ذكر دو نمونه اكتفا مى شود:45
1ـ كتمان نبوّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله): با آن كه اهل كتاب طبق بيان صريح خدا در قرآن (بقره: 146 / انعام: 20) شناخت دقيقى از نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله)داشتند و آموزه هاى تورات و انجيل را منطبق با سيره و سيماى حضرتش مى ديدند، اما با ظهور نبوّتش به انكار آن پرداختند و در قبال بهاى كم، در صدد كتمان نشانه هاى موجود در اين دو كتاب آسمانى برآمدند. و نسبت به اين امر روشن مورد بشارت دو نبىّ بزرگوار الهى ـ يعنى موسى و عيسى(عليهما السلام)ـ اظهار بى اطلاعى نمودند و يا به تحريف و توجيهات غلط روى آوردند. بدين روى در خبرى از امام باقر(عليه السلام)نقل شده است «حُيَىّ بن اخطب، كعب بن اشرف، و جمعى ديگر از يهود هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى) از طرف يهوديان برايشان ترتيب داده مى شد، آن ها راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از ميان برود، به اين دليل (و دلايل ديگر) آيات تورات را، كه در زمينه اوصاف نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) بود تحريف كردند، اين همان «ثمن قليل» و بهاى كم است كه قرآن در آيه 41 بقره به آن اشاره مى كند.»46
جلال الدّين سيوطى نيز در اسباب النّزول از ابن عباس چنين نقل كرده است: «چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زيد سؤالاتى از دانشمندان يهود درباره مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)داشت) پرسيدند، آن ها واقع مطلب را كتمان كرده، از توضيح خوددارى نمودند، آيه 159 «بقره» درباره آن ها نازل شد، (و مسؤوليت كتمان حق را به آن ها گوشزد كرد.)47
2ـ كتمان حديث غدير: حادثه «غدير خم»، كه در روز پنج شنبه سال دهم هجرت و پس از پايان آخرين حجّ رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، درست هشت روز پس از عيد قربان و به وقت بازگشت آن حضرت از مكّه، در وادى «غدير خم» رخ داد،48 از مهم ترين قضاياى تاريخ اسلام محسوب مى گردد.49
در اين واقعه نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) در پى نزول آيه 67 «مائده» (يا ايهّا الرّسولُ بلِّغ ما اُنزل اليكَ من ربّك …) مأمور شدند تا على بن ابى طالب(عليه السلام)را به عنوان خليفه و جانشين خود در ميان امّت اسلامى معرفى نمايند.50
جمع زيادى از صحابه و ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از جمله زيد بن ارقم، ابوسعيد خدرى، ابن عباس، جابر بن عبدالله انصارى، ابوهريره، براء بن عازب، حذيفه يمانى، عامر بن ليلى بن ضمره، ابن مسعود، و ديگران به نقل اين واقعه پرداختند.51
بر اين اساس ماجراى غدير خم و ايراد خطبه توسط نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن سرزمين پاك و معرفى امام على(عليه السلام) به عنوان وصى و ولىّ خود بر مسلمانان امرى است قطعى و ترديدناپذير. حديث مربوط به واقعه «غدير»، در متون تاريخى، تفسيرى و روايى، به طور متواتر نقل گرديده است. مرحوم علاّمه امينى در كتاب شريف الغدير، اين حديث را از 110 تن از صحابه و ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و از 84 نفر از تابعان و از 360 چهره علمى و دانشمند اسلامى و 26 كتاب معروف در جهان اسلام نقل كرده است.52
اگرچه اين حادثه مهم با حضور جمع كثيرى از مسلمانان شركت كننده در برنامه «حجّة الوداع» رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)به وقوع پيوست53 و چهره هاى سرشناس فراوانى از اصحاب آن حضرت در زمان وقوع اين حادثه حضور داشتند، ولى متأسفانه تعدادى از آنان به علل و بهانه هاى گوناگون از شهادت بر تحقّق اين واقعه مهم و آنچه نبىّ مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله)در اين جمع خاص بر امامت اميرمؤمنان(عليه السلام) ايراد نموده بودند امتناع ورزيدند و آن را كتمان كردند.
علاّمه امينى(رحمه الله) اسامى برخى از كسانى را كه در اين سمت حركت كردند و به طور خود خواسته و يا ناخواسته از جمع «خودى ها» خارج و به صف «غيرخودى ها» پيوسته اند، به شرح ذيل ياد كرده است: ابوحمزه أنس بن مالك، براء بن عازب انصارى، جرير بن عبداللّه البجلّى، عبدالرّحمن بن مدلج و يزيد بن وديعة.54 در كتب و متون تاريخى و روايى داستان هاى فراوانى در اين زمينه نقل گرديده است كه براى نمونه، برخى از آن ها ذكر مى گردد:
1ـ مرحوم سيد رضى در بخش حكمت نهج البلاغه، ش 311 چنين آورده است: «چون على(عليه السلام) به شهر بصره رسيد، خواست انس بن مالك55 را به سوى طلحه و زبير بفرستد تا آنچه را وى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)درباره مخالفت آنان با شيوه حكومتى امام على(عليه السلام)و كتمان نمودن توصيه ها و سفارشات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)در ارتباط با امامت اميرمؤمنان(عليه السلام)شنيده بود، به يادشان آورد، أنس سرباز زد و گفت: من آن سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)را فراموش كردم! حضرت على(عليه السلام) خطاب به او فرمود: اگر دروغ بگويى، خداوند تو را به بيمارى «برص» (سفيدى روشن) دچار كند كه عمامه آن را نپوشاند» (پس از نفرين امام على(عليه السلام)انس به بيمارى «برص» در سر و صورت دچار شد كه همواره نقاب مى زد.)
2ـ ابن أبى الحديد نيز چنين نقل نموده: «مشهور اين است كه على(عليه السلام) در «رحبه» كوفه (ساحت خانه و فضاى سبز) با مردم سخن مى گفت، در خلال گفتارش از آنان درخواست نمود كه شهادت دهند به اين كه آيا شنيدند كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در بازگشت از حجّة الوداع (در وادى غدير خم) فرمود: “من كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه.” گروهى برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين فرموده است، اما انس بن مالك از جاى برنخاست.
على(عليه السلام) خطاب به وى فرمود: تو كه در اين واقعه حضور داشتى، چرا سخن نمى گويى؟ انس در پاسخ گفت: «اى اميرمؤمنان، سنّ من زياد شده; آنچه را كه فراموش كرده ام، بيش از آن مقدارى است كه در ياد دارم! حضرت فرمود: «اگر دروغ مى گويى، خداوند يك نوع بيمارى پوستى در تو ايجاد كند كه عمامه آن را نپوشاند.»
ابن ابى الحديد گويد: «انس از دنيا نرفت تا آن كه بيمارى پيسى دامنگير وى گرديد.»56
3ـ علاّمه امينى(رحمه الله) نيز از مسند احمد بن حنبل (ج 1، ص 88) و مجمع الزّوايد هيثمى (ج 9، ص 106) از زيد بن ارقم نقل كرد: «على(عليه السلام)در «رحبه» كوفه، از مردم خواست: هر كس كه شنيد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)فرمود: “من كنت مولاه فعلىّ مولاه ” شهادت دهد، 12 تن از شركت كنندگان در جنگ بدر، كه در اين جمع حضور داشتند، از جاى خود برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله)چنين فرموده است. و من از جمله افرادى بودم كه آن را كتمان نمودم; بر صدور آن گواهى ندادم. در پى اين كتمان بود كه من نور چشمم را از دست دادم و نابينا گرديدم، و اين كور شدن من به خاطر آن بود كه علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) در حق آنانى كه كتمان (حقّ) نموده بودند، نفرين كرده بود.»57
ابن ابى الحديد نيز ضمن نقل اين خبر، چنين آورده: «زيد بن ارقم، در حالى كه عالم بر حديث غدير بوده است، آن را كتمان كرده بود.»
در پايان خبر نيز به اين نكته اشاره نمود كه «زيد بن ارقم، پس از نابينا شدنش، حديث غدير را براى مردم بازگو مى كرد.»58
نكته قابل ذكر اين كه برخوردارى از خصلت «كتمان حقّ» و به كارگيرى آن از سوى «غيرخودى ها» منحصر به عصر انبياى الهى و امامان معصوم(عليهم السلام)نبوده، بلكه صاحبان اين خصلت و بهره گيران از او همچون واجدان ديگر خصلت هاى مذموم و سودجويان از آن ها، در دوره هاى بعدى تاريخ و از جمله در وضعيت كنونى نيز از سودجويى از خصلت نارواى «كتمان حق»، غفلت نورزيدند و با شگردهايى دقيق و حساب شده و با لحاظ شرايط خاص زمانى و مكانى از آن بهره مى گيرند. متأسفانه گاه ديده مى شود حتى برخى از خودى هاى فريب خورده و متمايل به غيرخودى ها نيز از تبيين حقايق دينى و آموزه هاى وحيانى و بازگو كردن آرمان هاى روشن امام راحل(رحمه الله) امتناع ورزيده و از بازگوكردن روشن ترين موضع گيرى هاى سياسى معمار كبير انقلاب در قبال غيرخودى ها طفره مى روند و با شگردهاى ويژه اى به تحريف آن ها مى پردازند!
د. دشمنى با مؤمنان (خودى ها)
از جمله ويژگى هاى غيرخودى ها، عداوت و دشمنى نسبت به مؤمنان و پيروان راستين انبياى الهى(عليهم السلام)(و به تعبير ديگر «خودى ها») مى باشد. البته دشمنى غيرخودى ها با خودى ها يك امر طبيعى محسوب مى گردد; زيرا اگر آنان با پيامبران آسمانى دشمنى ورزيدند59 و در اين زمينه، از هرگونه برخورد خصمانه (اعمّ از قتل، تهديد و تحريف شخصيت)60 نسبت به آنان بهره جسته اند، طبيعى است كه با ره پويان راهشان نيز خصومت و دشمنى بورزند.
نكته مهم اين كه خداوند در مقام توجه دادن خودى ها و مؤمنان به وجود دشمن، گاه از وجود دشمنانى كه با چهره اى باز و روشن به خصومت مى پردازند ـ يعنى كفّار ـ خبر داده و فرموده است:
«(و از كافران هيچ گاه غافل ننشينيد) زيرا دشمنى كفّار نسبت به شما (مسلمانان) كاملاً آشكار است.» (نساء: 101)61
اما از سوى ديگر، از دشمنى كسانى خبر داده كه در قالب دوست درآمده و چهره نفاق به خود گرفته اند و از اين طريق حضور خويش را در جمع مؤمنان حفظ نموده اند، ولى در فرصت هاى مناسب و با بهره گيرى از شگردهايى خاص، اعمال عداوت و دشمنى نموده اند. (ممتحنه: 1 / منافقون: 4 و …)
اگرچه وجود هر طيفى از دشمن در عرصه زندگى مشكل آفرين است و بر اساس توصيه امير مؤمنان(عليه السلام)آن جا كه فرمود: «هرگز دشمن را كوچك مشمار هرچند ضعيف باشد»62، نبايد هيچ دشمنى را، هرچند ضعيف باشد، كوچك شمرد، اما آموزه هاى وحيانى حكايت از آن دارند كه خطر گروه منافق از ساير طوايف بيش تر است. بدين روى، على(عليه السلام)مى فرمايد: «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به من فرمودند: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسى ندارم; زيرا مؤمن را ايمانش بازداشته و مشرك را خداوند به سبب شرك او نابود مى سازد. من بر شما از مرد منافقى مى ترسم كه درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دل پسند و رفتارش ناپسند است.»63
آرى، كم خطرترين دشمن، دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار كرده است. على(عليه السلام)مى فرمايد: «سست ترين دشمنان كسى است كه عداوتش را آشكار ساخته است.»64
در سخن ديگرى نيز فرمودند: «آن كس كه دشمنى اش را اظهار كرده، توطئه و مكرش اندك است.»65
اما خطرناك ترين دشمن، دشمنى است كه دشمنى اش را پنهان مى كند; همان كه قرآن كريم نامش را «منافق» گذارده است. اميرمؤمنان(عليه السلام)در اين باره نيز فرموده اند: «بدترين دشمنان كسى است كه عميق تر بوده و كيدش را بيش تر مخفى مى دارد.»66
در بيان ديگرى نيز فرمودند: «افرادى كه نقل حديث مى كنند چهار دسته اند و پنجمى ندارند: نخست منافقى كه اظهار اسلام مى كند; نقاب اسلام را به چهره زده، نه از گناه باكى دارد و نه از آن دورى مى كند و عمداً به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دروغ مى بندد. اگر مردم مى دانستند كه اين شخص منافق و دروغگو است از او قبول نمى كردند و تصديقش نمى نمودند، اما چون از واقعيت او آگاه نيستند و مى گويند وى صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است، پيامبر را ديده، از او حديث شنيده و مطالب را از او دريافت كرده است، به همين دليل به گفته اش ترتيب اثر مى دهند.»67
به راستى، شناخت اين گروه از دشمن كارى است بس مشكل.68 بدين لحاظ، بايد در اين عرصه، هشيارانه تر عمل كرد تا در شناخت آنان دچار اشتباه و غفلت نگرديد. نبايد چنين پنداشت كه دشمن همواره با چهره اى روشن و شناخته شده پا به عرصه خصومت مى نهد و به آسانى قابل شناسايى مى باشد.
به هر حال، بررسى عمل كرد طيف هاى غيرخودى ها، اعمّ از كافران، مشركان، اهل كتاب، و منافقان، حكايت از آن دارد كه دشمنى با مؤمنان و خودى ها يك هدف مشترك در بين آن ها بوده است; يعنى آنان با همه تضادها و كشمكش هاى درونى كه دارند (حشر: 14)، در عداوت ورزيدن نسبت به مؤمنان و رهروان واقعى پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام)، با يكديگر هم افق هستند و در اين زمينه داراى هدف مشترك و اتفاق نظر مى باشند.
پروردگار كريم، در خلال آيات قرآن، موضوع خصومت و دشمنى غيرخودى ها در برخورد با مؤمنان (خودى ها) را بازگو نموده و به حقايق مهمّى در اين زمينه اشاره نموده است. از اين روست كه در بخشى از سوره شريفه «مائده»، در خطاب به مؤمنان آمده است:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، محرم اسرارى از غير خود انتخاب نكنيد. آن ها از هرگونه شرّ و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند، آن ها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشيد (نشانه هاى) دشمنى از دهان آن ها آشكار است69 و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهم تر است. ما آيات (و راه هاى پيش گيرى از شرّ آن ها) را براى شما بيان كرديم، اگر انديشه كنيد. شما كسانى هستيد كه آن ها را دوست مى داريد، اما آن ها شما را دوست ندارند، در حالى كه شما به همه كتاب هاى آسمانى ايمان داريد (اما آن ها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند) و هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند (به دروغ) مى گويند ايمان آورده ايم، ولى هنگامى كه تنها مى شوند، از شدت خشم بر شما، سرِ انگشتان خود را به دندان مى گزند. بگو: بميريد با همين خشمى كه داريد. خدا از (اسرار) درون سينه ها آگاه است. اگر نيكى به شما برسد، ناراحت مى شوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى گردند. (اما) اگر (در برابر آن ها) استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه هاى (خائنانه) آن ها به شما زيانى نمى رساند. خداوند به آنچه آن ها انجام مى دهند، احاطه دارد.» (مائده: 118 ـ 120)
ناگفته نماند، اعمال عداوت و دشمنى از سوى مجموعه طوايف غيرخودى ها، خود داراى نمودهاى فراوانى است كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1ـ در تنگناى اقتصادى قراردادن خودى ها (منافقون: 7);
2ـ به راه انداختن فتنه و آشوب (بقره: 191 ـ 193 ـ 217 / آل عمران: 7 / نساء: 91 / انفال: 39، توبه: 47 و 48);
3ـ سلب امنيت اجتماعى (يونس: 83 / قصص: 4 ـ 18 ـ 21 / طه: 77 ـ 78);
4ـ به قتل رساندن خودى ها و فرزندان آن ها (آل عمران: 21 / غافر: 25 و 26);
5ـ دوست و همگام شدن با دشمنان خودى ها (نساء: 138 و 139 / مائده: 80 و 81);
6ـ تهديد نمودن خودى ها (اعراف: 121 تا 127 / طه: 71 / شعراء: 47 تا 49 / غافر: 25);
7ـ بيرون راندن خودى ها از سرزمينشان (بقره: 191 ـ 217 / اعراف: 82 ـ 88 / ممتحنه: 9);
8ـ ناراحت شدن از دست يافتن خودى ها به فتح و پيروزى و مواجه شدن آن هابا پيشامدهاى خوب(آل عمران:120/توبه50);
9ـ خوش حال شدن از رخ دادن حادثه ناگوار براى خودى ها (آل عمران: 120);
10ـ حسادت نسبت به خودى ها (بقره: 109، نساء: 54);
11ـ اهانتواستهزاى خودى ها (بقره:13و212/احقاف: 11);
12ـ تدارك توطئه در پشت پرده (انفال: 30);
13ـ به رخ كشيدن فرجام بد (اعراف: 90);
14ـ ايجاد ترديد و انحراف فكرى در خودى ها (اعراف: 75و148).
نویسنده: سيد حسين شفيعى دارابى
پى نوشت ها
1 اين گروه از آيات را مى توان به سه دسته ذيل تقسيم نمود:
الف. آياتى كه به طور كلى، از وجود دشمنانى از ميان جنّيان و انسيان در قبال انبياى الهى (و به طور طبيعى در قبال پيروان آن بزرگواران) خبر مى دهند; همانند آيات: 98 بقره و 112 انعام.
ب. آياتى كه در آن ها از «ابليس» و ذرّيه اش به عنوان دشمن انسان (اعمّ از حضرت آدم(عليه السلام) و همسرش و فرزندان آن دو) ياد شده است; از قبيل آيات: 36 و 108 و 208: بقره، 91: مائده، 142: انعام، 22 و 23: اعراف، 5: يوسف، 53: اسراء، 50: كهف، 117 و 123: طه، 15: قصص، 6: فاطر، 60: يس، 62: زخرف.
ج. آياتى كه در آن ها از دشمنى كافران، مشركان، يهودان و منافقان نسبت به مسلمانان سخن به ميان آمده است; همچون آيات: 45 و 101: نساء، 62 و 82: مائده، 129: اعراف، 60: انفال، 80: طه، 31: فرقان، 15: قصص، 14: صفّ، 1 و 2 و 4: ممتحنه، 4: منافقون، 14: تغابن.
2 روزنامه صبح امروز، شهريور ماه 1378.
3 روزنامه خرداد، مهرماه 1378.
4 محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، بيروت، دارالوفاء، ج 22، ص 326، حديث 28، باب 10، چاپ دوم، 1403 هـ. ق
5 شيخ عباس قمى، سفينة البحار، بيروت، دارالتّعارف للمطبوعات، ج 1، ص 646
براى آشنايى بيش تر با ويژگى هاى سلمان فارسى، ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 228
6 ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 7، ص 351، چاپ يازدهم، تهران دارالكتب اسلاميّه. 1368 هـ. ش
7 اما چگونه اهل كتابى همچون يهود و نصارا، ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه در ظاهر مى بينيم، هم خدا را قبول دارند و هم معاد را؟ در پاسخ بايد گفت: اين به دليل آن است كه ايمان آن ها آميخته به خرافات وبى اساس است (ر.ك:تفسيرنمونه،ج7،ص357)
8 بقره: 26 / آل عمران: 181، احزاب: 12
9 بقره: 206 / نساء: 155
10 بقره: 80 و 111 و 113 / آل عمران: 24
11 بقره: 14 و 76 و 204 / آل عمران: 118 / مائده: 41 و 52 و 53 و 61 / توبه: 101.
12 نساء: 44
13 بقره: 217
14 آل عمران: 111 و 118.
15 بقره: 217 / صف: 8.
16 بقره: 6 و 8 و 13 و 88 و 154 / انعام: 20، اعراف: 146
17 بقره: 61 و 91 و 181 / آل عمران: 21 و 112 و 181 / نساء: 155 و 156 / اعراف: 150
18 انعام: 7 / اعراف: 109 و 127 / ابراهيم: 10 / اسراء: 101 / توبه: 61 / طه: 57 و 62 / قصص: 19 و 36 / شعراء: 153 / سبأ: 43 / غافر: 36
19 نساء: 150.
20 اعراف: 45 / هود: 19.
21 يس: 47 / منافقون: 7.
22 انفال: 36.
23 بقره: 275 / نساء: 161
24 بقره: 9 / نساء: 142 / انفال: 62
25 نور: 19.
26 بقره: 87 / يونس: 83 / قصص: 3 و 38 / عنكبوت: 39.
27 بقره: 42و146 و 159 و 174 / آل عمران: 71 و 187 / نساء: 36.
28 بقره: 205 و 217.
29 نساء: 72.
30 نساء: 83.
31 براى آشنايى با شأن نزول اين آيه شريفه، ر. ك: واحدى نيشابورى (علىّ بن احمد)، اسباب النّزول، بيروت، دارالكتب علميّة، 1402 هـ. ق
32 توبه: 32 / صفّ: 8.
33 آيات مشابه: طه: 71 / شعراء: 49.
34 «اخدود» به معناى گودال بزرگ يا «خندق» است و منظور از آن در اين جا خندق هاى عظيمى است كه مملوّ از آتش بود تا شكنجه گران مؤمنان را در آن ها بيفكنند و بسوزانند. (تفسير نمونه، ج 26، ص 337)
35 علىّ بن ابراهيم قمى، تفسير القمى، چاپ دوم، ايران، قم، مؤسسة دارالكتاب للطّباعة و النشر، 1378هـ.ق، ج2، ص 413 و ص 414.
ماجراى مزبور به صورت هاى متفاوتى در بسيارى از كتب تفسير و تاريخ آمده است; از جمله مفسّر بزرگ طبرسى در مجمع البيان و ابوالفتوح رازى در تفسير خود و فخر رازى در تفسير كبير، و آلوسى در روح المعانى و قرطبى در تفسير خود، ذيل آيات مورد بحث و همچنين ابن هشام در سيره خود (ج 1، ص 35) و جمعى ديگر آورده اند. (تفسير نمونه، ج 26، ص 339).
36 در اين كه ماجراى «اصحاب اخدود» مربوط به چه زمان و چه قومى است و آيا اين يك ماجراى خاص و معيّن بوده و يا اشاره به ماجراهاى متعدّدى از اين قبيل در مناطق مختلف جهان است، در ميان مورّخان و مفسّران گفتوگوست. معروف تر از همه آن كه مربوط به «ذونواس» است، ولى روايات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه نشان مى دهد «اصحاب اخدود» تنها در يمن و در عصر «ذونواس» نبودند. تا آن جا كه بعضى از مفسّران ده قول درباره اصحاب اخدود نقل كرده اند. (تفسيرنمونه، ج26، ص337 تا ص 340)
37 در پاسخ اين سؤال كه آيا «مكر» و «خدعه» دو خصلت مستقل محسوب مى گردند و داراى دو معناى جدا از هم مى باشند و يا آن كه يك صفت به حساب مى آيند و داراى معناى واحد هستند، بايد گفت: با تتبّع در كتب لغت، به اين نتيجه دست خواهيم يافت كه اين دو واژه، مرادف هم و حاكى از يك مفهوم مى باشند. بدين روى، فيروزآبادى در قاموس المحيط، ج 2، ص 136 گفته است: «المكر الخديعة» (مكر يعنى خدعه و فريب.) جوهرى نيز در صحاح اللّغة، ج 2، ص 819 چنين آورد: «المكر الأحتيال و الخديعة» (مكر به معناى حيله گرى و نيرنگ و خدعه و فريب است.)
38 برگرفته از: تفسير نمونه، ج 25، ص 82.
39 همان، ج 18، ص 292.
40 به اين آيات مراجعه شود: بقره: 9 / آل عمران: 54 / نساء: 142 / اعراف: 99 / انفال: 30 و 62 / يونس: 21 / رعد: 42 / ابراهيم: 46 / نمل: 50 و 51.
41 ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، قم، مكتبة آية الله مرعشى نجفى، 1403 هـ. ق، ج 1، ص 241
42 عبدعلى بن جمعة العروسى الحويزى، نورالثّقلين، ج 3، ص 139.
43 ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، چاپ بيست و چهارم، تهران، دارالكتب الأسلاميّه، ج 1، ص 548 ـ 550،، پاييز 1368.
44 بقره: 42 و 140 / آل عمران: 171 و 178 / مائده: 59.
45 علاّمه مرتضى عسگرى در معالم المدرستين، ج 1، ص 402 ـ 482، ده نمونه بارز كتمان و تحريفِ به وقوع پيوسته در سنّت نبوى و اخبارمربوط به سيره اهل بيتواصحاب آن حضرت را برشمرده است.
46 مجمع البيان، ج 1، ص 95، 1403 هـ. ق
47 جلال الدين سيوطى، لباب النّقول فى اسباب النّزول، ص 22.
48 علاّمه امينى (عبدالحسين احمد)، الغدير، چاپ چهارم، بيروت، دارالكتاب العربى، 1379 هـ. ق، ج 1، ص 10 ـ 9
49همان، ص 5
50 اسامى برخى از منابع اهل سنّت كه به نقل اين واقعه پرداخته اند، بدين شرحند:
واحدى نيشابورى، اسباب النّزول، ص 150 / جلال الدّين سيوطى، درّالمنثور، ج 2، ص 298 / ابن صبّاغ مالكى، فصول المهمّه، ص 27 / قاضى شوكانى، فتح القدير، ج 3، ص 57 / شهاب الدين آلوسى شافعى، تفسير روح المعانى، ج 6، ص 172 / شيخ سليمان قندوزى حنفى، ينابيع المودّة، ص 120 / محمّد عبده، تفسير المنار، ج 6، ص 463 / حاكم حسكانى، شواهد التّنزيل، ج 1، ص 192 و ص 193 / هيثمى، مجمع الزّوايد، ج 9، ص 162 تا ص 165 / ابن كثير دمشقى، تاريخ، ج 5، ص 209 تا ص 214 / احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 118 ـ 370 / يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 43
51 براى اطلاع بيش تر ر. ك: الدّرّ المنثور/ الغدير/ قاضى نوراللّه تسترى، احقاق الحقّ / علامه سيّد شرف الدين، المراجعات/ سيد شهاب الدين مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق / شيخ عباس قمى، فيض القدير فى حديث الغدير / محمّدحسن مظفّر، دلايل الصدق / سيّد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين.
52 الغدير، ج 1، ص 14 ـ 157.
53 مرحوم علاّمه امينى در الغدير، ج 1، ص 9 آمار شركت كنندگان در «حجّة الوداع» را بر اساس نقل هاى گوناگون تاريخى چنين نقل كرده است: «90، 114، 120، 124 و … هزار نفر»; سپس گفته است: اين ارقام مربوط به كسانى است كه همراه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)براى انجام حجّ حركت كردند، ولى تعداد كسانى كه با آن بزرگوار اين فريضه عبادى را انجام داده اند بيش از اين مقدار مى باشد.
54 الغدير، ج 1، ص 191 و 192.
55 شيخ عباس قمى(رحمه الله) در تحفة الأحباب فى نوادر الأصحاب، ص 43 چنين نقل نموده: “انس بن مالك انصارى” خادم رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)بوده است و او همان است كه حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) از او و بعض ديگر در باب حديث غدير خم شهادت طلبيد، ولى آنان به اين درخواست آن بزرگوار پاسخ منفى دادند و از شهادت بر آن امتناع ورزيده، آن را كتمان نمودند.
56 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
57 الغدير، ج 1، ص 169.
58 فرقان: 31 / نهج البلاغه، خطبه 194.
59 بقره: 61 / آل عمران: 21 و 112 / انبياء: 68 / عنكبوت: 24 / غافر: 26.
60 اين آيات نيز دلالت بر دشمنى كفّار نسبت به مؤمنان دارند: آل عمران:28و118 و 119 و 149 / نساء: 144 / توبه: 23 / احزاب: 25.
61 آيات شريفه: آل عمران: 100 و 119 / مائده: 51 و 57 نيز حكايت از دشمنى اهل كتاب نسبت به مؤمنان دارند.
62 محمدمحمدى رى شهرى، ميزان الحكمة،ج6،ص 97، ش 67
63 نهج البلاغه، نامه 27.
64 محدّث ارموى،فهرست موضوعى غرر و درر آمدى، ص 239.
65 همان، ص 239 و 240
66 همان، ص 239 و 240
67 نهج البلاغه، خطبه 210.
68 براى آشنايى بيش تر ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 194.
69 اين فراز از كلام الهى همان حقيقتى را بيان مى كند كه امير مؤمنان(عليه السلام) در سخنان خود به توضيح آن پرداخته است; آن جا كه فرمود: «هيچ كس در ضمير باطن، رازى را پنهان نمى دارد، مگر اين كه از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراكنده و خالى از توجّه او آشكار مى شود». (نهج البلاغه، حكمت شماره 26)
نشریه معرفت شماره 60