خانه » همه » مذهبی » اگر آن گونه كه شيعه مي گويند اصحاب دشمن يكديگر مي بودند، و هر يك براي رسيدن به خلافت تلاش مي كرد و جامعه آنها جامعه اي فاقد همدلي و محبت مي بود، و جامعه اي مي بود كه جز تعداد اندكي از آنها همه كافر شدند؛ هزاران انسان در زمان اصحاب مسلمانان نمي شدند، و آنها مناطق زيادي از جهان را فتح نمي كردند؟

اگر آن گونه كه شيعه مي گويند اصحاب دشمن يكديگر مي بودند، و هر يك براي رسيدن به خلافت تلاش مي كرد و جامعه آنها جامعه اي فاقد همدلي و محبت مي بود، و جامعه اي مي بود كه جز تعداد اندكي از آنها همه كافر شدند؛ هزاران انسان در زمان اصحاب مسلمانان نمي شدند، و آنها مناطق زيادي از جهان را فتح نمي كردند؟

شكي نيست كه ياران پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از امتيازات ويژه اي برخوردار بودند. آيات و وحي الهي را از زبان پيامبر مي شنيدند، معجزات آن حضرت را مي ديدند، با سخنان گهربارش پرورش مي يافتند و از الگوهاي عملي و اسوه حسنه آن حضرت بهره مند بودند. به همين دليل در ميان آنها بزرگان و شخصيّت هاي ممتازي پرورش يافتند كه مايه افتخار جهان اسلام است.
شيعه اماميه هر چند نسبت به جايگاه برخي از صحابه اعتراض دارد، ولي كساني را كه در راه نصرت و ياري از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ سختي ها كشيده و با نفس و مال جهاد نمودند و تا آخر عمر نيز از راه مستقيم هدايت منحرف نشدند، و بر عهدي كه با خدا و پيامبر بسته بودند وفادار ماندند، ستايش نموده و به وجود آنها افتخار و مباهات مي كند . ولي مسئله مهم اينجا است كه آيا همه صحابه بدون استثناء، افرادي مومن، صالح، راستگو، درستكار و عادل و هم دل و با محبت بودند؟ و با همديگر هيچ گونه ناسازگاري و دشمني نداشتند؟ و براي رسيدن به خلافت تلاش نمي كردند؟
براي دريافت پاسخ سئوال فوق لازم است نمونه هايي از عدم همدلي و محبت اصحاب و تلاش برخي از آنان را براي رسيدن به خلافت از زبان محققان و دانشمندان اهل سنت بشنويم تا بدانيم كه عدم همدلي اصحاب با يكديگر و تلاش برخي از آنان براي رسيدن به خلافت تنها سخن شيعه نيست بلكه واقعيت تاريخ است.
1. هنگامي كه رسول خدا رحلت كرد انصار بر سعد بن عباده اجتماع كردند تا او را به عنوان جانشين پيامبر برگزينند و به مهاجرين گفتند ما اميري انتخاب مي كنيم و شما اميري انتخاب كنيد، ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح نزد آنان رفته و عمر آغاز سخن كرد و ابوبكر او را ساكت نموده و خودش چنين گفت: امارت مال ما و وزارت مال شما، حباب بن منذر گفت نه بخدا ما اين كار را نخواهيم كرد، از ما اميري و از شما اميري يعني هر كدام از مهاجر و انصار براي خود اميري انتخاب كند، ابوبكر گفت امارت مال ما و وزارت مال شما با عمر يا ابو عبيده بيعت كنيد، عمر گفت با تو بيعت مي كنيم، عمر دست ابوبكر را گرفت و با او بيعت كرد و بعد از او ديگران نيز بيعت كردند، آن گاه گوينده گفت با اين كارتان سعد بن عباده را كشتيد، عمر گفت خدا او را بكشد.[1]2. ابن عباس مي گويد: در سفر شام با عمر هم سفر بودم او به من گفت: پيغمبر در مرض موتش وقتي دوات و قلم خواست، مي خواست خلافت را به علي واگذار كند، ولي من نگذاشتم كه او اين كار را بكند و او را از ترس فتنه و فساد از اين كار منع كردم.[2]3. رسول خدا فرمود: همانا من پيشتاز شما در روز قيامتم و من بر شما شاهدم، بخدا سوگند كه من الآن نظر مي كنم به حوضم، به من كليدهاي خزينه هاي زميني داده شده است نمي ترسم از اين كه بعد از من مشرك شويد، بلكه از نزاع و اختلاف در خلافت بر شما ترس دارم.[3]4. ابن ابي الحديد بعد از نقل روايات متعددي در رابطه با خلافت علي ـ عليه السلام ـ مي گويد: من وقتي اين روايات را بر استادم ابو جعفر نقيب قرائت مي كردم به او گفتم، در اين روايات رسول خدا گويا تصريح به خلافت علي بن ابي طالب كرده است، و من بعيد مي دانم كه صحابه بر ردّ نصّ رسول خدا اجتماع كرده باشند. وي مي گويد استاد به من گفت: … اصحاب خلافت را از امور ديني ندانستند بلكه آن را مانند تعيين امير و والي و تدبير در جنگها و سياست هاي دنيوي مي دانستند، و در اين گونه امور آنچه به نظرشان صلاح بود انجام مي دادند و از مخالفت با دستور صريح پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باكي نداشتند، مگر نمي بيني با اين كه پيغمبر با كمال صراحت به ابوبكر و عمر فرمود كه با لشكر اسامه از مدينه خارج شوند، آنها چون مصلحت را در اين ديدند كه در مدينه بمانند با دستور پيغمبر مخالفت كردند.
مثل اين كه به آنها گفته شده باشد كه هر كجا صلاح دانستيد كه به دستورات پيغمبر ـ‌ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عمل كنيد عمل كنيد و هر كجا صلاح دانستيد كه عمل نكنيد با آن حضرت مخالفت كنيد.
سپس مي گويد: صحابه گمان غالب پيدا كردند كه عرب از علي ـ عليه السلام ـ متابعت نخواهد كرد، بعضي در اثر حسد، و بعضي در اثر جنگ هاي آن حضرت با پدران آنها و بعضي در اثر كمي سن علي و برخي براي برتري آن حضرت بر آنها و پاره اي براي آن كراهت داشتند كه نبوت و خلافت در يك خاندان باشد، و جمعي براي عدالت كامله آن حضرت و بعضي براي طمع بر اين كه شايد روزي خلافت به در خانه آنها برود و عده اي براي بغض و كينه اي كه نسبت به علي داشتند، پس همه آنها بر تغيير خلافت از علي ـ‌ عليه السلام ـ اتفاق كردند لذا دستور صريح پيغمبر را بر خلافت علي توجيه كرده و مخالفت نمودند.[4]سپس وي مي گويد: مردم مختلف بودند بعضي كه دشمن علي بودند از اين كه نگذاشته علي خليفه شود خوشحال شدند، و بعضي متدين بودند، ولي وقتي ديدند كه بزرگان صحابه نگذاشتند كه علي ـ عليه السلام ـ متصدي امر خلافت شود خيال كردند كه آنها اين كار را بواسطه دستوري كه از پيغمبر داشتند كه ناسخ تصريحات آن حضرت بر خلافت علي ـ‌ عليه السلام ـ بوده كرده اند، گروهي ديگر كه اكثريت با آنها بود اعراب نادان جفاكار بي ايمان و بي رأي و نظر بودند كه دنبال هر صدايي مي رفتند و از آن متابعت مي كردند بدون اين كه در صدد سئوال و فهم برآيند و سران آنها هر كاري كه مي كردند آنان كوركورانه متابعت مي كردند، آنها كساني بودند كه اگر نماز واجب را هم از آنها اسقاط مي كردند بدون چون و چرا نماز را ترك مي كردند.[5]با توجه به گزارشات مستندي كه در منابع معتبر اهل سنت در رابطه با عدم همدلي اصحاب با يكديگر و تلاش برخي آنان براي رسيدن به خلافت و فاقد بودن جامعه آنان از همدلي و صحبت لازم ارائه گرديد، بايد گفت آنچه به عنوان اتهام به شيعه نسبت داده شده است، يك واقعيت تاريخي تلخ و غير قابل انكاري است كه اهل سنت نيز به آن اعتراف دارد و آن را انكار نمي كنند.
امّا در پاسخ اين قسمت كه شيعه مي گويند جز تعداد اندكي از اصحاب همه كافر شدند، بايد گفت اگر مراد از كفر انكار اصول دين است، شيعه هيچگاه چنين حرفي را نزده و نمي زند، اگر مراد از كفر انكار امامت امام منصوب از سوي خدا و پيغمبر بر اساس تفسير شيعه است، اين امر مسلم است كه بعد از رحلت رسول خدا جز تعداد اندكي از اصحاب همه امامت و خلافت بلافصل امام امير المومنين علي بن ابي طالب را انكار نموده و آن را رد كردند شاهد اين مدعا سخنان ابو جعفر نقيب است كه مفصلا بيان گرديد.
با وجود اين علي ـ عليه السلام ـ به خاطر رعايت مصالح اسلام و مسلمين براي احقاق حق خويش هيچ گونه اقدام عملي انجام نداد بلكه با ترجيح مصالح دين بر حق خويش با پيروان خود براي حفظ اسلام و گسترش آن از هيچ تلاشي فروگذار نكرد، روي اين اساس در زمان اصحاب و حكومت خلفا، هزاران انسان مسلمان شدند و مناطق زيادي از جهان به دست مسلمانان فتح گرديد با اين توضيح كه مسلمان شدن هزاران انسان و در مناطق مختلف از جهان دليل بر حقانيت اصحاب و خلفا نيست زيرا گروه هاي كافر و منحرفي در تاريخ بوده كه مناطق زيادي را فتح كرده اند ولي ما نمي توانيم ادعا كنيم كه اين امر دليل اتحاد و وحدت كلمة مردم با آنها و يكساني در اعتقادات آنها و يا دليل حقانيت آنها است، بلکه اسلام آوردن مردم ايران و روم و ساير بلاد، به دليل حقانيت آموزه هاي خود اسلام و قرآن بود.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ شرح نهج البلاغه، عبد الحميد بن ابي الحديد، ج12.
2ـ صحيح البخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، ج4.
3ـ انصاف در امامت، محمد باقر خوانساري.
 
پي نوشت ها:
[1]. بخاري محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1401ق، ج4، ص194.
[2]. ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، موسسه اسماعيليان للطباعة و النشر و التوزيع، ج14، ص78.
[3]. بخاري محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، دارالفكرللطباعة و النشر و التوزيع، 1401ق، ج2، ص94.
[4]. ابن ابي الحديد عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، موسسه اسماعيليان للطباعة و النشر و التوزيع، ج12، ص82.
[5]. ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، همان، ج12، ص86.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد