در مقام جواب اين سؤال مسئله از جهات متعددي قابل طرح است.
جهت اول اينكه كلمه تشيع و تصوف از حيث لفظ و معني هيچ سنخيتي با هم ندارند. چون تشيع كه از ماده شيعه به معناي پيرو، فرقه، و طوع گرفته شده است و تصوف به هر معناي كه باشد و بهترين اقوال در معناي تصوف اين است كه از ماده صوف به معناي پشم گرفته شده است اصلاً مترادف با تشيع نميباشد.
جهت دوم استعمال هر دو كلمه از نظر تاريخي ميباشد. كلمه تشيع با اينكه استعمالات متعددي در قرآن[1] و احاديث داشته است ولكن براي اولين بار در بين مسلمين بعد از رحلت پيامبر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بر ياران و طرفداران علي ـ عليه السلام ـ و كساني كه اعتقاد به وصايت و خلافت بلافصل علي بعد از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را داشتند اطلاق گرديده است و امّا كلمه صوفي نه در قرآن آمده است و نه در صدر اسلام مورد استعمال داشته است. كلمه تصوف و صوفي را براي اولين بار جاحظ در كتاب «البيان و التبيين» در اواخر قرن دوم استعمال كرده است و براي اولين بار بر ابوهاشم كوفي اطلاق شده است.[2] و بعد از آن در كلمات ائمه طاهرين در مقام ردّ و طرد اين فرقه بكار برده شده است.[3] پس از اين جهت نيز اين دو كلمه هماهنگ نبوده و در كنار هم استعمال نشدهاند.
جهت سوم اينست كه اصل پيروان اين دو فرقه بطور قطعي تمايز و تغاير اعتقادي دارند. چون همه صوفيه و يا اكثر آنها از نظر كلامي و فقهي بر مسلك اهل سنت ميباشند و ممكن است بعضي از آنها در هيچ مذهبي نباشد ولكن شيعه هم از نظر فقهي داراي مكتبي ميباشند كه منسوب به ائمه معصومين بوده و هيچ نوع اشتراكي در اصول اعتقادي و صريح فقهي با تصوف ندارد و داراي راه روشي است كه بر هيچ كس مخفي نيست.
پس در اين جهات بين تصوف و تشيع نه تنها ترادف ديده نميشود بلكه بين آن دو تباين كلّي وجود دارد.
جهت چهارم، اعتقاد به ولايت است در مسئله ولايت بين تصوف و تشيع تفاوت عميقي وجود دارد و براي روشن شدن اين تفاوت و افتراق بيان امور زير لازم است:
امر اول معناي لغوي ولايت: در لغت ولايت معناي متعددي از قبيل قرب، محبّت، نصرت، ربوبيت، حق تصرف و امثال اينها ذكر شده است ولكن معنايي كه راغب در مفردات براي ولايت ذكر نموده است جامعترين معني ميباشد و ميگويد: «الولاء و التوالي به اين معنا است كه دو چيز يا بيشتر از آن طوري در كنار هم قرار بگيرند كه چيز ديگري بين آنها فاصله نباشد»[4] و اين معنا در تمام معاني ديگري كه براي ولاء و ولايت ذكر شدهاند به نحوي وجود دارد.
امر دوم، ولايت در اصطلاح شيعه: در اصطلاح شيعه از ولايت معاني مختلفي اراده ميشود كه نياز به توضيح دارد.
شهيد مطهري(ره) براي ولاء و ولايت در كتاب «ولاءها و ولايتها» اقسامي ذكر كرده است و ما هم بحث را براساس همين تقسيمات مطرح ميكنيم.
1 . ولاء منفي: در دين اسلام يكي از ولايتها ولايت منفي است يعني در اسلام ترك آن ولايت از مسلمانان خواسته شده است. در اسلام خواسته شده است كه مسلمانان نبايد دوستي و سرپرستي غيرمسلمان را بپذيرد.[5] ولو احسان و نيكي با آنان در عين حالي كه دوستي و سرپرستي آنان را نميپذيرد از نظر اسلام مانعي ندارد چون اسلام به بشر دوستي اهميت خاصي ميدهد.[6] اين ولايت اختصاص به شيعه ندارد و همه مسلمين در اين مسئله با هم متحدند.
2 .ولاء اثباتي: ولاء اثباتي بر دو قسم است: يكي ولاء اثباتي عام و ديگري ولاء اثباتي خاص. ولاء اثباتي عام به ولائي گفته ميشود كه به همه افراد جامعه اسلامي هم تعلق ميگيرد و اختصاص به فرد و يا طبقهي خاصي ندارد. و آن به اين معنا است كه براي همه افراد جامعه اسلامي ولاء دوستي و قرابت ثابت است و هم ولايت بر همديگر در مورد امر به معروف و نهي از منكر دارند.[7] اين قسم ولايت نيز اختصاص به شيعه ندارد. و همه مسلمين آنرا قبول دارند.
اما ولاء خاص اثباتي با تمام اقسام خودش اختصاص به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و اهل بيت او دارد يعني اين ولاءها براي پيامبر و ائمه طاهرين در دين مبين اسلام ثابت بوده و مسلمانان مكلفاند كه از حيث اعتقاد و عمل آنها را در رابطه با آنان رعايت كنند. و ولاء اثباتي خاص داراي اقسام زير ميباشند:
الف) ولاء محبّت يا ولاء قرابت: مراد از اين ولاء دوستي و محبّت اهل بيت رسول الله ميباشد و در قرآن كريم آيه مودّت دلالت صريحي بر وجوب اين محبت و دوستي دارد «بگو بر رسالتم چيزي از شما نميخواهم جز دوستي اقرباء و اهل بيتم»[8] در اين قسم ولاء همة مسلمين با هم اتحاد دارند و محبّت اهل بيت پيامبر را واجب ميدانند. شافعي در اين رابطه ميگويد: «اگر محبّ اهل بيت رافضي است پس اي جن و انس شهادت بدهيد كه من رافضي هستم»[9] و نيز در شعر معروف خودش وجوب دوستي اهل بيت را به صراحت مطرح كرده است.[10] و زمخشري در ذيل آيه مودّت روايات متعددي از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ در رابطه با دوستي و محبّت اهل بيت ذكر كرده است.[11]ب) ولاء امامت: اين ولاء عبارت از آن ولائي است كه اگر از طرف خداوند به هر كسي داده شود پيروي مردم در امور ديني از او واجب ميگردد. به عقيده شيعه اين ولايت بعد از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ از طرف خداوند به امامان معصوم دوازدهگانه ـ عليهم السّلام ـ اعطاء شده است. و مرجعيت ديني بعد از پيامبر اسلام در امامان معصوم منحصر شده است مگر اينكه از طرف آنان نائبي در اين مسئله معين گردد و حديث ثقلين[12] و آيه تطهير[13] و آيات و روايات متعدد ديگر به عقيده شيعه بر اين مطلب دلالت دارند.
ج ) ولاء زعامت: ولاء زعامت عبارت از رهبري اجتماعي و سياسي جامعه اسلامي ميباشد كه بعد از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ به عقيده شيعه از طرف خداوند به ائمه معصومين اعطاء گرديده است. و با آيات متعددي از قبيل آيه اطاعت[14] و آيه ولايت[15] بر مدعا استدلال شده است.
د) ولاء تصرف: اين ولاء برخلاف ولايتهاي سهگانه فوق كه تشريعي و قراردادي هستند ولاء تكويني و بالاترين مرحله ولايت ميباشد.در نظر شيعه بعد از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ حامل اين ولايت فقط نفس پاك انسان كامل است و انسان كامل هم منحصر در حجج الله و ائمه معصومين ميباشد. پس حامل اين ولايت كه انسان كامل و معصوم است داراي نفوذ غيبي بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح، نفوس، قلبها و اعمال ميباشد. حالا اين ولايت اكتسابي است يا خدادادي در اينجا مجالي براي بيان آن نيست.
تشيع در بين مسلمين از نظر عقيده اختصاص به ولاء امامت، زعامت و تصرف دارد. و ساير مسلمين به اين ولايتها نسبت به ائمه دوازدهگانه كه اهل بيت پيامبراند اعتقاد ندارند. و در نظر تشيع اين ولايتهاي سه گانه از ستون دين بشمار ميآيد. از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه: «اسلام بر پنج چيز استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت. و به هيچكدام از اينها آن قدر ندا داده نشده است كه به ولايت داده شده است»[16]پس در مذهب تشيع ولايت ائمه طاهرين در سه جهت مرجعيت ديني، رهبري سياسي و تصرف و نفوذ غيبي بر جهان و انسانها از اصول عقايد ديني بشمار ميآيد.
امر سوم، ولايت در اصطلاح صوفيه: ولايتي كه در نزد صوفيه مطرح است هم از نظر مفهومي و تقسيمات آن وهم از نظر صغروي و مصداقي با ولايتي كه در عقايد شيعي مطرح است تفاوت دارد. صوفيه تعريفهاي مختلف و مخصوص به خودشان براي ولايت دارند. بعضي از صوفيه ميگويد كه ولايت قيام عبد است به حق در مقام فنا از نفس خود. و ولايت خاص را اختصاص به سالكان واصل كه در حق فنا يافته و به او بقاء يافته ميدهند.
بعضي از صوفيه ميگويند: وليّ كسي است كه از حال خود فاني و در مشاهدة حق باقي است و خود از نفس خود خبر ندارد و اگر با غير حق باشد عهد و قراري ندارد. ملاصدرا ميگويد: ولي كسي است كه كامل و فاني و مضمحل در حق باشد.[17]صوفيه ولايت را بر چهار قسم تقسيم ميكنند:
1 . ولايت عظمي، كه ولايت لاهوتي است و مخصوص خاتم انبياء ميباشد.
2 . ولايت كبري، كه ولايت جبروتي است و اختصاص به ساير انبياء دارد.
3 . ولايت وسطي كه ولايت ملكوتي است و مختص به همه اولياءاست.
4 . ولايت صغري كه ولايت ناصوتي است و مؤمنان و عارفان به آن متصف ميگردند.[18]صوفيه از نظر مصداق نيز اولياء الله را بر چند قسم تقسيم ميكنند كه عبارتند از: اقطاب، افراد، اوتاد، بدلاء، نجباء و نقباء و اعتقادات خاصي را در اين رابط ابراز داشتهاند كه هيچ كدام پايه و اساس ديني و قرآني ندارد. بنابراين ولايت در نزد صوفيه اولاً از نظر معنا و مفهوم و نه از جهت اقسام ولايت و نه از حيث مصداق و تشكيلات مراتب ولايت هيچكدام منشأ شرعي نداشته و هر چه هست از امور ابداعي خودشان ميباشد. ثانياً صوفيه نسبت به ولايت تشريعي يا ساكتاند و هيچ رأي و نظري ندارند و يا اكثراً قبول ندارند.
بعد از بيان اين مطالب چنين نتيجهگيري ميشود كه ولايتي كه در نزد صوفيه مطرح است هيچ سنخيتي با ولايتي كه شيعه به آن معتقد است ندارد، پس افتراق و عدم ترادف بين شيعه و صوفيه كاملاً روشن و واضح است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . ولاءها و ولايتها، تأليف شهيد مرتضي مطهري.
2 . نيروي معنوي پيامبران، تأليف استاد جعفر سبحاني.
3 . ولاية الفقيه في حكومة الاسلامية، تأليف سيدمحمدحسين حسيني تهراني.
پي نوشت ها:
[1] . صافات، آيه 83، و قصص آيه 15 و مريم آيه 69.
[2] . داود الهامي، تصوف از ديدگاه ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ مؤسسه دفاع از حريم اسلام، 1376 ش.
[3] . قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، 5 / 198 و 199 دارالاسوة للطباعة و النشر اول، 1414 ق.
[4] . طبابائي، محمدحسين، الميزان، 6 / 11، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بيتا، و تهراني، سيد محمدحسين، ولاية الفقيه في حكومة الاسلاميه، 1 / 22، دارالمحجة البيضاء،اول، 1418 ق (به نقل از مفردات راغب).
[5] . ممتحنه، آيات 1 ـ 3.
[6] . ممتحنه، آيه 8.
[7] . توبه،آيه 71.
[8] .شوري، آيه 23.
[9] . فخر رازي، تفسير كبير، 27 / 166، تهران، دارالكتب العلميه، دوم، بيتا.
[10] . هيثمي، احمد بن حجر، الصواعق المحرقة، ص 148، مكتبة القاهرة، 1385 ق.
[11] . زمخشري، محمد بن عمر، كشاف 4 / 220، دفتر تبليغات اسلامي، قم، اول، 1416 ق.
[12] . هندي، علاءالدين بن حسام، كنزلالعمال، 1 / 381 بيروت، مؤسسة الرسالة، پنجم، 1401 ق.
[13] . احزاب، آيه 33.
[14] . نساء، آيه 59.
[15] . مائده، آيه 55.
[16] . كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، 2 / 21، باب دعائمالاسلام، بيروت، دارالاضواء، اول 1413.
[17] . سجادي، سيدجعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص 791 و 792، انتشارات كتابخانة طهوري، چهارم، 1378 ش.
[18] . همان، ص 792.