پرسش دو بعد دارد، يك بعد كلي و عام و يك بعد شخصي و خاص. بعد كلي قضيه را، لازم است به اين صورت مطرح نمود كه اگر مسلمان معتقد به مباني اسلام از قبيل وحدانيت ذات حق، رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ معاد و … مرتكب خطايي بزرگي چون قتل يك ولي خدا گردد، و در اين عمل فقط اشتباه در تشخيص نقش داشته باشد و نه انگيزههاي ديگر، خداوند با او چه معاملهاي خواهد كرد؟
بُعد شخصي مسئله همان صورتي است كه در سؤال راجع به ابن ملجم و عمل او، يعني آلودن دست به خون پاكترين انسان روي زمين، مطرح گرديده است.
در ارتباط با صورت كلي قضيه نكاتي در خور دقت است:
الف) به صورت كلي هر گناهكاري در برابر گناهش استحقاق عقاب دارد. از اين حكم عام دستههايي استثنا گرديده است كه ميتوان از آن جمله توبهكنندگان و جاهلان را نام برد. در حديثي كه معروف به حديث رفع ميباشد، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: نُه امر از امت من رفع شده است كه خطاء، نسيان، جهل، عمل اكراهي، و… از آن جمله است.[1] مطابق حديث، خطاكاران كه اشتباهاً عمل خلاف را انجام ميدهند استحقاق عقاب ندارند.
ب) هر عملي دو جنبه دارد، بُعد فاعلي و بُعد فعلي. اين تقسيم براساس اين معيار انجام ميگيرد كه در عمل چه حَسَن باشد و چه قبيح، تنها ثمره و نتايج دنيوي عمل مؤثر نيست. بلكه «نيّت» و قصد عامل نيز مهم است. بنابراين چهار نوع عمل به دست ميآوريم؛
1 . حسن فعلي و فاعلي 2 . قبح فعلي و فاعلي. 3 . قبح فعلي و حسن فاعلي. 4.حسن فعلي و قبح فاعلي.
فرض سؤال در قسم سوم كه واجد قبح فعلي است و حسن فاعلي داخل ميگردد. چون مفروض آن است كه فاعل با نيت كاملاً نيك عملي را انجام داده است كه بسيار زشت و ناپسند است. فرضي كه در حديث رفع آمده عليالقاعده شامل همين صورت ميگردد.
ب) حسن فاعلي يا همان نيّت نيك چگونه بدست ميآيد؟ واقع امر اين است كه در غالب موارد تشخيص اين امر دشوار است. اما معيارهايي موجود است كه چنان چه به دقت بررسي گردد، ما را در درك مطالب كمك فراوان ميكند. به صورت كلّي، عملكننده ميبايستي براي اين كه عملش مقبول افتد، مؤمن باشد و ايمان بدست نخواهد آمد مگر اينكه شخص در مقابل امر خداوند مطيع و تسليم محض باشد و هرگونه زمينة استكبار و منيّت را در خود سركوب نموده باشد. خداوند اين مرتبه از ايمان را كه حسن فاعلي براي يك عملكننده را به بار ميآورد، چنين معرفي ميكند: فلا و ربّك لايؤمنون حتّي يحكمّوك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً.[2]شهيد مطهري مراتب تسليم را در سه سطح تسليم تن، فكر و روح معرفي نموده، در برابر هر يك از مراتب تسليم مرتبهاي از ايمان را قرار ميدهد و شيطان را فاقد تسليم روحي ميداند و به همين دليل است كه در زمرة كافران قرار گرفته است. و كافر دقيقاً همان است كه حسن فاعلي در عملش وجود ندارد.[3]نتيجهاي كه از اين سه نكته بدست ميآيد آن است كه عمل خطا براي اينكه مشمول حديث رفع گردد، لازم است واقعاً خطا باشد، به اين معنا كه قبح فعلي عمل را حسن فاعلي آن جبران كند. و حسن فاعلي زماني به دست ميآيد كه عملكننده مؤمن باشد. از آنجا كه مؤمن مطابق توصيف قرآن از هرگونه استكبار و معاندت در برابر حق به دور است و كاملاً تسليم اوامر خداوند است، نتيجه ميگيريم كه هركس حالت جحود و استكبار را واجد باشد و بر رأي و نظر خود بيش از حقيقت اهميت بدهد، عملش واجد حسن فاعلي نبوده و مشمول حديث رفع نميباشد.
اما بعد شخصي قضيه: شكي نيست كه عمل زشت ابن ملجم، عليه اللعنة و العذاب في الدّارين، از لحاظ فعلي قبيح و جزء بزرگترين گناهان ميباشد. شبههاي كه در سؤال خود نمايي مي کند به جنبه فاعلي عمل مربوط ميگردد. گويا چنين پنداشته شده است كه او در اقدامش نيّتي جز تقرب به درگاه حق نداشت و به اين جهت، دست به آن عمل زد تا جامعه مسلمين را از پراكندگي و آشوب نجات دهد. اين شبهه زماني به خوبي ريشهكن خواهد شد كه در چهار حوزة اطلاعاتي كافي بدست آوريم:
1 . از نظر تاريخي مجموعه حوادثي را كه منجر به شهادت مولا گرديد، بررسي نمائيم.
2 . از نظر جامعه شناختي، بافت اجتماعي وعوامل فعال در جامعه اسلامي آن عصر را كاملاً روشن سازيم.
3 . ويژگيهاي رواني، اخلاقي و فكري ابن ملجم را كاملاً تحليل كنيم.
4 . از نظر كلامي، عقايد خوارج، فرقهاي كه ابن ملجم به آن منسوب است، بررسي گردد.
از نظر تاريخي، حوادثي كه منجر به شهادت مولا گرديد دقيقاً به شوراي سقيفه و اعمال خلفاء بعد از آن برميگردد. دقيقاً آنجا بود كه تمام فضايل مولا به عنوان يك معصوم انكار شد و مقام ايشان در حد يك انسان معمولي تنزّل داده شد. اين تنزيل مقام به منافقان فرصت داد تا جرأت كنند و در خروج از اطاعت ايشان ترديد روا ندارند.
گذشته از اين، تبليغات معاويه، تحريكات اشعث منافق و به خصوص تحريك قطام، نقش تعيينكنندهاي در اقدام ابن ملجم داشت. در پرتو اين وقايع، روشن ميگردد كه اقدام ابن ملجم نه به خاطر خدا كه با انگيزههاي ديگر صورت پذيرفت. در نتيجه او به هيچ عنوان منقاد به حساب نميآيد.[4]از منظر اعتقادي، شواهد فراوان در دست است كه خوارج، علي رغم كثرت عبادت و تلاوت قرآن، روح تسليم و انقياد در برابر حق را فاقد بودند. چه شواهدي بالاتر از اين حديث پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ درباره آنها كه فرمود: «آنها از اين دين خارج ميشوند. آن گونه كه تير از كمان بيرون ميرود»[5] و اين سخن را زماني گفت كه حرقوص ابن زهير، يكي از سران خوارج، بعد از تقسيم غنايم جنگ حنين، به حضرت اعتراض كرد و گفت:عدالت را مراعات كن، چگونه ميتوان چنين اشخاصي را كه بر رسول خدا اعتراض ميكنند و ايشان را به بيعدالتي متهم مينمايند، واجد روحيه انقياد دانست؟!
علاوه بر اين، گروه خوارج كه در تحجّر و كجانديشي شهرهاند، از آنجا كه از طرفي توان تحليل مسائل را نداشتند و از طرفي حاضر نبودند از نعمت هدايت امام معصوم ـ عليه السّلام ـ استفاده كنند، به فرموده مولا علي ـ عليه السّلام ـ شيطان و هواي نفس فريبشان داد و راههاي طغيان را برايشان هموار نمود.[6] شيطان آنان را به حدي از روح تسليم دور ساخت و بر افكار و انديشههايشان مغرور ساخت، كه نتوانستند حق را در وجود علي ـ عليه السّلام ـ با تمام درخشندگياش، از باطل در وجود معاويه با تمام خودنمائياش، باز شناسند و آشكارا هم رديف شيطان قرار گرفتند. با اين تفاوت كه شيطان از نظر فكري تسليم خدا بود اما از نظر روحي نتوانست استكبارش را پنهان سازد. اما خوارج و از آن جمله ابن ملجم، حتي از نظر فكري هم تسليم نبودند. چه در غير اين صورت بايد استدلال هدايتگرانه امام ـ عليه السّلام ـ و اجتماعات ابن عباس در آنها اثر ميگذاشت و بر منطق بيمنطقي خود اصرار نميورزيدند.
بنابراين نميتوان عمل ابن ملجم را که فاقد روحية تسليم است؛ داراي حسن فاعلي دانست، تا خطايش مشمول حديث رفع گردد. معاندت و تسليمناپذيري در برابرحق مانع بزرگي بر سر راه دخول ايمان در قلب است و اين حقيقت را پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در قسمتي از همان حديث سابق به خوبي روشن كرده است. ايشان ميفرمايد: «ايمان آنها (خوارج) از گوشهاشان تجاوز نميكند» و ميدانيم كه هيچ عملي بدون ايمان پذيرفته نيست.
نكتة ديگري كه در باب اعمال ابن ملجم و امثال ايشان بايسته گفتن است آنكه: عمل ظاهراً خطايي آنها از دو جهت ديگر نيز ميتواند شايستة تأمل باشد. نخست اين كه شناعت و زشتي عمل ايشان به حدي است كه قابل مقايسه با خطاهاي كوچك و قابل اغماض نميباشد.
دوم اينكه: حسن فاعلي زماني جبران كنندة قبح فعلي عمل ميتواند باشد و موجب عفو و بخشش آن عمل زشت ميگردد كه واقعاً عنوان خطا بر آن صدق كند. در اصطلاح فقها، خطا به آن عملي گفته مي شود كه فاعل قصد انجام آن عمل را ندارد. مثلاً تيري را رها ميكند به آن قصد كه به شكار اصابت كند، اما خطاءً به انساني اصابت ميكند و موجب جنايتي در او ميگردد. چنين علمي، خود پيداست كه بدون علم و اطلاع بايد صورت پذيرد، هر چند ممكن است در صورت علم از خود عمل زشتي آن را كاملاً بداند. اما اگر فاعلي در فعلش قصد داشته باشد، آنگونه كه در عمل ابن ملجم است، كه كاملاً انگيزه و قصد اقدام به شهادت مولا نمود، عمل اصلاً از عنوان خطا خارج ميگردد.
عمل قصدي نيز در يك صورت ممكن است مورد عفو قرار گيرد و آن در فرض جهل به حكم عمل است. مثل اينكه نميداند فلان عمل حرام است. در مورد ابن ملجم، اين فرض بيشتر صدق ميكند. اما جاهل بر دو قسم است: قاصر و مقصر. جاهل اگر قاصرباشد، به اين معنا كه تمام سعي و تلاش خود را به خرج داده باشد تا حقيقت را كشف كند اما موفق نشده باشد، چنانكه برخلاف حق عمل كند مشمول عنوان جاهل در حديث رفع است. اما جاهل مقصر كه تلاش لازم براي يافتن حق را نكرده است، همگي اتفاق دارند كه مشمول حديث رفع نميتواند باشد و مجازات خواهد شد.
در مورد ابن ملجم چنين به نظر ميرسدكه به اندازه كافي در راه رسيدن به حقيقت تلاش نكرد. چون كافي بود قرآن را با دقت مطالعه نمايد تا درك كند كه شأن و منزلت مولا در پيشگاه حق تا چه اندازه عظيم است. آن همه آيات كه اكنون در تفاسير تحت عنوان آيات ولايت مورد بحث قرار ميگيرند، گواه خوبي بر عصمت آن حضرت و لزوم اطاعت از ايشان ميتوانست باشد.
از آن گذشته، روايات فراواني كه از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ در شأن امام علي ـ عليه السّلام ـ به خصوص، و امام به صورت كلي آورده بود و بسياري از آنها را ابن ملجم هم شنيده بود, در هدايت او كافي بود. از آن جمله ميتوان به حديث «من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليه» اشاره كرد كه حتي در مسانيد و منابع اهل سنّت در حد تواتر نقل شده است،[7] حديث ثقلين كه خود مشهور است و نيز بسياري از احاديث ديگر.
البته آنچه گفته آمد تنها در حدّ فروع دين و احكام بود ـ اما در اصول دين مسئله از اين هم مهمتر و دشوارتر به نظر ميرسد. چون ايمان آدمي گوهري است كه اولاً به آساني به چنگ نميآيد و ثانياً اگر به چنگ آيد، دشمنان فراواني در كمين دارد تا بربايند. از آن ميان به شيطان و هواي نفس ميتوان اشاره كرد. توجه كافي به مراحل علم اين دو «عدّو مبين» و «اعدا عدو» بسيار آموزنده است. در آغاز كار كه روح دل آدمي كاملاً در تسخير اين دو دشمن قرار ندارند، ممكن است تنها آدمي را به اعمال اشتباه و خلاف رهنمون گردند. اما آن دشمن, زيركتر از آن است كه به اين حدّ اكتفا كند، بلكه تلاش خواهد كرد بر تمام وجود آدمي، حتي فكر، احساسات و عواطف او نيز مسلط گردد.[8] اگر اين توفيق را بدست آورند، بر آدمي حالتي ميرود كه كارهاي بد و زشت را نيز مقبول و خوب ميبيند.[9] حق را باطل ميبيند و از قبولش سرباز ميزند. چنين وضعي كه مبيّن اوج سقوط انسان از درجات انسانيت ميباشد، كار آدمي را به آنجا ميرساند كه حتي اگر هزاران معجزه را با چشم بنگرد نيز از قبول آن سرباز ميزند. معجزات نه تنها مورد قبول واقع نميگردند كه بر بدبختي و شقاوت او ميافزايد. به همين دليل است كه قرآن خودش را نسبت به مؤمنان شفا و رحمت اما براي كافران خسارت و زيان معرفي كند (اسراء، 82) و مولوي هم در تبيين وضعيت همين گروه فرمود كه:
«چون كه از قرآن بسي گمره شدند زين رسن قومي درون چه شدند»
«مر رسن را نيست جرمي اي عنود زانكه تو را ميل سربالا نبود»
دقيقاً همين نكته را, فلسفه اخلاق اسلامي برملا ميسازد. اخلاق اسلامي كه عمده توجهش بر تهذيب نفس و محاسبه دقيق اعمال، نيّات و افكار ميباشد، چنان نيست كه امر تفنّني يا صرفاً براي رسيدن به مقامات كشف و شهود باشد، كه البته آن هم لازمهاش هست، بلكه راهي است براي نجات انسان از افتادن در غرقاب نابينايي چشم دل و كر شدن گوش آن… و رسيدن انسان به مرتبهاي كه لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اذان لايسمعون بها… چنين آدمي به انعام و چهارپايان شبيهتر است تا انسان، به راستي چه آيهاي روشنتر از اين آيه که در مورد ابن ملجم صدقكند و كدام مصداقي روشتر از ابن ملجم ميتوان براي اين آيه پيدا نمود؟! قد افلح من ذكّيها و قد خاب عن دسّيها. اينكه ميگويند در شب شهادت مولا منادي از آسمان ندا در داد كه «قتله اشقي الاشقيا» ميتواند تبيينگر وضعيت فلاكتبار ابن ملجم از لحاظ نفساني و دروني باشد.
فرجام سخن اينكه سقوط و سعود انسانها را نميتوان تنها با معيارهاي جرمشناسي توضيح داد. و نجات آدمي نيز تنها با رعايت فقه اصغر حاصلشدني نيست. قدم راسخ در راه فقه اكبر بايد برداشت كه ابن ملجم از هر دو عرصه سالها فاصله داشت.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. پژوهش عميق پيرامون زندگي علي ـ عليه السّلام ـ از آيت الله سبحاني، نشر جهانآرا.
2. الالهيات، آيت الله جعفر سبحاني،ج 2، بحث شقاوت و سعادت.
3. ملل و نحل، همان، ج 5، بحث عقايد خوارج.
4. التربية الروحيه، سيد كمال الحيدري، دارالصادقين، قم، ايران.
پي نوشت ها:
[1] . انصاري، مرتضي، فرائدالاصول، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، ج 1، ص 330.
[2] . نساء/ 65.
[3] . نگاه كنيد به مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 1، ص 286 ـ 303 و نيز تفسير الميزان، ج 1، ص 306 ـ 329.
[4] . قمي، عباس، منتهي الآمال، نشر جاويدان، بيتا، ص 309 ـ 310، كتب ديگري كه در باب زندگي امام علي ـ عليه السّلام ـ نوشته شده است.
[5] . سبحاني، جعفر، فروغ ولايت، قم، مؤسسه امام صادق، چاپ پنجم، 1380، ص 688 به بعد به نقل از منابع متعدد.
[6] . همان، 730 به نقل از:كشف الغمه، ج 1، ص 267.
[7] . براي بررسي منابع اهل سنّت در اين مورد مراجعه كنيد به، السيّد كمال الحيدري، مدخل الي الامامة، قم، دارالصادقين، چاپ دوم، 1421 هـ ، ص 38.
[8] . ثم لآتينهّم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لاتجد اكثرهم شاكرين؛ اعراف/ 17.
[9] . لأزُينن لهم في الارض و لاغويّنهم اجمعين؛ حجر/ 39، و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم؛ انفال/ 11، و نيز نمل/ 24، عنكبوت/ 38، فجر/ 35، و… ؛ درباره تسويل نص؛ محمد/ 25، يوسف/ 18، … .