روش قرآن بيان کليات و اصول عمومي است، تشريح مصاديق و جزئيات غالبا بر عهده پيامبر گرامي اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي باشد. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود بلکه در تبيين آن نيز مأموريت داشت چنان که مي فرمايد: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْک الذِّکرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَکرُونَ؛ قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است براي آنها بيان کني و آشکار سازي شايد آنان بينديشند».[1]در آيه ياد شده ، خداوند متعال مي فرمايد: «لتبيّن» و نمي گويد «لتقرأ يا ليتلوا» و اين نشانه آن است که پيامبر علاوه بر تلاوت بايد حقايق قرآني را روشن کند.
بنابراين انتظار اين که مصاديق و جزئيات در قرآن بيايد همانند اين است که انتظار داشته باشيم همه جزئيات در قانون اساسي يک کشور ذکر شود.[2]شيوه قرآن در معرفي افراد به سه نحوه تقسيم مي شود:
1. گاهي قرآن به نام معرفي مي کند: «وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ عيسي ـ عليه السلام ـ مي گويد: من به شما مژده پيامبري را مي دهم که پس از من مي آيد و نامش احمد است».[3]2. معرفي به عدد: گاهي شرايط ايجاب مي کند که افرادي را با عدد معرفي کند چنان که مي فرمايد: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَآئِيلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا؛ و خداوند از فرزندان اسرائيل پيمان گرفته و از آنان دوازده سر گروه بر انگيختيم».[4]3. معرفي با صفات: گاهي هم شرايط ايجاب مي کند خداوند فرد مورد نظر را با بيان صفات و شخصيت وي معرفي کند.
که شيوه قرآن در رابطه با معرفي ائمه هدي به ويژه اميرمومنين ـ عليه السلام ـ معرفي به شخصيت ممتاز و اوصافه برجسته آنان مي باشد که اين شيوه حکمت متعددي دارد که برخي از آن ها را به اختصار بيان مي کنيم:
1. انگشت گذاشتن روي اشخاص در مواردي، چندان نقشي در روشنگري ندارد بلکه نهايتا به نوعي تبعيت و پيروي کورکورانه مي کشاند و البته اين مانع آن نيست که درمورد لزوم، افراد نيز معرفي شوند ولي اساسا معرفي شخصيت، معرفي الگوهاست و در نتيجه جامعه را به جاي گرايش هاي تعصب آميز جاهلانه، به سمت تعقل،ژرف انديشي و توجه به ملاک ها، فضايل وامتيازات واقعي سوق مي دهد.
2. معرفي شخصيت، زمينه ساز پذيرش معقول است، در حالي که معرفي شخص، درمواردي موجب دافعه مي شود.اين روش به ويژه در شرايطي که شخص از جهاتي تحت تبليغات سوء قرار گرفته يا جامعه به هر دليلي آمادگي پذيرش وي را نداشته باشد بهترين روش است.
اين مسأله دقيقا در مورد اميرمومنين ـ عليه السلام ـ وجود داشته است که با بررسي جامعه صدر اسلام به اين مهم خواهيم رسيد که فقط تعداد اندکي از مومنان برجسته قابليت پذيرش وي را داشتند از جمله دلايلي که مي توان براي اين مورد شمرد عبارتند از:
الف) بسياري از مسلمين صدر اسلام کساني بودند که تا چند صباحي قبل در صف دشمنان اسلام قرار داشتند و رويا روي خود شمشير علي ـ عليه السلام ـ را ديده و از وي کينه به دل گرفته بودند چنان که حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ از عمده دلايلي که براي روي گرداني مردم از آن حضرت مي شمارند، به همين مورد اشاره مي کنند.
ب) تفکرات و سنن غلط جاهلي هنوز برانديشه مردم حاکم بود و اموري مانند سن را در امور سياسي دخيل مي دانستند. لذا به جهت جوان بودن حضرت علي ـ عليه السلام ـ وي را چندان شايسته براي رهبري جامعه نمي دانستند.
ج) اين تفکر خطرناک در سطح جامعه رايج و از سوي عده اي تبليغ مي شد که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در صدد آن است که خويشان خود را براي هميشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند و دراين راستا خدمات ارزنده پيامبر را نوعي بازي سياسي تفسير مي کردند که براي چنگ اندازي به حکومت براي خود و اهل بيتش انجام داده است.
حال اگر با چنين وضعيتي مسأله جانشيني امير المومنين ـ عليه السلام ـ و نام وي به طور صراحت در قرآن ذکر مي شد چه بسا اساس اسلام و قرآن به خطر مي افتاد و طيف عظيمي که در جامعه، پايگاه تبليغاتي وسيعي داشتند و در صدر اطرافيان پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز بودند اساسا رسالت آن حضرت و قرآن را يکسره نفي و انکار کنند و خطر جدّي بر اساس اسلام و قرآن بيافرينند.
چنان چه هنگامي که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در بستر بيماري تقاضاي دوات و قلم براي وصيت کردند واضح بود که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي چه مي خواهد بنابراين يکي از برخي از صحابه صدا زد: «إن الرجل ليهجر» همانا اين مرد در اثر شدّت تب هذيان مي گويد (نعوذ بالله).
اين کلام در مورد شخصيتي (پيامبر ) گفته شد که خداوند در وصفش چنين فرموده است: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ـ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى؛ هرگز از هواي نفس چيزي سخن نمي گويد، آن چه که مي گويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده است نيست».[5]بنابراين نبايد گفته شود که اگر نام علي ـ عليه السلام ـ در قرآن ذکر مي شد ديگر اختلافي پيش نيامده و همه پيرو حقّ مي شدند مگر نام خود پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در قرآن نيامده است؟ پس چرا بسياري از کفار و مشرکان تنها آنگاه که مجبور شدند، به ظاهر اظهار اسلام نمودند. مگر امروزه حتّي درميان مسلمانان ترديدهايي نسبت به آن حضرت القاء نمي کنند. آيا بودن نام پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در قرآن همه شبهات را رفع نموده است؟ مسلما اين چنين نيست.
بنابراين تصوّر نشود اگر فرضا نام علي ـ عليه السلام ـ در قرآن مذکور مي شد و مسئله جانشيني به صراحت و معرفي شخص علي ـ عليه السلام ـ مي آمد تمام اختلافات از بين مي رفت در حالي که درمواردي هم معرفي به نام شده ولي باز افراد به اختلاف گرويده و اختلاف ميان آن ها حاکم گشته است.
مانند: (بني اسرائيل که از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين کنند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين هاي غصب شده خود را بازستانند و اسيران خود را آزاد سازند آن جا که گفتند: «إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ آنان به پيامبري از پيامبران خود گفتند؛ براي ما فرمانروايي معين کن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم».[6]پيامبر آنان به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي کرد و گفت: «إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکا؛ به راستي که خدا طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است».[7] با وجودي که نام فرمانروا به صراحت گفته شد آنان زير بار نرفتند و به اشکال تراشي پرداختند و «قَالُوَاْ أَنَّى يَکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ» گفتند: از کجا مي تواند فرمانرواي ما باشد حال آن که ما به فرمانروايي از او شايسته تريم و او توانمندي مالي ندارد.[8]اين امر دلالت بر آن دارد که ذکر نام به صراحت و ذکر کردن مسئله جانشيني به طور صراحت براي رفع اختلاف کافي نيست بلکه بايد شرايط جامعه پذيراي آن باشد.[9] بنابراين بايد گفت با توجه به شرايط موجود در جامعه اسلامي آن زمان و عدم وجود قابليت پذيرش افراد به صورت ذکر نام و معرفي شخص، قرآن به صورت معرفي شخصيت جانشين پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرداخته است و تعداد زيادي از آيات را به اين امر مهم اختصاص داده است.
همچنين گرچه نام علي ـ عليه السلام ـ در قرآن نيامده است ولي به تصريح مفسران و دانشمندان شيعه و سنّي در برخي از آيات قرآن آن حضرت با وصف معرفي شده اند مثلا: آيه: «إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ؛ تنها ولي شما خدا و رسول و مومناني هستند که نماز را به پاداشته و به فقيران در حال رکوع زکاة مي دهند».[10]به تصريح مفسران اين آيه در شأن حضرت علي ـ عليه السلام ـ نازل شده است آنگاه که حضرت انگشتري خود را در رکوع به سائل دادند.
آيا همين آيه کافي نيست که ولي مومنان مشخص گرديده و تا هنگامي که او باشد نوبت به ديگران نرسد.
و هم چنين اگر اين اصل را بپذيريم و بگوييم خدا بايد کليه مسائل اختلاف آفرين را در قرآن ذکر کند تا مسلمانان دچار تفرقه نشوند، در اين صورت بايد صدها مساله کلامي و عقيدتي و فقهي و تشريعي در قرآن ذکر شده باشد. مسائلي که قرن ها مايه جنگ و جدال و خون ريزي در ميان مسلمانان شده است ولي قرآن درباره آن ها به طور صريح و قاطع که نزاع را ريشه کن کند سخن نگفته است مانند ـ صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات ـ مسئله قضا و قدر و جبر و اختيار و يا قديم يا حادث بودن کلام خدا ـ و غيره که همه اين موارد باعث بروز تفرقه و پيدايش مذاهب کلامي متعددي شده است.
اگر قرآن به صورت تضمني به همه آن ها پرداخته است ولي به صورت شفاف بيان نکرده است، حکمت آن اين است که قرآن مردم را به تفکر و دقت در مفاد آيات دعوت مي کند و بيان همه مسائل به گونه اي که همه مردم را راضي سازد بر خلاف اصل است.[11]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ امامت و رهبري، شهيد مطهري (ره).
2ـ بررسي مسائل کلّي امامت، ابراهيم اميني.
3ـ شيعه و تهمت هاي ناروا، محمد جواد.
4ـ آيات ولايت در قرآن، آيت الله مکارم شيرازي.
پي نوشت ها:
[1]. نحل / 44.
[2]. سبحاني، جعفر، راهنماي حقيقت، چاپ مشعر، 1385ش، ص293.
[3]. صف / 6.
[4]. مائده / 11.
[5]. نجم / 3ـ5.
[6]. بقره / 246.
[7]. بقره / 247.
[8]. بقره / 247.
[9]. سبحاني، جعفر، راهنماي حقيقت، انتشارات مشعر، چاپ دوم، 1385ش، ص296.
[10]. مائده / 55.
[11]. پرسش و پاسخ پيرامون عقائد شيعه، جعفر سبحاني، انتشارات مشعر، ص296.