قبل از هر چيز لازم است مقدمهاي كوتاه بيان شود. صفات خداوند به دو قسمت ذيل تقسيم شده است:
الف) صفات سلبيه (جلاليه): يعني هر گونه مفهومي كه دلالت بر نوعي نقص و محدوديت و نياز، داشته باشد،از خداي متعال، نفي ميشود. مثل جسم بودن، احتياج، محل و جهت[1]ب) صفات ثبوتيه (كماليه) يعني صفاتي كه در خداوند متعال وجود دارند كه خود دو دستهاند: 1 . صفات ذات: صفات ذات، صفات و مفاهيمي هستند كه با توجه به نوعي از كمال، از ذات الهي انتزاع ميشوند، مثل علم، قدرت، حيات و جز آنها 2 . صفات فعل:صفات مفاهيمي هستتد كه از نوعي رابطه بين خداي متعال و مخلوقاتش انتزاع ميشوند، مثل رحمت، اراده، خالقيت و جز آن .[2] كه از مقام فعل انتزاع ميشوند و جزء صفات فعليّه بشمار ميروند.[3]با توجه به توضيحات پيشين گوييم : صفت «اراده» به معناي تصميم گرفتن بر انجام كار است . اين صفت بدون شك از صفات فعليه مي باشد كه بلحاظ تعلّق به امور حادث، مقيّد به قيود زماني مي گردد چنانكه در استعمالات قرآني ملاحظه مي شود، مانند: «إنما اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون». ولي بايد توجه داشت كه اتصاف خداي متعال به صفات فعليه، به اين معني نيست كه تغيّري در ذات الهي حاصل شود يا عَرضي در آن، پديد آيد. بلكه بدين معني است كه اضافه و نسبتي بين ذات الهي و مخلوقاتش از ديدگاه خاصّ و در شرايط معيّني لحاظ مي شود و مفهوم اضافي ويژه اي به عنوان يكي از صفات فعليه، انتزاع مي شود.
در مورد «اراده» اين رابطه در نظر گرفته مي شود كه هر مخلوقي از آن جهت كه داراي كمال و خير و مصلحتي بوده، آفريده شده است. پس وجود آن در زمان و مكان خاصَ و يا كيفيّت خاص، متعلّق علم و محبّت الهي، قرار گرفته و بخواست خودش آنرا آفريده است، نه اينكه كسي او را مجبور كرده باشد. ملاحظه اين رابطه، موجب انتزاع مفهوم اضافي، بنام «اراده» مي گردد كه از نظر تعلّق به شئ محدود و مقيّد، داراي حدود و قيودي خواهد بود، و همين مفهوم اضافي است كه متّصف به حدوث و كثرت مي شود. زيرا اضافه، تابع طرفين است و حدوث و كثرت يكي از طرفين، كافي است كه اين اوصاف به اضافه هم سرايت كند.[4]از طرف ديگر در ميان علت تامه و معلول، هيچگاه فاصلةزماني وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه، تقدم علت بر معلول را ، تقدّم رتبي ميدانند، و در مورد ارادة خداوند، نسبت به امر ايجاد و خلقت،كه روشنترين مصداقِ علّت تامه، يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است،اين معني روشنتر است. و لذا اگر آية «و ما أمرنا إلّا واحدة» يعني «امر مايك كلمه بيش نيست» را به كلمة «كُنْ» تفسير كردهاند، از تنگي بيان است و ألّا كلمة «كُنْ» نيز تركيبي است از كاف و نون و نياز به زمان دارد و حتي «فاء» در «فيكون» كه معمولاً بيانگر نوعي زمان است از ضيغ تعبير اين گونه، بيان ميشود.[5] با توجه به اين مقدمه، به جواب سؤال پرداخته ميشود.
معناي اينكه خداوند متعال فرمود: «إذا اراد شيئاً» اين است كه: «إذا أراد ايجادَ شيءٍ = وقتي اراده كند ايجاد چيزي را» و اين معنا از سياق آيه استفاده ميشود. و در عدهاي از آيات ديگر كه متعرّض اين حقيقتند، به جاي «اراده»كلمة «قضاء» آمده مانند آية «إذا قضي اَمراً فانّما يقول له كن فيكون» و هيچ منافاتي هم ندارد، براي اينكه قضا به معني حكم است و حكم و قضا و اراده در خداي تعالي، يك چيز است. براي اينكه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداي تعالي است و از مقام فعل او انتزاع ميشود و معنايش اينست كه:[6] هر چيز موجود را كه در رابطة با ارادة خداي سبحان فرض كنيم طوري است كه هيچ چارهاي جز هست شدن ندارد. (پس چيزي كه قابل وجود يافتن باشد، متعلّق ارادة خداي تعالي قرار ميگيرد، نه چيزي كه قابليت هست شدن را نداشته باشد و همچنين اين شئ، قبلا لباس وجود را به تن نكرده و با ارادة خداي تعالي است كه لباس وجود و هستي يافتن را به تن ميكند).[7]توضيحي در مورد جملة «كُن فيكون»: منظور از جملة «كُن فيكون» اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظي با معني «موجود باش» صادر ميكند.[8] وگرنه تسلسل لازم ميآيد، براي اينكه خود لفظ، هم چيزي است كه بعد از اراده كردن، تلفّظ ديگري ميخواهد، باز آن تلفّظ هم چيزي از چيزها است كه محتاج به اراده و تلفّظ ديگري است. و نيز در اين ميان، مخاطبي هم كه داراي گوش باشد، و خطاب را با دو گوش خود، بشنود، و از در امتثال، موجود شود،در كار نيست. براي اينكه اگر مخاطب، وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس كلام در آيه مورد بحث، كلامي تمثيلي است. ميخواهد بفرمايد: افاضة وجود، از ناحيه خدا به هر چيزي كه موجود ميشود، جز به ذات متعالي خدا، به هيچ چيز ديگر، احتياج نيست و چون ذاتِ خداوندي،هستي آنرا، اراده كند، بدون تخلّف و درنگ،موجود ميشود. و جملة «فيكون» بيانگر اطاعت آن شئ است كه مورد ارادة خدا قرار گرفته، ميخواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزي مورد ارادة خدا قرار گرفت، بدون درنگ، لباس هستي ميپوشد (پس قبلاً وجود نيافته و موجود نبوده، و الآن كه هست شدن و وجود يافتن آن مورد ارادة خداوند قرار گرفته، موجود ميشود.)[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 . كتاب محاضرات في الالهيات، علي ربّاني گلپايگاني.
2 . كتاب محاضرات بداية المعارف الإلهية، سيد محسن خرازي.
3 . نهاية الحكمة، علامه محمد حسين طباطبائي.
4. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، خوجه نصيرالدين طوسي.
5. سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، عبدالرزاق لاهيجي.
6. ترجمه و شرح اعتقادات دين اسلام، سيد باقر نجفي يزدي (شرح اعتقادات علامه مجلسي).
7.معارف قرآن (خداشناسي –كيهان شناسي – انسان شناسي) استاد محمد تقي مصباح يزدي .
پي نوشت ها:
[1] . مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، ناشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ نهم، پاييز 1372، ص 87.
[2] . همان، ص 95.
[3] . طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، ص 364.
[4] . آموزش عقايد، همان، ص 114ـ 113.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، چاپ بيست و چهارم، چاپخانه حيدري، پاييز 1368، ج 23، ص 85.
[6] . محاضرات في الإلهيات، ص 115.
[7] . ترجمه تفسير الميزان، ج 17، ص 170.
[8] . تفسير نمونه، ج 1، ص 419.
[9] . طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، چاپ دفتر انتشارات اسلامي، ص 173 ـ 170.